نگاه نیکآهنگکوثر به خاطرات گذشتهاش، به اتفاقات زمان حال و آنچه در آینده میجوید...در ضمن، کامنتهای بدون هویت را هم حذف میکند
Sunday, August 31, 2008
ماه چاق شدن آمد
رای مفت، سیری چند؟
Saturday, August 30, 2008
ارزش رای
Thursday, August 28, 2008
رویای مارتین لوتر کینگ
Wednesday, August 27, 2008
ترس از چالش
Tuesday, August 26, 2008
آقای ابطحىٰ! هر کسی کار خودش را بکند، نه؟
Monday, August 25, 2008
بعد از ظهر لعنتی
ياد پيادهرویهايمان افتادم. از سر کلاس تا سر برزگراه صدر...از گپهای سياسی...خيلی راحت مخالفتش را بيان میکرد...
من هر وقت سوار هواپيما میشوم، خندهام میگيرد که چقدر اين ابوطياره نا امن است... ولی باز وقتی در آسمان هستي، خودت را رها میدانی...با آنکه فاصلهات را مرگ فقط چند دقيقه است.
شايد رفتن خودت برايت راحت باشد، ولی برای ديگران چه؟ برای کسان دوری که شايد تو را گاه و بيگاه ديده باشند؟
محسن رسولاف هم چنین بود. امروز دیگر نیست. کسانی که او را دیده بودند احساس گنگی دارند. چه دارند که بگویند؟ خانوادهاش چه حسی دارد؟ پدرش چه امیدها به او داشت.
بايد بپذيری. چارهای نداری. محسن رسولاف رفته، مثل ديگر مسافران بیگناه آن هواپيما...
شوکه شدم...شوکه شدم...شوکه شدم
عصبانی بودم، الان دارم ديوانه میشوم! يکی از کشته شدهگان سقوط هواپيما، شاگرد سابقم بود. شاگردی و رابطه رسمی به کنار! يکی از بهترين آدمهايی بود که میشناختم.
محسن رسولاف، يک دوست بود. پدرش هم دوست پدرم بود. عمويش، سال اول راهنمايی ناظم ما بود و يکی از نازنينترين آدمهای دنيا. پسر عمويش محمد، کارگردان موفق سينما.
...
الان گيج گيجم. به قول شيرازیها سرم دارد دور خودش پر میخورد.
محسن آن زمان که در فرهنگسرای امير کبير درس میدادم، هر هفته کارهای جديدترش را می آورد و هميشه بحث میکرد. الان صدایش توی گوشم است. یادداشتی که پدرش نوشته بود برای آن جلسهای که نتوانسته بود بیاید از ذهنم نمیرود.
...
وقتی از ايران خارج شدم، برای ادامه تحصيل چند سالی از ايران خارج شد. هر از گاهی گپی می زديم.
...
آخرين عکسی که در فتوبلاگش انداخته از پيشکک است...
...
سرم گيج میرود. نمیتوانم باور کنم.
Sunday, August 24, 2008
خاتمی مدل ۸۸ دولوکس متالیک
یک دستمال برای پاک کردن عرق
یک سوال
Saturday, August 23, 2008
Thursday, August 21, 2008
آلزايمر
بعد هم که برسی خانه، رفيقت از آمستردام بگويد که کتاب را دادی به رفيق مشترکمان؟ کدام کتاب؟ آهان!!!
نه آقا! وضع بدجوری خراب است!!!
