جای شما خالی، امشب قبل از رفتن سر کار، با دوستمان علیآقا رفتیم
بابل، حداقل ببينيم اين برد پيت شاسکول چيکار کرده! به حق علی همون گريهای که توی فيلم میکنه باعث شد تمام تنفرم به خاطر دور کردن انجلينا از يادم بره!
داستان در جايی مونتاژ موازی اتفاقات مختلف است، ولی با يک هوشمندی دردناک آخر فيلم میبينی که اندکی با لطف عوامل غیبی خطوط موازی همديگر را قطع کردهاند. کيت بلانشت که به ههترين وجهی نقش يک همسر عصبانی و ناراحت از بیتوجهی شوهرش را بازی میکند و عصبانی است که چرا و به چه علت به مراکش رفتهاند...تير غيبی از تفنگ شکاری که دست دوتا پسربچه بازيگوش است در میرود و از شيشه اتوبوس عبور میکند و به گردن خانم بلانشت فرو میرود. همه مردان ضد زن در سينما نفس راحتی کشيدند، ولی من يکی دلم سوخت! علی آقا شاهد است!
بچههای بیزبان اين زن و شوهر هم تحت مراقبت زنی مکزيکی هستند که دايه آنها بوده، و مجبور است بچهها را در ولايت کليفورنيا منتظر پدر و مادر سفر کرده به مراکش دور از خبر نگاه دارد، ولی پسرش دارد در مکزيک داماد میشود، و کسی نيست که از اين بچههاینوا مراقبت کند، پس آنها را به عروسی میبرد، غافل از آنکه بايد اجازه کتبی پدر و مادر را برای اين سفر میگرفت...در آخر فيلم وقتی دهان همه سرويس میشود میفهميد که قوانين مهاجرتی و عبور از مرز و غيره چيست!
اینجا را داشته باشید، میرسید به ژاپن! یک پدر که دختری کر ولال دارد و این دختر به خاطر شرایط تبعیض آمیز همیشه عصبانی است. میفهمی مادری هم در جریان بوده، ولی خودکشی کرده. این دختر خودش را میکشد تا پسری به او توجه نشان دهد، ولی امان...تا آنجا پیش میرود که زیرپوشش را در میآورد که به از زیر دامان نشان دهد چقدر متعهد و پشمالو است...میفهمی تفنگی که خانم کیت بلانشت با آن تیر خورده اهدایی پدر این دختر است که آنرا به میرشکار بخشیده بوده.
آن دو پسر بچه اول فیلم که یکیشان تازه داشت اصول ارضای شخصی را در هنگام به چرا بردن گله بز تجربه میکرد و دیگری عمرا میتوانست تیر اندازی کند، باعث میشوند پلیس بیاید منطقه را کنترل کند و با ملاطفت کامل دهان مردم را برای دستگیری تروریست احتمالی سرویس! آخر سر هم پسر بچهای که تیر نزده بود در هنگام فرار تیر میخورد و آن یکی ...
همه فيلم شما چهارشاخ هستيد تا آخرش. يارو آمده يک جور "
Crash" بسازد، با شرکت برد پيت.
البته فيلم بخشهای درخشانی هم دارد، از جمله وقتی بانو کيت بلانشت به شوهرش میگويد که در شلوارش شاشيده است و ممکن است اين ماجرا تکرار شود...و میفهميم ماهیتابه به درد شاشيدن میخورد و همسر فداکار، بانو را برای امر شريف ادرار کردن نيم خيز می کند، و در آن حالت شاش، بشاش می شوند و عاشقانه همديگر را میبوسند. فکر میکنم در تاريخ سينما اين اولين بار است که عشق واقعی را در هنگام شاشيدن شاهديم!
اصلا چرا حرف زيادی میزنم؟ خودتان برويد ببينيد ديگر!