یادداشت‌های نیک آهنگ
انتشار مطالب اين وبلاگ در کيهان و رسانه​های مشابه، حرام است
Sunday, May 31, 2009
چشم بند "سبز"

اگر این تصویر را نمی‌بینید، به سراغ این لینک بروید:

Labels:

میرحسین موسوی: زایش، دگردیسی و نوزایی سیاسی دولتمرد خمینی مدار - راهبرد

shahram-kholdi.jpgدرمیان دولتمردان جمهوری اسلامی میرحسین موسوی از ضخیم ترین  و درعین حال پرسش انگیزترین پرونده های سیاسی بهره مند است. از دوماه پیش که آخرین نخست وزیر ایران به حمایت وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی کابینه اش در صحنه رقابت برای بیرون راندن احمدی نژاد از پشت سکان قوه مجریه (رقابتی که عنوان رسمی آن «انتخابات ریاست جمهوری» است) وارد شد، بسیار درباره او گفته اند و نوشته اند. اما به دیده کسی که به رقابت جناحی در جمهوری اسلامی ایران با عینک  انتقادی خاطرات سیاسی نگاه می کند، برای نویسنده این مقاله این به اصطلاح انتخابات هنگامی از رقابتی بر ضد احمدی نژاد خارج می شود و مصداق واقعی یک رقابت برای مقام ریاست جمهوری را پیدا می کند که هریک از نامزدان خود را براساس تجربه و تحول و تکامل شخصی و سیاسی خود به مردم بشناسانند و نه بر اساس اصل عملی «به جز خمینی مداری که وجه اشتراک همه ی ماست، من هر آنچه هستم جز آنچه احمدی نژاد و دولتش در این چهار سال اخیر بوده اند».

Labels:

نگرانی از بی‌بی‌سی و غیره
بدون شک، بخت میرحسین برای پیروزی کم نیست، اما تفسیرها و سخنان جماعت را که می‌شنوی و می‌خوانی، متوجه می‌شوی که یک نگرانی‌های ویژه‌ای در میان متفکران قوم وجود دارد.

وقتی حجاریان نقش بی‌بی‌سی و صدای آمریکا را به نفع احمدی‌نژاد ارزیابی می‌کند، باید اندکی به هوش بود:


با بچه‌های سبزپوش داخل هم که گفتگو می‌کنی، بعضا برداشت‌های اینچنین دارند. 

وبلاگ محمد آقازاده را هم که می‌دیدم تا حدی چنین نظری داشت.

امروز تصادفا میزگرد بی‌بی‌سی در مورد انتخابات را می دیدم. به نظرم به عنوان یک معیار سنجش، می‌شد گفت که حجاریان دچار افول ذهنی شدیدی شده. البته برنامه‌های دیگر را هم دیده‌ام و به نظرم تبلیغ به نفع کسی نبود.

بعضی وقت‌ها که تحلیل‌هایی کاندیدا پسند منتشر نمی‌شود، اطرافیان کاندیدا بنا را بر «دشمن» فرض کردن رسانه می‌گذارند. همان توهمی که در این سال‌ها روی اعصاب همه ما رژه رفته.

Labels:

چند پرسش دوستانه از میرحسین - اکبر اعلمی

صرفنظر از پرسش های بدون پاسخ و ابهاماتی که در مورد انگیزه و شیوه ورود مهندس میر حسین موسوی به دهمین دوره انتخابات ریاست جمهوری و همچنین نوع نگاه وی به  پاره ای از مقولات سیاسی ،فرهنگی ،اجتماعی و اقتصادی و نیز سکوت و بی تفاوتی ۲۰ ساله وی در قبال وقایع آذربایجان ،نابسامانی ها  ،نقض حقوق بشر ،تحدید و تهدید حقوق شهروندی و آزادی های مشروع و انحراف از آرمان های نخست انقلاب وجود دارد ،ایشان را شخصیتی پاکدست و درستکار می دانم. با این وصف بخشی از عملکرد ایشان و نزدیک شدن کبوتران حرم قدرت و فرصت طلبان حرفه ای به او نگرانی هائی را هم در من و بسیاری از همفکرانم ایجاد کرده است که لازم است در این مجال که مخاطبم شخص آقای موسوی است به چند مورد از آنها اشاره نمایم و منتظر واکنش منطقی ایشان باقی بمانم:

۱-در طول ۸ سال حضور در مجلس شورای اسلامی عملکرد بسیاری از نمایندگان مجلس و همه وزرا و مدیران خاتمی و احمدی نژاد را از نزدیک رصد کرده و بارها تعداد قابل توجهی از آنها را بخاطر قانون شکنی ،فساد و سوء استفاده هائی که در دستگاه تحت امرشان وجود داشته به مجلس فراخوانده و یا در قالب نطق و مصاحبه نسبت به عملکرد آنان واکنش نشان دادم که یقین دارم جنابعالی هم کم و بیش با آنها آشنا هستید. علاوه بر این ها مشاهده می شود بسیاری از همان کسانی که با گفتار و کردار انحصار طلبانه و تمامت خواهانه خود و انحراف از معیارها و مطالبات مورد نظر مردم ،اسباب شکست حرکت اصلاح طلبانه مردم را فراهم ساختند هم اکنون نیز بوی کباب به مشامشان رسیده و با هدف سهم خواهی به همراه نمایندگان ،وزرا و مدیرانی که وصفش رفت  شما را احاطه کرده اند و لاجرم این شائبه را بوجود آورده اند که در صورت به قدرت رسیدن مجدد جنابعالی این افراد کماکان امید مردم را به ناامیدی مبدل خواهند ساخت.

۲- ...

Labels:

کامنت‌های غیر محترمانه...
دوستان عزیزی که کامنت اهانت‌آمیز می‌گذارند، اگر مرد باشند و نام و نشانی‌شان را هم بگذارند بد نیست. 

البته طرفداری از کاندیداها راه‌های مختلفی دارد، اما گمان کنم این یکی چندان معرف شعور کاندیدا نیست.

به هر حال کسی که از داخل کامنت می‌گذارد باید از فیلترشکن عبور کرده باشد یا از شبکه‌ای خاص خط گرفته‌اند . ظاهرا کامنت‌گذاری در صفحه "فید"  هم  میسر نیست.

اگر دوستان می‌خواهند ناسزا بگویند و جوابی بگیرند، می‌توانند ایمیل بزنند. وگرنه گوهرشان را به سنگ زده‌اند.

Labels:

چرا؟
دوست عزیزم که سابقا همکلاسی‌ام در کارشناسی ارشد هم بود سوالی کرد که متاسفانه آنقدر درگیر بودم که نتوانستمبه موقع پاسخش را بدهم:

"سلام من خیلی وقته بحث های انتخاباتی تو رو دنبال میکنم. ��می دونم واقعا پیامت چیه؟ راه رو برای برون رفت از وضع موجود چی می دونی. یه انقلاب دیگه؟؟ یه کودتا؟؟ به نظر من تو بیشتر با این گزینه ها موافقی. کیه که شک داشته باشه که موسوی و کروبی آدم هاب ایده آلی نیستند. تو عملکرد گذشته هر دو بحث های جدی وجود داره. حالا توقع داری که موسوی بیاد و همه این چیزایی رو که تو میگی در زمان نخست وزیریش اتفاق افتاده اعتراف کنه و مسئولیت همه رو قبول کنه مگه حد اختیارات یه نخست وزیر چیه اون هم در زمان جنگ. برادر من اینجا دنیای مدرن نیست که مسئولینش با کوچکترین اشتباهی از مسئولیتشون استعفا بدن..."

راستش چند جای سوال برای من وجود دارد که دوست دارم با هم درباره‌شان فکر کنیم. نمی‌گویم جوابم را بدهید...یک همفکری مگر چقدر ضرر دارد؟

اگر چند گزینه برای برون‌رفت از وضع فعلی داشته باشیم، مثل نافرمانی مدنی، فشار از پایین و چانه‌زنی از بالا، قبول وضعیت و امیدواری برای رحم حاکمان بر رعایا، کودتا، انقلاب و ...شما کدام را انتخاب می‌کنید؟ این هم نوعی انتخاب است دیگر!

من نه تابع کسی هستم، نه دلم می خواهد کسی تابعم باشد. در نتیجه فقط نگاهم را اینجا می نویسم بی‌آنکه بخواهم کسی پیروی کند. اینجا محل بروز نگاه شخصی من است. همین و بس.

من به عنوان یکی از هفتاد و چند میلیون نفر ایرانی، ممکن است نگاهی داشته باشم که با تعدادی مشترک باشد، با اکثریتی نباشد. این نه حقانیت مرا می‌رساند، نه حقانیت اکثریت را.

من معتقدم که اگر اکثریت می‌اندیشد حضور در انتخابات بدون بالاتر بردن مطالبات نتیجه‌ای دارد، نباید به هیچ وجه با آن مخالفت کرد، اما عدم مخالفت به معنای پذیرش آن نیست.

من شخصا نمی‌توانم بی‌آنکه کاندیدایی را مجبور به خم کردن کمرش نسبت به خود نوعی‌ام بکنم، به او احترام بگذارم. کاندیدایی که برای تثبیت موقعیت یک جناح یا یک گروه می‌آید و هوادارانش با بی‌صداقتی او را تنها راه حل برون‌رفت از منجلاب معرفی می‌کنند، هزار و یک دروغ می‌بافند که جوان‌ترهای کم تجربه را رنگ کنند، حداکثرا یک مخدر است. انگار ماهر چند سال یک بار خمار می‌شویم و باید یک کاندیدا را بزنیم توی رگ تا توهم ناشی از ماده مخدر خیالمان را چند وقتی راحت لند.

گمان من این است که آنقدر باید کاندیدا را به چالش کشید تا از عرش به فرش بیاید و واقعی شود. جماعت برای کاندیدا چنان شانی قائل هستند که انگار نمی‌دانیم طرف چه کاره بوده است.

کاندیدایی که در خانه مردم نرود و حرفشان را گوش نکند، غلط کرده بخواهد مدعی خدمت باشد. دوستانی که در این طرف دنیا زندگی کرده‌اند می‌دانند که نامزدها در خانه مردم می‌روند و حرف‌هایشان را گوش می‌کنند. نه اینکه ملت جمع شوند در سالن‌های بزرگ و مستمع باشند. خدا حفظ کند بزرگواری را که همیشه می‌گفت تا زمانی که مسوولان به خلق نگاهی همچون چوپان داشته باشند به رمه، وضع ما بهتر از این نمی‌شود.

دوستانی که مسوولانی پاسخگو نمی‌خواهند، کاملا حق دارند. در ساختاری پدرسالارانه وضع از این بهتر نمی‌شود. انتظار هر کس می‌تواند بر اساس نگاهش به دنیای اطرافش باشد که آنهم محترم است.

می خواهم نگاهم ایدئولوژیک نشود، اما از یک نکته نمی‌توانم به راحتی بگذرم: اگرقتل انسان را بد بدانیم، حامی قاتلان را که جز در تایید قاتلین حرفی زنده و مقدسشان شمرده نمی‌توانم فردی سالم بدانم.

می‌گویند میرحسین هیچ مسوولیتی در دهه ۶۰ نداشته! جماعت هر چیز بدی را به گردن دیگران می اندازند و چیزهای خوب هم بدون حضور ایشان میسر نمی‌شده!

می‌توان پذیرفت که انسان می‌تواند مجموع بدی‌ها و خوبی‌ها باشد، اما به شرط آنکه بدی‌هایش را قبول داشته باشد. باید هر از گاهی دهان یکی مثل سروش باز شود تا دوستان انکار کننده نقش موسوی در سرکوب‌های دانشگاه گردن خم کنند؟  باید دانشجویان سرکوب شده دهه ۶۰ صدایشان بلند شود تا مردم بفهمند ریشه ستاره‌دار کردن چه بوده؟ باید کارمندان و اساتید پاکسازی شده دهه ۶۰ معترض شوند و از بین رفتن حق و حقوقشان؟ باید بچه‌های بهایی محروم از ادامه تحصیل مشکلات آن سال‌ها را به رخ موسوی بکشانند؟

هنوز وارد فضای زندان نشده‌ایم. می‌گویند آیت‌الله خامنه‌ای معترض بعضی بازی‌های خشن موسوی در دهه ۶۰ بوده. عدم انتشار نامه‌های رد و بدل شده متان موسوی و رئیس جمهوری وقت می‌تواند راهگشا باشد، که باید پرسید چرا نیست؟

ادامه دارد

Labels:

Thursday, May 28, 2009
چرا از خدایم است موسوی انتخابات را ببرد؟
راستش هر کدام از کاندیداها که برنده شوند، برای من فرقی نخواهد داشت. به چند دلیل!

۱- موسوی: باور نمی‌کنم موسوی بدون هماهنگی با رهبری وارد معرکه شده باشد. اینکه خیلی‌ها خیال می‌کنند او نماد مقاومت در برابر تمامیت‌خواهان خواهد بود، از نظر من چرت است. اگر آن سال‌ها رهبری مخالف آمدن موسوی نبود، تهدید موسوی به انتشار عکس‌های دوران شاه همسرش اصلا مطرح نمی‌شد. چطور شد که بادامچیان و اعضای بیت یکهو فراموشکار شدند؟

موسوی پیرو دیدگاهی است که از آن خوشم نمی‌آید! "حفظ نظام به هر قیمتی". همان نگاهی که قلع و قمع کردن مخالفین و منتقدان را در دهه شصت گسترش داد.

همراهان موسوی برای جا انداختن کاندیدای خود، به راحتی دروغ می‌گویند و وقایع دوران او را ماستمالی می‌کنند. همه ناگهان مصلحت‌نگر شده‌اند و واقعیت به درد لای جرز می‌خورد.

خاتمی وقتی می‌گوید در دوران موسوی دانشجوی ستاره‌دار نداشتیم، راست می‌گوید. چنان همه را تحت فشار گذاشته بودند که کسی جیکش در نمی‌آمد. انجمن‌های اسلامی قدرت مطلقه بودند. چیزی به نام ثبت نام مشروط شنیده‌اید؟ طرف سال ۶۰ روزنامه مجاهد از بالای سرش رد شده، بعد از سه بار رد شدن در گزینش، سال ۶۶ باز هم کنکور داد و قبول شد، اما این بار لطف کردند و به صورت مشروط قبولش کردند. یعنی ۳ سال آزگار معطل ماند. خاتمی انگار یادش نیست فضای دانشگاه‌ها در سال‌های ۶۰ چگونه بود؟ پرونده سازی‌های آن دوران را جماعت یادشان رفته. کمیته‌های انظباطی آن دورآن را کسی خاطرش نیست؟

خاتمی آنقدر از نظر من از صداقت گذشته‌اش فاصله گرفته که نمی‌توانم باور کنم. وقتی دست دادن با خانم ایتالیایی را کتمان کرد، طرفدارانش بدون آنکه نسخه خوب فیلم را دیده باشند، یکهو گفتند فیلم ساختگی بوده. شانس آوردم فیلم‌بردار را از طریقی یافتم و با او مرتبط شدم. 

الان که افتاده به کتمان فیلم جوک ترکی، اصلا توی کتم نمی‌رود.

بدون تعارف بگویم که خوشحال می شوم موسوی رای بیاورد، چون چهار سال سوژه دارم. تا اینجای کار دروغ و پنهان‌کاری شاخصه کمپین موسوی بوده است.

۲- کروبی:

من می‌میرم وقتی کروبی حرف می‌زند. جان می‌دهد برای ادا در آوردن! نکته جالبش این است که کسانی را دور و بر خودش جمع کرده که قبلا کاریکاتورهایشان را کشیده‌ام، در نتیجه کارم راحت است! 

کروبی که البته شانس زیادی هم ندارد، از همه رک‌تر صحبت می‌کند، ولی یک‌ جاهایی ترمز می‌کند که خودش سوژه‌ساز است.

کروبی به اندازه موسوی نکات پنهانی ندارد و اطلاعاتی‌ها زیادی دور او نیستند. یک جوری طفلکی است. اما اگر رئیس جمهوری شد، من صبح‌ها و شب‌ها تفریح می‌کنم، چون کرسی شعر کم نمی‌گوید، البته نه از نظر محتوایی، که از نظر فرمی!

۳- احمدی‌نژاد: خوراک! گمانم بر این است که رهبری عملا روی دو گزینه حساب باز کرده. یکی موسوی و یکی هم احمدی‌نژاد. اما به هر صورت محمود ۴ سال باعث خنده شده که خداوند حتما اجرش را خواهد داد!

۴- محسن رضایی: هر ۹ روز یک جوک!

----

خلاصه، اگر متن بالا را خوانده باشید، متوجه خواهید شد چقدر مایلم موسوی برنده شود!

Labels:

Tuesday, May 26, 2009
مطلبی از مهدی جامی
شاید زمانی برسد که کسی از میان این دستهای آلوده برخیزد و بگوید ما برای جفاهایی که به مردم ایران روا داشتیم شرمنده ایم 
--------
روی خط بالا کلیک کنید، و کل مطلب را بخوانید. گرچه عنوان مطلب چیز دیگری است و محتوایش نیز، اما این یک خط را دیدم در بالاترین گزیده بودند از مطلب، که شاید شاه‌بیتش باشد.

این آرزوی من است، که «جفاکاران» تقاضای بخشش کنند، و مردم هم ببخشند.

اما تا وقتی «جفاکاران» صورت مساله را پاک کرده‌اند و مانع آشکار شدن واقعیت‌ها و حقایق می‌شوند، سزاوار بزرگواری نیستند.

جماعت به مردم بدهکارند، حالا با طلبکار رای مردم هم هستند و انتظار دائمی‌شان هر چهار سال یک بار، تابعیت است.

من مخالف تابعیت نیستم، مخالف رای دادن و یا حتی تحریم نیستم. مخالف خود را به آن راه زدنم. کسانی که احساس مسوولیت می‌کنند، حتما احساس می کنند که چه با رای دادن به هر کسی، یا با رای ندادن اثرشان را باید بگذارند.

کسانی که برای تبلیغ کاندیدایی، واقعیت‌هایی را که می‌دانند با مصلحت سنجی‌های مقطعی پنهان می‌کنند تا جوان‌ترها ندانند دنیا دست که بوده، شاید از جماعت سیاسی «جفاکار»، جفاکارتر باشند.

ما ایرانی‌ها به جفا عادت کرده‌ایم؟

Labels:

Majestic


خوابم نمی‌برد، دارم فیلم "مجستیک" فرانک دارابونت را می‌بینم.

هر وقت این فیلم را می بینم، یک جوری می‌شوم. شاید خاصیت فیلم‌های دارابونت این باشد.

وقتی یک نفر حافظه‌اش از دست می‌رود و نمی‌داند کیست، یا چرا چیزهایی به ذهنش می‌رسد که نمی‌داند برای چه توی کله اش رژه می روند، وضعیت سختی را سپری می‌کند.

من اندکی این درد را تحمل کرده‌ام. هنوز هم هر از گاهی در خواب‌هایم چیزهایی می بینم که حس می کنم در روزگار پیشین اتفاق افتاده، ولی چرا، کی، کجا؟ جوابی ندارم.

سه سال پیش، بعد از یک جلسه دردناک بازآوری حافظه چنان حالم بد شد که کل ماجرا را متوقف کردیم.

---

در یک صحنه از فیلم، پدر دختری که قرار بوده با شخصیت اصلی فیلم، که جیم کری نقشش را بازی می کند، به پدر پسر می‌گوید اگر حافظه پسرت بازگردد، و بفهمد که زندگی جداگانه‌ای داشته، کدامیک را انتخاب می‌کند؟

---

امروز حس می‌کنم که مردم ایران حافظه‌شان را از دست داده‌اند. بازگشت حافظه‌شان آنقدر دردناک است که حاضرند همه چیز را بپذیرند، ولی به یاد نیاورند چه بر آنها گذشته...

حس می‌کنم که می‌ترسیم واقعیت را دوباره لمس کنیم، وقتی نمی‌فهمیم واقعیت به جای لمس، دارد ترتیبمان را می‌دهد.

Labels:

Monday, May 25, 2009
پدر! تولدت مبارک
این چند روز همه اش یادت بودم. 

۶ سال دوری، و البته شاید سال‌ها بعد در قطب جنوب همدیگر را ببینیم...

امیدوارم روزی بیاید که قدر تو را بدانند. 

کسانی که آبخوانداری تو برایشان نان‌دانی شد و کسانی که نان مردم را به خاطر بی‌توجهی به حرف‌های تو چوب کردند، روزی خواهند فهمید که چه از دست داده‌اند...

اما کار تو را روزی با شعورهایی درک خواهند کرد. کسانی که این سال‌ها نادر بودند، اما همین ندرت، ارزششان را نشان داد.

پدرجان، تولدت مبارک.
------------
عکس: روزنامه اعتماد

Labels:

پست ۶۰۰۱
امروز چند مطلب را خواندم و حالم را جا آورد.

یکی گفتگوی زمانه بود با بنی صدر. دیگری نامه دکتر سروش بود به موسوی.

چرا حالم جا آمد؟

بیست و هفت سال پیش، وقتی بیش از ۵۰ در صد جمعیت فعلی ایران به قول قدما در کمر ابوی‌های بالقوه قایم شده بودند، خیلی‌ها نمی‌دانستند چه اتفاقی در مملکت افتاده و چرا بعد از فتح خرمشهر، جنگ باز هم ادامه یافته است. خیلی‌ها نمی دانستند در خرداد ۱۳۶۰ چه اتفاقی افتاده، درست یک سال پیش از فتح خرمشهر، و ممکن بود جنگ با توافق با کشورهای حاشیه خلیج فارس پایان یابد.

خیلی‌ها نمی دانستند که همین جماعتی که امروز داد اصلاح‌طلبی می‌زنند، آن زمان چشمانشان پرخون بود و بوی خون را بر هر بویی ترجیح می‌دادند.

امروز، بدون آنکه آن ۵۰ در صد ث اندی جمعیت پاسخی بگیرد، نگران است تا باز همان‌ها بازی را به سمتی بکشند و کشتی انقلاب را هدایت کنند...

نامه سروش از این نظر برایم جذابیت داشت که از میرحسین موسوی می‌خواست واقعیت را بگوید. می دانم وقتی دوستان با فیلتر سبز مسائل را می بینند، رنگ همه چیز حتی حقیقت و واقعیت هم از بین می‌رود.

مطمئنا میرحسین پاسخ مناسبی نخواهد داشت. فرافکنی جزو رسوم غالب این قوم است.

میرحسین حتما با دفاع از "امام" و نیات رهبر معظم، توضیح خواهد داد که باید می‌جنگیدیم تا زمانی که خون در رگ داشته‌ایم.

میرحسین که امروز مدعی است آبروی ایران در جهان رفته، نمی‌گوید که در زمان صدارتش چقدر آبرومند بودیم؟ با ترورهای سیاسی در این طرف و آن طرف؟ یا با از بین بردن حقوق مسلم اقلیت‌ها؟ یا با بی احترامی به پروتکل‌ها؟ یادم می‌آید فامیل عزیزی را که در سال‌های ۶۰ ساکن ترکیه بود و میرحسین در سفرش به ترکیه چه بازی بامزه‌ای درآورده بود برای عدم ادای احترام به آتاتورک. حالا ملت می آیند و از آن به عنوان افتخار یاد می‌کنند.

آن زمان که در هفته نامه مهر بودم، چند باری از یاران قدیمی میرحسین که در روزنامه جمهوری اسلامی همکارش بودند چیزهایی شنیدم از تندروی‌های او. تندروی‌ها نتیجه داد و در آن سن کم شد سوگلی بیت.

امروز می گویند که شفاف هستند و عاشق گردش آزاد اطلاعات! لطفا مشروح مذاکرات شورای انقلاب، دولت، تصمیم‌گیری‌های مهم در باره گزینش و خیلی چیزهای دیگر را منتشر کنید! چرا از معلوم شدن تصمیم‌گیری‌ها می ترسید؟

اشتباه نکنید! قصد افشاگری ندارم. کار رسانه افشاگری نیست. اما می خواهم این سوال را مطرح کنم که چرا میرحسین موسوی نمی‌خواهد خودش عامل شفافیت باشد؟

فردا، بخشی از مردم میرحسین را بر می‌گزینند. بی آنکه بدانند چه چیزهایی پنهان کرده و می‌کند. 

Labels:

Sunday, May 24, 2009
پست شماره ۶۰۰۰
خوانندگان عزیز و اهل تحمل وبلاگ تبعیدی عصبانی!

از اینکه تعداد زیادی از مطالب این وبلاگ را خوانده‌اید و خواندنتان را ادامه داده‌اید، متشکرم.

من با این وبلاگ زندگی کرده‌ام. با خوانندگانش، با کسانی که کامنت گذاشته‌اند. با کسانی که سر به سرشان گداشته ام و سر به سرم گذاشته‌اند.

در این ۵ سال، گاهی حشرالبلاگ شده‌ام و روزی ۱۰-۱۵ پست منتشر کرده‌ام، و گاهی به زور یک پست...

---

چرا این وبلاگ را شروع کردم؟

حسین درخشان آن سال‌ها همه را تشویق می‌کرد، من را هم تشویق کرد، اما زیر بار نرفتم. ترجیح دادم هر وقت موقعش برسد، از یک سرویس مجانی استفاده کنم، نه اینکه دامین و هوست را او بگیرد و دائم مزاحمش بشوم و احتمالا معطلش...

آن سال‌ها به خاطر اینکه بخشی از حافظه‌ام دچار مشکل شده بود و مقطعی را فراموش کرده بودم، روانکاوی که پیشش می رفتم پیشنهاد کرد از یک مقطع شروع کنم به نوشتن؛ خاطره نویسی و افزودن برداشت‌های شخصی.

دیدم بهترین کار این است که بنویسم و در سرویس مجانی بلاگر ذخیره کنم،اما بعد از مدتی تصمیم گرفتم بعضی از نوشته‌هایم را با دوستانی که نامی از ایشان برده بودم، یا اشاره‌ای بدون نام و عنوان به آنها شده بود درمیان بگذارم.

ماجرای روانکاو هم داستانی طولانی دارد. من بعد از آمدن به کانادا، چند باری دچار فراموشی کوتاه مدت شدم و به خاطر دوری از خانواده روزگار خوشی نداشتم. به پیشنهاد دوستی رفتم سراغ روانکاو. من از آدم‌هایی نیستم که بترسم عنوان کنم تاثیر روانکاو چقدر رویم مثبت بوده و به رفقای افسرده هم توصیه کرده‌ام از روانکاو جماعت نترسند.

القصه، نوشتم و نوشتم و هر از گاهی لینک نوشته‌ها را به رفقای دورتر هم می‌فرستادم تا نظرشان را بدانم. الکی الکی، دیدم آنها هم انگار لینک را داده‌اند بقیه...از ۱۰ تا خواننده رسید به ۱۰۰ تا و در پایان آن سال روزانه حدود ۸۰۰ خواننده داشتم.

موقع انتخابات ریاست جمهوری ۸۴، تعداد خواننده‌ها زیادتر و زیادتر شد، کامنت‌ها آنقدر زیاد بود که نمی‌توانستم مهارشان کنم.

دعواهای وبلاگی وقتی داغ شدند، هم کامنت‌ها زیاد بود و هم مراجعه کننده‌ها.

سال ۱۳۸۵، بعد از مدتی درگیری، به توصیه روانکاوم که هر از چند ماه سراغش می‌رفتم، دعوا را کنار گذاشتم و مدتی عملا بی‌خیال عده‌ای شدم که نان‌شان در ادامه دعوا بود. 

---

در طول این سال‌ها از کمک فنی و حمایت بسیاری از وبلاگ‌نویسان برخوردار بوده‌ام. از همه‌شان ممنونم.

از همه دوستانی که غلط‌های املایی‌ام را تذکر داده‌اند، ممنونم. این غلط‌ها ناشی از تند نویسی و بعضا فراموشی و از همه بدتر بی‌سوادی است. دروغ چرا؟ عدم تکرار خیلی از لغت‌ها باعث می شود یادم برود که دارم درست می‌نویسم یا غلط.

---

از همه دوستانی که به این وبلاگ و مطالبش لینک داده‌اند ممنونم، همین مساله باعث شده با دوستان جدیدی آشنا شوم.

از همه کسانی که از زبان تندم ناراحت شده‌اند، عذر می‌خواهم. 

الباقی را در پست ۶۰۰۱ خواهم نوشت! به امید خدا

Labels:

اقتصاد غیر سبز کاندیدای سبز
من اقتصاد‌دان نیستم، اما اقتصاد‌دانان را دوست دارم.
امام نیک‌آهنگ کوثر

دوستان اقتصادی، از ساکنان اتریش گرفته تا اقصی نقاط دورکینافاسو، البته می‌توانند برنامه اقتصادی میرحسین را تحلیل کنند.

اما بعد از مرور برنامه اقتصادی نامزد سبز، چندان نکته‌ای در باب محیط زیست ندیدم. احتمالا دوستان ممکن است توجیه کنند که فلان برنامه و بهمان بند این برنامه می‌تواند نتایج محیط زیستی داشته باشد، اما این روزها مهم این است که محیط زیست محور ماجرا باشد.

از دوستان عزیز و رفقای محیط زیستی خواهش می‌کنم طرح را خوب بخوانند و مرا از این نادانی رهایی بخشند.

همچنین آیا نگاه موسوی و طراحان برنامه‌اش بر توسعه پایدار استوار است؟ کلی‌گویی در بعضی جاها را من نتوانستم هضم کنم.

به هر حال، دوستان عزیز Please! مرا یاری کنند تا بیشتر ماجرا را بفهمم!

Labels:

۱۲ سال گذشت
الان دنده‌ام خارید که یاد ۲ خرداد ۷۶ را گرامی بدارم. اما سرم درد گرفت.

----

مرور وقایع و تجربیات کوچک و بزرگ ۱۲ سال گذشته که از سر خوشبختی یا غیر از آن، نصفش را در خارج از کشور گذرانده‌ام، امروز صبح حالم را بد کرد.

ممکن است فیلمی را دیده باشید با هنرپیشه‌هایی بسیار خوب و بزرگ، که نتیجه حضورشان در یک فیلم چیزی از آب در آید که تولید کننده را ورشکست کند.

فرض کنید آنتونی هاپکینز و مایکل داگلاس و گوینیت پالترو و رابرت دونیرو ونسا ردگریو و... همه در فیلمی باز کنند که تهیه کننده‌اش ناشی است، اما پول خوبی می‌دهد. کارگردان هم احتمالا قبلا تدارکاتچی بوده، و تماشای کار بقیه او را به این نتیجه رسانده که می‌تواند گروه بزرگی را کارگردانی کند.

وسط فیلم به این نتیجه روشنفکرانه می‌رسد که چون هنرپیشه‌هایش با تجربه‌اند، اندکی آنها را آزاد بگدارد بد نیست تا خودی نشان دهند. چند جایی هم برای آنکه ملت یادشان نرود که او کارگردان است، نماهایی از فیلم را به خواست خود تغییر می‌دهد.

فیلم بیرون می‌آید و حتما طرفداران هنرپیشه‌ها شاد و خوشحال از سینما بیرون می‌آیند، ولی منتقدین از ۵ ستاره، یک ستاره و نیم به فیلم می‌دهند.

طرفداران دو آتشه داغ می‌کنند.

---

فرض کنید کارگردانی مطرح در دوران افسردگی‌اش، فیلمی می سازد با بودجه‌ای کلان و با حضور بازیگرانی خوب و مطرح. اما توان هدایت بازیگران و پیاده کردن فیلم‌نامه را هم ندارد. 

احتمالا او هم فیلمش بدون ستاره خواهد بود.

---

فرض کنید کارگردان آدم خوبی باشد ولی نداند سینما چیست، هنرپیشه‌ها و عوامل تولید هم ناشی باشند، فیلم‌نامه هم وجود نداشته باشد و بخواهند بر اساس "هر چه پیش آید، خوش آید" فیلم را بسازند.  البته مستند با مزه‌ای از کار در خواهد آمد، ولی مردم خواهند فهمید که با بودجه یک فیلم خوب، چه گندی از آب در آورده‌اند.

---

این سومی مرا شدیدا یاد وقایع دوران خاتمی انداخت.

---

خیلی از کسانی که عاشق خاتمی هستند، وقتی غر می زنی به جان محبوبشان، طلبکارانه می‌گویند که مگر این خاتمی نبود که تو را به عرش اعلا رساند! مگر در دوران او نبود که تو فلان شدی و بهمان؟

برایم جالب است که حافظه بعضی‌ها بعد از دوران بیهوشی سرجایش بر نمی‌گردد. من خودم را مدیون فضای نسبتا آزادی که خاتمی بعد از سال ۶۸ ایجاد کرد می‌دانم، نه فضای بعد از خرداد ۷۶. از آن خاتمی تا این یکی فاصله بسیار است. اگر گل‌آقا در سال ۶۹ آغاز به کار نمی‌کرد، من هم مثل بچه  آدم الان دکترایم را گرفته بودم و یک جایی داشتم دانشجویانم را مسخره می کردم و دانشجویانم هم مرا.  خدا بیامرز دکتر اخروی و دوستان دانشکده‌ای‌اش یک بار تلاش کردند مرا به درد خود مبتلا کنند. بچه‌های دوره لیسانس که چند جلسه شاگرد درس میکروفسیل من بودند شاید یادشان مانده باشد چه می‌گویم! برای خیلی‌ها افتخار بود، برای من نبود.

من سال ۱۳۷۰ کارم را شروع کردم. تا سال ۱۳۷۳ استقلال چندانی نداشتم، اما کم کم در کار احساس راحتی بیشتری کردم. سال ۷۵ سال خوبی بود. جشنواره مطبوعات و یکی دوتا دیپلم افتخار خارجی و راه‌اندازی کلاس‌های خانه کاریکاتور. اما از اواخر سال عملا داغ کردم و کاریکاتورهایم تندتر و تندتر می‌شد. انگار تب داشتند!

پیش از دوم خرداد، روزی عطریانفر از دهانش در رفت که در رده‌های بالا گفته‌اند که سرمقاله‌های انتخاباتی همشهری در ستون کاریکاتور "نگاه" منتشر می‌شود. میزان واکنش به حدی بود که صدای شورای نگهبان هم در آمد وقتی ترتیب بردن نام کاندیداها را مسخره کرده بودم. من کار خاصی نکردم. فضا ابلهانه بود، به نحوی مضحک نمایشش دادم. همین.

---

بعد از دوم خرداد در همشهری تا دلتان بخواهد سانسور شدم. از سوی یاران خاتمی، نه منتقدینش. تصمیم گرفتم بروم جای دیگری. کار در روزنامه زن نعمتی بود. رفقای حزبی فائزه هاشمی را مسخره کردم، کاریکاتور فائزه را بارها کشیدیم، اما آزاد بودم و بودیم.

روزنامه آزاد هم تجربه با مزه‌ای بود، اما تلخی‌اش وقتی بود که گروهبانی را یک شبه ژنرال کردند و سردبیرمان شد. شوهر خواهر مدیر مسوول. لطیفه‌ای داشتیم در باره این خطای یزدانپناه. شوهر خواهر عملا دوبار داماد شده بود، حالا چگونگی‌اش را خودتان تفسیر کنید!

کار در روزنامه‌های آفتاب امروز، صبح امروز،بهار، بنیان، دوران امروز، نوسازی و ... بسیار دلنشین بود، به جز لحظاتی که احمد ستاری سانسورچی می‌شد.

کار در مشارکت و نوروز هم جذاب بود، تا وقتی پا روی منافع جماعت وزارت نیرویی نمی‌گذاشتی! از آن لحظه به بعد، دانستن حق همه نبود و ایران مال بعضی از ایرانیان بود.

حیات نو و همبستگی هم تجربه‌های خیلی خوبی بودند. بخصوص صفحه جمعه حیات نو.

---

اما آیا خود را مدیون خاتمی می‌دانم؟ خاتمی وزیر ارشاد آری، اما خاتمی رئیس جمهوری نه!

تا عمر دارم واکنش خاتمی به سوالم در باره کمک به وضع روزنامه‌نگاران بیکار شده و تحت فشار را از یاد نخواهم برد. "هیچی" آیت‌الله خمینی در بازگشت از فرانسه بسیار پربارتر بود.

من و خیلی‌های دیگر در دوران خاتمی امنیت نداشتیم که مجبور شدیم بزنیم بیرون. شما می‌توانید به خاطر علاقه‌تان تفسیر خودتان را داشته باشید و قضاوت کنید، اما تجربه من چیز دیگری بود. چهار سال دوری از زن و فرزند شاید برای خیلی‌ها قابل درک نباشد، اما باید آسیبش را روی طرفین ماجرا ببینید و درک کنید. کسی که زن و فرزند را ترک کرده باشد برای متارکه، برای زندگی با معشوقه‌ای دیگر و ...، هرگز درد کسی که از سر جبر از آنها دور مانده را درک نمی‌کند. می‌فهمی آقای فلانی؟

شاید سرزنش کنندگان بگویند که حقت بود چنین بلایی به سرت آمد. شاید! اما لطفا بگویید در همان قالب قانون مزخرف اساسی و قانون مجازات اسلامی، چه کار اشتباهی کرده بودم که رئیس جمهوری، که مدافع قانون اساسی بود نتوانست از حقوق من نوعی و خیلی‌های دیگر در برابر جماعت دفاع کند؟

البته می‌پذیرم که هیچ حرکت رو به جلویی بدون هزینه نیست. اما ما فعال سیاسی که نبودیم! در نبود احزاب، روزنامه‌ها می خواهند بازیگر باشند، و این اشتباه است! روزنامه کارش اطلاع‌رسانی است! آگاهی دادن با توزیع آگهی سیاسی فرق می‌کند!

دیروز ما قربانی شدیم، امروز دوستانی دیگر، فردا گروهی دیگر.

---

امروز دوم خرداد است. در تهران حدودا ساعت ۶ بعد از ظهر است. ۱۲ سال پیش در تحریریه همشهری چه هیجانی حاکم بود.  ترس، اضطراب، شایعه حمله انصار حزب‌الله به روزنامه‌های همشهری و سلام بعد از تجمع‌شان در میدان ولی عصر، تلفن تهدید آمیز یک خواننده که می خواست "خانم نیک آهنگ کوثر" را بکشد به خاطر اهانت به شورای مقدس نگهبان و کاریکاتورهایی که ستادهای خاتمی پخش کرده بودند. 

ساعت ۸ شب سر شام قیافه کدخدازاده و زیدآبادی و مختاباد و مسعود رضوی فقیه و اسماعیل عباسی و عباس عظیمی و ... دیدنی بود.

هر کس خبری داشت از حوزه‌ای. ژیلا بنی یعقوب فشفشه هم گمانم بعد از شام پیدایش شد. توکلی سانیچ خاتمی چی که دیگر هیچ!

بچه‌های "روز هفتم" انگار کک توی تنبانشان بود.

سرویس اجتماعی را باید می دیدی که شده بود محل دائمی جلسات سیاسی روزنامه. 

---

الان ۱۲ سال گذشته و آن چند ساعت آخر شب۲ خرداد و اول صبح ۳ خرداد و هیجانش را هیچ وقت فراموش نمی‌کنم. اولش امیدوار بودیم انتخابات به دور دوم برسد، بعد یکی از بچه‌ها از نظرسنجی "عبدی" خبر داد که شانس خاتمی را ۶۷ در صد می دانست.

صبح روز بعد وقتی ناطق به خاتمی تبریک گفت، فهمیدیم که برده‌ایم. 

اما کدام پیروزی؟

---

همه ماجرا مثل فیلمی می‌ماند که کارگردان اینکاره نیست، عوامل تولید هم ناکارآمدند. با بودجه مردم فیلمی ساخته شد که نه سر داشتم نه ته. اولش هیجان داشتی، آخرش این طرف دنیا باید تاسف بخوری.

این فیلم عملا مستندی از آب در آمد که نصفش ضبط دیجیتال بود، نصفش ۳۵ میلی‌متری. نورپردازی‌اش آنقدر بد بود که نتوانستی جایی را درست تشخیص بدهی.

کارگردان که کارگردانی نمی‌دانست، تمام فرصت‌ها را از بین برد و اسم آن بلبشو را گذاشت دوران اصلاحات. خودش هم نیامده بود برای اصلاح امور، خارجی‌ها او را رفرمیست نامیدند، او هم باورش شد. یعنی تفسیر خارجی‌ها را مصادره کردند، 

آن سال هم بازی برای این بود که قدرت به ناطق نرسد.

---

به قول دوستی، جمهوری اسلامی بانویی ۳۰۰ کیلویی است که نمی‌خواهی تحملش کنی، اما گاهی چادرش ۴ سال به ۴ سال تغییر رنگ می دهد. خیال می‌کنی تغییر کرده، اما تا وقتی با تمام وزنش رویت خراب شده و متاسفانه دائما پریود است، فقط باید دعا کنی برای فرا رسیدن دوران یائسگی‌اش!

این بانوی چاق کریه‌المنظر که فقط با چادرهای متفاوت قابل تحمل شده، با رای چاق‌تر و چاق‌تر می‌شود.

فردا که یحتمل میرحسین برنده انتخابات شد، سخنان رهبر معظم انقلاب را بشنوید..."رای مردم به نظام"، "انقلاب ما بیمه شد"، "مشت محکمی بر دهان دشمن"....

---

۱۲ سال گذشت. پیر شدیم کچل شدیم، چاق شدیم، نا امید شدیم، فریب خوردیم، فریب دادیم، دروغ شنیدیم، دروغ گفتیم، اما خر نشویم!

Labels:

چرا کاندیداها از اوباما یاد نمی‌گیرند


میرحسین به گواه دوستان سیاسی چندان اهل دیالوگ نیست و ظاهرا و دوست دارد متکلم وحده باشد.

اما دیدن نخستین برنامه تلویزیونی‌اش مرا متوجه این نکته کرد که چقدر ما از وجود آدم‌هایی در حد اوباما که هم سخنورند و هم می‌دانند در مدتی کم چگونه می‌توان با مخاطبان طوری حرف زد که میزان همدلی افزایش یابد کم داریم.

الان در روزگار یوتیوب، می‌توان بسیاری از گفتگوهای یک طرفه را دید و درس گرفت. 

تُن صدای میرحسین جذاب نبود. نمی‌شود از او خواست یک شبه عوض شود، اما می‌توان آموزشش داد.

برای من چندان مشخص نبود که برای رضای کردن قشرهای مختلف و بخصوص اکثریت خاموش چه بحث موثر و ویژه‌ای کرد که من متوجه آن نشدم؟

احتمالا دیگر کاندیداها هم معجزه نمی‌کنند، اما برنامه دیروز لا‌اقل مرا جذب نکرد.

با مزه این بود که دیروز فقط خواستم ببینم چه می‌گوید تا برای کاریکاتور و برنامه رادیویی‌ام استفاده کنم و نمی‌خواستم با دید پوز-زنی به جزئیات توجه کنم.

میرحسین گرچه نمی‌توانست در زمانی کوتاه همه چیز را بازگوید، اما اصرارش بر مطرح کردن "امام" نشان می‌دهد که بسیاری از معیارهایش چیست.

کلی‌گویی چندان به نفع کاندیدا نیست و عملا به نفع رقبا تمام می‌شود. من مانده‌ام جماعت صدا و سیمایی چه چیزی را می‌خواسته‌اند سانسور کنند؟

توجه به اقتصاد اتفاقا اهمیت زیادی دارد و برای مردم جذاب است، اما چرا میرحسین در باره آزادی که اتفاقا دومین محور شعار انقلاب بود چیزی نگفت؟

امروز با بدجنسی فیلم را دوباره نگاه خواهم کرد. مطمئنا سوژه فراوان دارد!

Labels:

حمایت مونیکا لوینسکی از برنامه اقتصادی میرحسین
مونیکا لوینسکی که دیروز داشت برنامه تلویزیونی میرحسین را تماشا می‌کرد، وقتی به بخش سیگارش رسید، یک جورش شد و از نگاه اقتصادی موسوی حمایت کردـــ خبرگزاری "هورنی" پرس

Labels:

Wednesday, May 20, 2009
از احوالات دیگران اگر می‌پرسید...
این چند روز کلی تفریح کرد، به جز امروز که حالم با خواندن خبر فوت محمد سپهر گرفته شد.
---
این چند روز با رفقایی در تماس بودم که سروش را یا از نزدیک می‌شناختند یا از دور. کسانی هم بودند که سال‌ها حاضر نبودند زیر بار مسوولیت معنوی و اجرایی سروش در محدوده زمانی بعد از انقلاب فرهنگی بروند. کسانی که این سال‌ها چنان پیرو سروش بودند که گویی فرج حاج کریم دباغ، مقام عظمای ولایت است و کسی برتر از او نیست.

سروش بعد از آنکه حال این دوستان را با حمایت از کروبی گرفته بود، به ناگهان آن سروش نبود. 

یک رفیق توده‌ای سابق ساکن آلمان شدیدا از سروش عصبانی بود و جانب موسوی را می‌گرفت و چنان بد و بیراهی به سروش می‌گفت که من یادم رفت که بنده خدا در دهه شصت  قربانی وزارت اطلاعات موسوی بود یا انقلاب فرهنگی که احتمالا ایدئولوگش سروش بوده.

وقتی دولت آبادی به ناگهان منتقد سروش شد و حامی موسوی، چند تا از رفقای سروش‌دوست سابق گرچه چیزی نگفتند، اما گویی قند در دل‌هایشان آب شده بود.

یاد آن سال‌ها افتادم که اگر در مورد وجود ابرو بالای چشمان "دکتر" حرف می‌زدی، تکه بزرگه‌ات گوشت بود.

اما پاسخ تندخویانه سروش به دولت آبادی ناگهان رگ‌های گردن بعضی از دوستانم را به حجت قوی کرد. 

گمانم ناراحتی دوستان از فرم نبود، از محتوا بود. فرم احتمالا بهانه است. سروش اشارتی کرد به حضور دائمی میرحسین در ساختار حکومتی و شورای انقلاب فرنگی و الباقی ماجرا.

---

رفیقی می‌گفت توده‌ای‌ها و یحتمل چریک‌های فدایی و غیره از موسوی حمایت می‌کنند و گروهی از تحریمی‌های سابق از کروبی.

---

مناظره عبدی با تاج‌زاده را بخوانید بد نیست. کلش یک طرف، این پاراگرافش یک طرف:

عبدی:  من با صحبت های آقای تاجزاده مخالفم و اعتراضم هم به آقای موسوی نیست بلکه به دوستانی است که تلاش می کنند تصویر دیگری از آقای موسوی ارائه کنند و این خطرناک است. در مورد دانشگاه نباید به اظهارات شفاهی استناد کرد بلکه باید برنامه داده شود. آقای کچوییان از دانشکده علوم اجتماعی نزدیک ترین فرد به آقای موسوی است. اگر قرار باشد یک نفر وزارت علوم را نابود کند آقای کچوییان است.در مورد نظارت استصوابی اصلا موضع آقای موسوی این نیست. آقای موسوی می گوید این نظارت قانونی است و انجام می دهیم. ما از نظارت استصوابی دفاع می کردیم و معتقدیم کار شورای نگهبان غیرقانونی است و دعوا سر نظارت استصوابی و استعلایی نیست سر این است که کارهای صورت گرفته غیرقانونی است. شورای نگهبن کاری دارد می کند و اسم آن را گذاشته نظارت استصوابی.

---

برای من مساله مهم این است که بخش بزرگی از کسانی که رگ‌های گردن‌شان به حجت قوی است، اصلا نمی‌دانند نامزدها چه می گویند و چه نمی گویند.

من در سال ۷۸ از کسانی می‌ترسیدم که کاریکاتور تمساح را ندیده بودند و می‌خواستند مرا بابت اهانت به اسلام از بین ببرند. خیال می‌کردم بی اطلاعی مربوط به کسانی است که تا ملای ده صدایش در آید و تکفیرت کند، می‌آیند تا نابودت کنند.

وقتی ماجرای کاریکاتورهای دانمارکی داغ شد، کسانی که می‌خواستند کاریکاتوریست‌ها را بکشند اصلا کاریکاتورها را ندیده بودند!

می‌گویم اصلا تحت هیچ عنوانی معترض رای دادن یا ندادن کسی نیستم، حقش را هم ندارم! اما برایم عجیب است که چطور می‌توان پشت علم کسانی سینه زد که هیچ نشانی از اعتقاد به ادعاهایش ندارند. 

اینکه در مسیر باد باشی و همانی را بگویی که مردم را موقتا خوش آید وظیفه من و همکارانم نیست، اما تعدادی زیادی از همکارانم آنقدر شیفته سیاسیون و احتمالا موقعیت‌های بعدی شده‌اند که "یاد مرا، تو را فراموش"! حالا چه ربطی داشت؟

ادامه دارد

Labels:

شوک
الان شوکه شدم.

محمد سپهر، یکی از بچه‌های خوب زمین شناسی آن سال‌ها که سال بالایی ما محسوب می‌شد ولی در درس‌های زیادی با او همکلاس بودم، سکته کرد و جان به جان‌آفرین تسلیم...

سپهر یکی از معدود بچه‌های دانشکده بود که ناسزا و بدگویی در فرهنگ لغاتش وجود نداشت. آرام بود و متین.

"ممد" برعکس خیلی‌ههی ما تنبل بازی در نیاورد و درسش را ادامه داد و دکترای زمین‌شناسی ساختمانی را از انگلستان گرفت و بعد از بازگشت به شرکت ملی نفت ایران پیوست.

برای خانواده محمد سپهر آرزوی صبر می‌کنم. همینطور برای دوستان خوب شصت و پنجی زمین شناسی تهران که دوستی خوب را از دست دادند.

روحش شاد


Labels:

Tuesday, May 19, 2009
وبلاگ مسعود سفیری

مسعود سفیری از جمله روزنامه‌نگاران خوشنامی است که متاسفانه از زمان خروجش از ایران، جایی مناسب کار برایش پیدا نشده.

با این همه با صبر، وبلاگ‌نویسی پیشه کرده و حد اقل برای خیلی از همکاران قدیمی‌اش، خاطرات خوب گذشته را زنده خواهد کرد.

بسیاری از بچه‌های موفق رسانه‌های خارج از کشور زیر دست سفیری کار کرده‌اند و مسعود می‌تواند از این بابت خوشحال باشد که اثری هرچند کوچک روی کار حرفه ای این بچه‌ها گذاشته است.

خلاصه وقتی به او سر می‌زنید، سوال‌پیچش کنید تا بیشتر و بیشتر درگیر این عالم جدید شود!


Labels:

هر روز به رنگی بت عیار درآید
این چند روزه، با چند تا از رفقایی که شدیدا فیل‌شان یاد هندستون کرده و طرفدار مهندس موسوی هستند گپ زده‌ام. 

اولا دوستان خیلی خوبی هستند، ثانیا اهل اندیشه‌اند و نظر.

مساله مشترک این بود که از زیر سوال رفتن کاندیدای‌شان شاکی بودند. 

یکی از دوستان که اندکی با انصاف‌تر بود، می‌گفت درست است که تو همه طرفین رقابت در انتخابات را به یک چوب می‌رانی، اما انتقاد تو از موسوی، مخالفتت با کاندیدای اصلاح‌طلبان قلمداد می‌شود و تو را در آن طرف می نشاند.

نکته بامزه‌ای بود.

وقتی از او پرسیدم که آیا موسوی را واقعا اصلاح‌طلب می‌داند یا نه، گفت نه! از او که پرسیدم آیا برنامه‌های موسوی را عملی می داند، باز هم گفت نه!

فکر نکنید جواب‌های دیگر هم آنچنان مثبت بود.

به سوابق دولت موسوی و سکوت بیست ساله اش و فرافکنی‌های این روزهایش که رسیدیم، ظاهرا به خاطر لطفی که من داشت، بیشتر سکوت کرد.

---

مساله بامزه برای این است که خیلی‌ها پشت فردی جمع می‌شوند که برنامه‌هایش را یا نمی‌دانند، یا اگر هم می‌دانند، چندان اعتقادی ندارند. 

این مساله در مورد کروبی هم مصداق دارد. بعضی از رفقا که یک‌شبه طرفدار کروبی شده‌اند، از مطرح شدن مسائلی در باره سوابق شیخ اصلاحات در دوران صدارتش بر بنیاد شهید و ماجرای "حکم حکومتی" بیمناکند.

---

من شخصا به کل بازی و قاعده‌اش گیر دارم، دوستان طبیعتا معتقد به قاعده بازی هستند و توجیه‌هایشان هم محترم است، اما برای من قابل قبول نیست. 

اما برای من این سوال وجود دارد که آیا از خودشان پرسیده‌اند که کاندیدایی که اهل منولوگ است و پاسخ سر بالا می‌دهد و فرافکنانه پیش می‌رود، همه چیزهای بد گذشته را بر عهده دیگران می‌داند و حاضر نیست کوچکترین مسوولیتی بپذیرد، آیا فردا که گند کارش در آمد، پاسخگو خواهد بود؟

هر چهار سال یک بار، همه حشری می‌شویم و بعد از ارگاسمی ناتمام، تب‌مان می‌خوابد. آخرش هم می‌فهمیم که فاعل نبوده‌ایم و ترتیب‌مان را داده‌اند. سه و سال و نیم خاموشیم، تا آنکه دوباره خود را برای س.ک.س. سیاسی مجدد آماده می‌کنیم. هیچ حرکت بنیادین اجتماعی نمی‌کنیم، می‌چپیم در دفاتر کار خود، بعد دوباره مشارکت سیاسی‌مان گل می‌کند، انتظار داریم جامعه‌مان بهتر هم بشود.

تغییر، نیاز به یک حرکت جامع و ریشه‌ای دارد. گروه‌های اجتماعی کوچک در سراسر کشور باید بسیج شوند. یک حرکت ممتد نه مقطعی. حرکتی که پشتوانه داشته باشد، نه اینکه با گل آلود کردن آب مخ همه را تیلیت کنند و ملت را رنگ کنند(به رنگ سبز احتمالا) و بگویند تغییر این است.

این تغییر نیست. امید دادن بیهوده به نا امیدانی است که گمان می‌کنند تنها راه سعادت تغییر رنگ است. نگاهت باید سبز باشد! آفتاب‌پرست هم می‌تواند سبز شود، اما آیا ماهیتش عوض شده؟

Labels:

Sunday, May 17, 2009
کشفی تازه در دیوان حافظ - عبدالکریم سروش
این مطلب را دوستی از تهران برایم فرستاده و ظاهرا فردا-پس‌فردا در رسانه‌ها منتشر خواهد شد. اگر کسی خلافش را خبر دهد، ممنون خواهم شد.

----
توضیح اضافه - چون خیلی‌ها باورشان نشد این مطلب از سروش باشد، می‌توانند این لینک روزنامه اعتماد ملی را هم ببینند.

---

دیشب دوست حافظ شناسم تلفن زد و خبری بهجت اثر داد. گفت هدیه ای گرانبها برایت دارم: در یکی ازنسخه های کهن دیوان حافظ غزل تازه ای پیدا کردم که بسیار خواندنی و شنیدنی است و انگاه فکس مرا گرفت و عکس غزل را فرستاد. و اینک آن غزل:

برو به کار خود ای «کاتب» این چه فریاد است
مرا فتاده دل از کف، تو را چه افتاده است
چه گویمت که به میخانه دوش مست و خراب
سروش عالم غیبم چه مژده ها داده است
که ای بلند نظر شاه باز سدره نشین
« چه غم ز طعنه محمود دولت آباد است»
«بخوان به دولت محمود و اختر مسعود
سرود عشق، که از هفت دولت آزاد است»
حسد چه می بری ای «سست نثر» بر حافظ
قبول خاطر و لطف سخن، خداداد است
( توضیح: کلمات و جملاتی که در میان گیومه آمده در نسخه های چاپی حافظ دیده نمی شود.)

به جستجو برآمدم که قصه چیست و محمود دولت آباد کیست. خبر اوردند خفته ای است در غاری نزدیک دولت آباد که پس از سی سال ناگهان بی خواب شده و دست و رو نشسته به پشت میز خطابه پرتاب شده و به حیا و ادب پشت کرده و صدا درشت کرده و با «سخافت و شناعت» از معلمی به نام عبدالکریم سروش سخن رانده و او را «شیخ انقلاب فرهنگی» خوانده و دروغ در دغل کرده و متکبرانه با حق جدل کرده است. و این همه عقده گشایی و ناخجستگی در مجلسی به نام و حمایت از مهندس موسوی که درپی پوشیدن قبای خجسته صدارت است.

گزافه و یاوه بسیار شنیده بودم اما این گاف های گزاف واقعا نوبر بود. از جنسی دیگر بود. از هیچکس چندان نرنجیدم که از میرحسین. آخر او می توانست به این خفته پریشان گو بیاموزد که انقلاب فرهنگی را ( برای بستن دانشگاه ها) دانشجویان به راه انداختند و نه سروش. و ستاد انقلاب فرهنگی را ( برای گشودن دانشگاه ها) امام خمینی بنیان نهاد، نه سروش. و لذا آن «شناعت و سخافت و تقلید مضحک» (به زعم او) کار دیگری بود نه سروش. و ستاد انقلاب فرهنگی هفت عضو داشت (و اینک 30 عضو) نه فقط یک عضو و آن هم سروش. و آقای میرحسین موسوی، از سی سال پیش عضو ستاد انقلاب فرهنگی بود و امروز عضو شورای عالی انقلاب فرهنگی، نه سروش که 26 سال پیش استعفا داد ( و تنها عضو مستعفی ستاد بود). ستاد انقلاب فرهنگی همه گونه شیخی داشت جز سروش، که نه روحانی بود و نه کهنسال و نه کهنه کار سیاسی. از دکتر شریعتمداری گرفته ( متولد 1302) که شیخوخیت سنی داشت تا احمدی و باهنر و مهدوی کنی و جلال الدین فارسی و حسن حبیبی (متولدان 1312) که مشایخ درجه دوم بودند. ه سروش که متولد 1324 بود و جوان ترین عضو ستاد. و آوازه اجتماعی و شیخوخیت سیاسی هم با آن مشایخ بود نه سروش، که تازه از گرد راه رسیده بود و به حکم امام برای خدمت به فرهنگ، در ان ستاد بدون ستاندن قرانی مزد، شبانه روزعرق شرافت می ریخت. و شیخ روحانی ستاد هم حجت الاسلام باهنر و مهدوی و املشی و احمدی و خوشوقت بودند نه سروش. و باری اگر ستاد انقلاب فرهنگی شیخی داشت این شیخ کسی جز شخص شخیص مهندس میرحسین موسوی نبود که پاره ای از جلسات ستاد در دفتر نخست وزیری و زیر اشراف و صدارت او برپا می شد. و علاوه بر میرحسین، خاتمی و احمدی و شریعتمداری و صادق واعظ زاده و ... در آن حضور داشتند و گواهان این امرند. و باری شیخ ستاد بودن نه حسن است، نه عیب. آنکه عیب است دروغ زنی و دریوزگی و چاپلوسی کردن و سابقه استالینی داشتن و فرصت طلبانه ژست آزادی خواهی گرفتن است. تعجب من این است که چرا مهندس موسوی پرده از این راز ساده بر نمی دارد و نقش خود در ستاد انقلاب فرهنگی و نظر خود را درباره آن نمی گوید تا پریشان گویان، بیش از این سم پاشی و فحاشی نکنند.

نیز خوب بود مهندس موسوی به آن خفته پریشان گو آموزش و هوشیاری می داد که وقتی امروز در تلویزیون می گویند وزارت ارشاد به آیین نامه انقلاب فرهنگی عمل می کند (که به گمان وی غیرقانونی است) و سانسور کتاب می کند، این آیین نامه دست پخت همین شورای انقلاب فرهنگی است که اینک برپا است و میرحسین و حداد و داوری و کچوئیان و رحیم پور ازغدی و... اعضای آنند. نه دست پخت ستاد انقلاب فرهنگی که 26 سال است دار فانی را وداع کرده و استخوانش را خاک خورده است. و اگر آن پریشان گوی بی خبر، شکوه ای از ارشادیان دارد به مهندس موسوی شکایت کند که آیین نامه برایشان تنظیم کرده است نه سروش که خود قربانی آن آیین نامه ها است و کتابهایش در ارشاد غمباد کرده است.

حالا بنگرید خفته در غاری که فرق انقلاب فرهنگی و ستاد انقلاب فرهنگی و شورای انقلاب فرهنگی را نمی داند و اعضایشان را نمی شناسد و از کارهاشان خبر ندارد و دیروز و امروز را به هم می بافد و زمان را در می نوردد و دروغ بر دروغ می انبارد و جهل بر جهل می تند، چون ماموری نامعذور به امید پاداشی موعود حمله بر معلمی یک قبا می آورد که از دیدگاه استالینی، جز استقلال رای و مسلمانی و دموکراسی خواهی ( و لابد عدم حمایت از میرحسین موسوی) جرمی و خطیئه ای ندارد. و حتی نزاکت و ادب مقام را نگاه نمی دارد و به میزبان خود که همان شیخ انقلاب فرهنگی است توهین می کند و اینقدر نمی داند که این میزبان که دولت آبادی به حمایت و ترویج اش برخاسته، 30 سال است که عضو آن ستاد و شورا بوده است و امضا کننده همان ایین نامه های « غیر قانونی» است که وی از آنها می خروشد و می گریزد و پیرو و مرید و مقلد و فدایی همان امامی است که بنیانگذار انقلاب فرهنگی است و «مقلد مضحک همان شناعت و سخافتی» است که دولت آبادی زبان خود را به لوث کلماتش می آلاید. باری از بانیان ان جلسه جناحی و ستادی و انتخاباتی، و در صدر همه از آقای میرحسین موسوی نیز باید سپاسگزاری کرد که حق خادمان فرهنگ را چنین می گزارند و به تاوان داشتن رایی مستقل و مشروع، آنان را پیش گلادیاتورها می افکنند و پوست و پوستینشان را می کنند و هلهله کنان قصه اش را بر سر بازار و برزن می گویند و در رسانه های خبری خود می آورند. اما مباد از یاد ببرند که ناقدان را خوراک درندگان کردن، تصویر موحشی است که هیچگاه از یاد جوانان این دیار نخواهد رفت، شاید آبی به آسیاب آرا بریزد اما آبرویی تحصیل نخواهد کرد.

مرا هرآینه خاموش بودن اولی تر
که جهل پیش خردمند، عذر نادان است
و ما ابری نفسی و ما ازکیها
که هرچه نقل کنند از بشر در امکان است
مریلند
اردیبهشت 1388

Labels:

مطلبی از سایت پندار
رسانه سازی، یا کار رسانه ای؟
این روزنامه ها، هر چقدر هم که مطالب خواندنی ای داشته باشند، هر چقدر هم که ذوق و شوق روزنامه نگاران ش، که با یک تلفن، حاضرند ماه ها بدون دریافت هزینه ای کار کنند، از آن روی که پیش تر تصمیم گرفته شده چه پیامی را می خواهند به مخاطب هدف برسانند به باور شخصی من، شایسته ی گله گذاری اند.

گله گذاری در شبی که یک روزنامه از انتشار بازمانده، به باور برخی لگد به مرده زدن است، اما اگر مرگ رسانه های متعددی، از یک اشتباه عمده ی آن ها باشد که بارها و بار ها تکرار شده است، در مراسم خاک سپاری او، می تواند با نگاهی دیگر، آسیب شناسی برای جلوگیری از بروز این خطای رسانه ای باشد.
به عنوان کسی که دغدغه ی رسانه، به معنای ابزاری را دارد که نه برای هدف سیاسی و انتخاباتی، که برای کمک به زندگی آسوده تر مردم تلاش می کند، باور دارم که تا زمانی که روزنامه ها را به عنوان کارخانه ی تولید واژه برای مخاطب رسانه نبینیم، که قرار است تعدادی کارکنان تحریریه و مالی و حسابداری 
و اداری و فنی و مدیریتی آن، خط تولیدی را طراحی کنند که کالای مورد نیاز مخاطب را، به صورت یک بسته بندی جذاب و جامع فراهم کنند، انتشار بی آینده ی هر روزنامه ای با هدف سیاسی-انتخاباتی، ناامید کردن عده ای از کار روزنامه نگاری ست. 

تجربه ی روزنامه نگاری که پس از صبحانه ی یک روز کاری، نام تازه ای را به رزومه ی روزنامه نگاری خود می افزاید و شبانگاه، پیش از خواب پرونده ی آن را در ذهن خود می بندد، تنها امید به روزنامه نگاری در این جغرافیا را نه کم، که می خشکاند.
تجربه ی روزنامه نگاری که بدون مشخص شدن حتا حقوق خود، بدون هیچ گونه بیمه و خدمات اضطراری جانبی، از روی علاقه، می آید و اول تصمیم می گیرد از چه چیز دفاع کند و سپس قلم بر کاغذ می گذارد، موجب جا انداختن تعریف غلطی از روزنامه نگاری می شود که در آن، روزنامه نگاری نه ابزاری برای انتقال اطلاعات تازه و جامع و منصفانه، که راهی برای پیروزی کارفرمایان در انتخابات پیش روست.

آن چه «جهت دار بودن رسانه های رقیب» خوانده می شود هم، توجیهی برای جهت دار بودن رسانه ی ما نیست.

هر کس با هر عقیده ای، حق دارد یادداشت های جهت دار مدافع اندیشه ی خود را در رسانه ای بیابد و بخواند که به آن از نقطه ی مشترکی به اتفاقات و رخداد های جامعه نگاه می کند، اما خبرنویسی جهت دار حزبی-انتخاباتی، مانند آن چه این روزها می بینیم، جز در بولتن های انتخاباتی جایی ندارد. اگر غیر از این عمل می کنیم، هم نام رسانه را بی اعتبار می کنیم و هم امید را در دل روزنامه نگاری که می خواهد بسته ی گزارشی یا خبری خود را صادقانه و بدون جهت گیری منتشر کند می کشیم. 

رسانه، پیش از انتشار تصمیم نمی گیرد چه بنویسد، روزنامه نگار، تنها وظیفه دارد که برود، ببیند و تا می تواند صادقانه، جامع و منصفانه روایت کند و این چیزی ست که عدم رعایت آن، امنیت شغلی رسانه را بیش از سرنوشت هر انتخاباتی به خطر می اندازد.

Labels:

مزرعه حیوانات، به رنگ سبز موسوی
لابد خوانده‌اید که ستاد موسوی از فعالیت سیاسی بخشی از بسیج حمایت کرده.

نکته جالب‌تر اینکه سردار رشید در گفتگویی، گفته: «قبل از بيانيه اخير سپاه، ستاد مهندس موسوي از بسيجيان ثبت‌نام مي‌كرده است.»

بنابرین، گفته‌های آیت‌الله خمینی برای میر حسین و شرکا که تا کنون لازم‌الاجرا بوده، الان دیگر نیست.

به عبارت دیگر، اینکه نظامیان در امور سیاسی وارد نشوند، کشک!

البته این اتفاق جالبی است. 

به قول محمد قوچانی، هدف، وسیله را توجیه نمی‌کند.

انتقاد اصلاح‌طلبان از اصولگراها در مورد دخالت نظامی‌ها در سیاست را به یاد دارید؟

یادتان هست که می‌گفتند همان دخالت منتهی به انتخاباتی مهندسی شده گردید؟

---

دوستی از ستاد موسوی می‌گفت که انتقادهایت را بعد از انتخابات مطرح کن که در فضایی آرام بررسی شود! زرشک!

جماعت هنوز به هیچ جا نرسیده جوابگو نیستند، فردا باشند؟

---

قلعه حیوانات،کتاب خیلی خوبی است. در دوره ریاست جمهوری میرحسین باید به رنگ سبز منتشرش کرد!

Labels:

این بازی کماکان ادامه دارد
چه کسی گفته اینجا یک وبلاگ تحلیلی سیاسی و جدی است؟

اینجا محل انتشار یادداشت‌های شخصی من است! کارتون‌هایم را منتشر می‌کنم و الباقی چیزهایی که دوست دارم.

---

اما خواندن کامنت‌های عصبی و پرخاشجویانه بعضی از طرفداران کاندیداها برایم جالب است. امروز تعداد زیادی را خواندم و خندیدم و البته در کمال نامردی حذف کردم!

اولا، مشکلات خود را با قرص مناسب حل کنید.

ثانیا،  اظهار نظر که نیاز به بد و بیراه گفتن ندارد! یک نفر مثل شما فکر نمی‌کند. مشکلی دارید؟

ثالثا، تنوع دیدگاه احتمالا بهتر از افتادنکورکورانه  دنبال یک راهبر است.

---

دوستان عزیز اگر برای موجه جلوه دادن کاندیدای خود، بخش عمده‌ای از نقایص او و همراهانش را نادیده می‌گیرند، حق دارند. کسی نمی‌خواهد به خاطر انتخاب فردی نامناسب با سابقه‌ای مشکوک زیر سوال برود. تلاش دوستان برای توجیه نابینایی سیاسی کاملا قابل درک است.

دوستان معرفی اهرم‌های فشار برای مهار کاندیدای خود را از یاد برده‌اند. خوشحال می‌شوم بدانم دوستان محترم چگونه می‌توانند کاندیدای خود را در صورت قدرت گرفتن سادق نگاه دارند که به ادعاها و شعارهایش پایبند باشد؟

دوستان عزیز نگفته‌اند که علت نادیده گرفتن سوابق نقض حقوق بشر توسط کاندیداها و یارانشان چیست؟

دوستان نگفته‌اند که ...

---

با وجود اینکه کامنت‌های عصبی و پر از خشم شما را منتشر نمی‌کنم، اما ممنون می‌شوم به این کار ادامه بدهید. حداقل برداشت واقعی‌تری از نگاه‌های متفاوت خواهم داشت.

همینکه کامنت می‌گذارید، نشان دهنده علاقه به گفتگو است. 

صداهای متفاوت از تک صدایی به حتم بهتر است!

Labels:

Friday, May 15, 2009
کامنت‌های دروغی
یکی از خوانندگان کامنتی گذاشته بود علیه یک شخص حقیقی. کامنت را منتشر نکردم، اما برای همان شخص حقیقی فرستادم و سوال کردم در باره ادعای مطرح شده.

شخص مورد نظر پاسخ داد. آمدم پاسخ را به نویسنده کامنت ایمیل کنم، دیدم نشانی طرف الکی است.

دوستانی که پشت اسم مستعار و ایمیل دروغی قایم می شوند و جرات ندارند با هویت مشخصی در باره کسی چیزی بگویند، لطفا وقت مرا نگیرند. طرف خودش وبلاگ دارد، یا ایمیل. 

حالا می‌فهمید چرا خیلی از کامنت‌ها منتشر نمی‌شود؟

Labels:

دموکراسی ایرانی و استراتژی ترس
امروز داشتم کامنت‌های بعضی از دوستان را می‌خواندم که البته چون حاوی فحش بود منتشرشان هم نخواهم کرد. نکته جالب، ترس مشترک همه نویسندگان بود. انگاری طوطی‌هایی که از یک منبع تغذیه شده باشند و جیغ و داد می‌کردند:

«رای ندادن مساوی پیروی احمدی‌نژاد است!»

با چند نفر چت کردم. عین دوره‌گردهایی که از کلیسا می آیند و می‌خواهند مسیحی‌ات کنند، آوار شده بود که موسوی چنین است و چنان. 

به یکی گفتم که می خواهم به کروبی رای دهم اصلا! اگر رای دادن خوب است، پس او منتخب من است. عصبانی‌تر شد! انگاری رای دادن یعنی حضور در انتخابات و ایستادن پشت یک نفر!

یکی از اهالی فیس‌بوک آمد و داد و بیداد که اگر رای نمی‌دهی حق اظهار نظر نداری! گفتم چطور است به محسن رضایی رای بدهم؟ مگر مهم رای دادن نیست؟ خب می‌خواهم به یکی رای بدهم که باهاش حال می‌کنم.

----

دموکراسی، انتخاب و .... سیاه و سفید نیست دوستان من! گمانم همه ماجرا سر این است که ببینید تشخیص‌تان چیست! کسانی که زور می‌کنند که یا این یا هیچ، عین زورگوهای صدر اسلام می‌مانند که اگر با طرفشان بیعت نمی‌کردی، یا سرت را می‌بریدند، یا از محل تبعیدت می‌کردند.

اگر دموکراسی این است، پس من نمی‌خواهمش! 

حق انتخاب که زورکی نیست! گفتند حق انتخاب داری، نه اینکه باید این را انتخاب کنی وگرنه چنینی و چنان!

اینکه چه کسی را مناسب می دانی، یا چه روندی را قبول داری، حق طبیعی خودت است! کسانی که آب را گل‌آلود می‌کنند تا بترسانندت که اگر چنین نکنی، چنان می‌شود، حتما نیمه پنهانی دارند که باید حسابی دید زد! 

---

امروز با دوستی گپ می زدم. بحث فاحشه‌گان سیاسی شد که اگر مردم می‌دانستند چه حرام‌لقمه‌هایی هستند، یک آن پشت سرشان نمی ایستادند.

اگر می‌خواهید کاندیدایی را بشناسید، ببینید چه کسانی را دور خودش جمع کرده، و سعی کنید آنها را خوب بشناسید. 

همان جماعت وقتی نمی‌خواهند شما چیزی از سوابق کاندیدا و خودشان بدانید، حدس بزنید که چه عللی پشت این پنهان‌کاری‌ها وجود دارد؟

---

تکلیف من با جناح راست که مشخص‌تر از مشخص است. دیگر با چراغ به دزدی نمی‌روند، چون نیازی نیست. روز روشن مملکت را تاراج کرده‌اند، هنوز طلبکار هم هستند.

جناح چپ اما تا وقتی ادعای پاسخگویی دارد، باید آنچنان زیر سوالش برد تا نفس زیادی برای ماستمالیزاسیون کارها نداشته باشد.

مشخصا کروبی و موسوی باید نسبت به سکوتشان در برابر خیلی چیزها پاسخگو باشند.

---

دوستی برایم گفت که از موسوی پرسیدند چرا در برابر اعدام‌های دهه ۶۰ سکوت کردی، موسوی هم ماجرا را گردن قوه قضاییه انداخته. به همین راحتی! مگر دادستانی دست کدام جناح بود؟ آقای موسوی خبر نداشت که در آن سال‌ها چه اتفاق‌هایی می افتاده؟ اگر کاری مورد تایید رهبرش بوده باشد، او اصلا به مخیله اش فشار می آورده که ممکن است حرف امام غلط باشد؟ مگر هواداران موسوی به جناح راست معترض نبودند سر ماجرای «۹۹» نفری که مخالف نخست‌وزیری او بودند و حرف‌های آیت الله خمینی را «ارشادی» می‌دانستند نه «مولوی»؟

کروبی که بقول دوستان خیلی تغییر کرده، احتمالا می‌تواند با شفافیت بیشتری در باره امکاناتی که بعد از انقلاب صاحب شده حرف بزند. خدا که از آسمان هفتم چیزی را نرسانده!

ایران که بودم، شنیدم که بعضی دوستان مجع روحانیون هنوز مستاجرند و خانه ندارند، منتهی مساتجر خانه‌های چند میلیاردی، با اجاره‌هایی بسیار پایین. باورم نشد. فکر کردم منبع سخن دارد سر به سر من می‌گذارد. مثالی آورد از ملک تحت اشغال موسوی خوئینی‌ها در اوائل انقلاب و اینکه یکی از نزدیکان هاشمی رفسنجانی برای آنکه سر به سر خوئینی‌ها بگذارد، رفته بود و ملک را خریده و به نام خود کرده بود! حالا شوخی یا جدی، چرا دوران حاکمیت کروبی بر بنیاد شهید اینقدر غیر شفاف بوده؟ جز این است که فضای کشور در دهه شصت و بعد از آن به خاطر سیاست‌های دولت‌های موقت، آنچنان بسته بوده که کسی جرات جستجو نداشته؟

این روزها تا کسی حرفی می‌زند، طرف مقابل تهدید به افشاگری می‌کند. نتیجه اخلاقی اینکه هیچ واقعیتی بیان نخواهد شد مگر برای کنترل رقیب!

پس اگر در این ظرف پنهان‌کاری را بردارند، احتمالا بوی کثافت همه جا را خواهد برداشت. 

---

رفیقی هلند نشین می‌گفت تو حالا چیزی نگو، بعد از انتخابات حرفت را بزن! اتفاقا الان وقتش است! الان است که می‌خواهم بدانم کاندیدای مدعی حمایت از حقوق بشر وقتی خودش صاحب منصب بوده، خودش یتا یارانش روی حقوق چه کسانی راه رفته اند؟ 

جوان‌ترهای ترسان از نتیجه انتخابات نمی‌خواهند از قدیمی‌ترها بپرسند دهه ۶۰ چه اتفاقی افتاده؟ چرا می‌ترسند؟ مگر جز این است که مبلغین فضا را گل‌آلود کرده‌اند که کسی نتواند واضح‌تر ببیند؟

از نظر من، کسانی که پنهان کننده یا وقایع آن دورانند، اما می‌دانند چه خبر بوده، هم خودشان مسوولند، هم منافعی از این پنهان‌کاری نصیب‌شان می شود.

ادامه دارد

Labels:

روزنامه‌نگاری انتخاباتی!
الان دوست خوبی از تهران برایم می‌گفت ستاد موسوی و سایت‌های همراه خیلی از حرف‌ها را انتخابی منتشر می‌کند. این ماجرا وقتی شاخص‌تر می‌شود که صدای مسیح مهاجری، از مدافعان موسوی را در می آورد:

يك سايت حامي مهندس موسوي در نقل اظهارات مدير مسئول روزنامه جمهوري اسلامي برخلاف وظيفه امانت داري قسمتي از مطالب را حذف كرد. قلم نيوز كه اظهارات مدير مسئول روزنامه جمهوري اسلامي در ديدار اعضاي شوراي مركزي ستاد بوي امام را نقل كرده قسمتي از آن كه مربوط به گروه هاي اصلاح طلب است را حذف كرده است . قسمت حذف شده چنين است : « اينكه اين روزها شاهد اعلام حمايت برخي گروه ها از آقاي موسوي هستيم كه قبولشان نداريم واقعيت اينست كه آنها از جنس آقاي موسوي نيستند. البته اين انتظار را هم داريم كه مهندس موسوي خودشان هم موضع بگيرند. آنها انتخابشان مهندس موسوي نيست انتخاب الان آنها تحميلي است و چيزي است كه زمان به آنها تحميل كرده است وگرنه انتخاب اصلي و مطلوبشان كسي غير از آقاي موسوي است . اميدواريم خود آقاي موسوي اين دغدغه را كه در خيلي از افراد وجود دارد حل كند و بنده نيز به ايشان تذكر داده ام و البته پذيرا هم بوده اند » . سايت قلم نيوز علاوه بر اين جمله « بنده شخصا معتقدم لطماتي كه در طول تقريبا 10 ساله اخير به ارزش ها و اصول وارد شده بايد جبران شود و جبران آن هم بازگشت به گفتمان امام است » نيز از اين اظهارات حذف شده است ! به دست اندركاران « قلم نيوز » يادآور مي شويم كساني كه مدعي طرفداري از فرد با صداقتي مثل مهندس موسوي هستند بايد صداقت داشته باشند و رسم امانت داري را كنار نگذارند. 

Labels:

تبعیض نژادی در کانادا- روزنامه تورنتو ستار

Darker the skin, less you fit

What's the biggest barrier to immigrants feeling they belong? After 41,666 interviews in nine languages, researchers find it's not religion. It's not income. It's skin colour.

Labels:

Wednesday, May 13, 2009
Protest letter: Hossein Derakhshan

Mr. Bahram Ghasemi, Chargé d'Affaires
Embassy of the Islamic Republic of Iran to Canada
245 Metcalfe Street
Ottawa, Ontario, K2P 2K2

May 11, 2009

Dear Mr. Ghasemi,

I am writing on behalf of Canadian Journalists for Free Expression (CJFE), a non-profit, non-governmental organization that works to promote and protect press freedom and freedom of expression around the world.

CJFE welcomes the news of Roxana Saberi's release from Evin Prison in Tehran, Iran on May 11, 2009. Saberi, an Iranian-American journalist, was detained in January 2009. In April, she was sentenced to eight years in prison for spying for the United States. She was released after an appeals court changed the ruling to a two-year suspended sentence and a ban from reporting in Iran for five years. The new punishment appears to reflect that Saberi's case revolved around her work as a journalist.

Iran's judiciary pledged that Saberi's case would be given a legitimate and independent legal hearing, with third party monitoring. And the head of Iran's judiciary, Ayatollah Mahmoud Shahroudi, stated that it would be carried out in a "careful, quick and fair" manner. These are all welcome signs of greater transparency and accountability.

In contrast, Hossein 'Hoder' Derakhshan, an Iranian-Canadian blogger, has been detained in an unknown location in Iran since November 1, 2008. Charges against him have yet to be specified. There is concern that Derakhshan was targeted for his blogs, which were critical of Iranian authorities.

CJFE calls for clarity surrounding the charges against Hossein Derakhshan and urges the Iranian government to hold a fair and transparent trial if there are charges against him. If charges are not brought against him, CJFE calls for Derakhshan's immediate and unconditional release. We hope that the guarantees made in Saberi's case will be applied to Derakhshan's case, and that greater transparency will help foster a safer environment for all journalists and bloggers to work in Iran.

We thank you for your attention and look forward to your reply.

Yours sincerely,

Arnold Amber, President

c.c.: The Honourable Lawrence Cannon, Canadian Minister of Foreign Affairs;
Mr. Michel de Salaberry, Chargé d'Affaires of Canada to the Islamic Republic of Iran

Labels:

Tuesday, May 12, 2009
دموکراسی ایرانی
تجربه روزهای اخیر به من ثابت کرده که آشنایی ما ایرانی‌ها با دموکراسی تا وقتی گروه خونمان عوض نشده، چندان کارگر بر رفتار و روابط انسانی‌مان نیست.

در فضایی چند صدایی، کسی از بیان نظرات مخالف نمی‌هراسد. هر کسی طاقت خواندن و شنیدن سخنان مخالف را ندارد، عملا دموکرات نیست. 

نگاهی به منطق بسیاری از طرفداران بی‌بدیل ساختار انتخاباتی در ایران نشان می‌دهد که ماجرا به این سادگی نیست. اگر حق انتخاب داری، از نظر آنان، باید همانی را انتخاب کنی که ایشان می‌پسندند. این اسمش دموکراسی است، منتهی دموکراسی زورکی مدل وزارت اطلاعاتی‌ها و وزارت کشوری‌های دهه شصت و کسانی که احتمالا هنوز رسوبات فرقانی دارند.

انتخاب، به معنی پذیرش بدون قید و شرط این یا آن نیست. خود انتخاب نکردن هم به نوعی انتخاب است. کسانی که به این انتخاب کنندگان توهین می‌کنند، دست کمی از مقام‌های رسمی نظام که رای دادن تا تکلیف می‌شمارند ندارند.

------

دموکراسی‌خواهی این مدلی ایرانی انواع مختلفی دارد. باید خارج از کشور باشید و ببینید دور زدن و تبانی در محافلی خاص چقدر راحت انجام می‌گیرد و صدای کسی هم در نمی‌آید...

Labels:

دکتر سروش و انتخابات
حرف‌های دکتر سروش را حتما خوانده‌اید. برایم جالب است وقتی شاگردان سروش یا خیلی از تاثیرگرفته‌های از او چه نگاهی به سیاست دارند و او نگاهش چیست. 


آیا او پویاتر بوده یا شاگردانش.

به هر حال وقایع انتخابات ایران را اگر دنبال می‌کنید، یک نکته را نمی‌توانید نادیده بگیرید:

انتخابات در ایران، سیاست با دور تند است.

Labels:

نعمت وجود یک غیر خودی به نام اکبر اعلمی
من در قیافه اعلمی نمی‌توانم ریاست جمهوری ببینم. اما چیزی که راضی‌ام می‌کند، اصرار همیشگی او به زیر سوال بردن قدرت بوده.

مشخصا این عضو سابق روزنامه سلام طرفدارانی میان مشارکتی‌ها و کارگزارانی‌ها ندارد، شاگردان و نوچه‌های موسوی خوئینی‌ها هم با او خوب نیستند، اما هر چه هست نشان داده شهامت پرسیدن دارد.

شک دارم اعلمی تایید صلاحیت شود، اما حضورش در رقابت‌ها، کار را جداب‌تر خواهد کرد.

Labels:

Friday, May 08, 2009
سوتفاهم دوستان و سوهاضمه بنده
۱- من به هیچ عنوان طرفدار رای دادن یا تحریم انتخابات نیستم. خودتان را بیش از این اذیت نکنید

۲- اگر می‌خواستم خفه‌خون بگیرم که الان هم وضع اقتصادی ام بهتر بود، به ریش بقیه هم می‌خندیدم. بیخودی هم این همه خودم را آواره و خانواده ام را مچل خودم نمی کردم.

۳- وقتی در ایران هستی، می دانی مرزهایت چیست. پرنده‌ای در قفس. اما وقتی خارج از قفسی نباید پرواز کنی؟ چه‌ حرف‌ها! می‌گویند چون در ایران نمی‌توانستی راحت حرف بزنی، الان هم حرف نزن! به این می‌گویند مردمسالاری "قینی". جسارت مرا ببخشید. اما همزبانان لر می‌دانند دارم چه می‌گویم.

۴- این یک وبلاگ است با حدود ۳۶۰۰ مشترک فیدبرنر، اندکی مشترک جور دیگر و حدود ۲۰۰۰ خواننده ثابت دیگر. یعنی در مجموع بگیر ۶۰۰۰ نفر. وقتی هم تصادفا به این وبلاگ لینک می‌دهند کمی بیشتر مهمانش می‌شوند. اما این وبلاگ چگونه می‌تواند مانع موفقیت دکتر معین و احتمالا الباقی در گذشته و آینده باشد، خیلی حرف جالبی است!

۵- من همیشه خدا گفته‌ام که روشنفکر نیستم. مدعیان روشنفکری را سال‌ها شناخته ام و دیده‌ام. از طراح مدعی روشنفکری‌اش بگیر تا نویسنده و محقق و غیره. ما نیستیم! محض رضای کدا وقتی از دست من عصبانی می شوید من را روشنفکر خطاب نکنید. حیف شماست!

۶- همین چند روز دیگر ۶۰۰۰مین پست وبلاگ را باید هوا کنم. به امید خدا. مزخرف زیاد نوشته ام، خیلی‌ها را آزرده‌ام، امید خیلی‌ها را نا‌امید کرده‌ام، اما دلم خواسته خودم باشم. گاهی وقت‌ها هنگام وبلاگ‌نویسی خودم نبوده‌ام. یعنی رفته ام در قالب یک موجود دیگر. داغ کرده‌ام، دعوا راه‌ انداخته ام و الی ماشا‌الله. لطفا مرا ببخشید.

۷- هر کسی به اندازه خودش پاسخگو است. به اندازه مسوولیتش. وقتی داغ می کنید و فحش و بد و بیراه می نویسید و من البته منتشر نمی‌کنم، بدانید که یک کمی تند رفته‌اید.

۸- برخلاف توهم بعضی از دوستان، من خواهان بازگشت به ایران هستم. اما نه بازگشتی که با آدم‌فروشی ویا تملق سیاسیون و ... همراه باشد. فکر نکنید دلم تنگ نشده. شده، بد جوری هم شده. اما اگر می‌خواستم زیر بار خیلی از چیزها بروم، امروز اینجا نبودم.  

۹- اینکه مثل خیلی‌ها مسحور نی نوازنده‌گان سیاسی نمی شوم، دلیلی ندارد جز اینکه جو زدگی سیاسی را دوست ندارم. بشدت هم به فرکانس فریبنده دوستان عزیزم حساسم. گوشم را می‌زند.

۱۰- درک می‌کنم که خیلی از دوستان به حداقل‌ها راضی‌ هستند. شاید نماد عملگرایی‌شان باشد، اما لطفا تلاش نکنید من را به راه خودتان بکشانید. نه اینکه حد من بالا باشد. نه! اما این حداقل‌هایی که مد نظر دوستان است، گاهی از صفر هم کمترند. انصاف داشته باشید!

ادامه دارد

Labels:

Wednesday, May 06, 2009
سکوت علامت رضاست!
باور نمی‌کنم که بشود پذیرفت مقام‌های ایرانی در سال‌های ۶۰ از کشتارهای مخالفین و هوادارانشان ناراحت بوده باشند. 

این البته باور شخصی من بر اساس شناختی است که از جماعت اصلاح‌طلب حکومتی دارم. این شناخت شاید خطا هم باشد، اما یک نتیجه‌گیری شخصی است.

تا حالا شنیده اید که اعضای سازمان مجاهدین انقلاب نسبت به اعدام‌های سال‌های اول انقلاب تا سال ۱۳۶۸ اعتراضی کرده باشند؟ این گروه که سابقه‌ای طولانی تر از احزاب مشارکت و کارگزاران و همبستگی دارند.

تا کنون شنیده‌اید که مجمع روحانیون مبارز اعتراضی به وقایع دهه شصت بکند؟ سران مجمع که در زدن زیراب آیت‌الله منتظری نقشی کلیدی ایفا کرده بودند. اعتراض اصلی آیت‌الله منتظری به آیت‌الله خمینی چه بود؟

چند بار تا کنون شنیده‌اید که رهبران اصلاح‌طلب حکومتی از آیت‌الله خمینی قدیس ساخته باشند؟ مگر سید محمد خاتمی پیش از رئیس جمهور شدنش مسوول ستاد برگزاری بزرگداشت ارتحال نبود و میزبان مهمانان خارجی؟ چند بار ارادت کامل خود را چه پیش از دوم خرداد و بعد از آن به نخستین رهبر انقلاب ابراز کرده بود؟

دوستانی که می‌اندیشند پاسخگو کردن رهبران و مدعیان دموکراسی کاری بیهوده است، می‌توانند صدها کتاب و مقاله را علم کنند که پیگیری اعمال پیشین حاکمان وقتی مردم از ایشان حمایت کنند، کاری بیهوده است. اما به نظر من انتظار تحول از کسانی که یا دستشان به خونی آلوده است و یا خونریزی را تایید کرده‌اند و تا کنون علنا جنایت‌های ثبت شده را تقبیح نکرده‌اند، بشدت خطا است.

من نمی گویم همان روند پاکسازی میرحسینی را اعمال کنیم تا ده‌ها هزار نفر از زندگی ساقط شوند. بلکه معتقدم جماعت را وادار کنیم به مسوولیت خویش را بپذیرند. مسوولیت پذیری اینقدر دردناک است؟ حتما هست! 

Labels:

گزارش مراسم سخنرانی میرحسین موسوی در دانشگاه مازندران

گزارش مراسم سخنرانی میرحسین موسوی در دانشگاه مازندران

...آقای موسوی سوالات ما زیاد است. لطفا یادداشت بردارید. خواهش می کنم به همه آنها جواب دهید.امیدواریم کمبود وقت را توجیهی برای ابهام در گفتارتان نکنید چون جواب صریح نیازی به اطناب و درازگویی ندارد.

۱- شما و ما می دانیم که به گفته آیت ا.. منتظری قائم مقام وقت رهبری بیش از ۴۸۰۰ زندانی سیاسی در سال ۶۷ در دادگاه های چند دقیقه ای محکوم به اعدام شدند.شما در آن زمان نخست وزیر ایران بودید. شخص سوم مملکت. مسئول دفاع از حقوق ملت. چه توضیحی درباره سکوتتان دارید؟ آیا این سکوت به معنای رضایت شما بود؟ باز هم تاکید می کنیم با صراحت پاسخ دهید.

۲- بیست سال سکوت کردید. بیست سالی که ملت در آن وقایعی همچون قتل های زنجیره ای و حادثه تلخ ۱۸ تیر را به چشم دیدند. آیا ضرورتی نداشت که شما به عنوان پیشکسوت عرصه سیاست کشور، موضعی را اتخاذ می کردید؟

۳- آقای موسوی قانون اساسی موجود ظرفیت هایی را برای تحقق آزادی و دموکراسی فراهم کرده است ولی از آن بیشتر ظرفیت های پرورش دیکتاتوری و قدرتمند شدن عده ای خاص و قلیل را دارد. آیا برای رعایت هر چه بیشتر حقوق شهروندی، حقوق بشر و تحقق آزادی و دموکراسی واقعی در کشور اعتقادی به اصلاح قانون اساسی دارید تا بیش از این شاهد سرکوب و دیکتاتوری نباشیم.

۴- امروز ملت ما حقوق مسلم زیادی دارد که توسط اقتدارگرایان نادیده گرفته می شود نظیر آزادی بیان، آزادی اندیشه، انتخابات و مطبوعات آزاد و ده ها مورد دیگر.ملت ایران حق دارد بعد از تحمل زجر و سختی سال ها جنگ و انقلاب و هزاران مصیبت دیگر زندگی مرفه و توام با آرامش داشته باشد. آقای میرحسین موسوی آیا شما نیز اعتقاد دارید باید همه حقوق مسلم ملت ایران قربانی دیپلماسی پرهزینه بر سر داشتن یک حق انرژی هسته ای شود؟ آیا شما هم می پندارید تحریم بر ملت ما و رفاه و آسایش آنها تاثیر ندارد؟

۵- آقای موسوی شما در سخنرانی هایتان این مژده را به مردم دادید که گشت های مخوف ارشاد را از خیابان های شهرهایمان جمع خواهید کرد و فرماندهان نیروی انتظامی در جواب شما اعلام کردند که این موضوع در حیطه اختیارات رییس جمهوری نیست و کسانی که در این باره اظهارنظر می کنند. از قانون بی اطلاع اند. برای تحقق این وعده خود چه پاسخی را برای ملت دارید؟

۶- و اما آخرین سوال: شما از دانشجویان زندانی حمایت کردید و ستاره دار کردن آنها را محکوم نمودید در حالی که اکثر این دانشجویان عضو طیف علامه دفتر تحکیم وحدت بودند شما سه هفته است که به درخواست ملاقات اعضای شورای مرکزی طیف علامه دفتر تحکیم وحدت پاسخی ندادید. چگونه این پارادوکس را تحلیل می کنید؟ نظر خود را به صورت شفاف و بدون ابهام در مورد طیف علامه دفتر تحکیم وحدت و ۵۲ انجمن اسلامی زیرمجموعه آن بیان کنید. آیا دولت شما این بزرگترین اتحادیه دانشجویی را به رسمیت خواهد شناخت؟

ما از شما ۶ سوال صریح و شفاف پرسیدیم و از شما ۶ جواب صریح و شفاف می خواهیم. از اینکه صحبت های من به درازا کشید و شما تحمل کردید تشکر می کنم.

موسوی در حالیکه از پاسخ دادن به سوال های نماینده انجمن اسلامی بابل طفره رفت، با لحنی آکنده از خشم اعلام کرد که این ۶ سوال بیش تر شبیه یک بیانیه است تا مطالبات.

وی گفت: “من ۲۰ سال سکوت نکردم و با بستن فله ای مطبوعات مخالفت کرده ام”. او همچنین گفت: “من صراحتا با اصلاح قانون اساسی مخالفم. من دیدم که چه کسی آن قانون اساسی را امضا کرد. من نمی گویم شما کافرید ولی این مواضع ما را به جایی درست نخواهد برد”. وی در ادامه گفت: “من کاملا به این قانون اساسی معتقدم و با آن وفادار خواهم ماند”.

از نکات قابل توجه این برنامه زمانی بود که نماینده انجمن اسلامی دانشجویان صنعتی نوشیروانی بابل مشغول پرسیدن سوال بود. در این هنگام مجری برنامه و ستاد میرحسین موسوی سعی می کردند تا میکروفون را از وی بگیرند که موفق نشدند ولی در عوض وقتی سوال نماینده انجمن درباره کشتار ۶۷ بیان می شد، صدای بلندگوها را به شدت کم کردند. نماینده انجمن اسلامی سه بار رو به میر حسین کرد و از او پرسید اجازه می دهید تا سوالاتم را ادامه دهم که هر سه بار میرحسین سرش را به پایین انداخت و حرفی نزد. این در حالی بود که میرحسین وقتی یک دانشجوی بسیجی درخواست تریبون کرده بود، گفت: “به او تریبون بدهید و بگذارید صحبتش را بکند”.

در انتهای این مراسم میرحسین موسوی به جای پاسخ دادن به سوالاتی که نماینده انجمن اسلامی صنعتی بابل مطرح کرده بود، از پاسخ گویی طفره رفت و در حالی که دانشجویان فریاد می زدند “میرحسین، ۶۷ ، جواب بده” سالن را ترک کرد.

پایگاه خبری تحلیلی دانشجویان دانشگاه صنعتی امیرکبیر (پلی تکنیک تهران)