یادداشت‌های نیک آهنگ
انتشار مطالب اين وبلاگ در کيهان و رسانه​های مشابه، حرام است
Saturday, November 28, 2009
یک داستان احتمالا رئالیسم جادویی
فرض کنید چند نفر بعد از سال‌ها با همدیگر در رستورانی نزدیک یک ایستگاه مترو در مرکز لندن قرار گذاشته باشند.

قهرمان داستان ما برای اولین بار آمده به لندن...دوستان را می بیند و بسیار خوشحال است...همه می‌گویند و می‌شنوند ... ته رستوران نشسته‌اند و آی می‌خندند...

قهرمان داستان باید ساعت ۶ و نیم در استودیو باشد، برای مصاحبه ای مستقیم...مجبور است راه بیافتد و از دوستان خداحافظی کند...اما...دوستان که با هم پیش از خداحافظی عکس نیانداخته‌اند...

نوبتی عکاس عوض می‌شود...

تا اینکه قهرمان داستان متوجه می شود که کیفش نیست...لپتاپ و تلفنش توی کیف است...ناخودآگاه به عقب نگاه می‌کند...می‌بیند دو نفر دارند سریع توی رستوران به سمت بیرون می‌روند..یکی سمت راست...اما دیگر که سیاه پوشیده، همان رنگ کیف، دارد به در نزدیک می‌شود...قیافه‌اش معلوم نیست...

قهرمان داستان نمی‌فهمد که به خاطر قلبش نباید بدود...چند ماه پیش در خواب سکته کرده و هیجان هم برایش خوب نیست...

از در رستوران خارج می‌شود و می‌بیند دزد دارد توی پیاده رو به سمت پایین خیابان تند تند حرکت می‌کند و سعی می‌کند کیف را روی شانه خود بیاندازد...

تنها راه رسیدن به دزد توی این شلوغی، رفتن توی خیابان است و دور زدن روزنامه فروشی و ایستگاه اتوبوس...

قهرمان داستان می‌رود توی خیابان و می‌دود و دزد را می‌گیرد...دزد سریع کیف را رها می‌کند و در می‌رود توی شلوغی خیابان...

دزد قیافه‌اش خاور میانه‌ای است...حدود ۱۸۶ قد دارد، شاید ۸۰ کیلو...لباسش سیاه است...

قهرمان داستان بی خیال دزد می‌شود...بر می‌گردد با هیجان توی رستوران...دوستانش هنوز شک داشته‌اند که کیف را برگرداند...

قهرمان داستان، ضربانش رفته بالا...هیجانی است...دوستان می‌نشانندش روی مبل تا کمی آرام بگیرد. برنامه رفتن به هتل برای صفا دادن به سر و صورت پیش از رفتن به استودیو باطل می‌شود...

می‌فهمند که بالای سرشان دوربین سی-سی-تی-وی بوده و احتمالا دزد توی تصویر آمده...

به پلیس زنگ می زند...پلیس انگلیس هم مگر آدرس بلد است؟ باید کد را بگویی...دابلیو سی ۲...

دوستان قهرمان داستان را تا درون مترو همراهی می‌کنند...یکی از رفقا در تلویزیون کار می‌کند و قهرمان داستان را با حواس کاملا جمع تا خود استودیو می‌برد...

بعد از رفتن جلوی دوربین و گفتگوی زنده، کلی معطل پلیس می‌شوند، اما پلیس نمی‌آید...زنگ می‌زند...

نیم ساعت بعد وقتی همه رفته‌اند پیتزا بخورند، پلیس آمده تلویزیون دنبال قهرمان داستان که ماجرا را پیگیری کند.

قهرمان تازه وارد به لندن، همراه رفیقش از رستوران می‌رود سمت تلویزیون...آنجا توی افسر نشسته‌اند ...

--------------------------

این داستان، رئالیسم جادویی نبود. واقعیت داشت. جای قهرمان داستان، نیک آهنگ کوثر را بگذارید که رفته بود رستورانی کنار ایستگاه مترو هالبورن، و باید ساعت ۶ و نیم می‌رفت بی‌بی‌سی فارسی.

نیک آهنگ هنوز شوکه است.
لندن، به روایت نیک آهنگ
تا حالا ۴۸ ساعت در لندن بوده‌ام. برای شهری که شناختش سال‌ها وقت می برد، ۴۸ ساعت مثل عمر پشه در یک انباری کوچک می‌ماند.

نکته‌ای که برایم جالب بوده، تعداد زیاد ایرانی‌ها در محله‌هایی بوده که من از آنها عبور کرده‌ام.

اما راستش هیچ چیز به اندازه دیدن دوستان قدیمی خوشحالم نکرده.

دیشب چند ساعتی مهمان هادی خرسندی و دکتر حسین شهیدی بودم. من هیچ وقت هوس غذایی جز چلوکباب نمی‌کنم، اما یک جوری دلم زرشک‌ پلو می‌خواست. خانه دکتر شهیدی بروی، ساعت ده شب و زرشک پلو داشته باشند!

