یادداشت‌های نیک آهنگ
انتشار مطالب اين وبلاگ در کيهان و رسانه​های مشابه، حرام است
Monday, November 06, 2006
بابل، فيلمی برای آدم​هايی با اعصاب نسبتا فولادی
جای شما خالی، امشب قبل از رفتن سر کار، با دوستمان علی​آقا رفتیم بابل، حداقل ببينيم اين برد پيت شاسکول چيکار کرده! به حق علی همون گريه​ای که توی فيلم می​کنه باعث شد تمام تنفرم به خاطر دور کردن انجلينا از يادم بره!

داستان در جايی مونتاژ موازی اتفاقات مختلف است، ولی با يک هوشمندی دردناک آخر فيلم می​بينی که اندکی با لطف عوامل غیبی خطوط موازی همديگر را قطع کرده​اند. کيت بلانشت که به ههترين وجهی نقش يک همسر عصبانی و ناراحت از بی​توجهی شوهرش را بازی می​کند و عصبانی است که چرا و به چه علت به مراکش رفته​اند...تير غيبی از تفنگ شکاری که دست دوتا پسربچه بازيگوش است در می​رود و از شيشه اتوبوس عبور می​کند و به گردن خانم بلانشت فرو می​رود. همه مردان ضد زن در سينما نفس راحتی کشيدند، ولی من يکی دلم سوخت! علی آقا شاهد است!

بچه​های بی​زبان اين زن و شوهر هم تحت مراقبت زنی مکزيکی هستند که دايه آنها بوده، و مجبور است بچه​ها را در ولايت کليفورنيا منتظر پدر و مادر سفر کرده به مراکش دور از خبر نگاه دارد، ولی پسرش دارد در مکزيک داماد می​شود، و کسی نيست که از اين بچه​های​نوا مراقبت کند، پس آنها را به عروسی می​برد، غافل از آنکه بايد اجازه کتبی پدر و مادر را برای اين سفر می​گرفت...در آخر فيلم وقتی دهان همه سرويس می​شود می​فهميد که قوانين مهاجرتی و عبور از مرز و غيره چيست!

اینجا را داشته باشید، می​رسید به ژاپن! یک پدر که دختری کر ولال دارد و این دختر به خاطر شرایط تبعیض آمیز همیشه عصبانی است. می​فهمی مادری هم در جریان بوده، ولی خودکشی کرده. این دختر خودش را می​کشد تا پسری به او توجه نشان دهد، ولی امان...تا آنجا پیش می​رود که زیرپوشش را در می​آورد که به از زیر دامان نشان دهد چقدر متعهد و پشمالو است...می​فهمی تفنگی که خانم کیت بلانشت با آن تیر خورده اهدایی پدر این دختر است که آنرا به میرشکار بخشیده بوده.

آن دو پسر بچه اول فیلم که یکی​شان تازه داشت اصول ارضای شخصی را در هنگام به چرا بردن گله بز تجربه می​کرد و دیگری عمرا می​توانست تیر اندازی کند، باعث می​شوند پلیس بیاید منطقه را کنترل کند و با ملاطفت کامل دهان مردم را برای دستگیری تروریست احتمالی سرویس! آخر سر هم پسر بچه​ای که تیر نزده بود در هنگام فرار تیر می​خورد و آن یکی ...

همه فيلم شما چهارشاخ هستيد تا آخرش. يارو آمده يک جور "Crash" بسازد، با شرکت برد پيت.

البته فيلم بخش​های درخشانی هم دارد، از جمله وقتی بانو کيت بلانشت به شوهرش می​گويد که در شلوارش شاشيده است و ممکن است اين ماجرا تکرار شود...و می​فهميم ماهی​تابه به درد شاشيدن می​خورد و همسر فداکار، بانو را برای امر شريف ادرار کردن نيم خيز می کند، و در آن حالت شاش، بشاش می شوند و عاشقانه همديگر را می​بوسند. فکر می​کنم در تاريخ سينما اين اولين بار است که عشق واقعی را در هنگام شاشيدن شاهديم!

اصلا چرا حرف زيادی می​زنم؟ خودتان برويد ببينيد ديگر!