Wednesday, August 20, 2008
Choice
اگر شما دی-جي بوديد، ترتيب اين آهنگها را چگونه انتخاب میکرديد؟
All You Need Is Love - The Beatles
Yesterday - The Beatles
THE BEE GEES - TRAGEDY
The Winner Takes It All - ABBA
Shape of My Heart - Sting
Tonight - Elton John
Sorry Seems To Be The Hardest Word - Elton John
History - Michael Jackson
Wake Me Up When September Ends - Green Day
Speed of Sound - Coldplay
Dance With My Father Again - Luther Van Dross
Heard 'Em Say - Kanye West
She Will Be Loved - Maroon 5
High Hopes - Pink Floyd
Californication - Red Hot Chili Peppers
Scar Tissue - Red Hot Chili Peppers
November Rain - Guns N' Roses
Raindrops - Axiom of Choice
Hotel California - The Eagles
Paul Simon and Art Garfunkel - The Sounds of Silence
El Tango De Roxanne - Moulin Rouge (Sting)
Crazy - Seal
Crazy - Gnarls Barkley
A Thousand Kisses deep - Leonard Cohen
Waiting For The Miracle - Leonard Cohen
The Show Must Go On - Queen
Bohemian Rhapsody - Queen
Tears in Heaven - Eric Clapton
Imagine - John Lennon
Don't Worry Be Happy - Bobby McFerrin
Just For You - Lionel Richie
Stranger In Moscow - Michael Jackson
Always On Your Side - Sheryl Crow and Sting
بازگشت گودزيلا
يکی از دوستان عزيزم خبر داده که شايد دوچرخه/دوچرخههای دزديده شدهام پيدا بشوند. ماه گذشته يک شبکه دزد دوچرخه لو رفت و فعلا چند هزار دوچرخه در اختيار پليس است تا صاحبان خوشبخت بيايند و مرکبهای خود را برداردند و ببرند.
اضافه وزن، اضافه وزن، اضافه وزن...گورباباش، باهاش کنار مياي، استثمارت میکنه، کنار نمیياي، عين کنه بهت میچسبه!
اينترنت خانه قطع است و دارم از امواج مهرورزان استفاده میکنم.
يادتان باشد وقتی به اروپا میرويد، پسورد يا پين کد کارت بانکیتان را چهار رقمی کنيد!
قبضهای عقب افتاده، جيبتان را خالی میکند.
بايد فهرست کامل آهنگهای محبوبم را سر هم کنم...اين کار را میکنم، مرتب کردنش با شما...چرايش را بعدا می گويم!
Tuesday, August 19, 2008
Monday, August 18, 2008
بازگشت
تا رسیدم خانه، یادم به اختلاف ساعت بین اینجا و اروپا افتاد و هنوز ننشسته درگیر کارتون روزآنلاین شدم.
در این سفر ۴۵ روزه، فرصت کردم هزاران نفر را از دریچه دوربین ببینم. آدمهای زیبا و زیباتر.
زیباترینش را در برج ایفل دیدم. ماشالله. قدرت خدا! احتمالا روزی مدل خواهد شد.
...
الان سه ساعت از زمانی که این متن را نوشته بودم گذشته و از خواب پریدهام...ای لعنت بر اختلاف ساعت!
Sunday, August 17, 2008
پوزش از دوستان پاريسی
رضا، سعيد، شاهرخ، عليرضا و ...چاکر همهتان هم هستم!
باز هم مبارک
خب عقلای عزيز! اگر من هنوز خودم را شيعه ۱۲ امامی میدانم، پس لابد اعتقاد دارم ديگر. اگر شما نداريد، نداشته باشيد. جمهوری اسلامی نيستيم که از هم طلبکار باشيم! عیسی به دین خود، موسی به دین خود، خسن آقا هم به دین خود!!!
ديشب کلی حال کردم. آغاز ۴۰مين سال قمری روی طبقه آخر برج ايفل. خيلی باحال بود. هوای خنک و نسيمی خنکتر. يک هموطن هم در بازگشت سلام کرد و مرا شرمنده لطفش.
صبح زود هم راهی ايستگاه قطار شدم...پيش بسوی آمستردام...
و اما اتفاق بامزه:
آدم در پاريس باشد و کارت اعتباری و کارت پرداخت بانکیاش کار نکند! بانک عزيز من که میدانست من در اروپا هستم، خودسرانه کارت مرا بلوکه کرد. حالا هی زنگ بزن به بانک در کانادا. آخرينش باحال بود، در شانزهليزه ۱۵ دقيقه معطل بودم تا بالاخره جواب دادند که میتوانم با کارتم خريد کنم، اما پول نمیتوانم بردارم! شماره رمز اکثر بانکها در اروپا زير ۶ رقم و اکثرا ۴ رقمی است، و همين مايه دردسر شد.
