من تا زمان جا افتادن نسبی سایت خودنویس به خودم قول داده بودم که اینجا را هر از گاهی به روز کنم، اما این هر از گاهی مدتی دچار تاخیر شد....
راستش، در طی ۴ ماه گذشته، اینقدر کم خوابیدهام و درگیر کار و سفر بودهام که دلم نمیآمد لااقل در چهار دیواری خودم سمبلکاری کنم...
اما زنده نگه داشتم وبلاگ با سرم خوراکی هم که نمیشود!
....
من چند ماهی است درگیر چند تا کار هستم. دستم هم کوتاه است. دلم میخواست میشد کمک بیشتری برای روزنامهنگاران پناهجو جمع میشد که بیکار نباشند و نگران جا و مکان. چند نفری از بچهها در کشورهای همسایه دائم از وضع نامعلومشان میگویند، اما خوشبختانه بعضی میزبانان مهربانی داشتهاند که مسوولانه و مهربانانه از ایشان نگهداری کردهاند. من شرمنده لطف ایشانم.
داریم تلاش میکنیم روزنامهنگاران ایرانی را همراه سازیم تا خودمان اولین مدافع همکارانمان باشیم. چه معنی میدهد که منتظر کمک بقیه بمانیم؟ روزنامهنگار سربلند ایرانی باید حمایت شود، اما ۳۰۰-۴۰۰ نفر ایرانی شاغل به کار در رسانههای خارج از کشور بهتر از بقیه میتوانند این همکاران شایسته را یاری برسانند.
....
از ۳۰ روز گذشته، تقریبا ۲۰ روزش را در خارج از کانادا سپری کردهام. سفر خوب است، اما باور کنید وقتی بدخوابی و تغییر مکان میآید سراغتان، یا شما میروید سراغشان! نه کار عادی خودتان را میتوانید انجام دهید، نه انتظارهای اولیه خودتان از خودتان را برآورده کنید.
به هر شکل، هنوز کوفتهام و خستهام، ولی امیدوارم با همکارانم بتوانیم کاری کنیم در خور بچههای دور از خانه. ممکن است بپرسید مگر مرض دارم؟ راستش دارم. ۷ سال پیش که آمدم کانادا، با وجود لطف دوستانی مثل مرتضی عبدالعلیان که با سازمان روزنامهنگاران کانادایی مدافع آزادی بیان همکاری میکرد، دلم میخواست جایی باشد که کمکم کند انرژیام هدر نرود. با آنکه داوطلبانه کارگری و کار در خشکشویی را قبول کردم، اما پذیرش زخم زبان بعضی از ایرانیان ساکن کانادا را نمیتوانستم تحمل کنم. سعی کردم بیتوجه باشم. با کمر درد وحشتناک من، کار کردن اندکی سخت بود. وقتی ۲۰۰-۳۰۰ دست لباس را باید مرتب میکردی و روکش میکشیدی وجابجا و نهایتا مطابق نام خانوادگی آویزان، بعد هم مواظب میبودی برچسب کمر دردناکت جدا نشود، چه حس و حالی میتوانستی داشته باشی...وقتی در زمستان برف سنگین را پارو میکردی و عضله کمرت پاره میشد و یک ماه بستری میشدی و برای بهتر شدنش باید روزی دو ساعت در استخر راه میرفتی و امکان کار کردن نداشتی...فقط میتوانستی به خودت بد و بیراه بگویی که چرا کارتونی کشیدهای که از حد تحمل دیگران بیشتر بوده...به خودم بد و بیراه میگفتم، اما امروز نمیگویم.
- یکی از دوستان کامنت گذاشت که پاسخت به شادی صدر چیست؟ هیچ! خیلی بیشتر از این حرفها کار دارم!
- از این به بعد وبلاگ را زود به زود "به روز" میکنم.... به امید خدا!
Labels: وبلاگنویسی