یادداشت‌های نیک آهنگ
انتشار مطالب اين وبلاگ در کيهان و رسانه​های مشابه، حرام است
Saturday, February 14, 2009
برای همایون خیری
همایون خیری در مطلبی لطف کرده و از روال کاری من انتقاد کرده است. از او ممنونم.

و اما پاسخ‌های من:

۱- بسیاری از چیزهایی که در طول ۱۸ سال کار رسانه ای‌ام آموخته‌ام، به روش آزمون و خطا بوده. مثل خیلی‌های دیگر.

 آمدن به من کانادا این فایده را داشت تا با خیلی چیزها آشنا شوم و بتوانم بخشی از گذشته‌ام را نقد کنم. می‌گویم بخشی چون تا زمانی که برایم واقعیت‌های خیلی از مسائل گذشته معلوم نشود نمی‌توانم مطمئن شوم که تا چه حد خطا کرده‌ام؟

نشستن با روزنامه‌نگاران این طرفی این فایده را داشته که بتوانم نگاه بهتری نسبت به گذشته داشته باشم و چیزهایی بیاموزم که در روزنامه‌نگاری ایرانی اصلا به حساب نمی‌آمده.

امروز دارم یاد می‌گیرم، فردا هم یاد خواهم گرفت و این یادگیری مانع ترمز در گذشته نیست.

هر خطایی را که اینجا متوجهش می‌شوم، مدت‌ها به فکر فرو می‌روم. از کسی هم طلبکار نباید بشوم که چرا خطاکاری‌ام را تشویق کرده‌اند. خودم مسوولم.

۲- اتفاقا به نکته جالبی اشاره کردی! من دو سال مشاور سازمان بهینه سازی بودم، نه مشاورشخصی مهدی هاشمی. روح‌الله زم از من دعوت کرد به سازمان بروم، نه هاشمی. شرط ماجرا هم این بود که کار سازمان هیچ ربطی به کاریکاتورهایم نداشته باشد، و الحق نداشت.

 با رئیس سازمان کلی جلسه داشتیم در مورد خودروسازی، کاهش مصرف سوخت و افکار عمومی.

سه بار هم بعد از پایان جلسات در مورد افرادی از من سوال کرد. کسانی که بعدها در داخل و خارج حامی پدرش شدند*

 -- فرق ماجرا این است که از مشاوران طرح اطلاع‌رسانی سازمان بهینه‌سازی مصرف سوخت وزارت نفت بودم، یکی از کارهای ما هم بررسی پتانسیل روزنامه‌ها و رسانه‌ها برای انتشار اخبار مربوط به کاهش مصرف سوخت بود. در شورای ما هم خدابیامرز علیقلی بود، نصرت کریمی بود و چند نفر استاد دانشگاه در حوزه‌های مختلف. کارشناسان سوخت و خودرو هم می‌آمدند برای ما توضیح می‌دادند که کجا بوده‌ایم، کجا داریم می‌رویم و آینده کشور با روند مصرف سوخت آن زمان چگونه خواهد بود. با هنرمندان، سردبیران و نویسندگان می‌نشستیم و ایده می‌گرفتیم. 

-- . یکی از نخستین کارهایی که آنجا کردم، درگیر شدن با دختر عموی هاشمی  و شوهرش بود. ناشر بودند. چون برای انتشار کتابی به ارزش ۳۰ میلیون، صورت حساب ۱۵۰ میلیونی آورده بودند. فکر می‌کنی کار عاقلانه‌ای بود؟ منتهی به نتایج بهتری برای من می‌شد؟ لابد اگر با منطق مطرح شده همایون خیری باشد، باید  چیزی از آنها هم می‌گرفتم، چه حق‌السکوت و چه چیز دیگری. در افتادن با خاندان هاشمی در وزارت نفت؟ این کار از خیلی‌ها بر نمی‌آمد.

-- برنامه من هم در سازمان این بود که به جای آنکه با آگهی، صفحات روزنامه‌ها را بخرند، خبر تولید کنند. در مورد مسائلی که مردم نمی‌دانند. چند هزار ساعت هم کار کتابخانه‌ای کردیم که کم بود. اعتقادم هم این بود که برای چاپ خبر نباید پول داد و پول گرفت. 

 چرا روزنامه‌های بسیاری سایت ما یعنی قلم سبز را بایکوت کردند و عملا خبرهای خبرگزاری وزارت نفت را منتشر می‌کردند؟ چون پول می‌گرفتند. با این همه گروهی روزنامه‌نگار را علم کردیم که با حداقل ممکن، چند هزار عنوان خبری‌شان در مطبوعات منتشر شد. یکی از خبرها هم در مورد پر مصرف بودن خودرو وزیر نفت و آلوده‌سازی محیط زیست بوسیله او بود. لابد تبعات آن را نمی‌دانی.

سردبیران چند روزنامه گفته بودند که به شرطی اخبار را چاپ می‌کنند که وزارت نفت به آنها آگهی بدهد، با این همه در مدت زمانی کوتاه ۸ برابر خبرهای "شانا" عنوان خبری داشتیم. 

-- چرا دکتر حجت از انتشار خبر آلوده‌کننده بودن خودرو خانم ابتکار سرش را به سقف اتاقش کوبید از عصبانیت؟ چرا از دولت به ما فشار آوردند که پیچ خبرهایمان را اندکی ببندیم؟ چرا سازمان گسترشی‌ها خیلی ما را دوست نداشتند؟

- وقتی در حوزه خودروسازی وارد شدیم، و گیر دادیم به خودروهای پر مصرف و تولیدات ایران خودرو و الباقی، آقایان از ما دعوت کردند برای مذاکره. علیرغم علاقه شریکم، نرفتیم. کلی هم فحش خوردم. لابد با منطق همایونی باید از روز بعدش خودرو ملی آلوبده‌کننده اهدایی ایران خودرو را سوار می شدیم. نه؟

دسته کلید را هم با سند آماده کردند. چرا نرفتیم؟ لابد بر اساس منطق و پیشداوری همایون خیری چون تخفیف می‌خواستیم؟ همایون! می‌گویم ندانستنت ناشی از نادانی نیست. سو تفاهم است. تو یک بار از خودت سوال نکردی چرا نیکان که ایران بود ماشین نداشت؟ مشکل پولش بود؟ نمی‌شد وام گرفت؟ 

من اگر  مخالف خودروهای پرمصرف و سازندگانش بودم، نمی‌توانستم خریدار همان محصولات باشم.

تو دم خروس را دیدی، اما کسی از حامیان سپاهی خودروسازان تو را تهدید نکرد. چرا تهدید کند؟ تو مصرف کننده تولیدات خودروسازان ایران بودی. من محیط زیست نخوانده که خریدار محصولاتشان نبودم. 

تو عضو محک، موسسه حمایت از کودکان سرطانی نبودی، اما می‌توانستی آمار افزایش ابتلای کودکان به سرطان را از آنها بگیری. شاید چند نفری از کارشناسان آن مهمان برنامه‌های تو هم بودند. من به یاد ندارم از طرف یک محیط زیستی مثل تو حرکتی بر ضد خودروسازان ایرانی دیده باشم. اگر ندیده‌ام، ناشی از ندانستن است. اما تو سال‌ها در صدا و سیما آمار و مدرک داشته‌ای. چند در صد برنامه‌های تو به افزایش دانسته‌های مردم از استاندارد نبودن خودروهای ایرانی و غیر علمی بودن تولیدات اختصاص داشت؟ 

من تا ۳۹ سالگی برای خرید خودرو مقاومت کردم که البته همسرم لطمه‌اش را دید نه من.

من به سهم خودم محیط زیست را کمتر از همایون خیری که  نان محیط زیست می‌خورد آلوده کردم. این هم برای لبخند پایانی این بخش!

- وقتی در سال ۱۳۸۱ می‌خواستیم به قول معروف بترکانیم و  بر اساس مطالعات و تحقیقاتمان گزارشی تهیه کردیم از سهم ایران خودرو در مرگ و میر شهروندان تهرانی، لابد نمی‌دانی چه کسانی مانع انتشار گزارش شدند. یکی‌شان خود مهدی هاشمی بود. 

-  وقتی تو با یک سازمان قراردادی می‌بندی که اتفاقا سازمانی دولتی است، بخشی از تعهدهای تو حفظ اسرار است. پس از پایان قرارداد هم متعهد به بعضی مفاد قرار داد است. اما انتقادت صحیح است.

۳- مثال خروس‌های سکسی برای فروزش هم اتفاقا مثال بسیار خوبی است. آیا بابت آن کارها پولی دریافت کردم؟ نه. اما کار اشتباهی بود. چرا؟ چون درک امروزم را نداشتم که نباید روزنامه و کار حزبی را مخلوط کرد. آن روز نمی‌دانستم، اما برای انتخابات شورا بود نه مجلس. اما وقتی در انتخابات مجلس ششم خدابیامرز نوری(برادر عبدالله نوری) از من کمک خواست، این کار را نکردم. گرچه بشدت معتقد بودم آدم خوبی است.

یکی از دلایلی که پیشنهاد دوستی را قبول کردم این بود که پوز مشاوران ناطق را بزنم که عضو ستاد فروزش شده بودند. تاثیر رفتنم هم این بود که تمامی شعارهای ولایت‌مدارانه  که می‌خواستند کنار عکس فروزش چاپ کنند را حذف کردم. نتیجه منفی‌اش را هم بعدها دیدم.

اشتباه من این بود که این کار را کردم، اما اشتباه تو این است که نمی‌دانی آن کارها پولی نبودند. می‌گویم نادان نیستی، اما دانستن حق تو است.

بعدا از بیت رهبری دستور آمد که تبلیغات خروس‌های سکسی قطع شود. تنها سه کاریکاتور منتشر شد.

۴- من تندروی کرده‌ام، گاهی هم هنوز وقتی داغ می‌کنم، تند می‌روم، اما زودتر از گذشته متوجه تندروی‌ام می‌شوم. ذاتم اینجوری است، اما این دلیل نمی‌شود که آنچه را به آن اعتقاد ندارم ننویسم. 

من علیه حسین درخشان نوشتم به هزار و یک دلیل، اما راضی به دربند بودنش نیستم، به چند هزار دلیل بیشتر.

وسط حملات وبلاگی تشخیص دادم ادامه آن حملات پینگ-پونگی اشتباه است و قطعش کردم. 

چرا از یک تاریخ به بعد به  حملات حسین درخشان و دوستانش جواب نداده‌ام؟ برای تو سوال نشد؟ 

۵-  نظرت در مورد رادیو زمانه برایم مهم بود، اما به صداقت انتقادهایت که بعد از اینکه کارت با رادیو آن طور که می‌خواستی جفت و جور نشد مطرح می‌کردی نتوانستم اعتماد کنم. خیلی هم دلم می‌خواست زمانه بیشتر از تفکرات تو بهره بگیرد. 

احساس شخصی من این است که در این حوزه جدید تجربیات خوبی کسب کرده‌ام اما هنوز تا رسیدن به نقطه قابل قبول خودم، راه زیادی باقی است. نظرسجنی‌ها و آمار هم مشوق من بوده‌اند. امیدوارم در آینده بهتر و بهتر کار کنم.

۶- اگر اینجا با چند نفر از قربانیان دهه شصت نمی‌نشستم و بحث کنم و اطلاعاتشان را جویا شوم و مدرک بخواهم، لابد مثل تو در برابر خیلی از ماجراها ساکت می‌ماندم. من هم تا وقتی ایران بودم نسبت خیلی مسائل شک داشتم. وقتی عباس عبدی از حقانیت برخورد با گروهی تروریست دفاع می‌کرد، حرف او را بیشتر از دیگران می‌پذیرفتم. زندگی در این طرف دنیا به تو این بخت را می‌ده که با کسانی بنشینی و بحث کنی که در گذشته نسبت به آنها موضع هم داشته‌ای.

الان دیگر نمی‌توانم بپذیرم سکوت خاتمی و یارانش در برابر قتل عام ۶۷ و دیگر سرکوب‌ها منطقی بوده است.

تلاش ابطحی و یارانش که سعی کردند گیر مرا به نارفیقی نسبت دهند اثری نداشت. من در دهه شصت دبیرساتنی بودم، اما تو و خیلی‌های دیگر که بزرگ‌تر از من بودید و دوستانتان اعدام شند زیادی ساکتید. نیستید؟ شاید باز هم دارم اشتباه می‌کنم.

۷- در باب شورای شهر، بر عکس نظر تو اگر می‌خواستم از آن برای ورود به قدرت استفاده کنم به یکی از احزاب آن زمان می‌پیوستم. هدف من هر چند اشتباه، شلوغ کاری روی چند بحث بود: زلزله، آلودگی و فرهنگ مصرف شهری. مطمئنا دو نفر از دبیران کل دو حزب مهم سیاسی نمی‌آیند با آدم  گفتگو کنند و دعوت برای عضویت در آن احزاب،  آن وقت در دیدار رسمی حالشان را بگیری. این خودکشی سیاسی است و من کردم.

 اگر حافظه‌ات یاری دهد، ما خودمان ائتلاف سبز را علم کردیم. من و امید معماریان،  ابراهیم نبوی هم قرار بود مشاور سیاسی‌مان باشد که آنقدر وقتش گرفته بود، ضرر بیشتری از از نفعش نصیبمان شد. روزی یقین حاصل کردم که روی مشورت او نمی‌توانم حساب کنم که گفت حتما جزو برندگان خواهم بود! تحلیلگر نابغه‌مان که این را بگوید، وای به‌ حال بقیه!

اتفاقا از روز نامزدی در شورا که تایید صلاحیت گرفتنش دست وزارت کشور بود نه شورای نگهبان(احتمالا این را نمی‌دانستی)، تعداد بازجویی‌ها و تلفن‌ها بیشتر شد. چون همین خیال تو را کرده بودند. نه اینکه تو تفکری موازی کیهانی‌ها و امنیتی‌ها داشته باشی، نه، اما این یکی را عجیب خوب آمدی.

در عین حال جاه طلبی هم کمک کرد تا با سربخورم زمین. من گمانم این بود که می‌توانم بخشی از آدم‌های شهرم را نمایندگی کنم، و به شهرداری و دولت فشار بیاورم در حوزه‌هایی که اندکی واردشان شده بودم. خیال باطلی بود. اما ورود به قدرت برای کسب مقام سیاسی؟ نه.

----

من اگر بدانم کاری اشتباه است، انجامش نمی‌دهم. اگر بدانم و انجام دهم، بحث دیگری است.

با وجود درک ناقص‌ترم در گذشته نسبت به روابط مالی و کار خبری، می‌دانستم که نباید از سیاسیون پولی بگیرم تا برایشان تبلیغ کنم. اگر چنین بود که به جای آنکه از رفیق محیط زیستی مشترکی برای آمدن به کانادا پول قرض کنم، که الان در مالزی است، از هاشمی یا بقیه می‌گرفتم. لابد از خودروسازی می‌گرفتم که می‌خواست برایش تبلیغ بگذاریم توی سایت و دیگر به محصولاتش گیر ندهیم.

اشتباه بزرگ من همکاری با روزنامه‌های حزبی بود، اما هیچگاه کسی به من ایده‌ای تحمیل نکرد. نمی‌گذاشتم. اشتباه کردم، خیلی هم راحت می‌گویم.

وقتی اینجا استادم اصول روزنامه‌نگاری را درس می‌داد، شب که رفتم سر کار(آن موقع شیفت شب کار می‌کردم)، زدم توی سر خودم. تا وقتی هم به طور مستمر در یک اتاق خبر این طرفی کار نکرده باشم نمی‌توانم بگویم همه اصول را تجربه کرده‌ام. هنوز سایه بخش بزرگی از  تفکرات خطای روزنامه‌نگاری ایرانی روی من و کارم سایه انداخته.

اما، این باعث نمی‌شود که وقتی بحث به روزگار فعلی می‌رسد، ساکت بنشینم.

----

از انتقادهایت ممنونم، بخشی حق و بخشی ناحق بود، از سر ندانستن و قضاوت شخصی. تو هم انسانی و اینکه بدون دانستن و حتی پرسیدن نکاتی را نوشته‌ای، می‌تواند ناشی از قوت گرفتن نگاه شخصی‌ات باشد تا نگاه روزنامه‌نگارانه‌ات.

---------------------------------------------------------------------
* مهدی هاشمی چند ماه مانده به انتخابات، به من زنگ زد که ازنامزدی هاشمی رفسنجانی حمایت کنم و به ستاد هاشمی‌ها بپیوندم. و بعد گفت مشکلاتم را حل می‌کند. لابد بر اساس منطق و پیشداوری همایون خیری من باید پذیرفته باشم. نه؟ من نپذیرفتم، و گفتم حاضرم هر روز کاریکاتور هاشمی را بکشم اگر می‌خواهد. اما دوستان دیگری که شخصا از او پول گرفته بودند و مدیونش بودند زیر بار رفتند. 

به هاشمی گفتم من رای نمی‌دهم، شرکت در انتخابات را هم منطقی نمی‌دانم، و در ضمن یک نفر مشتری روانکاو نمی‌تواند کمک به حالشان باشد. این را گفتم تا بی‌خیال شود. اما زیردستش بارها با تهدید و تشویق سعی کرد وادارم کند مثل بقیه از رفسنجانی حمایت کنم.


Labels: