آقا، هر وقت افسرده میشويد، برويد خريد کنيد! فقط مواظب جیبتان باشید!
حالا من هر دو هفته يک بار به سرم میزند بروم چشم بازار را در بياورم. جالب اينجاست که اگر اول ماه اين احساس خريد مرا به پای مغازهها بکشاند، اولين تعطيلی هفته بشدت خسيس میشوم! بعد آخر هفته بعد میروم ویترین مغازهها را ديد میزنم، به دليل عقده ناشی از کمبود کفش سايز بزرگ در ايران، میگردم کفشهای حراجیها را امتحان میکنم، آخرش هم معمولا با قيمت خيلی مناسبی که چيزی در حدود نصف يا ۴۰٪ قيمت است، کفشی میخرم و عشق میکنم! مرض ديگر هم علاقه وحشتناک به مارکهای نسبتا مرغوب است! حاجی نیکان از پولو و لاکوست و تامی هيلفيگر و تيمبرلند هم کمتر قبول ندارد!
اين مرض که از مادر گرامی و ابوی مرحومش به ما رسيده احتمالا قابل علاج نيست! گمانم خانواده مادری وقتی ژن اصفهانیاش اصلاح شده به اين منطق رسيده!
مرض بدتر من هم علاقه غير منطقی به عطريات است! البته از سادات مشنگ بعيد نيست! البته خدا را شکر چند جا در تورنتو پيدا میشود که ادوتوالتها مورد علاقه را به قيمت ارزان دارند، ولی این دل هرزه گرد ما اين دماغ دراز دست از چرخيدن در بخش عطر و عطول!فروشگاههای زنجيره ای بر نمیدارد!
موقع خرید هدیه برای فک و فامیل هم همیشه دلم میخواهد برایشان عطر بگیرم! حالا مگر از شانل و این چیزها کمتر قبول دارم؟
خداوند ما را به راه راست هدایت کناد...که البته به عقیده دوستان امکان پذیر نیست!