یادداشت‌های نیک آهنگ
انتشار مطالب اين وبلاگ در کيهان و رسانه​های مشابه، حرام است
مشکلات نيک​آهنگ بودن
هر کسی از ظن خود شد يار من

"حرف حساب" لطف کرده و درباره نگاه انتقادی من به مسائل داخلی به نکاتی اشاره کرده. از لطفس ممنونم، و در ضمن خودم را لايق تعاريفش نمی دانم، گرچه خوشم هم آمده است.

اما چند نکته​ای که نویسنده وبلاگ فراموش کرده، به عدم تشخیص تقدم مرغ و تخم مرغ بر می​گردد.

این دوست گرانقدر در وبلاگش آورده است که : "۱ . تفاوت نیک آهنگ با روزنامه نگاران داخل ایران در چیست؟ آیا آن ها به اندازه ی کافی شجاع و منتقد نیستند؟ " و بعد پاسخ داده :" الف. منتقدان داخلی تامین جانی و آزادی سیاسی لازم را برای بیان انتقادات تند و آشکار ندارند. ب. منتقدان داخلی به سبب ارتباطات شغلی، تعهدات صنفی، وابستگی های گروهی به دسته های سیاسی و دوستی های شخصی بین ایشان و کنشگران سیاسی و اجتماعی آزادی انفرادی برای بیان نظرهای شخصی اشان ندارند و چه بسا که بسیاری جمع بودن را به فرد بودن ترجیح دهند ... پ. انتقاداتی که روزنامه نگاران داخلی بیان کنند تاثیر مستقیم و حتی روزانه بر اشتغال و وضعیت مالی آن ها می گذارد در صورتی که نیک آهنگ انتقاداتش از یک طرف از طریق نشریات اینترنتی باعث درآمد برای او می شود و از سوی دیگر در آمد روزنامه نگاری اش در رسانه های کانادایی هیچگاه از قبل انتقاداتی که مطرح می کند آسیب نمی بیند (اگراحیانا تقویت نشود). (این ها را به عنوان عیب ذکر نمی کنم ولی واقعی بودنشان را نمی توان انکار کرد.)"

پاسخ من: برخی از منتقدان داخلی به دلیل منافع خود، ترجیح می​دهند طرف یک گروه سیاسی را بگیرند. این با روزنامه​نگاری بی​طرفانه جور در نمی​آید. من اصلا آدم شجاعی نیستم، اما آیا همکاران روزنامه​ها و رسانه​های اینترنتی اصلاح​طلب توانسته​اند به وظیفه حداقلی خود که نظارت بر قدرت و زیر سوال بردن ناراستی​های قدرت در حد امکان است پایبند بمانند؟ تعهد صنفی با تعهد سیاسی و گروهی بسیاری همکارانم در رسانه​های اصلاح​طلب فرق می​کند. تعهد صنفی مفهوم خود را دارد. روزنامه​نگار اگر بین فعالیت کاری اش با فعالیت سیاسی مرزی نگذارد، تبدیل به ابزاری می​شود که نهایتا خودش هم نمی​فهمد خاصیتش چیست. فعالیت روزنامه​نگاری، فعالیت حزبی نیست که خواست​های حزب را بر وظیفه خبری مقدم بداری.

من البته بعد از اختلافم با روزنامه نوروز، تصمیم گرفته بودم در هیچ رسانه حزبی قلم نزنم، اما خطا کردم و کار در روزنامه همبستگی را پذیرفتم. البته یک دلیلش تکرار همکاری با یک روزنامه​نگار دوست داشتنی به نام مسعود سفیری بود که در حیات نو از کار با او لذت برده بودم. دلیل دیگرش این بود که نیاز به یک تریبون قوی در آن محدوده زمانی داشتم. تلفن​های پیاپی اصغرزاده هم البته جای خود را دارد. می​گویم اشتباه کردم چون قول داده بودم به خودم که با روزنامه​های حزبی کار نکنم، اما با اصغرزاده شرط کردم که هر انتقادی را از خود او را هم آزادم انجام دهم، و الحق از کارهایم علیه خودش هم دفاع کرد. گرچه باید اضافه کنم که در کنار بچه​های خوب همبستگی، یک گروه حزبی "ازگل" هم در آنجا حاضر بودند که تحملشان کفرات داشت و دارد!

من انتقادم از سیستم فعلی و ساختار انتخابات را خیلی پیشتر از آغاز به کارم در رسانه​هایی مثل روزآنلاین و زمانه آغاز کرده​ام. مطمئن باشید که همه دیدگاه​های انتقادی من هم قابل انتشار نیست. می توانید به انتخابات ریاست جمهوری قبلی برگردید و مطالب آن زمان را مرور کنید.

من به خاطر وقتی که صرف کارهایم در روزآنلاین و زمانه می​کردم، عملا از کارم در خبرگزاری تجاری-بورس کانادا باز ماندم و البته خیلی هم دوست داشتند که من کارهای رسانه ای سیاسی​ام را کنار بگذارم. و البته اين آسيب​های مالی خودش را داشت.

---

سوالی که برای من وجود دارد اين است که با وجود بی​پاسخ بودن بسياری از سوالات بازمانده از دوران قدرت اصلاح​طلبان، چرا همکاران روزنامه​نگار من که انتقاد از دولت قبلی زندگی​شان را تهديد نمی​کند، ساکت می​مانند؟

انتقاد از دولت خاتمی به معنای تاييد احمق​ترين و متقلب​ترین دولت بعد از انقلاب نيست. اما چرا دوستان يادشان می​رود که وقتی نوبت به آن ۸ سال می​رسد، همان سکوت چه برسر ما آورد؟

می گويم خاتمی انسانی دوست داشتنی است، اما آيا حس نمی​کنيد، حتی يک ذره که ما را به قدرت فائقه فروخت؟ شايد من يکی تنها هستم و درک نمی​کنم. مگر وقتی روزنامه​نگاران را می گرفتند، در دادگاه کارمندان دولت محاکمه نمی​شدند؟ ظاهرا به نحوی بايد زير پوشش دولت باشی تا آنجا قابل محاکمه باشي، نه؟ خب وقتی ما بيکار می شديم، اين دولت کجا بود که بيمه​ بيکاری​مان را بدهد؟ اين دولت کجا بود که از حقوق ما دفاع کند؟ اين دولت کجا بود که به خانواده​هايمان برسد؟ اين دولت...

دوستان روزنامه​نگار! يادتان رفته است؟

دوستان يادشان رفته که سياست​های وزارت صنايع دولت اصلاحات چه بر سر محيط زيست ما آورد؟ دوستان يادشان رفته که چه کسانی عملا صاحب صفحات اقتصادی روزنامه​ها بودند و نمی​گذاشتند مردم بفهمند چه می​گذرد؟ دانستن حق مردم است؟ کدام مردم؟ کدام دانستن؟

وقتی مديران روزنامه حقوق بگيران دولت هستند، چگونه می​توانند از منافع مردم در برابر دولت دفاع کنند؟ روزنامه​ای را در نظر بگيريد که مديران اصلی​اش، امنيتی هستند. عضو مرکز تحقيقات استراتژيک. آيا آنها می​توانند از حوزه​هايی خاص انتقاد کنند؟ نه!

وقتی مديران روزنامه​ای سابقه امنيتی داشته​اند و حالا مديران وزارت نيرو هستند. آيا می​توانند اجازه دهند که انتقاد از ساختار مديريت آب در کشور در روزنامه​شان ادامه يابد؟

وقتی ...وقتی...وقتی....

---

بحث من همه​اش اين است که هرچه ميزان وابستگی بيشتر شود، ميزان فريب مردم هم ناخواسته افزايش خواهد يافت. معتقدم بسياری از روزنامه​نگاران مورد علاقه​ام مجبورند به خاطر منافع خود، بسياری از واقعيت​ها را ناديده بگيرند. نگاهم هم مطلق نيست، اما اسم اين را روزنامه​نگاری مستقل نمی​گذارم.