الان با قلبی مطمئنه ولی خوابالو دراز کشیده‌ام، ولی ظهر به امید خدا دوستانم را می‌بینم...

اما امان از هوای داغ دفتر رادیو بی‌بی‌سی در بوش‌هاوس! اینقدر عرق کردم که وقتی آمدم بیرون، همه‌اش می‌ترسیدم این بار عضله‌های کمرم سرما بخورد و نه به خاطر سیاتیک، که به خاطر این تغییر حرارت محیط سرویس شوم.

در ضمن، حواستان باشد، می آیید لندن، برای خودتان موبایل بگیرید! استفاده از موبایل کانادا اینجا همانا و قبض سه-چهار رقمی آخر ماه هم همانا، بخصوص اگر آیفون داشته باشید. برای اینترنت هم از این 'دانگل'‌ها یا فلش‌درایوهای وایرلس بگیرید.

حالا اتفاق بامزه این بود که همیشه من از ویندوز ضربه می خوردم، حالا با مک‌بوک، سیستم عامل "سنو لپارد" جناب مک‌بوک مرد! و من دارم از ویندوز روی آن استفاده می‌کنم، اما مشکل بزرگ اینجاست که من همه کارهای رادیو را روی بخش "اپل" تنظیم کرده‌ام، حتی با اسکایپ هم نمی‌توانم حرف بزنم!

Labels:

Friday, November 27, 2009
یا بلاد کبیره لندن...
عرضم به حضورتان، امروز از ساعت ۹ صبح بیرون رفتم و الان چند دقیقه‌ای است برگشته‌ام هتل...نیمه شب.

روز پرباری بود.

بعد از ظهر هم بالاخره دکتر علیرضا نوری‌زاده را دیدم شب هم هادی خورسندی را...

پای صحبت روزنامه‌نگارانی مثل علیرضا نوری‌زاده که می‌نشینی، گذر زمان را نمی‌فهمی...فقط دوست داری دقیق شوی و بیاموزی.

دیدن هادی خورسندی بعد از سال‌ها نعمتی بود. وقتی فهمیدم چه نگاه مثبتی به برنامه کلاغستون داشته، کلی شرمنده شدم.

بی تردید او یکی از افتخارات تاریخ طنز این مملکت است.

در ضمن، درود بی‌کران بر دکتر حسین شهیدی!

Labels:

Thursday, November 26, 2009
کامنت‌هایی از برادران صدا و سیما
جای شما خالی، کامنت‌های تند و تیزی که گاه از ایران می‌رسد مرا حسابی می‌خنداند. آی‌پی مربوطه، صدا و سیما است. جماعت انگار کار مهم‌تری ندارند جز خواندن وبلاگ من!

Labels:

روزی نو بعد از سال‌ها دوری
امشب با بسیاری از همکاران قدیمی‌ام که برای تلویزیون و یا رادیوی بی‌بی‌سی کار می‌کنند دیداری مجدد داشتم. بعضی بعد از ۶ سال و دوستان دیگر بعد ۷سال...

دیدن رفقای قدیمی اینقدر حال داد که نگو و نپرس. اینقدر راه رفتم که دچار عرق‌سوختگی شدید شدم...اگر نیروهای گمنام امام زمان از من عکس انداخته بودند، لابد می‌گفتند طرف دچار تساهل شده اینطوری راه می‌رود!

خلاصه حالی کردیم...خداوند همه دوستان خوب را به سلامت بدارد.

---

دیدن رفیقی آنلاین و نادیده تا امشب هم لطف خودش را داشت!

Labels:

نیک آهنگ در سرزمین اسلام ناب محمدی
جای شما خالی، الان در قلب لندن هستم!

چون بر طبق منطق جماعت، هر چیزی مقابل اسلام آمریکایی باشد، لابد ناب محمدی است، من آمده‌ام مرکزش!

در لندن قصد دیدار با هیچ صهیونیستی را ندارم، اما اگر دوستان صهیونیستی‌ اهل استارباکس بودند، چرا که نه!

فعلا که بیهوشم، ولی می‌زنم بیرون ببینم دنیا دست کیست...

بر و بکس بی‌بی‌سی، مشتاق دیدار!

Labels:

Monday, November 23, 2009
برای زیدو
امشب حالم گرفته بود. کشیدن کاریکاتور احمد آنقدر دشوار بود که حد نداشت. نه اینکه چهره‌اش سخت باشد، کشیدن حتی یک لبخند در آن کار غیر ممکن بود.

من در میان نیروهای سیاسی، کسی را به سلامت احمد ندیده‌ام. حاضر بود در سخت‌ترین شرایط باشد، اما اسیر زد و بندهای این و آن نشود.

من در میان همکارانم، کمتر کسی را مثل احمد یافته‌ام. پاک، خنده‌رو، بی‌شیله پیله...اهل فکر و مخالف تابعیت بدون دلیل، چیزی که بخش اعظم همکارانم در روزنامه‌های حزبی اسیرش بودند.

امشب وقتی خواندم چه حکمی به او داده‌اند، یاد روزی افتادم که از او پرسیدم چرا با وجود جوی که وجود دارد، هنوز مانده است؟ احمد امیدوار بود تغییری به نفع مردم بوجود آید.

گناه احمد از نظر این حیوانات قوه قضاییه، شاید این بود که به سراغ عبدالله نوری رفت. شاید گناهش این بود که نمی‌خواست مهره هیچ کسی باشد.

من شاید به احمد ایراد بگیرم که چرا بازی سیاست را با مطبوعات قاطی کرده، او هم شاید پاسخ خودش را داشته باشد، اما می‌توانم بگویم که قد احمد از مطبوعات این مملکت بلندتر بوده و هست.

می‌دانم خانواده‌اش چه روزگار سختی را می‌گذرانند. پسرانش حالا بزرگ شده‌اند..آنها عظمت می‌گیرند و رهبر معظم، کوچک‌تر و کوچک‌تر می‌شود...

اشکال احمد این بود که عظمت مصنوعی خامنه‌ای را ندید. رهبر مصغر، کوچک‌تر هم می‌شود...

Labels:

ابطحی! ابطحی! آزادی‌ات مبارک
سید محمد علی ابطحی با وثیقه‌ای ۷۰۰ میلیون تومانی آزاد شد.

از این اتفاق خوب و گران‌قیمت بسیار خوشحالم و به خانواده ابطحی تبریک می‌گویم.

به امید آزادی همه اسرا و کسانی که حتی توان پرداخت یک میلیون تومان را هم ندارند.

ابطحی شاید از کسانی که نسبت به آپدیت شدن وبلاگش از داخل زندان معترض بودند و آنرا بعضا به نفع زندان‌بان می دانستند، دلخور باشد.

به امید رفع دلخوری، و نوشتن بدون حضور برادر بزرگ‌تر...۱۹۸۴ که خاطرتان هست که...

Labels:

مبارک باشه علیرضا
علیرضا رضایی، طنزپرداز خوب وبلاگستان که بدون ادعا آمد و مدعیان را مجبور کرد که بزنند گاراژ، امروز تولد دوسالگی وبلاگش را گرفت.

در طول مدتی که علیرضا نوشته، از او بسیار آموخته‌ام. از اینکه کارتون‌هایم را در وبلاگش می‌گذارد هم بشدت خوشحالم، چون در کنار کارهایش معنایی گاه بهتر پیدا می‌کنند.

برای علیرضای عزیز آرزوی بهترین‌ها را دارم.

Labels:

ده سال پیش
ده سال پیش، برای اولین سالگرد قتل‌های زنجیره‌ای، کارتونی کشیده بودم که کاراکتر جلاد، به فرشته عدالت می‌گفت:"آسوده بخواب که ما بیداریم".

بعد از ظهر روز بعدش وقتی خسته و خرد به خانه رسیدم، حتی حالش را نداشتم که تلفن‌ها را جواب بدهم. چند تا تلفن از حوزه هنری...آن روزها داشتم کتابی را برای حوزه در مورد کارتون و کاریکاتور تدوین می‌کردم...خیال کردم حاجی زم سر آن کتاب کارم دارد...

گمانم کنم ۵ تا پیغام گذاشتند...آقای کوثر! هر چه سریعتر با موبایل حاج آقا تماس بگیرید...

صبح روز بعد وقتی ساعت ۶ و نیم صبح در روزنامه آفتاب امروز بودم، زنگ زدم به حاجی زم...

گفت: دیشب یک جلسه‌ای تشکیل شده بود در شورای عالی قضایی، در باره کاریکاتور شما...آقای شاهرودی و آقای ایزدپناه مرا به عنوان حکم دعوت کرده بودند...من برای آقایان توضیح دادم که چشم‌بند فرشته عدالت، عمامه نیست...آقای محمدی گلپایگانی هم ظاهرا همین نظر را داشته ولی بعضی از آقایان دچار سو تفاهم شده بودند...

این را که من گفت، برق از نقطه خاصی پرید!

اضافه کرد که قرار بوده مرا دستگیر کنند ولی نتوانسته بودند پیدایم کنند.

این ماجرا تقریبا دو ماه پیش از کارتون استاد تمساح بود.

----

الان ۱۱ سال از قتل‌های زنجیره‌ای گذشته، عدالت در خواب بوده و آبادگران و طرفداران برخورد فیزیکی با دگراندیشان همچنان بیدارند و حتی شیرین عبادی را در خارج از کشور تهدید می‌کنند...

آن روز خامنه‌ای می‌گفت فروهر و بقیه مقتولین، دشمن‌های کوچک بوده‌اند و مشتی خودسر آنها را کشته‌اند، حسین شریعتمداری قبل از همه می‌گفت که کار، کار اسرائیلی‌هاست.

ظاهرا همان اسرائیلی‌ها الان حاکمند...

Labels:

دستور العمل هاي شيرازي برای زندگی بهتر
سعي كنيد روزها استراحت كنيد تا شبها راحت بخوابيد!

در نزديكي تخت خوابتان صندلي بگذاريد تا اگر از خواب بيدار شديد روي آن نشته و استراحت كنيد!

ايستادن به رفتن، نشستن به ايستادن و خوابيدن به نشستن اولويت دارد!

جايي كه مي‌توانيد بنشينيد چرا مي‌ايستيد؟

كار امروز را به فردا موكول كنيد و كار فردا را به پس فردا!

اگر حس كار كردن به شما دست داد كمي صبر كنيد تا اين حس از شما بگذرد!

از همه ديرتر سر سفره رفته و زودتر بلند شويد تا زحمت چيدن و جمع كردن سفره به شما تحميل نشود!

براي كار هميشه فرصت هست پس از استراحت غافل نشويد!

در ميهماني‌ها حتماً با خود بالش ببريد شايد فرصتي براي استراحت بدست آورديد!

به خواب نگوييد كار دارم به كار بگوييد خواب دارم!

با تشکر از رفیق شفیق، علی المعروف به فرزاد!

Labels:

Monday, November 16, 2009
مشکلات کشیدن مراجع هر چیزی
امشب که کارتونی کشیدم از شجریان، به مذاق دوستان زیادی خوش نیامد. البته گمان می‌کردم که فشاری که بر استاد موسیقی ایرانی آمده را نشان داده‌ام.

اما مساله جالب برای من این بود که میزان حساسیت نسبت به "مراجع" هر گروهی چقدر زیاد است. من قبلا حساسیت در مورد شجریان را تجربه کرده بودم، وقتی از اجرای زمستان سال ۱۳۸۳ در تورنتو خوشم نیامد و نوشتم. بعدا چند نفر گفتند که گروه هماهنگ نبوده، اما تو نباید حرفی می‌زدی! یعنی حرف ساده من در وبلاگ، اهانت به این "مرجع" محسوب شد. آن مطلب نزدیک به ۱۵۰ کامنت در یک شب (در سیستم قبلی کامنت‌‌دونی) گرفت که بعدا محو شد.

نکته متفاوت در مورد طرح امشب این بود که من سعی کردم آنچه بر استاد رفته را نشان دهم، اما ایمیل‌هایی که گرفتم شاهکار بود!

من حتی اگر هم بدسلیقه‌گی کرده باشم، حتی اگر طرفدار شجریان هم باشم، از دیدی طرفدارانه او را نخواهم کشید، چون تاثیری نخواهد داشت. البته طرفداران استاد از همین حالا چیزهایی نثارم کرده‌اند که نشان می‌دهد کار تاثیر دیگری داشته!

به هر حال، برای کسانی که درک نمی‌کنند کشیدن مرجع هر گروهی، بویژه مذهبی چقدر حساس است، همین یک مورد را ببینند! تازه تفسیرهای کار را باید یکی یکی خواند!

Labels:

نشانه‌های خوب
صبح اندکی کاغد‌هایی که دنبالشان بودم را پیدا نکردم.
باید خودم را به قطار می‌رساندم...
برای مسیر ۸شت دقیقه‌ای، فقط ۵ دقیقه وقت داشتم.

دل را زدم به دریا و آرزو کردم که کسی پیدایش شود و سوارم کند و به ایستگاه برساند.
هنوز چند قدمی ندویده بودم که یک ماشین ترمز کرد...

یک مرد چینی‌الاصل مسن بود...
پرسید آیا به ایستگاه می‌روم؟

خدا را شکر کردم.
این اولین باری در ۶ سال اقامتم در کانادا است که با چنین صحنه‌ای روبرو می‌شوم. کسی از غیب پیدایش شود و بپرسد کدام در ایستگاه قطار پیاده می‌شوم!

گفت که می‌داند نزدیک وقت حرکت قطار است و خودش سال‌ها مشتری قطار بوده...

وقتی به ایستگاه رسیدم، فهمیدم قطار تاخیر دارد، اما احساس گنگ ولی زیبایی که از محبت آن مرد چینی دارم، هنوز زبانم را بسته.

الان در ایستگاه نشسته‌ام، اندکی شوکه...

Labels:

بازگشت گودزیلا
دیشب بر خلاف همیشه که کلی معطل بررسی پاسپورت توسط ماموران فرودگاهی آمریکا می‌شدم، در سه دقیقه همه مهرها را زدند و رفتم ترمینال ب فرودگاه لیبرتی نیوآرک در نزدیکی نیویورک.

سوار هواپیما که شدم و نشستم، اما درست قبل از بسته شدن در، گفتند بیایم بیرون!

نگو اسم من ثبت نشده!

بعد فهمیدند که یادشان رفته کارشان را درست انجام دهند...

دیروز با مهدی سحرخیز و همسر نازنینش رفتیم اندکی نیویورک گردی، چه هوای باحالی! کمتر می‌شود از هوای بارانی خوشم بیاید...

پریشب هم بعد از سال‌ها حسن سربخشیان عزیز را دیدم و همراه دوستان خوب رفتیم دنبال بنیاد علوی و بعد هم یک گفتگوی جالب کردم با مهدی جلالی و روزبه میر ابراهیمی که امروز قرار است پخش شود...

این ۱۰ روز برای من خیلی سنگین بود. سفر،کنفرانس، گفتگو، کار روی یک پروژه، دیدار...اما دیدار با دوستان قدیمی خیلی چسبید....دیدن حاجی واشینگتن، کامران ملک مطیعی، مجید میر، مسعود سفیری، روزبه می ابراهیمی، مهدی جلالی، حسن سربخشیان، مهدی سحرخیز، و دوستان جدید رسانه‌ای لطفش زیاد بود.

اما کار سنگین ولی نتیجه‌بخش بهتر از کاری 'روتین' است که قدر زحمتت را ندانند...

Labels:

Saturday, November 14, 2009
در تعقیب بنیاد علوی

جای شما خالی، دیشب با دوستان رفتیم که ساختمان بنیاد علوی را پیدا کنیم...همانی که گیر داده‌اند مال ایران است...هم شماره ۶۵۰ خیابان پنجم را دیدیم و هم شماره ۵۰۰ را...ظاهرا سهمی از ساختمان شماره ۶۵۰ مال بنیاد علوی است...

سختی کار اینجا بود که دوغ و چای و آب زیادی نوشیده بودم و در به در دنبال مرکز تحقیقات استراتژیک برای خلاصی از مایعات زاید می‌گشتم...

حالا خبرهای دیگرش را بعدا خواهیم خواند

No. 650, 5th Avenue


500, 5th Avenue

Labels:

دوستان جدید فیس‌بوکی...
امروز تعداد دوستان ثبت شده فیس‌بوک به ده هزار رسید. گرچه حدود ۲۷۰۰ نفر را به خاطر محدودیت فیس‌بوک نتوانستم اضافه کنم.
صفحه بعدی را چند وقت پیش آماده کرده بودم که از امروز عملا فعال می‌شود.

- بله، می‌دانم 'فن پیج' حلال مشکلات است، اما بسیاری از دوستان می‌خواهند در صفحه پروفایل با هم گفتگو و بحث کنیم و پیام بگذارند.
- عملا نمی‌توان خواست که ظرفیت یک صفحه را بطور استثنایی نامحدود کنند
- کماکان می‌خواهم صفحات فیس‌بوکم را باز بگذارم تا دوستان بتوانند راحت پیامی بگذارند تا به دست تعداد بیشتری برسد. این یک شبکه اجتماعی است!
- با آنکه سعی می‌کنم همه نامه‌ها را جواب بدهم، اما گاهی نمی‌رسم، بخصوص الان که در سفر هستم.

به هر حال از دوستان عزیزی که عضو شده‌اند بسیار ممنونم و با زیاد شدن تعداد اعضای فیس‌بوک در ایران، از این به بعد باید بتوانیم از قابلیت‌های این شبکه اجتماعی برای گفتگو بیشتر استفاده کنیم.

Labels:

و اما جهانخواران

هفته گذشته دو گفتگو را برای زمانه تهیه کردم که موضوع هر دو به نحوی در باره حمله احتمالی به ایران بود. هر دو مربوط به کنفرانس "استادان طرفدار صلح خاور میانه" بود.

چون رسانه‌های نظام مقدس سواد تحقیق ندارند و رجا نیوز و کیهان و ایرنا بر اساس برداشت خودشان نوشتند، سخنرانی من در روز دوم نبود و در روز اول بود!

در ثانی، رفتن من هم برای این بود که در باره چند موضوع با جماعت صهیونیست بحث کنم که کردم.

ثالثا نکته جالبی که یافتم، شباهت شدید تندروهای ایران مثل حسین الله کرم و حسین شریعتمداری به یکی دو تا از حضرات اسرائیلی هنگام سخنرانی بود. یکی از این اسرائیلی‌ها، افی ایتام، نماینده و وزیر سابق اسرائیلی بود که این روزها به آمریکا آمده تا در مجامع دانشگاهی آمریکا از مواضع اسرائیل دفاع کند. این ژنرال سابق که البته موقع سخنرانی اندکی ترسناک هم می‌شد، چنان ایدئولوژی‌زده بود که فکر می‌کردی هر چیزی جز آنچه قبول دارد به او بگویی، همانجا منفجرت می‌کند.

بر عکس، بر خلاف کیهانی‌ها و انصار حزب‌اللهی‌ها، با او بحث کردم و گپ زدم و با اینکه مخالف هم بودیم، ولی حرف یکدیگر را شنیدیم.

مساله جالب این است که تفکر ضدیهود بسیاری از دوستان، یا به عبارتی تفکر ضد صهیونیستی نمی‌گذارد طرفین بدون دعوا با هم روبرو شوند.

متاسفانه در روز دوم نبودم که ببینم ماجراها چیست و به واشینگتن برگشتم که لپ‌تاپم نیم ساعت گم شده بود.

اما مساله جالب، عدم دقت برادران کیهانی است. یکی از از همین اسرائیلی‌ها می‌گفت سیاست‌ها و تبلیغات تندروهای ایرانی باعث شده که منطق اسرائیلی‌ها نسبت به ایران، مقبولیت بیشتری داشته باشد! به عبارت بهتر، برای اسرائیل، وجود احمدی‌نژاد و اطرافیانش یک نعمت است و می‌توانند در جنگ تبلیغاتی به خوبی از وجود او و یارانش استفاده کنند.

مساله دیگر این بود که در این کنفرانس، نیازی نبود که بخواهند برای جلب توجه غیر خودی‌ها در باره خطر ایران حرف بزنند، و می‌توانستی نگرانی‌هایشان را فارغ از بازی‌های تبلیغاتی ببینی. دیگر نمایش نبود. همین برایم جالب بود که بدون فیلتر این گروه را ببینم.

سخنرانی پتریک کلاسون هم جالب بود. طرف اندکی فارسی هم بلد است!

خلاصه، تا وقتی تندروهای ایرانی سر کار هستند، نان تندروهای اسرائیلی توی روغن است!

----

جای شما خالی، امشب با دوستان از کنار بنیاد علوی در خیابان پنجم نیویوک رد شدیم...

Labels:

Friday, November 13, 2009
تاثير کاريکاتور بر جامعه - ۳

Labels:

Thursday, November 12, 2009
دیدار با جهان‌خواران عالم
جای شما خالی، این چند روز با انواع جهان‌خواران عالم دیدار و گفتگو کرده‌ام.

نکته جالب برایم این بوده که چقدر راحت می‌توان گفت و شنید.

با یک وزیر اسبق اسرائیل که نماینده کنست هم بوده و از قرار ژنرال هم بوده و از قرار قهرمان جنگی و در ضمن خیلی هم ضد عرب گفتگو کردم.

از آنهایی است نمی‌خواهی دم پرش باشی!

دیروز هم یکی دو ساعت در یک قهوه‌خانه با دکتر جان لیمبرت، گروگان سابق و دستیار جدید معاون وزیر خارجه آمریکا گپ زدم. در باره آمریکا، ایران، گذشته و آینده که البته گزارشی از آن نخواهم داشت، اما در مورد کتابش خواهم نوشت.

کلی کارشناس و اهل فن دیده‌ام این چند روز که کله‌ام دارد یواش یواش می‌ترکد!

اما چیزی که فهمیده‌ام این است که برای دولت اوباما، تنها مساله هسته‌ای است که اهمیت دارد و هر چقدر بخورد توی سر مردم، تماشا می‌کنند...زحمت کشیده‌اند یعنی...

مساله جالب‌تر این است که مجموعه استراتژی‌ها در باره ایران اطراف یک چلوکبابی در نزدیکی میدان دوپان نوشته می‌شود...

Labels:

Monday, November 09, 2009
گیج بازی‌های یک کم خواب
خدا خیر دهاد به بنده خدایی که کیف لپ‌تاپ من را روی سکوی مترو در ایستگاه نزدیک فرودگاه دالس پیدا کرد و به من زنگ زد...

وقتی در حال حرکت به سمت واشینگتن بودم، یکهو متوجه شدم که از لپ‌تاپ عزیز خبری نیست. خوشبختانه حال سکته کردن نداشتم و سریع پیاده شدم که برگردم ایستگاه مبدا و کارآگاه بازی را شروع کنم...

الان رفتم و کیفم را گرفتم...اما محض رضای خدا لطفا از این گیج بازی‌های من در نیاورید!

Labels:

گفتگو با نیک آهنگ کوثر درباره گروگان گيری - ۲

Labels:

گفتگو با نیک آهنگ کوثر درباره گروگان گيری - ۱

Labels:

Saturday, November 07, 2009
حالا در اوهایو
ولایت کلیولند، همین من یکی را کم داشت که مشکلش رفع شد.

پرواز من از شیکاگو ساعت ۹:۲۰ به وقت محلی بود که تا فهمیدم پروازی زودتر می‌رود، رفتم وبا ایرانی بازی محترمانه پرسیدم می‌شود با پرواز ساعت ۶:۴۰ بروم؟ گفتند چرا که نه!

کنار دستی‌ام یک افسر بازنشسته بود که با خانمش از ایتالیا برگشته بودند...و ۷ ساعت معطل ...باورش نشد که من فقط ۲۰ دقیقه توی فرودگاه از این پرواز به پرواز بعدی رسیده بودم...احتمالا خبر نداشت ما ایرانی‌های عزیز چه موجودات نازنینی هستیم!

کنفرانس، ازکنفرانس‌های اساسی است که جان می‌دهد برای گفتگو ...

توضیحات را می‌گذارم برای بعد...

Labels:

Thursday, November 05, 2009
سخنان میردامادی، چند سال پیش
کسانی که می‌گویند تکیه بر سخنان میردامادی در مورد اشغال سفارت آمریکا در شرایط فعلی نامردی است، می‌توانند سخنان چند سال پیش او را اینجا بخوانند:

گفتگو با دکتر میردامادی درخصوص آثار اشغال سفارت آمریکا


من تقریبا یک سال با میردامادی کار کرده‌ام، البته نه از نزدیک. وقتی هم سر مساله مطالبم در مورد عملکرد وزارت نیرو و سانسور جوابیه‌ام به این وزارت از روزنامه نوروز رفتم، با لطف و ادب تلاش کرد رای مرا بزند و از چند طریق خواست که برگردم. به عبارت خیلی بهتر من از او جز احترام ندیده‌ام. اما این باعث نمی‌شود نسبت به پافشاری‌اش بر مواضع اولیه فقط لبخند بزنم .

وقتی هم بیانیه اخیرش را خواندم، دیدم حرفش همان است که بوده. اینکه طرف حرفی بزند که با سخنان قدیمی‌اش تفاوت چندانی نداشته باشد، ربطی به فشار زندان ندارد. آدم در زندان تحت فشار شاید سخنان متفاوتی بگوید، اما کدام حرف میردامادی اینجا نمایانگر این است که زیر فشار تغییر موضع داده است؟

بیانیه دکترمحسن میردامادی، سخنگوی دانشجویان خط امام در سال 58 در خصوص 13 آبان از زندان اوین

امیدوارم میردامادی و همه زندانیان سیاسی و رسانه‌ای آزاد شوند.

Labels:

سفر به آمریکا در ۱۳ آبان
چون من عمیقا با احترام به همه فعالان سیاسی، اعتقاد دارم که دانشجویان پیرو خط امام، باید پیرو خط دیگری می‌شدند و عقل‌شان را دست یک پیرمرد قدرت‌طلب ناقص العقل نمی‌دادند، دارم می‌روم آمریکا!

به امید خدا چند ساعتی در فیلادلفیا هستم و بعدش می‌روم چند کیلومتری کاخ سفید تا یک اتاق هتل را به یاد دانشجویان بازی خورده ۳۰ سال پیش، چند شب اشغال کنم...البته مطمئن باشید از دیوار هتل بالا نخواهم رفت!

اگر موفق شدم دوستانم را ببینم، که چه بهتر، اگر نه، از شر من راحت خواهند بود!

Labels:

Tuesday, November 03, 2009
شکست بزرگ دموکرات‌ها
شکست بزرگ دموکرات‌ها در انتخابات فرمانداری دو ایالت مهم ویرجینیا و نیوجرسی برای اوباما بسیار دردناک خواهد بود. آیا قهرمان ۴ نوامبر ۲۰۰۸، به همین زودی تبدیل به اردک لنگی می‌شود که جمهوری‌خواهان آرزویش را داشتند؟

Labels:

تفاوت‌های دو متولد نجف‌آباد
امروز صبح وقتی نگاه انتقادی آیت‌الله منتظری به خودش و ماجرای "لانه جاسوسی" را می‌خواندم، فقط می‌توانستم تحسینش کنم.

اما وقتی پیام محسن میر‌دامادای را که از درون زندان فرستاده بود خواندم، دردم گرفت. به دو دلیل؛ یکی اینکه میردامادی اسیر زندان نظام است، و در درجه بعدی، اسیر زندانی نظام فکری‌اش هست.

وقتی محسن میردامادی می‌گوید اشغال لانه جاسوسی را باید در ظرف زمان خود سنجید، می‌توان گفته او را به بسیاری مسائل دیگر تعمیم داد...لابد اعدام‌های سال‌های ۶۰ و بخصوص سال ۶۷ را باید در آن محدوده زمانی دید و توجیه کرد. لابد ایجاد ساختاری حذفی و پاکسازی‌های بی‌رحمانه اول انقلاب را با ین طرز تفکر می‌توان قابل قبول خواند...

این بند از نامه میردامادی خواندنی است:

« ...اقدام دانشجویان مسلمان پیرو خط امام برگی درخشان از تاریخ فعالیت های دانشجویی در ایران و جهت گیری ضد استعماری دانشجویان مسلمان و دفاع آنان از منافع ملی است که در جلوگیری از دخالت بیگانه و آسیب زدن به نظام جمهوری اسلامی در دوران پس از انقلاب تأثیرات جدی داشته است...»

نکته جالب اینکه آیت‌الله منتظری هم اعدام‌های سال ۶۷ را بر نتافت و هم حمایت از اشغال سفارت آمریکا را کاری اشتباه دانست.

نمی‌دانم آیا دانشجویان پیرو خط امام و جماعتی که از دانشگاه‌های مختلف برای حمایت از آنها در سال ۵۸ به تهران شتافتند، هیچ احساس کرده‌اند که کارشان چه تاثیری بر زندگی آیندگان داشت؟ گیرم جماعت سو استفاده‌گرمی‌خواستند از طریق جوانی این گروه، از شر دولت موقت خلاص شوند، اما آیا جوانانی که بعدا سن و سالی یافتند و شکم‌دار شدند و نوه‌دار، باید در همان دام قدیمی بمانند؟

مساله‌ای که به نظرم جذاب است، نگاه اصلاحی بخش بزرگی از مردم ایران است که از تفکر رادیکال سال ۵۸ دور شده‌اند...اینجاست که به نظرم اصلاح‌طلبی مردم واقعی‌تر از عنوانی است که بعضی دانشجویان پیرو خط امام به خود داده‌اند.

برای میردامادی آرزوی آزادی از زندان اوین و زندان ذهنی‌اش دارم.

Labels:

آیت الله منتظری:تائید من از اشغال سفارت امریکا کاری اشتباه بود
اشغال سفارت آمريكا در بدو پيروزى انقلاب كه مورد‏ ‏حمايت اكثر اقشار انقلابى و مرحوم امام خمينى بود، مورد تأييد اينجانب نيز‏ ‏بود; ولى با آن عوارض منفى و حساسيت شديدى كه بين مردم آمريكا به‏ ‏وجود آورد كه هنوز آثار آن باقى است ، معلوم شد كه كار درستى نبوده ; و‏ ‏اصولا سفارت يك كشور به منزله جزئى از آن كشور است ، و كشورى كه‏ ‏در حال جنگ رسمى با ما نبود اشغال سفارت آن به منزله اعلان جنگ با آن‏ ‏كشور است و كار صحيحى نمى باشد. از قرار اطلاع بعضى از جوانان انقلابى‏ ‏و متعهدى كه متصدى اين كار بودند نيز اشتباه بودن آن را قبول دارند.
‏ ‏
‏ ‏ نظر به اينكه آمريكا باعث كودتاى 28 مرداد بر عليه مرحوم‏ ‏دكتر مصدق و برگشت شاه بود و پس از كودتا هم آمريكا تقريبا همه شئون‏ ‏سياسى و اقتصادى كشور را قبضه كرده و در همه امور از رژيم سابق دفاع و‏ ‏پشتيبانى مى‎نمود و پس از پيروزى انقلاب نيز دارايى هاى ايران را بلوكه‏ ‏كرده و به طور كلى در رابطه با انقلاب برخورد مناسبى نداشت ، در آغاز‏ ‏انقلاب مردم از آمريكا عصبانى بودند و در نتيجه دانشجويان سفارت‏ ‏آمريكا در ايران را اشغال نمودند و آمريكا نيز رابطه خود را با ايران قطع‏ ‏نمود; و بر اين اساس مرحوم امام خمينى تجديد ارتباط با آمريكا را در آن‏ ‏زمان نهى نمودند; ولى واضح است كه چنين حكمى موقتى است و برحسب‏ ‏شرايط سياسى و اقتصادى تغيير مى‎كند، و اين امر در گرو آن است كه اين‏ ‏رابطه به نفع كشور بوده و از قبيل رابطه دو كشور مستقل باشد.
‏ ‏اگر مصالح و منافع ملى اقتضا كند كه با آمريكا رابطه برقرار شود، نبايد‏ ‏زمينه تشنج و بى اعتمادى را با شعارهاى بى محتوا تشديد نمود. بديهى است‏ ‏اسرائيل و لابى آن در آمريكا سخت مخالف رابطه ايران و آمريكا بوده و‏ ‏هست و منافع خود را در بقاى بحران كنونى بين ايران و آمريكا مى‎داند، و‏ ‏متأسفانه سران كشور به اين مهم توجه نمى نمايند.

Labels:

Monday, November 02, 2009
حفظ نظام از حفظ جان شهروندانش واجب‌تر است - امام سردارجعفری
قربان این مقام‌های کشور بروم که برای حفظ نظام حاضرند از شر مردم راحت شوند. چنین نظامی که برگرفته از مردم نباشد، به درد لای جرز می‌خورد.

تهدیدهای فزاینده سپاه نشان می‌دهد که برای ۱۳ آبان برنامه ریخته‌اند. این برنامه‌ها هم پرهزینه خواهد بود.

برای این قوم قدرت‌طلب، هیچ چیز به اندازه موقعیت خودشان اهمیت ندارد، و برای کسانی که باورشان دارند، بعید از پذیرفتنی باشد که اینان به خاطر قدرت، ایدئولوژی و اهداف مقدس ادعایی را توی توالت ریخته باشند ودو بار سیفون هم زده و ...

روزی روزگاری، خیال می‌کردند که میزان، رای ملت است...

زرشک

Labels:

Sunday, November 01, 2009
ائتلاف پارک ژوراسیک - یه دشت سبز - کیوسک

Labels: