چند سال پيش، گمانم سال ۷۹، دوستان تبریزی میزبان من و مانا بودند. البته ما داوران مسابقه کاريکاتورهمايش سالانه انجمن زمينشناسی ايران در تبريزهم بوديم و جای شما خالی آنجا گندی زدم که نگوييد و نپرسيد! در مراسم اختتاميه که قرار شد به عنوان مسوول داوران مسابقه کاريکاتور در مورد کارها صحبت کنم، اشارهای کردم به رئيس دانشکده و سخنرانيش...بنده خدا میخواست هم ترکی صحبت کند و هم فارسي، و سخنانش ترکيبی از هر دو بود. من با کمال بدجنسی گفتم که بايد اول از همه تشکر کنم از سخنان گهربار آقای دکتر ...که نفهميديم کدامش فارسی بود و کدامش ترکی...
چشمتان روز بد مبيناد! بعد از پايان مراسم که البته با خنده و مسخره کردن اساتيد زمينشناسی همراه بود، چند نفر دانشجوی عصبانی طرفدار آقای دکتر که معلوم بود اصحاب و اذناب ايشان هستند آمدند طرف بنده...شما کار اشتباهی کرديد! من هم در جواب گفتم، بله! حق کاملا با شماست! من کار اشتباهی کردم! دوباره گفتند، شما کار خيلی بدي کرديد! دکتر افتخار ماست! من هم در جواب گفتم، واقعا کار بدی کردم و نبايد به دکتر چنين میگفتم! يکی از آن دانشجويان که معلوم بود آمده بود مرا بزند، مانده بود معطل! خيال کرده بود وقتی به من اعتراض کند، من هم رگ غيرتم میگيرد و از کارم دفاع میکنم و درگيری شروع میشود...بعد هم يکی از استايد دانشکده که او هم آذری بود، آمد و کلی خنديد و گفت آقا دمت گرم، من هم زرنگی کردم و به دانشجويان عصبانی گفتم امری نداريد، و رفتم سمت استاد مربوطه...
بعد هم با دوستان تبريزی رفتيم بيرون و کلی هم خنديديم. خدا به صادق باقری و مادر مهربانش خير دهاد که ميزبانمان بود و جای شما خالی کوفته تبريزی هم درست کرده بود اساسی! بعد از ظهری هم که رفتيم ايلگلی و بعدش هم باغ وحش کلی خنديديم. تا دلتان هم بخواهد جوک ترکی برايمان گفتند، شاهدش، صادق باقری و رسول بقال اصغری!
يکی از نکات بامزه فراموش نشدنی هم زمانی بود که بر و بچهها میخواستند موقع خريد به من ترکی بياموزند. من لهجهاش را گرفتم، ولی اصولش را نه!
در طول سالهای تحصيل هم هميشه با برو بچههای آذربايجانی و زنجانی کلی جوک میگفتيم. جالب اين بود که ترکهای تبريز برای ترکهای جاهای ديگر کلاس میگذاشتند، و مثلا لهجه زنجانیها را مسخره می کردند، يا مثلا لهجه دريانیها را ... تا دلتان هم بخواهد برای هم جوک تبعيض آميز داشتند!
یکی از بهترین دوستان پدرم هم تبریزی است و همیشه بعد از سلام و علیک، یک جوک ترکی آبدار برای پدرم تعریف میکند ....
چيزی که من از اکثريت آن دوستان به ياد دارم، همان تساهل و تسامحی است که سالها سخن از آن به ميان آمده.
هر چه بيشتر از ماجرای کاريکاتور مانا که میگذرد، حس میکنم جامعه ايران که متشکل از اقوام و نه مليتهای مختلف است، چرا اينقدر عصبی و متمايل به شوريدن شده که با يک جرقه کوچک، خرمن بزرگی آتش میگيرد و کسی نمیتواند جلودارش باشد. اشکال از روزنامه ايران و کاريکاتور سوسک و مسائل چند سال اخير نيست. انگار نسل اندر نسل به بيراهه رفتهايم و کار بدتر شده...حالا هم هر کسی میخواهد از اين آب گلآلود ماهی بگيرد...حزب کروبی که میگويد جنايت است، اپوزيسيون خارج از ايران يک بهانه دارد، مشروطهخواهان هم يک جور شعار میدهدن و انگار هم دعوا بر سر لحاف ملا است!
تکمله: ديروز مهمان برنامه راديويی بیبیسی بودم همراه با آقای رسول نفيسی که احتمالا امشب به وقت تهران پخش میشود. بحث هم بر سر کاريکاتور بود باقی ماجراها...وقت کرديد گوش کنيد...وقت هم نکرديد احتمالا در سايت بیبیسی فارسی میتوانيد امشب پيدايش کنيد.