---

دوستی انتقاد کرده بود که شما حامی اهداف پليد آمريکا و اسرائيل و اتحاديه اروپا هستید و از دولت هلند برای براندازی پول می​گيريد.

راستش براندازی تعريف خودش را دارد و من يکی استعدادش را ندارم. اما چون خبر نداريد می​گويم که پول تامين شده برای بعضی پروژه​ها مربوط به فعاليت​های گروهی از روزنامه​نگاران ايرانی در سال ۲۰۰۴ است که با اتحاديه اروپا و نهايتا رئيس وقت اتحاديه يعنی هلند وارد گفتگو شدند تا برای اطلاع​رسانی و نه بيشتر، امکانی برايشان فراهم کند. قرار بود اين پول صرف رسانه​ای ماهواره​ای شود. فعاليت​های دولت خاتمی( از طريق فرستادن وزير خارجه به هلند و نيز فشار بر روی صاحبان صنايع و دارندگان منافع اقتصادی در ايران و تهديد شرکت​های نفتی و ...) زيرآب آن پروژه را زد - نقل از خانم کريمي، نماينده سابق پارلمان هلند - و پول آن به گروه​های ديگری رسيد.

من شانس آنرا داشتم که عضو اين گروه باشم. کار رسانه​ای اين گروه هم در بهار ۲۰۰۵ شروع شد(روزآنلاین).

من شايد از اين دولت و اين نظام خوشم نيايد، اما ترجيح می​دهم فقط به کار رسانه​ای​ام بچسبم و با استعداد محدودم نقدش کنم.


---

"حرف حساب" بعد در جای ديگری می​گويد: "۲. چرا این قدر حساسیت در باره ی او وجود دارد؟" و پاسخ می دهد: " نیک آهنگ یکی از فعال ترین و باهوش ترین کارتونیست های همروزگار ماست. فعالیت های او در رسانه های مختلف در اوج دوران اصلاحات و زندان رفتنش و یا مجبور به ترک وطن کردنش در کنار فعالیت او در سایت های منتقد بعد از خروجش از ایران (روز، رادیو زمانه) و پر نویسی اش در وبلاگش (که بسیار صمیمی و بی فاصله می نویسد) او را چهره ای به روز و مورد توجه قرار داده است. او همیشه نگران وضع ایران بوده و تلاش کرده به دیگران بقوبالند که انتقاد بی رحم و گذار از چرخه های آزموده ی سیاست گزینه ی مناسب حرکت است. نیک آهنگ آن قدر در روزنامه نگاری معاصر ایران نقش داشته و دارد که توجه به نظراتش تا حدی ناگزیر ا ست....ب: بخشی از این حساسیت ویژه را البته خود نیک آهنک با ذکر اینکه دوستان ایمیل زده اند و کامنت گذاشته ا ند و انتقاد کرده اند و چنین گفته اند و چنان اعتراض کرده اند به وجود می آورد. به عبارتی نیک آهنگ سعی می کند یه این ترتیب هم از دایره ی دوستان قدیمی جدا نشود و هم چنان نشان دهد که ارتباطش را با واقعیات داخل ایران حفظ کرده است. واقعیت این است که هیچ کدام از این اهداف عملا محقق نشده اند. اول اینکه با انتقاد از راه دور جمع های داخلی را هم متفرق و گیج کرده و در درجه ی دوم اتفاقا اعتراض کنندگان اکثرا به او تذکر می دهند که او از واقعیات ایران جدا شده است و به جای توجه به حال با استفاده از انبان خاطرات قدیم برای امروز نسخه می پیچد."

از لطف "حرف حساب" ممنونم. اما من برای نشان دادن ارتباطم نبوده که به انتقاد دوستان اشاره کرده ام. برای این است که به دوستانم انتقاد دارم! به اینکه دوستانم تحمل شنیدن نازک​تر از گل به بت​هایشان را ندارند. بت​پرستی که فقط لازم نیست در عربستان پیش از اسلام وجود داشته باشد. همین الان هم قابل مشاهده است.

این انتقاد متوجه همه دوستانم نیست.

اما آیا انتقاد کنندگان ایرادشان سر این است که واقعیت​های سیاسی را نمی​بینم یا با نگاه من مشکل دارند که بدون در نظر گرفتن منافع یا علایق سیاسی​شان حرفم را می​زنم؟ واقعیت​های سیاسی کدام است؟ آیا باورهای سیاسی آنقدر مطلق شده که واقعیت بدانیمشان؟ واقعیت سیاسی یعنی اینکه روزنامه​نگار وظیفه اصلی​اش را فراموش کند و وامدار گروه​های سیاسی شود؟

در بهار ۱۳۸۰ در روزنامه نوروز خطاب به هادی حیدری که ملتمسانه از خاتمی خواسته بود که قهر نکند و بیاید نوشتم که مهم​ترین وظیفه ما در قبال همان دولت اصلاحات و خاتمی، نقد اوست. به مدیر اطلاعات و اخبار ریاست جمهوری گفتم که حاضرم هر روز برای خاتمی و بولتن، کاریکاتور خودش را به نحوی بکشم که با واقعیت​ها درونی اجتماع مرتبط باشد، نه آنکه فقط اخبار را به صورت هدایت شده و فیلتر شده بخواند. پورعزیزی و دو سه نفر دیگر محترمانه گفتند نه، و همان روحیه هم البته در بعضی همکاران اسبق پورعزیزی کماکان باقی است.

واقعیت امروزی ایران، به نظر من، دوری بسیاری از روزنامه​نگاران از کاری است که باید انجام بدهند. نه اینکه من دارم کار درست را می​کنم. نه! من هم از ایده​آل خودم فرسنگ​ها فاصله دارم، اما بدم می​آید وقتی می بینم روزنامه​نگار منتقد الان نان خور بنیاد باران است. فردا که خاتمی به قدرت رسید، لابد او هم مدیر رسانه​ای خواهد شد. آیا خواهد گذاشت انتقاد از خاتمی منتشر شود؟


همکاران داخلی به من کمک کرده​اند صورت​های مختلف مسائل را بهتر ببینم. با زوایای متفاوت آشناتر شوم. بسیاری از مسائلی را بازگو می​کنند که قابل نشر نیست. خوشبختی من آنست که چون وابستگی حزبی و گروهی ندارم، راحت​تر از خیلی​ها می​توانم مسائل را لمس کنم بی آنکه موضعی ناشی از علایق گروهی بگیرم. البته این برایم کافی نیست، اما گمان کنم برای آدمی چون من لازم است.

ادامه دارد

Labels:

جامعه شناسی نخبه کشی يا خوکشی يک نخبه
دردم گرفته. درست ده سال پس از حماسه ملبورن، ده سال بعد از گل تاريخی خداداد به استراليا، نابغه فوتبال ايران در کسوت مربی تيم مشهدي، می​زند توی گوش خبرنگار و بازداشت می​شود.

گيرم خبرنگار سوال احمقانه و توهين​آميزی کرده. چرا بايد خداداد مهاری روی اعصابش نداشته باشد؟

يادم به کتاب علی رضاقلی افتاد، ام انگار موضوع چيز ديگری است...

امشب عجيب ياد آن نيمه دوم طوفانی افتاده بودم. ياد خيابان​های تهران که بند آمده بود...بايد خودم را به استوديو می​رساندم در پاسداران، فيلمبرداری سری "قاصدک" بود. سه ساعت طول کشيد از تجريش تا بوستان هستم...

خداداد، خداداد و خداداد...

---

ده سال گذشت...قهرمان آنروز، امروز "ضد قهرمان" است.

Labels:

Friday, November 28, 2008
آزادی بيان يا مصلحت سنجی برای خوشامد ديگران؟
در روزهای گذشته چند ايميل از دوستان نزديک به اصلاح​طلبان حکومتی بدستم رسيده. طبيعتا نام و جزئيات افراد محفوظ است.

اما بحث دوستان برايم جالب بود. از من خواسته​اند چيزی ننويسم که باعث ناراحتی خاتمی بشود، چون گزينه ديگری نداريم. همچنين يکی از دوستان گفته حالا که از خاتمی دل خوشی نداري، سکوت کن، بعدا اگر به قدرت رسيد، به او اعتراض کن.

دو نفر از طرفداران ملی​-مذهبی​ها هم به مطلبم در باب نا اميدی از گروه​های سياسی ايرانی معترض بودند که به خاطر نوع ادبياتی که به کار برده بودم، حق را بابت فرم به ايشان می​دهم(نه محتوا!).

اما سوال من اينجاست. وقتی مدعيان آزادی بيان، به خاطر منافع سياسی خواهان بسته شدن هر گونه انتقادی هستند، وقتی به قدرت برسند چه کارهايی خواهند کرد؟

خيال نکنيد خودسانسوری در اين سال​ها امری فراموش شده بوده است.

---

ديروز وقتی داشتم مطلب مهاجرانی را می​خواندم، يادم آمد در روزهای بعد از دوم خرداد چه حسی داشتيم. خيلی​های ما خيال می​کرديم خاتمی مهاجرانی را برگزيده و حتما با رهبر و مجلس سر اين انتخاب درگير خواهد شد.

فضای غير شفاف سياسی هم البته خاصيتی دارد برای مدعيان. چون خبر نداری آن طرف پرده چه گذشته، دلت خوش است به آنچه به خوردت می دهند. اين همان عدم شفافيتی است که می​گويم دولت دوم خرداد از آن رنج می​برد. دانستن حق مردم است، اما آنچه ما تشخيص می​دهيم بايد بدانند.

---

من هميشه برايم سوال بوده که چرا ماجرای قتل​های زنجيره​ای در يک نقطه خاص خاموش شد؟ چرا افشاگری​ها حتی روی اينترنت هم ادامه نيافت؟ مسووليت دولت در اين قبال چه بود؟ هر شب که در جلسه تحريريه می​نشستيم، منتظر شنيدن خبر يک آدم ربايی بوديم و مرگ يک نفر. بعد که دولت در يک اقدام شجاعانه اعلام کرد که ماجرا زير سر برادران خود سر وزارت اطلاعات بوده...بعدش چه شد؟ گزارش​های روزنامه​های دوم خردادی را اگر مجددا مرور کنيد، می​بينيد که اندکی يک طرفه رفته​اند برای رسيدن به يک نتيجه...اما نتيجه چه شد؟

--

به نظرم مصلحت​سنجی​ آنقدر در گوشت و پوست ما ريشه دوانده که حقيقت را فقط برای قربانی شدن می خواهيم.

---

خبرها را که مرور می​کني، دردت می​گيرد. تجمع روزنامه​نگاران طرفدار فلان کانديدا...روزنامه​نگارانی که به خاطر مصلحت، وظيفه خودشان را در هنگام پوشش خبری آن کانديدا فراموش خواهند کرد...

آزادی بيان ماکياوليستی هم البته خوب چيزی است. نه؟

---

اين مطلب و بقيه مطالب اين وبلاگ برای چاپ در کيهان، حرام است!

Labels:

سردرد و سرما خوردگی...۲ تا سين زمستانی
شکر خدا ما همه سال يک سين در زندگی داريم. اين چند وقت سردرد و سرما خوردگی دمار از روزگار مبارک ما در آورده است.

---

نا هماهنگی جماعت فيلتری هم بسی جالب است. بعضی​ها هنوز در شهرستان​ها می​توانند وبلاگ را ببينند، بعضی نمی​توانند.

يکی از برادران متعهد می گفت لابد از کلمات "جنسی" استفاده کرده​ای! شايد! اما گمانم اشاره​ای که کرده بودم به خوشتيپ شدن بچه​های اطرافيان کيهانی​ها، جدی گرفته شده...!

---

به هر حال با دماغی گرفته و قلبی نسبتا مطمئنه داريم جان مي​کنيم که بسی لذت​بخش است. برای ما نباشد، برای بعضی​ها هست!

---

جوابيه مهاجرانی به ناطق نوری را خوانده​ايد؟ از دستش ندهيد! آن سال​ها شنيده بوديم که مهاجرانی را رهبر به خاتمی تحميل کرده بود، و مهاجرانی گاهی به جای گزارش به خاتمي، ، مستقيما به بيت گزارش می​داد. شاهکار است، نه؟

---

ديشب خواب ديدم باز در جلسه هفتگی هيات مديره انجمن صنفی نشسته​ام و مزروعی دارد غر می​زند...هر چه گشتم احمد بورقانی را نيافتم...يادش بخير.

Labels:

سکوت علامت بازداشت است؟
من به طور رسمی در باره وضعیت حسين درخشان اظهار نظری نکرده​ام. فرض را هم بر اين گذاشته​ام که به هر ترتيبی تحت نظر است. تحت نظر بودن می​تواند اين باشد که فرد بين خانه و محل کارش زير نظر باشد، موقع سين-جيم شدن تحت نظر باشد و در هر حال در جايی باشد که خواسته​اش نيست. البته اين آخری جای اما و اگر هم دارد.

به هيچ وجه در باره او و کارهایش قضاوت نمی​کنم.

معتقدم که آزادی حق هر انسانی است و اگر درخشان بازداشت شده، به هر دليلي، خواهان آزادی او هستم.

اما کل ماجرا جای سوال دارد. يعنی نحوه اطلاع رسانی باعث شده نتوان قاطعانه اظهار نظر کرد

۱- بر اساس خبرهايی که رسیده، از داخل و خارج، کسی نمی​تواند قسم بخورد که درخشان الان کجاست.

۲- دو روايت از خانواده​اش شنيده شده: بازداشت است و بازداشت نيست. در عين حال خانواده درخشان از همه خواسته​اند دخالت نکنند. با توجه به نفوذ اعضای اين خانواده در بخش​های مختلف، حتما چنين تشخيص داده​اند که بدون سر و صدا می​توان مساله را فيصله داد که اميدوارم چنين باشد.

۳- مراکز مختلف تنها به روايت يک سايت غير رسمی بسنده می​کنند. اگر برنامه​های مختلف راديو در کانادا را شنيده باشيد، روايت​ها آنقدر با شک و ترديد است که حتی بعضی​ها می گويند کل ماجرا ممکن است يک بازی تبليغاتی باشد. در عين حال بعضی هم تاکيد می​کنند که خاموش ماندن وبلاگ​های درخشان جای سوال دارد.

۴- سکوت کيهان مشکوک می​زند!

۵- مطلب ايرنا که به گفته​های درخشان اشاره کرده​ بود، شباهت زيادی به بخش مقدماتی پروژه​های امنيتی دارد.

۶- سکوت دادستانی در موقعيتی که می​گويد چند نفر به خاطر رابطه با اسرائيل تحت نظر هستند در مورد درخشان جای سوال دارد.

۸-حتی خیلی از مراکز رسمی کانادايی هم نمی​توانند با اطمينان از او حمايت کنند.

۹- دوری گزيدن خيلی​ها از اين موضوع نيز باعث شده نتوان بدون احتياط واجب به آن نزديک شد.

...

اميدوارم همه ماجرا، چه بازی باشد و چه واقعي، به خير و خوشی تمام شود و درخشان سالم و سرحال باشد.

Labels:

قلت عملاعی
بعضی از دوستان خرده می​گيرند از ميزان زياد و باور نکردنی غلط​های املايی من( از همه هم بارها خواسته​ام خطاهایم را گوشزد کنند.).

۱- من اصلا سابقه خوبی در املا ندارم! می​گوييد نه، از پدرم بپرسيد در مشق​های عادی​ام از روی گلستان سعدی و بوستان، چقدر اشتباه داشتم؟

۲- دستور زبانم هم تعريفی ندارد و نداشته. پس دبير و سردبير برای چه اختراع شده​اند؟

۳- نويسنده خوبی هم نيستم.

اما، اين سه باعث ننوشتن من نمی​شوند! چرا؟

۱- رويم زياد است

۲- محتوا برايم گاهی از فرم مهم​تر است

۳- اينقدر نويسنده بد هست، يکی هم روش!

خلاصه، گمان کنم غلط املايی به اندازه غلط​های رفتاری دردناک نباشد. خداوند ما را از غلط​های رفتاری و پنداری و کرداری دور نگاه داراد!(داراد صحيح است!)

Labels:

Monday, November 24, 2008
ايهالناس - ۲
يکی از دوستان معترض شده که تو چرا شرايطت را برای رای دادن نمی​گويی؟ زرشک! مگر من که هستم که شرط بگذارم يا نگذارم؟

حرف من اين است که در ساختار فعلي، به کسی که نتواند برنامه​ای ارائه کند، چه برای اقتصاد، چه برای محيط زيست، چه برای ايجاد فضای واقعی تفاهم در عرصه بين​المللی(نه مدل مجازی دوران اصلاحات که نتوانستيم سهم​مان را حتی از دوستان حاشيه دريای خزر بگيريم و مشکل جزاير سه​گانه خليج فارس باقی ماند و ...)، چه برای آزادی واقعی فضای سياسی و اجتماعی و ... رای نخواهم داد. تازه بايد طرح​هايش را مطالعه کرد و نقد، و بعدش ديد مشاورانش چه کسانی هستند و طرف چقدر حاضر به تجديد نظر در آرايی است که اجماع بر غير منطقی بودنشان و چه وقت توان ايستادن در مقابل اجماع غير منطقی​ها را دارد!!!

نامزد خوب به نظر من کسی است که مشاوران با شعور داشته باشد. لطفا مشاوران خوب و باشعور نامزدهای انتخابات آتی که درک درستی از فضای داخل و خارج ايران داشته باشند را برايم نام بريد اگر زحمتی نيست! نگوييد من دنبال ايده​آل می​گردم. اگر می​گشتم که ديگر اصلا اسم انتخابات را نمی​بردم در کشوری که همه چيزش دچار بحران مشروعيت است.

شاید مشکل اين باشد که ما نجات خودمان را در فرد می​بينيم. فردی که برنامه نداشته باشد و نتواند برنامه​اش را در فضای فعلی پيش ببرد، نهايتا يک قربانی است که با رای خودمان فرستاده​ايمش مسلخ. بعد هم انتظار داريم کاری کند کارستان.

-----

دوستان خرده می گيرند که چرا از يک طرف به جوانان اصلاح​طلب گير می دهم که سست عنصرند، از طرف ديگر می​گويم سران اصلاحات به در لای جرز می​خورند.

راست هم می​گويند.

من نقطه اشتراک بيشتری با جوانان خواهان تغيير دارم. تعارف ندارد، سيستم در جاهايی دچار بن​بست شده، اما جدال تحول​خواهان با محافظه کاران که لازم نيست حتما خونين باشد تا نتيجه ای کسب شود.

اين جدال مطمئنا زمان می برد.اما من نظرم را می​گويم و به هيچ وجه از کسی نخواسته ام که چنين باشد يا چنان. من يک وبلاگ​نويس ساده هستم با ۱۷-۱۸ سال سابقه کار مطبوعاتی. همين.

گمان من بر اين است که بهترين کار برای فشار بر محافظه​کاران، تحميل بحران مشروعيت بر ايشان و تغيير قاعده بازی است. مطمئنا تا وقتی بازی را به روش آنان پيش می​بريد، حتی اگر امتياز هم بگيريد، نهايتا بازی متعلق به آنهاست نه شما.

دلم نمی​خواهد از اصطلاح اصلاح​طلب برای جوانانی که خواهان تحول هستند استفاده کنم. متاسفانه گروه حاکم در سال​های ۷۶ تا ۸۴، کاری جز خراب کردن اين واژگان نداشتند که نداشتند.

کار کردن با بسياری از اين جماعت به من ثابت کرده که خيلی از اينان، عملا محافظه​کار شده​اند. چسبيدن به آنچه دارند و عدم تمايل به تغيير در آنها نهادينه شده.

وقتی هنوز بعضی​هایشان پدرخوانده دارند، و باید ببینند حاج آقا موسوی خوئنینی​ها چه می​گوید، آدم دردش می​گیرد.

Labels:

عذرخواهی
مطلبی که در آن علت رای ندادنم را توضيح داده بودم، باعث ناراحتی عده​ای از جوان​ترهای نهضت آزادی شد که مطمئنا متلک من درباره نهضت متوجه آنها نبوده است.

اين را بايد اضافه کنم که اين گروه، دردمندترين مجموعه سياسی و در عين حال يکی از سالمترين​ها در تاريخ معاصر است.

به همين دليل، اشاره به مشکلات پروستاتی نهضت کار درستی نبود، حد اقل در مورد جوان​ترهايش.

از اين عزيزان عذر می​خواهم.

---

اضافه کنم که نظرم در باره احزاب عوض نشده! بحث فرم و محتواست، و حتی خوش​فرم​ترين احزاب ما هم مشکل محتوايی دارند!

Labels:

فيلتر فيلترم کن...با فيلتر فيلترم کن...
كاريكاتوريست سابق نشريات زنجيره اي كه مدتي هم با دفتر خاتمي در زمان رياست جمهوري وي همكاري داشته، اصلاح طلبان را فاقد برنامه و شفافيت معرفي كرد.

نقل از کيهان



چرا می​گويم کيهان محل بی​استعداد شدن آدم​هاست؟

۱- آنکه با دفتر رياست جمهوری کار کرده، يکی ديگر است نه من.

۲- تشابه اسمی هم وجود ندارد! درست است که در سال​های اخير عده ای از دوستان اسم بچه​های گل​شان را گذاشته اند نيکان و نيک​آهنگ، اما اين طفلی​ها هنوز به سنی نرسيده​اند که کيهان آنها را اشتباه بگيرد!

۳- با فيلتر شدن وبلاگم، مطمئن شدم مشاور خارج از کشور شريعتمداری که مدتی است به ايران بازگشته، دستگير نشده است. فرد مذکور تا کنون چند بار بواسيرش بر سر فيلتر نشدن وبلاگ من عود کرده بود و مطمئنا برای قدردانی از وي، وبلاگ من را فيلتريده​اند!

۴- برادر حسين و تيم نيمه پنهانش، معمولا نتيجه​گيری می​کنند و بعد دنبال شواهد می​گردند. احتمالا خوشتيپ شدن فرزندان فاميل​شان را هم گردن من خواهند انداخت! بابا! من کانادا هستم!

Labels:

فيلتر يا عدم فيلتر، مرده شوی سوال را هم بردند
امروز يک کلاغ نسبتا خوش خبر پيغام آورد که اين وبلاگ فيلتر شده.

اگر به اندازه​ای فیلتر شود که کلاه​برداران کیهان نتوانند استفاده کنند، باعث خوشحالی است، اما اگر گسترده تر باشد، "فید" بهترین مانع سانسور کنندگان داخلی است. الان نزدیک به سه هزار نفر مشترک فید این وبلاگ هستند.

خداوند همه سانسور کنندگان داخلی و خارجی را حفظ کناد!

---
اما گمانم کسانی قصد فیلتر کردن داشته باشند که نمی خواهند کاریکاتورهای برادرحسین را ببینید! ما گفتیم این کیهان ترسو است، شما باورتان نمی​شد!