Saturday, August 16, 2008
ديدار با ژان پلانتو
با او گفتگويی نسبتا طولانی برای راديو زمانه کردهام که به اميد خدا به زودی پخش خواهد شد.
وقتی از خيابان، ساختمان لوموند را میبينيد، کارتونهای پلانتو را روی طرح روزنامهای نمای ساختمان خواهيد يافت که عملا به آن اعتبار داده.
نيمه شعبان مبارک
تمام حجتيههای عالم و نزديکان رئيس جمهوري و و موتلفهايها و کسانی که قبل از انقلاب به هر قيمتی(حتی مخالفت با آیتالله خمینی) چراغانی میکردند و جماعت جمکران-رو خودشان را بکشند، نمیتوانند زمان آره و اينا را طوری تنظيم کنند که بچههایشان اين روز به دنيا بيايند! آقاجان! نيت مهم هست اهالی متقلب! هه هه هه!
آقايی که شما باشيد، بنده خوش شانس بودهام شب ميلاد در پاريس به ياد نواری که همسايه پدربزرگم ۱۰ بار در روز، و ۱۰ سال پشت سر هم در ۱۵ شعبان میگذاشت، به دور از صدای مسلمان فرار ده منبری محترم به سر ببرم که میخواند: ...امام زمان.... لشگر حسن تو نازم...".
جای شما خالي، ماه شب ۱۴ در کنار برج ايفل عجيب ديدنی بود. خدا نصيب همهتان بکند به حق علی!
عيد همگی مبارک، کامنتهای بیتربيتی را هم سانسور میکنم تا چشم حسود آستيگمات شود!!!
Friday, August 15, 2008
الشانزهليزه
ايفل اما امشب حسابی زيبا بود. روی پل منتهی به برج هم تا دلتان بخواهد صدای هموطنان را میشنوید..."مهرداد ذليل مرده...خودتو نندازی تو رودخونه مادر"..."حال امشب بريم يا که نريم"..."گرونه بابا بيخيال"..."عکس انداختی؟"...
از همه بامزهتر در مکدونالد وسط شانزهليزه بود. گمانم فقط ۱۰ در صد جماعت مویشان بور بود! البته آنها هم دختران عربی بودند که از رنگ مو استفاده کرده بودند!!
Thursday, August 14, 2008
از رم به پاريس
امروز هم داریوش رادپور کاریکاتوریست قدیمی ایرانی که سالهاست برای رسانههای ایتالیایی طراحی میکند را دیدیم. خیلی حال کردیم!
دیدن خالهام بعد از ۳۰ سال هم از آن ماجراهای بامزه بود. سال ۵۷ آمده بود ایتالیا برای درس و مشق، مشقش شد زندگی خانوادگی و ماندگاری در ولایت رم. بعد از فوت پدربزرگم در سال ۱۳۶۴، دیگر دلش نیامد بیاید ایران...
عصر هم با هواپيمايی کويت! آمدم پاريس. هوای خنک باحال. مردم از خنده. موقع توضيه در باب درهای خروجی و همان مسخره بازیها مهمانداران قبل از پرواز، که البته به صورت ويديويی نمايش داده میشد، آنقدر از کلمه "مقعد" استفاده کردند که نمیشد نخنديد! حالا عکسهايس را هم می آورم.
الان هم با پايی دردمند نشستهام پای لپتاپ خستهام!
بن نويی!(شب بخير فرانسوی عرض کردم!!!)
قربانی: عدالت
هر روز دهها بار سر عدالت بريده میشود تا نظام مصون از خطا به نظر بيايد. که چه؟
ماجرای وزير کشور، هر بدی که داسته باشد، بزرگترين حسناش اين است که نشان داد کسانی هم هستند که در دل همين سيستم، حاضر نيستند به هر قيمتی تن به تاييد يک متقلب بدهند. کردان، متقلب است. صدها نفر مثل او با همين آيين رشد کردهاند و بالا آمدهاند.
گه در دوران شاه، و چه در دوران اخير، رشد سريعتر با ارتباط و جعل ميسرتر بوده است. چيزی عوض نشده، چون ما عوض نشده ايم. فرهنگ جعل و تقلب و خدعه در بسياری از ما نهادينه شده. ترجيح میدهيم به جای مبارزه با خود، خودمان را به بقيه با تمامی مشکلاتمان تحميل کنيم.
انتخاب کردان چند نکته را مشخص کرد. اولا، مدير منصوب لاريجانی جاعل بوده، سند سازی و مدرک سازی برايش مشکلی نداشته و قبح کار هم ريخته بوده. بايد اسنادی که در مجلس ششم از سو استفادههای مالی در صدا و سيما ارائه شده بود را از نو بررسی کرد.
لاريجانی مسوول اعمال کردان بوده است.
در وزارت نفت، بايد تک تک دستورها و مکاتبات اداری و تماسهای ضبط شده کردان را از نو شنيد. کردان از رفقای موتلفهایهاست. آنها از انتصاب کردان در وزارت نفت ناراحت که نشده اند...چرا؟
کردان منتخب احمدینژاد است. او از مقامهای بالاتر برای گرفتن رای اعتماد وزرای اخير مايه گذاشت. مسووليت بالاتر هم رفت!
مجلس با وجود شنيدن ماجرای تقلب کردان، صبر نکرد تا صحت مدرک کردان بررسی شود. اين مجلس هم مسوول است.
قوه قضاييه میخواهد به معترضين به مدرک کردان و برملا کنندگان تقلبهای او گير بدهد...
من نمیفهمم! حفظ نظام، واجب اوجبات است يا دفاع از حق؟ وقتی دفاع از ناحق مايه حفظ است، خدا عدالت را بيامرزاد که سالهاست مرده...
Wednesday, August 13, 2008
ناهار مدل ايتاليايی
گاهی وقتها بايد التماس کنی تا نخوری! فعلا که ترازو دارد میترکد، من که هیچ!
خوبی اين سفر اين است که بعد از ۳۰ سال، خالهام را میبينم. شنيدن زبان شيرين فارسی با لهجه ايتاليايی هم خيلی کيف دارد!!!
Tuesday, August 12, 2008
رم، شهر بیدفاع!
تا پسفردا اينجا هستم که ببينم دنيا دست کيه! دست من يکی که نيست!
Sunday, August 10, 2008
بیاعتباری مفرط
اصولا از زمان جناب "جعفر کذاب" جعل عنوان و سمت و سخن پيشينيان بسيار امر شايعی بوده است. اتفاقا جعفر کذاب از خانه ائمه هم بود.
اگر مدرک و گفتههای کردان دروغی باشد، و حاکميت و دولت کاری به اين بیاعتباری نداشته باشد، خواه ناخواه اعتباری برای خود نمیتواند قائل باشد. پس با خيال راحت میتوان گفت که دولتی که پشت جعليات میايستد، نمیتواند جعلی نباشد. حاميان اين دولت هم نمیتوانند جعلی نباشند، و احتمالا خانه از پايبست جعلی است!
برای يک ايراني، سخت است بفهمد چه چيزهايی که از اول عمرش به او گفته شده جعلی نيست؟ اصولگرايیمان جعلی است، اصلاحطلبیمان جعلی است، انرژی هستهایمان جعلی است...
راستی! ما خودمان جعلی نيستيم؟
جمهوری غير تقلبی
اگر مینوشتم، مینوشتم که مردم اين کشور به شعور خود احترام میگذارند، بيخودی نفت و بنزين را دور نمیريزند، اينقدر دروغ نمیگويند، زندگی را با تعارف به گند نمیکشند، اگر نانی دستشان است، با ديگران تقسيم میکنند...
مینوشتم که دوست داشتن گناه نيست، معيار خوبي، تملق و رياکاری نيست و مردم اين کشور برای بهتر شدن وضعشان، ته ريش نمیگذارند و ظاهرسازی دروغی ارزش نيست...
کمک به پروندهسازي، ارزش نيست...
حيف که نمیتوانم بنويسم!
Saturday, August 09, 2008
لایحه حمایت از افراد ضد خانواده
ببینید چه شده که من دارم پا به پای این فمینیستها علیه این لایحه مزخرف موسوم به حمایت از خانواده و در حقیقت ضد خانواده مینویسم! نه، عضو مافیای زنان و غیره نشدهام، هنوز هم معتقدم که اکثر فمینیستها گوگولی هستند!
اما ماجرا اینجاست که مجلس ایران، اندکی ضریب الاغیتهاش بالا رفته. یک مشت ابله ترانزیستوری دارند زیر نظر اصولگرایان موسوم به آبادگر که کاری جز نابود کردن سرشان نشود، گند میزنند به زمین و زمان.
یواش یواش کسانی که خوشحال بودند لاریجانی رئیس مجلس شده خواهند فهمید این مرد موبور گوگوری مگوری چه اژدهایی است. حداقل شاکی من بود، چند بار هم نانم را برید، که الهی به حق علی نانش در روغن خوک چینی خیس بخورد!!!(که بوی گندی هم میدهد).
مجلس هشتم، پر شده از يک گروه اخفش که فقط سرتکان میدهند و تاييد میکنند.
میخواهند حالا بنياد خانواده را که به اندازه کافی خراب نشده بود به هم بريزند. باور کنيد اگر ته ماجرا را در بياوريد، خواهيد ديد چند نفر دارند اين ماجرا را میگردانند و بقيه هم دست به سينه اطاعت خواهند کرد و رای خواهند داد.
الان هم که کيهانیهای مقيم خبرگزاری دارند برای فشار به شيرين عبادي، از همه طرف به او حمله میکنند.
لطفا اگر فرصتش را داشتيد، به مطالبی که در طول ماههای گذشته تدريجا عليه او، بهايیها و گروههای فعال حقوق بشر در اينجا و آنجا نوشته شده رجوع کنيد و سرنخها را بيابيد. نقطهها را به هم وصل کنيد. کاری ندارد که!
چند سال پيش که داشتم کتاب روشنفکران و عاليجنابان خاکستری را میخواندم، حس میکردم چقدر روشهای کيهان و اقمارش به اين جماعت شبيه است.
هرچه هست، قوانين ايران در قبال زنان عقب افتاده است و اين مجلس دارد کار را به قهقرا میکشاند.
در مورد مرگ يعقوب مهرنهاد
بی اعتمادی
چند روزی است که همه دارند در مورد مرگ يعقوب مهرنهاد مینويسند. چرا اکثر مطالبی که میخوانم حق را به اعدام کنندگان مهرنهاد نمیدهند، و چرا کمتر کسی حاضر است بپذيرد اتهامات وارده واقعی بودهاند؟
مرداد ماه عجيبی است. مرداد ۱۳۶۷ ماه عجيبی بود. چندين و چند هزار اعدام. تجاوز گروهی به زنانی که در منطقه مرصاد گير افتاده بودند...چند سال پيش دوستی که از روزنامهنگاران خوب کشور است برايم گفت که در عمليات مرصاد حاضر بوده و به چشم خود ديده است هجمه نيروها به زنانی که در آنجا گير افتاده بودند. تجاوز گروهی و بعد تير خلاص. میگفت بچههای سپاه حتی فيلمش را دارند.
بگذريم...
چند هزار نفری که در مرداد ۶۷ بعد از پذيرش قطعنامه اعدام شدند، از آن مسائلی است که نمیدانم مدعيان انسانيت و اصلاحات چگونه با آن کنار آمدهاند؟ نشنيدهام خاتمی و الباقی سخنی در اين باره گفته باشند و برای کاهش رنج خانوادههای اعدام شدهها کاری کرده باشند.
خواندم بعضیها میگويند که در اين سالها کسی شکنجه نشده و هر چه در احکام آمده واقعيت داشته. چرا باورش سخت است؟ چرا حق را به صادرکنندگان احکام نمی دهيم؟ در همان چند روز مهمانی در هتل اوين، چند نفر را ديدم که سخت شکنجه شده بودند. يکی در بازداشتگاه توحيد آنقدر کابل به ساق پايش زده بودند که بعد از ۶ ماه هنوز خونريزی ميکرد. در بازداشتگاه متعلق به وزارت اطلاعات دوران خاتمی. در وزارت اطلاعات يونسی. فکر ميکنيد خاتمی گزارش برخوردها در بازداشتگاههای تحت امر دولت را نداشت؟ همه نگرانی بابت زندانهای تحت امر قوه قضاييه بود؟
...
امروز يک فعال اهل سيستان و بلوچستان را به اتهام عضويت در جندالله اعدام میکنند. خود او چه کرده بود؟ گناهش چه بود؟
يا اعدام کار بدی هست بيا نيست. توجيهاش برای چيست؟ اگر با اعدام مخالفيم، اينقدر بازی در نياوريم.
من به اتهام وارده که از سوی وزارت اطلاعات عنوان شده نمیتوانم اعتماد کنم. محاکمه علنی در کار نبوده. وکيل نداشته. نحوه اعتراض به حکم معلوم نيست...مشروعيت بخشيدن به همان روشهای دهه ۶۰، يعنی تمجيد ظلم. يعنی عمله ظلم شدن و بودن.
دايره عمومي، دايره خصوصی
خيلیها معتقد بودند که نبايد زندگی شخصی و اعتياد شکيبايی را عمومی کرد، و عدهای میگفتند که چون شکيبايی چهرهای عمومی بود و آثار اعتياد از پشت همان چهره نمايان بود، چيزی برای پنهان کردن باقی نمیماند.
دايرههای عمومی بودن و خصوصی بودن نسبی است. با گذر زمان، شعاع اين دايرهها تغيير میکند.
ما خواه ناخواه از رسانههای غربی الگو میگيريم و گاهی می خواهيم جلو هم بزنيم. اما نقطهای که تقريبا مشترک است، حساسيت به آدمهايی است که از رسانه بهره میبرند. اين بهره میتواند اوائلش فريبنده باشد، آدمی معروف میشود و از موهبت حضور دوربينها و خبرنگاران جورواجور بهرهمند. همه دربارهاش مینويسند. اما...
وقتی به مردم توضيههای اخلاقی و سياسی میدهيد، بايد بدانيد که زاويه ديد مردم نسبت به شما تغيير خواهد کرد. جان ادواردز، کسی بود که قاعدتا مدعی اداره آمريکا بود. در جامعه آمريکا با وجود آمار نسبتا بالای روابط فرا ازدواجی در مقاطعی از زندگی افراد، مردم نگاهی منفی به سياسيونی که خيانت میکنند دارند. گری هارت، زمانی شانس اصلی دموکراتها برای رياست جمهوری بود، اما رابطهاش با يک زن لو رفت، و طبق معمول ترتيبش داده شد.
اما کسی که بايد در درجه اول خائن را ببخشد، همسر اوست. رابطه جان ادواردز با زن مورد نظر مربوط به سال ۲۰۰۶ بوده. او از همسرش عذرخواهی کرده و همسرش در رقابتهای مقدماتی حزب دموکرات، بارها شوهر خائنش را همراهی کرده و مدافعش بوده. اينکه ادواردز با چه جراتی در رقابتها شرکت کرد و تا حد سومين نفر رقابتها بالا آمد و همسرش از او تا اين حد حمايت کرد، جای هزار و يک تفسير دارد.
چند ماه پيش بود که فرماندار نيويورک مجبور شد به خاطر رابطه لو رفتهاش کنارهگيری کند. حالا به چند دليل هم بايد پاسخگوی دادگاه باشد. او نزديک به ۸۰ هزار دلار را با روشهايی که خود غير قانونی خوانده بود به خانم دوپري رسانده بود...سپيتزر در دوران دادستانیاش، به عنوان چهرهای اخلاقی و ضد جرم، تبديل به قهرمانی عليه والستريت و شبکههای فحشا شده بود. امروز کسی ديگر از کارهای مثبت او حرف نمیزند.
بعضی از چهراههای عمومی مثل نويسندهها و هنرپيشهها و ورزشکاران سعی میکنند زندگی سالم خود را نمايش دهند. خيلی از آنان مشاوران تبليغاتی هم دارند. کوبی برايانت، بازيکن معروف لسانجلس ليکرز، چند سال پيش روزگارش سياه شد تا پرونده اتهامی يک شب بازيگوشيش رفع و رجوع شود. خرید نگين انگشتری چند ميليون دلاری برای همسرش البته تا حدی نگرانیها را از بين برد! برایانت میلیونها دلار خرج تیم وکلا و مشاوران تنلیغاتیاش کرد. او به خاطر همان یک شب، بعضی قراردادهای تبلیغاتی چند ده میلیون دلاریاش را از دست داد و سالها مجبور شد جان بکند تا ماجرا فراموش شود، که البته ممکن است روزی روزگاری دیگر از ارشیوها سربرآورد.
نتیجه ساده ماجرا این است که وقتی چهرهای ممکن است از طریق رسانهها تبدیل به "الگو" شود، و از اینکه بقیه مقلدش هستند لذت میبرد، باید بداند که سکه، دو رو دارد. جان ادواردز ماهها سعی کرد با تکذیب ماجرا، روی دوم سکه را نبیند، اما وقتی معلوم شد که آن زن، بچه دار شده و اسم پدر بچه معلوم نیست و انگشت اتهام به سوی او خواهد رفت، اعتراف کرد که به همسرش خیانت کرده اما بچه، مال او نیست.
آيا ادواردز آخرين کسی است که لو میرود؟
Friday, August 08, 2008
نامزد سابق رياست جمهوری آمريکا، پر
بعضیها بر اين نظر بودند که ادواردز بايد در همايش بزرگ دموکراتها سخنرانی کند، اما بعد از لو رفتن رابطه فراخانوادگی ادواردز ديگر کسی از اين حرفها نمی زند.
با توجه به ابتلا همسر ادواردز به سرطان که احتملا علاجپذير هم نيست، مردم واکنشهای متفاوتی به اين خبر خواهند داشت. مطمئنا عده بسیاری با همسر او همدردی خواهند کرد.
Thursday, August 07, 2008
سوال
به عبارتي، اگر من n سال، يک بولداگ پير بياورم، n سال يک آيريش ستر و بعد يک راتوايلر، سگها مسووليت دارند يا من صاحب خانه؟
حضور سگها در حياط خانه من اثرات متفاوتی خواهند گذاشت، اما مسوول کيست؟
فرشادها
چند روز پيش هم فرشاد ديگری را ديدم در بلژیک، با آن سگ سورتمه کش گندهاش!
خلاصه فقط يک فرشاد ديگر مانده که ۱۲ سال است او را نديدهام!
Wednesday, August 06, 2008
تجربه جالب
کلاس پنجم ابتدايی که بودم، در نورآباد ممسني، اگر طرفدار بنیصدر نمیبودي، شايد کتک هم میخوردی. دموکراسی آنجا چنين بود. من از تهران آمده بودم و از بس نشرياتی مثل "آهنگر" خوانده بودم، از بنیصدر خوشم نمیآمد.
جنگ که شد، احترامم برایش بيشتر شد.
خوب يادم میآيد ماجرای اسفند ۵۹ که چماقداران به تجمع مردم و سخنرانی بنیصدر حمله کردند. شب تلويزيون ماجرا را نشان میداد و گمانم موسوی اردبيلی بعدا آمد و به بنیصدر بد و بيراه گفت.
هاشمی رفسنجانی و بهشتی و توابع ايشان حمله به بنیصدر را شدت بخشيدند. برکناری توطئهآمیز بنیصدر اولین اتحاد گروهی از روحانیون حکومتی بود برای غصب کامل قدرت. این گروه از اختلاف میان رجایی و بنیصدر نهایت استفاده را کردند.
...
پریروز همه اين خاطرهها بعد از گفتگو با بنیصدر جلوی چشمانم رژه می رفت.
يک پيشبينی نسبتا ابلهانه
در دوران مديريت کردان، صدها ميليارد تومان غيب شد و صدا و سيما چون زير نظر رهبری اداره میشد، مجلس نتوانست روسايش را به پاسخگويی وادارد.
انتخاب کردان، جای سوال فراوانی دارد. ريشه در موتلفه داشتن، معاون سابق لاريجانی بودن و در پيش بودن انتخابات رياست جمهوری...گويی از همين الان توافقهايی ميان لاريجانی و احمدینژاد صورت گرفته.
من ذاتا به موتلفهايیها و نزیکانشان بدگمانم. فرهنگ جعل در اکثرشان وجود دارد. الان بحث جالبی در مورد جعل مدرک تحصيلی کردان وجود دارد. خود اصولگرايان دارند گير میدهند. فرهنگ جعل اسناد مالی در صدا و سيما مورد اعتراض هيات نظارت در مجلس ششم بود.
گمان من بر اين است که سال آينده شاهد تقلبهای گستردهتری خواهيم بود. کاش بعد از ۳۰ سال ادعای عدالتخواهي، کميتهای مستقل وجود میداشت که عادلانه به ادعاهای مطرح شده میپرداخت. ادعاهايی که حتی از اردوی اصولگرايان بيرون آمده.
دزدی عصا کش دزدان ديگر بود
Tuesday, August 05, 2008
از فوايد اروپا گردی
اینجا فرصت بازآموزی کار رادیو به من داده شده. خیلی از ما، از دور و نزدیک برای رادیو زمانه برنامه ساختهایم و زود در بند کلیشهها گرفتار آمده...زمانه، دیروز دو ساله شد. تجربه گرانبهایی که هنوز میجوید و میپوید. من دارم اینجا در آمستردام شاگردی می کنم. باید یاد بگیرم...همه ما مقابل آینه که میایستیم، بهترین گویندگان دنیا هستیم، ولی در استودیو، یادمان میرود جلوی آینه چه کرده بودیم.
اینجا در آمستردام فضای آرامی را تجربه میکنم که بعد از سه سال کار فشرده و سخت خبرگزاری، که دو سال و نیمش شیفت شب بود، نعمتی است اساسی.
ديدن بعضی از شهرهای اروپايی حس و حال جديدی به من داده. میفهمم چرا بعضی از نويسندگان و هنرمندان به پاريس يا ديگر شهرهای اروپايی میآمدهاند تا آب و هوايی تازه کنند.
بزرگترين مرض من، پيادهروی است. تا دلتان بخواهد بروکسل و پاريس و آمستردام را گز کردهام. اما واقعا کم است! يعنی با اين شکم گندهای که من دارم، بايد کمربندی اين شهرها را هم بپيمايم تا همه چيز متعادل شود.
در آمستردام، دیدن کارهای ون گوگ از نزدیک دیوانه کننده بود.
در پاريس، ديدن کاريکاتورهای دوميه از نزديک برای من مثل معجزه بود. سالها در بارهشان خوانده و هر از گاهی هم در مقالاتم به آنها اشاره کرده بودم.
در بروکسل، مرور سير تکاملی کميک يک موهبت بود. هنوز نمیتوانم باور کنم آثار فولون را از نزدیک دیدهام و لمس کردهام.
وقتم کم است و اميدوارم بتوانم کاريکاتورهای قديمی ايتاليا را هم ببينم، بايد پلانتو را هم ببينم، که شک دارم وقت کنم.