Labels:

ای حسين شريعتمداری فاقد شریعت!
آهای! مثل اينکه زيردستان نا محترم شما نخوانده بودند که کاريکاتور حضرتعالی را در صورت انتشار مطالب من بدون چاپ کاريکاتور احمدی​نژاد در حالت​های مختلف خواهم کشيد؟

خلاصه، حسین اقا، دیگه ...

Labels:

Saturday, November 22, 2008
محکوميت ايران در کميته حقوق بشر سازمان ملل

Labels:

ايهااناس
ای دارندگان عقل​های مشعشع!

بعضی از دوستان هی کامنت می​گذارند که تو می​خواهی به خاتمی رای بدهی و ....

لطفا بروید پیش روانکاو. مشکل دارید!

من انتخابات را تحریم نمی​کنم. اما به رای خودم احترام می​گذارم و حرام کسانی نمی​کنم که لیاقتش را ندارند. اما این رای من است، نه رای شما. از نظر شما ممکن است هر کسی لایق باشد.

اما بحث وبلاگی من چیز دیگری است!

جوانانی که دسترسی به کاندیداهای دو طرف دارند، چرا از آنها نمی​خواهند به روز شوند؟

بحث اصلی من با اصلاح​طلبان است البته:

شک نکنید که یکی از بی استعدادترین مجموعه​های سیاسی، همین جبهه مشارکت است. جبهه​ای که نتواند در دوران قدرت، عضوگیری وسیع برای ارسال خبرنامه بکند، برای لای جرز خوب است. جبهه​ای که برای خودش چند میلیون رای ثابت در نظر می​گیرد اما نمی داند چه کسانی هستند و روی آنها سرمایه گذاری نمی​کند.


کارگزارانی​ها هم که تکلیف​شان مشخص است.

سازمان مجاهدین انقلاب هم که سر و ته​اش را جمع بزنی سوار یک فولکس قورباغه​ای بشوند، پر شده.

نهضت آزادی هم که جماعتی پیر و پاتال که غم پروستات مهم​ترین عامل انسداد سیاسی​​شان است.

حالا خیال می​کنید این گروه​های فزرتکی می​توانند مملکت را نجات دهند؟


از طرف دیگر، اینقدر می​فهمم که کاندیدا بدون برنامه فقط لولوی سر خرمن است. علمش می​کنند برای ترساندن طرف مقابل. این چه انتخابات مسخره​ای است که طرف فقط می​خواهد رئیس جمهوری شود بدون اینکه بداند می​خواهد به چه هدفی برسد؟ برای رسیدن به هدف چه ابزاری دارد، و برای بهره گیری از ابزار چه برنامه​ای ارائه کرده؟

حداقل کاری که من می​توانم بکنم، بالاتر بردن انتظار کسانی است که داخل گود هستند. اینکه به هر چیزی راضی نباشند. باید از سیاسیون سوال کرد. سیاست در ایران از عدم شفافیت رنج می​برد. من چند سال با اصلاح​طلبان در روزنامه​های مختلف کار کرده​ام. خنده​تان می​گیرد اگر بگویم شفافیتی که ما در حوزه هنری و هفته​نامه مهر داشتیم، صدها بار بیشتر از صبح امروز و بهار و الباقی بود.

عدم شفافیت در پیران سیاست ما نهادینه شده.

البته شفافیت هزینه هم دارد، اما وقتی شفاف نیستید ادعای بیخودی نکنید.

فکر می​کنید کسانی که در دو دهه شصت و هفتاد در ایران مسوولیتی داشته​اند می​توانند از تجربیاتشان در شفافیت دفاع کنند؟ همینکه طرف دهان باز کند، صدها سوال از مسائل پنهان شده در حوزه مسوولیتش از زمین و زمان بر سرش می​بارد.

Labels:

تقديم به يک بهزاد افشاری
بهزاد افشاری را گمانم ده سالی است می​شناسم.

يکی از نازنين​های روزگار است.

امروز فهميدم که از سردبيری فرهنگ آشتی کنار رفته.

بايد به او دست مريزاد گفت بابت اداره اين روزنامه بی​آنکه به تعطيلی​اش منتهی شود.

افشاری فراتر از آشتی بود.

بهزاد، خسته نباشی!

Labels:

Thursday, November 20, 2008
عليرضا، مبارک باشه
می​دانيد؟ وبلاگ​نويسی عليرضا رضايی يک​ساله می​شود؟

البته به جز آن دو ماهی که غيبش زده بود!

اما، من بدجنس در طول يک سال گذشته هيچ چيزی نگفته بودم چون راستش را بخواهيد داشتم با دقت کارش را دنبال می​کردم و خب يک کمی به ضعف​های خودم بيشتر پی می​بردم.

خلاصه وقتی چند وقتی غيبش زد، حالم گرفته شد و نگرانش بودم.

خدا را شکر که بازگشت و با نيرويی دوچندان کارش را پی گرفت.

خلاصه به عليرضای عزيز تبريک می​گويم. اما آخر آدم بايد در سالگر قتل​های زنجيره​ای تبريک بگويد؟ آخر اين هم تاريخ شد برای راه انداختن وبلاگ؟ نه! خودت بگو!

Labels:

سردرد و سرما
امروز افتاده​ام خانه. به خاطر سردرد شديد نمی توانم بروم سر کار.

معمولا اول فصل سرما، به خاطر تغيير فشار يا هر دليل ديگري، اين سردرد ميگرنی من عود می​کند.

فعلا که در اتاق تاريک دراز کشيده​ام و با اين کی​بورد مزخرف می​نويسم. البته ناشکری نمی​کنم، کاچی به از هيچی!

Labels:

مغلطه


بيست سال از ماجرايی می​گذرد، چند دانشجو به اعدام​های سال ۶۷ اعتراض می​کنند و رحيم​پور ازغدی ماجرا را جوری نشان می​دهد که انگار فقط او و همفکرانش شاهدان راستگوی وقايع دهه شصت هستند.

اشتباه نکنيد! من با بعضی از ايرانی​های اين طرف آب درگير شده​ام چون معتقد بوده​ام که همکاری سازمان مجاهدين خلق با دولت عراق و ترورهايی که مسووليتش با اين گروه بوده، خطايی نابخشودنی است. من هنوز نمی​توانم سازمان مجاهدين خلق را جريانی سالم ببينم. اين ديدگاه من است. همچنین دیگر گروه​های سیاسی-نظامی اول انقلاب که با عملیات شبه نظامی خود فضا را به سویی بردند که تمامیت​خواهان منتظرش بودند.

اما اين دليل نمی​شود چشم بر واقعيت​ها ببنديم و اعدام کسانی که هم دوره محکوميت خود را سپری می​کردند و دستشان به خون کسی آلوده نبود توجيه کنيم و بگوييم چقدر اين آقای رحيم​پور ازغدی قشنگ مقابل جريان "منافقين" ايستاده است.

رحیم​پور ازغدی در جايی ديگر می​گويد که "منافقین" تا می​دیدند عکس امام در یک بقالی و سبزی فروشی است، منفجرش می​کردند.

ببخشیدها، اگر چنین بود که یک سبزی فروشی سالم در دهه شصت باقی نمی​ماند.

آن سال​ها از ترورهای سازمان مجاهدین خلق زیاد می شنیدیم، اما می​گفتند خبرچین​ها را می​زنند. یا کسانی که با لو دادن همسایه​ای یا دانش​آموزی، باعث مرگ آنان شده​اند. این کار هم بسیار غلط بود. خون به خون شستن کی جواب داده...؟

دوستان طرفدار تفکر و گفته​های آقای رحیم​پور می​توانند برای تحقیق بیشتر در مورد شرایط آن زمان، یک سر تشریف ببرند جهرم، از قدیمی​های آن شهر در مورد واقعه "قنات" سال ۶۰ جویا شوند. یکی از مجریان آن عملیات، بعدها وزیر کشور هاشمی رفسنجانی شد. می​توانید از آقای علی محمد بشارتی و همکارانش بپرسید جزئیات ماجرا چه بوده؟

---

مساله فقط مجازات تروريست نيست. آيا تمام کسانی که اعدام شدند، آدم کشته بودند؟

رحيم​پور ازغدی نمونه خوبی از منطق حاکم است.

Labels:

Sunday, November 16, 2008
دربند اوين درکه
بله، من هم چند روزی است شنيده​ام. يک وبلاگ​نويس دربند است و تک​نويسی می​کند. بهترين کار اين است که برعکس او عليه آدم دربند ننويسيم و به خواست خانواده اش احترام بگذاريم. 

Labels:

شعور در زمان بی​شعوری ديگران - ۲
راستش کامنت​های پست قبلی را که خواندم، متوجه تفاوت شرايط کاربران در مناطق مختلف و همچنين اختلاف ديدگاه​ها شدم. اختلافی که بسيار هم طبيعی است.

وقتی اصلاح​طلبان رسانه ای رسمی ندارند، بايد به فکر ورود به عالم مجازی باشند. عده​ای می​گويند که سال​هاست اين جماعت سعی کرده​اند کاری بکنند و نتوانسته​اند.

خيلا نکنيد اين ناکارآمدی خاص ايران است. نه، در همين کانادا و آمريکا هم بسياری نامزدها نتوانسته اند از اينترنت بهره لازم را ببرند. شايد علت موفقيت اوباما جمع کردن گروهی آدم باهوش بوده، که برخلاف مشاوران خاتمی باشعور محسوب می​شوند.

مهم اين است که با توجه به امکانات موجود، راه​های ارتباطی بيشتری امتحان شود.

خيال می کنيد جمهوری خواهان نمی​دانستند اينترنت و تلفن موبايل چه هستند و چه کاربردی می​توانند داشته باشند؟ تيم اوباما بواسطه استفاده بهينه از پيام​های تلفنی کتبی يا همان اس.ام.اس. موفق شد ارتباطش را با گروه بزرگی از رای دهندگان نگاه دارد و حتی به آنها يادآوری کند که به موقع رای بدهند.

به عقيده من، مشکل بزرگ جناح چپ، فقدان استعداد برای بهره​گيری از امکانات نويين است. اينان نياز به ايجاد پل ارتباطی با رای دهندگان دارند. انداختن تقصير صرفا به گردن محدوديت​های حکومتی درست نيست.

خاتمی اگر واقعا می​خواهد کانديدا شود، بايد یک سايت چند رسانه​ای را فعال کند. هم برنامه​های ويديويی و هم پيام​های صوتی. گيرم در ايران نتوانند به طور کامل فايل​های صوتی و ويديويی را دانلود کنند، اما همين پيام​ها، مرجعی برای استفاده رسانه​های فارسی زبان خارج از کشور خواهند شد. فکر می کنيد راديو​های فارسی زبان از سر اين برنامه​ها به راحتی خواهند گذشت؟

---

اشتباه نکنيد. من کماکان منتقد خاتمی هستم و هرگز به او رای نخواهم داد. بحث بر سر اين است که جوان​ترهای پرشور اگر می​خواهند تکانی به پيرمردهای تار عنکبوت گرفته بدهند، بهتر از اندکی روی مخ اين گروه کار کنند.

Labels:

Saturday, November 15, 2008
شعور در زمان بی​شعوری ديگران
دارم اين روزها شماره ويژه بعد از انتخابات نيوزويک را می​خوانم. سير تحول مبارزه اوباما را به تفصيل نوشته.

اينکه چگونه برای مناظره​ها آماده شد، و مک​کين چه کارهايی کرد که به سقوطش منجر شد.

اما امروز با مساله جديدی روبرو سدم. آنهم استفاده بهينه اوباما از يوتيوب بود. رئيس جمهوری منتخب آمريکا، از يوتيوب برای برقراری ارتباط با شهروندان آمريکايی استفاده می​کند، نه از شبکه​های تلويزيونی و اين می​تواند مدنی​ترين راه امروزی برای پيگيری مطالبات باشد.

چيزی که يکهو به فکرم رسيد، عدم استفاده سياسيون ايران از اين وسيله است. باور کنيد حتی اگر خاتمی هفته​ای ۵ دقيقه روی يوتيوب برنامه داشته باشد، فايل صوتی​اش را به صورت پادکست جايی بگذارد، بخشی از مشکل ارتباطی​اش حل خواهد شد.

سياسيون ما بردی که کرده​اند، از عدم شفافيت​شان بوده و تبديل شدن به چهره​هايی "ازما بهتر". پشت پرده بودن چندان فايده​ای ندارد.

شايد نگرانی جماعت اين باشد که سرعت اينترنت در ايران کم است. اما هنوز تعداد زيادی از کاربران می​توانند با سرعتی محدود مشتريان يوتيوب باشند.

Labels:

توضيح اضافه خدمت دوستان کامنتی
عرضم به حضور انورتان، چند نفر از دوستان که به جای گذاشتن کامنت، مقاله می​نويسند، معترض بوده​اند که چرا کامنت​شان ناقص بالا آمده. يکي از دوستان که گفته که چرا فقط بخش​های اول که خوش​خوشانم شده را آورده​ام؟

دليلش اين است که سيستم کامنت وبلاگ، محدوديت "حرف" يا "کاراکتر" دارد. از حدی بيشتر بنويسيد، خود به خود درج نمی​شود. بعضی​ها که اين خصلت را می​شناسند، کامنت​های طولانی را يکجا نمی​گذارند.

Labels:

جيمز باند جديد، بورن به روايت دانيل کريگ
آقايی که شما باشيد، امشب رفتيم اين فيلم جديد را ديديم. حيف پول!

دانيل کريگش خوب بود البته، کلی بزن بزن کرد، اما مرده​شوی کارگردانی فيلم را ببرند.

خلاصه آدم مجموعه فيلم​های بورن را ببيند، بعد اين يکی را، می​فهمد که چقدر نويسندگان و تهيه​کنندگان مجموعه بورن شعور دارند.

Labels:

Friday, November 14, 2008
۵۰ سالگی داور
تابستان ۱۳۷۰ بود که ديدمش. در گل​آقا... کلی انرژی داشت. فهميد شيرازی هستم و يک بند جوک شيرازی گفت...

مرا از دست پيران استعدادکش گل​آقا نجات داد.

---

متخصص سرکار گذاشتن است. وای به روزگارت اگر باور کنی تا آخرش پای حرفش ايستاده...حتی خودش هم خوشبختانه باورش نمی​شود! می​دانی تا حالا چند بار خودش را تهديد کرده که ديگر ننويسد؟ می​دانی تا حالا چند بار قول داده نوشتن را کنار بگذارد؟

طناز بزرگ روزگار ما، خودش کاراکتر اصلی داستان خودش است. اگر هم نباشد، می​دانی موقع نوشتن داشته خودش را نگاه می​کرده...باور نمی کنی؟ کتابهايش را بخوان! وقتی کتاب دشمنان جامعه سالم را می خواندم، تنها يک قيافه توی ذهنم می​آمد! وقتی دست​نوشته​هایش را می خواندم، داستان​های کوتاهش را...بوی تمشک وحشی...گمانم نمی​کنم انرا خوانده باشی...

---

داور، داور است. اینکه بخواهی او را یک قهرمان بدانی یا چیزی فرا انسانی، اشتباه کرده​ای. داور منبع انرژی است. پر از حرارت. فقط باید مراقب فاصله​ات باشی! نزدیک بشوی، سوخته​ای!

---

داور ساکن نیست. سیال است. از او می​توانی تغییر فرم بیاموزی، تا وقتی تغییر فرم عادت ثابتش نشده...

---

در عمر حرفه​ای​ام کمتر موجود خلاقی مثل نبوی دیده​ام. کمتر موجودی که بداند هوشش بارها بیشتر از کسانی است که برایشان قلم زده.

---

داور، تولدت مبارک

Labels:

برادر بزرگ
وقتی وينستون را به اتاق، يا سلول شماره ۱۰۱ می​بردند...

۱۹۸۴ را اگر بخوانيد، صورت​های مختلف وينستون را در آن خواهيد ديد.

کسانی که تسليم هستند، کسانی که فرياد می​زنند و به تفسير امروزی​ها،خودفروشانه برادر بزرگ را می​پذيرند. کسانی که برای نشان دادن ارادت به برادر بزرگ، هر سختی را تحمل می کنند، چون نفعشان به آن است.

۱۹۸۴ لعنتی چرا اينقدر طولانی شده؟

Labels:

مروت
عاقلانه​ترین مروت در حق آدم بی​مروت، بی​مروتی نکردن در هنگام سختی کشيدنش است.

بوسهل زوزنی نبودن کار هرکس نيست.

Labels:

باز هم لپ‌تاپ لعنتی عزیزم
من یک لپ‌تاپ سونی دارم، که سبک است و می‌شود با آن راحت کار کرد. یک لپ‌تاپ ژیگولی هم دارم که می‌شود روی مانیتورش با قلم مخصوصش طراحی کرد، جای کاغذ. اما اصلا به درد کار ضبط و رادیو نمی‌خورد، در ضمن کی‌بوردش هم حالگیر است.

حال این لپ‌تاپ جگرطلای سونی قدیمی شده، و هر روز یک جایش درد می‌گیرد.

امروز باید ببرمش تعمیرگاه، فقط با این امید که زنده‌اش نگاه می‌دارند.

این یکی ویندوزشXP است و آن یکی ویستا که حالم را به هم می‌زند.

خلاصه عذابی گرفته‌ام از دست این جگر طلا. وقتی مریض می‌شود، کی‌بوردش اصلا درست کار نمی‌کند. گیج می‌شود.

خدا حفظش کند!

Labels:

Sunday, November 09, 2008
همه برای یکی، یا یکی برای همه
سه سال پیش بود که اکبر گنجی روزه گرفته بود. روزه‌ای که داشت جانش را می‌گرفت. روزه‌ای که شاید به مرگش منتهی می‌شد.

بحث به قهرمانی کشید و اینکه آیا قهرمان لازم داریم یا نه؟

شاید آن زمان دیدگاه‌های مختلفی وجود داشت، حتی مخالفت با نیاز به قهرمان...

سه سال گذشته است. ممکن است مخالف وجود قهرمان باشی و بعد طوری بازی کنی که در نظر مخاطبانت قهرمان بمانی.

---

چند روز پیش داشتم فیلمی در باره سه تفنگدار می‌دیدم. شعارشان جالب بود.

اما آیا سیستم‌های ایرانی پایانی یک طرفه ندارد؟ همه برای یکی، نه یکی برای همه؟

---

به خودم که نگاه می کنم، بیشتر سیمای یک ضد قهرمان را می‌بینم. اما ترجیح می‌دهم که بگویم از چه ساخته شده‌ام. آدمی با ضعف‌های نسبتا طبیعی انسانی، که البته می خواهد کارش را پیش ببرد. اشتباه می‌کند، اما خودش را هم گاهی نمی‌بخشد...

پارسال داشتم برای کلاس درس مرگ دستفروش را تبدیل به یک سخنرانی ۱۰ دقیقه‌ای می‌کردم. دیدم بنده خدا دچار بسیاری از مشکلاتی است که ما بوده ایم.

من در خودم سیمای یک قهرمان را نمی‌بینم. خیلی دوست دارم بقیه خیال کنند هستم، اما نیستم!

راستش قهرمانی هم که واقعا برای همه باشد ندیده‌ام. گمانم واقعی بودن بهتر از این است که خودمان را قهرمان بدانیم.

ارزش انسان‌ها به واقعی بودن است، نه اسطوره ای نمایاندن خویش.

آقاجان، نیستیم!

Labels:

گاهی وقت‌ها
گاهی وقت‌ها فکر می‌کنم بازگشت به زمین شناسی شاید بهتراز افتادن در فضای احساساتی وتلخ فعلی باشد.

می‌دانی، وقتی مسوولیتی داشته‌ای و خیال کنی به آن عمل کرده‌ای، بی‌آنکه بپذیری خطایت چه بوده، تنها خودت را فریب داده‌ای و گروهی از فداییانت را.

یادم می‌آید سه سال پیش که اکبر گنجی روزه سیاسی گرفته بود و داشت جان می‌داد، عزیزی گفت دوران قهرمان‌بازی گذشته است. گفتم نه.

الان می‌بینم که مخالفان تک‌روی، فقط "همه برای یکی" را می‌بینند، نه "یکی برای همه".

---

الان فکر می‌کنم که بازگشت به زمین‌شناسی شاید گزینه بدی نباشد. لا اقل وقتی وارد کاری می‌شوی، با تو قراردادی می‌بندند حرفه‌ای، نه حرفی. معادل زحمتت مزدت را می‌دهند...

نمی‌دانم شدنی است یا نه؟ اما دلم شدیدا تنگ شده برای بوی خوش سنگ آهک رسی. دلم تنگ شده برای بوی خاک.

---

حالم بد شده از قضاوت‌های بویناک...

---

شاید وقتی دیگر...

Labels:

Friday, November 07, 2008
در نکوهش انتقاد
اردیبهشت ۷۹ یکی از دردناک‌ترین اوقات عمر من و خیلی از همکارانم بوده است.

وقتی در اواخر عمر مجلس پنجم، اصلاح قانون مطبوعات نهایی شد، همان روزها هم علی لاریجانی فیلم کنفرانس برلین را از تلویزیون پخش کرد و پنجشنبه‌اش هم رهبر انقلاب مجوز بستن مطبوعات را به دادگستری داد.

مطبوعاتی که لانه "دشمن" بودند.

از میان این همه روزنامه‌نگار فعال، یک سال بعدش فقط سیامک پورزند هفتاد و چندساله "دشمن" از کار در آمد که بعد از بازجویی‌های سنگین، مجبور شد صدها صفحه علیه دوستان و همکاران و حتی کسانی که نمی‌شناخت تک‌نویسی کند.

مگر مطبوعات آن زمان چه کرده بودند؟ تازه داشت ماجرای قتل‌ها به نقطه‌های حساسش می‌رسید. بعد از ترور حجاریان، روزنامه‌ها فعال شده بودند، مجلس ششم هم که به دوم خردادی‌ها رسیده بود.

---

وقتی جایزه منتقد برتر را حسین شریعتمداری از دولت نهم می‌گیرد، استاندارد انتقاد باید دستتان بیاید. از این خط آن طرف‌تر بروید، براندازید.

خداوند چه چیزی را نمی‌بخشد؟ گناهان، بخصوص گناهان کبیره را. پس انتقاد از سبک و سیاق دولت فراتر از کاری که حسین شریعتمداری می‌کند، گناه است.

به هر صورت یاد مرحوم مارتین لوتر(با مارتین لوتر کینگ اشتباه نگیرید) بخیر که می‌خواست مانع فروش بهشت به مردم بشود.

خلاصه عزیزان، با انتقادهای خود، راه را برای رفتن به جهنم هموار نکنید. همچنان "صغیر" بمانید ...

Labels:

Thursday, November 06, 2008
انتقاد از احمدی‌نژاد گناه کبیره است؟
باورم نمی‌شد در عمرم بشنوم و بخوانم که انتقاد از خطاهای یک مسوول، گناه باشد و خداوند از این گناهان نگذرد.

این عین بی‌عدالتی نیست؟

سرمایه‌های مملکت یکی یکی از بین می‌رود، جعل و فساد ارزش محسوب می‌شود و آنوقت انتقاد از توسعه دهنده جهل گناه است!

خداوندا، گناهان آینده ما را نیز ببخش!

Labels:

تاکتیک خطا
این یک دستان است و ربطی به هیچ جا ندارد:

مادری را از بچه‌هایش جدا می‌کنند، نگران مهریه‌اش است. می‌گوید گور بابای بچه‌ها.

به بچه‌ها پیغام می‌دهد که بزنید ظرف‌های زن بابا را بشکنید، حالا زن بابا با مشت کوبیده زیر چشمان بچه‌ها.

بچه‌ها بی‌سرو سامانند، باید نگران دعواهای حقوقی دادگاه باشند.
...
قدیم می‌گفتند دو زن ادعا کردند مادر یک بچه هستند. قاضی(که روایت شده علی‌بن ابوطالب بوده) گفته بچه‌ مال هر دو! فقط باید بچه را از وسط نصف کند. در آن داستان مادر واقعی گفت که از فرزند می‌گذرد تا بچه زنده بماند، حتی زیر دست نامادری. در داستان ما، مادر فعلا ناخواسته مشوق شقه شقه شدن فرزند است.

---

این داستان تخیلی است و هر نوع شباهتی با هر چیزی یا فردی یا [...] بشدت تکذیب می‌شود. هر نوع تفسیر این نوشته شدیدا گناه محسوب می‌شود.

Labels:

Wednesday, November 05, 2008
مارتین لوتر کینگ چه احساسی دارد؟
الان پسر مارتین لوتر کینگ در سی‌ان‌ان حرف می‌زد. جالب بود.

سی‌ان‌ان گزارش جالبی دارد از آتلانتایی‌ها که بد نیست بخوانیدش.

امروز با چند نفر از همکاران و بر و بچه‌ها همه اش حرف این ماجرا بود.

برایم جالب بود ببینم مردم چه احساسی دارند، بخصوص تعداد طرح‌ها و تیترهایی مرتبط...

خلاصه، احساس جالبی بود. نه؟

منبع: Cagle.com

Labels:

مرض
این چند روز یک ویروس ناجور دمار از روزگارم درآورده. سه روز بدن درد، حالا تعادلم هم به خورده، زده به گوشم.

اینها را کم داشتم، میگرن لعنتی هم حمله کرد.

---

دیروز با بر و بچه‌ها ۱۶ ساعت درگیر پوشش خبری انتخابات آمریکا بودیم که تقریبا جانم درآمد. از ۶ صبح تا ۱۲ شب، تازه بعدش خوابم نمی‌برد. براین بلاگ کردن لحظه به لحظه با بچه‌های سایت کار باحالی بود. هر کدام‌مان که می‌نشستیم، آن یکی خلا را پوشش می‌داد.

---

امروز با یکی از همکاران چت می‌کردم، گفت جواب "کم‌کله‌ها"* را نده، گفتم چشم.

---
* کم‌کله بر وزن قم‌بعله، کسی است که جای مغز و روده‌هایش عوض شده. این فرد به جای سر، با ته خود فکر می‌کند.

Labels:

Yes We Can
اتفاقی که خیالش را هم نمی‌کردند، افتاد....

Labels:

احمدی‌نژاد قانون تعیین می‌کند
احمدی‌نژاد گفت که استیضاح کردان قانونی نیست. به عبارت دیگر مجلس کاری غیر قانونی انجام داده.

حالا باید دید گردن نهادن احمدی‌نژاد به کار "غیر قانونی" مجلس چگونه خواهد بود.

وقتی زیست شناسان باکتری‌ها را کشت می‌دهند، این جانورها سریعا زیاد می‌شوند ولی در نقطه‌ای شروع می‌کنند همدیگر را به خوردن. حالا شباهتی بین موجودات میکروسکپی و ماکروسکپی وجود دارد یا نه، نمی‌دانم!

Labels:

وقتی یک لپ‌تاپ کم است
دارم اخبار انتخابات آمریکا را برای رادیو زمانه می‌نویسم. تلویزیون روشن است. لپ‌تاپ اولم هم داغ کرده، لپ‌تاپ دومی هم دارد بکش کار می‌کند.

اینقدر ماجرای کردان برایم جالب بود که حد ندارد.

انگار با آفتابه گندکاری خود را پاک کرده باشند که البته نشان مثبتی است.

اینقدر دلم می‌خواهد وقایع مجلس را دنبال کنم که حد ندارد، اما نمی‌شود.

Labels:

Monday, November 03, 2008
از چند نفر خبری نیست
از علیرضا رضایی خبری دارید؟ از ۲۲ سپتامبر هیچ مطلب جدید از او نخوانده ام.

جمهور نیز انگار روزه وبلاگی گرفته.

چه اتفاقی افتاده؟

Labels:

افتیضاح
قول داده بودم هر بار این کیهان شکر زیادی بخورد، کاریکاتور حسین شریعتمداری را بکشم، اما الان مریضم و افتاده‌ام و اصلا حالش را ندارم. این بدقولی را ببخشید.

این حسین آقا جاعل، حالا به کردان جاعل‌تر از خودش گیر داده که جالب است.

بگذریم. این ماجرای کردان چند ماه است همه را سر کار گذاشته. اصرار احمدی‌نژاد بر حمایت از کردان و غیر قانونی خواندن استیضاح از همه‌اش جالب‌تر است.

اولا چه دستگاه مشروعی داریم که آدم‌هایش چنین با جعل مدرک و عنوان امکان پیشرفت دارند؟

ثانیا، چه عدالت علوی در کار است که ناراست‌ها اینقدر راست‌قامتند؟

ثالثا، مجلسی که نمی‌دانست دارد به چه کسی رای می‌دهد، دارد وزیر را به خاطر اشتباه خودش - مجلس - استیضاح می‌کند. یکی نیست این مجلس را استیضاح کند؟

رابعا، بر اساس ساختار کلی نظام جمهوری اسلامی، رهبر کشور نهایتا حرف آخر را می‌زند. یادتان هست در مورد اصلاح قانون مطبوعات چه اتفاقی افتاد؟ آن اصلاح قانونی ایراد داشت، اما آمدن وزیری که سرتاپایش مجعول است فاقد مشکل است؟

حالا این ساختاررا تماشا کنید که چقدر باید از مشروعیتش دفاع کند. این استیضاح نیست، افتیضاح است!

Labels:

چرا معتقدم کیهانی‌ها احمقند
این را بخوانید:

اما نيك آهنگ كوثر كاريكاتوريست سابق روزنامه هاي زنجيره اي كه در خارج از كشور اقامت دارد و به طور ممتد با راديو زمانه همكاري كرده، در تحليل ماجرا نوشت: «راديو زمانه با مدير خارجي ديگر قابل اعتماد نيست...

حسین شریعتمداری هنوز از استخدام یک محقق آنلاین عاجز است. من هنوز هیچ اظهار نظری نکرده‌ام، چرا که عضو زمانه‌ام. این مطلب، لینکی بود از وبلاگ سمیه توحیدلو.

تا وقتی پول مردم حرام کیهانی‌ها و امثالهم می‌شود، امیدی به کار مملکت ما نیست.

Labels:

چهار روز تا انتخابات
این دو روز خیلی بامزه بوده.

دیروز یکی از بروبکس دانشکده بعد از ۱۳ سال مرا در فیس‌بوک پیدا کرد و خاطره‌ای برایش تعریف کردم که اصلا یادش نبود.

همه رفقا هم می‌پرسند که ماجرا رادیو زمانه چیست، منتهی چون اظهار نظر در این باره غیر حرفه‌ای است، فقط لینک‌ها را می‌گذارم، خودتان قضاوت کنید.

امشب هم رفته بودیم هالووین بازی. چقدر باحال بود. اینقدر ایرانی دیدیم که نگو! انگار زبان دوم شب وحشت فارسی بود! نه! ماسک‌ها ایرانی نبودند! خود آدم‌ها ایرانی بودند!

Labels: