یادداشت‌های نیک آهنگ
انتشار مطالب اين وبلاگ در کيهان و رسانه​های مشابه، حرام است
Monday, December 31, 2007
کارتونيستی که شکل و شمايل بابانوئل امروزی را خلق کرد
تامس نست، کاريکاتوريست و کارتونيست سياسی آلمانی​تبار آمريکايی يک از تاثيرگذارترين آدم​های قرن نوزدهم آمريکا است. تامس کسی بود که با طرح​هايش، کار آبراهام لينکن را برای گرفتن نيرو عليه جنوبی​ها راحت کرد. "نست" با کارهای انتقادی​اش، يکی از خلاف​کارترين سياستمداران قرن نوزدهم را از قدرت فراری داد و پليس کشوری ديگر از روی کاريکاتور نست توانستند مجرم را شناسايی کنند.

تامس، نمادهایی از احزاب و گروه​ها و عمو سام را خلق کرد ولی هیچکدام به اندازه کاراکتر امروزی سنتا کلاز یا بابانوئل جهانی نشد. پیش از آن، سنتا، آدمی لاغر اندام و کشیده قامت بود، ولی سنتای نست، چاق و دوست داشتنی از آب در آمد.شاید امروز هزار هزار آدمی که لباس سنتا به تن می کنند و در خیابان​ها می​چرخند، درست مثل آنها که منتظرند سنتای پیر از شومینه​شان در بیاید و هدیه​ای بیاورد ندانند که یک کاریکاتوریست سیاسی به ظاهر کم سواد، خالق این قیافه به یاد ماندنی بوده است.

می​خواهم هر از گاهی در باره تاثیر نست و دیگران بر کاریکاتور و کارتون ادیتوریال بنویسم. مدت​ها بود فراموش کرده بودم يافتن مقاله​ای در باره نست در دوران نبود اينترنت چقدر سخت بود!

Labels:

سال ۲۰۰۷
راستش اين سال ۲۰۰۷ يکی از عجيب​ترين، پربارترين و پرکارترين سال​های عمرم بود. درس، کار، کتاب، رفتن به خانه و شهر جديد و ... يک طرف، يادگرفتن عکاسی هم يک طرف!

من در طول سال​های اخير با زبان و گاه رفتار تندم، بعضی​ها را از خودم راندم، ولی آنها را که دوست بودند، ماندنی​تر يافتم. سال ۲۰۰۷ برای من اين ارزش را داشت که دوستانم را بهتر شناختم و از طريق دوستانم، خودم را.

سعی کردم آرام بگيرم و از تبعيدی عصبانی به تبعيدی نسبتا عصبانی تبديل شوم. آن وقت​ها تا ماجرايی وبلاگی پيش می​آمد، بشمار ۳ می​​خواستم چشم طرف را در بياورم، ولی الان حس می​کنم وبلاگ گاهی ابزاری بوده برای آنکه آشغال بودن خودمان را راحت​تر ثابت کنيم، و احتمالا در اين زمينه گاهی موفق هم بوده​ام! از دوستان خوبی مثل سینا و فرناز، آزاد نویس و غیره که کمی مرا به خود آوردند ممنونم.

درس باعث شد نگاهی متفاوت به روزنامه​نگاری پیدا کنم، کارآموزی ۶ هفته​ای در تلویزیون سی​بی​سی کانادا هم البته کمک کرد نگاهم اندکی گسترده​تر شود. همینکه شانسش را داشته باشی که کار چند نفر حرفه​ای را از نزدیک لمس کنی، بسیار خوشایند است.

دوره فشرده یک​ساله ما عاملی بود برای آشنایی با روزنامه​نگارانی از کشورهای دیگر که به کانادا مهاجرت کرده​اند. از برزیل و آرژانتین و ]پرو و کلمبیا و افغانستان و کنیا و زییمبابوه و هند و پاکستان ...معلم​های خوبی داشتیم که سال​ها در رسانه​های کانادایی کار کرده بودند. البته این دوره می​توانست بهتر از این هم باشد، ولی همیشه اولین گروه موش آزمایشگاهی از آب در می​آیند و ما هم موش​های بدی نبودیم!

راستش برايم سخت بود باور کنم که می​توانم از پس اين دوره برآيم يا نه. معدلم بد نشد، ۷/۳ از ۴. البته نمره چيزی را ثابت نمی​کند، فقط برای خودم مهم بود که بعد از ۱۰ سال درس نخواندن امکان​پذير هست يا نه؟ اگر همت امروز را داشتم مطمئنا فوق ليسانسم را نيمه​کاره رها نمی​کردم و خدابيامرز دکتر اخروي، استاد راهنمايم را غمگين.

Labels:

Sunday, December 30, 2007
Charlie Wilson's War
جای شما خالی دیروز سینمای خون‌مان کم شده بود، رفتیم سینما.

فیلم جدید مایک‌ نیکولز در باره یک عضو کنگره آمریکا است که به نحوی عجیب وارد جنگ افغانستان می‌شود. یک آدم نسبتا بازیگوش و باحال که البته علاقه زیادی به خانم‌ها هم دارد...

ارتباط این آدم با آدم‌های متنفذ و سازمان اطلاعات آمریکا، کار را به جایی می‌کشاند که می‌تواند بودجه عملیات پنهانی را افزآیش دهد و به یاری مجاهدین افغانی از طریق پاکستان بشتابد.

تام هنکس بازی بامزه‌ای کرده که البته بهترین بازی‌اش هم نیست، ولی اولین باری است که کمی او را در این قالب اندکی جنسی می‌بینم. فیلیپ سیمور هافمن نقش مامور سی‌آی‌ای مسوول امور افغانستان را بازی می‌کند، مرد زبان‌دراز و باهوشی که روابط را به خوبی می‌شناسد و به دنبال ساقط کردن روس‌ها بوده، اما هیچگاه شانس برخورد مستقیم را نیافته. جولیا رابرتز در نقش یک زن ثروتمند تگزاسی که در عمل روی خیلی از تصمیمات کنگره تاثیرگذار است. ترکیب این عده و ارتباطی که با ژنرال ضیا‌الحق پیدا می‌کنند فیلم را جذاب‌تر می‌کند.

وقتی ژنرال ضیا متوجه می‌شود که با اسرائیل و مصر و آمریکا همراه شده قیافه‌اش دیدنی می‌شود.

پایان فیلم البته بسیار قشنگ است، وقتی روس‌ها جنگ را باخته‌اند و مامور سیا به نماینده کنگره می‌گوید اختلاف میان گروه‌های مجاهدین افغانی شروع شده است. نماینده کنگره که توانسته بود میلیون‌ها دلار برای فرستادن سلاح و موشک‌های ضد هلیکوپتر جور کند، حالا نمی‌توانست یک میلیون دلار برای بازسازی مدارس افغانستان فراهم کند تا نسل جوان، به جای جنگیدن، درس بخواند.

فیلم پر است از متلک به وابستگی‌های سیاسی و روابط کثیف مالی و راه‌هایی که جماعت کنگره و دولت آمریکا گندکاری‌های خود را می‌پوشانند.

اگر توانستید حتما این فیلم را ببینید.

Labels:

بی‌نظیر
یادم آمد به آن نواری که دست به دست می‌شد در تهران. یکی که خیلی از بچه‌های حوزه هنری می‌شناختندش ادای هاشمی رفسنجانی را درآورده بود که داستان ملاقاتش با بی‌نظیر بوتو را تعریف می‌کرد.

از بی‌نظیر بوتو به هزار و یک دلیل خوشم می‌آمد. انگار تنها دلیلی که مانع شد از او به هزار و دو دلیل خوشم بیاید، ازدواجش بود با شوهرش بود که بعدها متهم به پول‌شویی شد.

اینکه یک زن زیبا رئیس یک حکومت در یک مملکت با هویت اسلامی شود، خیلی مهم بود. حد اقل برای من یکی که نسبتا نگاه تبعیض‌آمیزی داشتم. خداوند از سرنگاه‌های تبعیض‌آمیز من بگذرد.

وقتی پدرش را اعدام می‌کردند، خانه پدربزرگم بودم. یادم می‌آید چقدر در آن سن به ژنرال ضیا‌الحق لعنت فرستادم! خیلی بدقیافه بود و خبیث به نظر می‌آمد.

وقتی سال‌های دهه هشتاد نام بی‌نظیر بر سر زبان‌ها افتاد، خوشحال بودم که یکی مقابل نظامی‌های پاکستانی قرار می‌گیرد. امان از این نظامی‌ها.

گمانم بعد از قدرت‌گرفتن مشرف بود که یکی از بر و بچه‌های حوزه هنری که اهل سپاه هم بود می‌گفت خیلی از برو بچه‌های سپاه دلشان می‌خواهد ایران مثل پاکستان شود که نیروی غالب نظامی عملا همه چیز را کنترل می‌کند. البته فرق پاکستان با ترکیه در نظر این رفیق ما این بود که پاکستانی‌ها مسلمان‌تر هستند.

Labels:

عید سادات مبارک
الان است که صدای "خسن آقا" و نواب اربعه ایشان در بیایدها...

آقا، بی‌خیال.

عید غدیر بر همه آنهایی که از این عید شاد می‌شوند مبارک باشد. بر کلیه سادات قدیم و جدید هم. یکی از تفریحات قدیم ما این بود که از ملت شجره‌نامه طلب می‌کردیم و بعد به ایشان می‌گفتیم که قبول نیست! مال دوره صفویه بوده و جعلی است!

خداوند به پدربزرگ پدری عزیز ما خیر دهاد که در سال‌های ۱۳۱۰ مانع نامگذاری فرزندان و نوادگانش با نام‌های مقدس و عربی شد، و سر همین هم شناسنامه پدر من "سید" ندارد. گمانم خوابی دیده بود. از "سید یعقوب کوثر" نقل است که زمانی سیدها با اسامی مقدس بر سر کار خواهند آمد و آبروی خاندان پیغمبر را می‌برند. لا‌اقل ما نقشی در این ماجرا نداشته باشیم! البته حتما می‌دانید که زمان‌ مورد نظر ایشان، این دوره نیست!!!

اوائل انقلاب هم که خیلی‌ها دوست داشتند بزنند توی کار آخوند شدن، این اسم قرطی ما مانع شد. آخر می‌شود نام یک عمامه به سر بشود "سید نیک‌آهنگ کوثر"؟ حالا درست است که اسم دوم من به خاطر تولدم در ۱۵ شعبان "مهدی" است، ولی با همه چیز شوخی، با اسامی روحانیون هم شوخی؟ حتی خسرو خوبان نامش را کرد "روح‌الله حسینیان"!

به هر حال من یکی که از این عید غدیر خوشم می‌آید و خب، خیلی‌ها خوش‌شان نمی‌آید. خب به آنان تبریک نمی‌گویم و تبریک سال نو هم بس‌شان است!

در ضمن، این روزها تورنتو هوای خیلی جیگر و نازی دارد. امروز صبح حتی می‌شد با یک پیراهن بیرون رفت. البته بر همه‌گان معلوم و مبرهن است که هوای خوب در زمستان کانادا شدیدا گول زننده است و غافلان خیلی سریع به عاقبت شوم غفلت پی خواهند برد.

تکمله:

ما نفهمیدیم این ماچ کردن سینه سادات را کدام آدم بامزه‌ای اختراع کرده، ولی بد چیزی است! من که مطمئنا در چنین روزهایی دور و بر خانه انجلینا و دیگر علیا مخدره‌های هالیوود پیدایم نمی‌شود تا بیخودی اصرار کنند و توی تعارف بیافتند! البته اگر آنها تصادفا جزو سادات از آب در بیایند و شجره‌نامه‌ای از عهد صفویه به این ماجرا کمک کند، حرف دیگری است!

Labels:

مطلب شماره ۴۷۰۰
قلت ننويصيم

اين کی برد ما مسکلس اين است که اگر به موقع 'سيفت' را نگيري، کيلی از هرف​ ها و کلمات جابجا و قلت از اب در کواهد امد.

ترجمه:

اين​ کی​برد ما مشکلش اين است که اگر به موقع "شيفت" را نگيري، خيلی از حرف​ها و کلمات جابجا و غلط از آب در خواهد آمد.

خلاصه اگر از غلط​های زيادی چيزی مشاهده کرديد، لطفا تذکر دهيد.

Labels:

حق مسلم هسته​ای روسی
اينقدر خنده​ام گرفته که حد ندارد. روسيه، مهم​ترين حامی ايران مدعی است که ايران ديگر نيازی به غنی​سازی هسته​ای ندارد. اين مرا ياد همان "طرح روس​ها" انداکت که باعث شد لاريجانی چند بار به مسکو برود و با جماعت مذاکره کند.

وقتی کسانی سعی می​کنند بيخودی مصدق را به اندازه احمدی​نژاد پايين بياورند و کار او را نسبت به اين بازی دو سال اخير حقير بنمايانند، خنده​ام می​گيرد از ذکاوت​شان. اين صنعت هسته ای را "ملی" می​دانيم؟ بايد دستان​مان هميشه سوی يکی باشد و گدايی کنيم؟

خودمان را فريب ندهيم. بازی شل کن سفت کن روسی ما را اسير خود خواهد کرد و در معاملات، ماييم که فروخته می​شويم. داستان​های دوران قاجار را يادتان هست؟ آن موقع فلان وزیر یا شاهزاده پناهنده سفارت روس می​شد. اين بار اين انرژی هسته​ای است که به روس​ها پناه برده.

Labels:

شکست پرسپوليس

آخ که من چقدر عصبانی شدم. زورم گرفته بود از اين باخت و فقط توجيه می​کردم که خب، اين فقط در جام حذفی بوده است و ربطی به ليگ ندارد.

اما می​شود آن پشت​ها را ديد که حميد استيلی و باندبازی جديد موجود در تيم قرمز پايتخت، دارد فضا را برای نفس کشيدن قطبی تنگ می​کند. قطبی احتمالا خيال می​کند همه به صداقت او هستند. خبر ندارد با چه گرگ​هايی طرف شده.

شکست علی​آبادی

حال کردم! کيف کردم از اين صفايی فراهانی. به خاک ماليدن پوزه جماعت انگار فقط از دست او بر می​آمد. عادل هم خوب کار کرد، و فقط اميدوارم شايعات جديد واقعيت نداشته باشد و مزاحمتی برايش فراهم نکرده باشند. کافی است يک پرونده جديد هم برای اين يکی درست کنند.

قهرمانی نيم فصل با لطف سايپا

آقا اين علی دايی از بقيه بچه​های پرسپوليس قرمزتره! کار سايپا در خراب کردن موقعيت سپاهان يک بود!

مربی تيم ملی

نشد! کاش يک مربی درست و حسابی پيدا می​شد که اذيتش نمی​کردند و مجبور هم نبود بازيکن تحميلی قبول کند. در اين چند سال، هميشه حرف و حديث فراوانی در مورد فوتباليست​های سفارشی تيم ملی شنيده​ايم. در دوران دهداري، می​گفتند چند نفری عملا آنتن تيم هستند. در اواخر دهه پيشين هم هميشه حرف از استاد اسدی بود. به هر روي، آدم فقط بايد دعا کند يک مربی خوب که بتواند از همين توانايی​های نصف و نيمه بچه​های ايرانی بهترين بهره را ببرد به ايران بيايد و چند سال بگذارند کارش را بکند.

Labels:

Monday, December 24, 2007
"فضلی‌نژاد"‌های بعدی کی وارد معرکه می‌شوند؟
خیلی باعث خوشحالی است که آرام آرام آدم‌هایی با هویت جعلی، یا شخصیت جعلی و هویت واقعی دارند یکی یکی بیرون می‌زنند و همکاری‌شان را با بخش‌های امنیتی و کیهان بروز می‌دهند. مطمئنا آدرس پرت و پلا دادن برای رفع سو تفاهم موقتی هم بی‌فایده است.

الان هم فضلی‌نژاد بعد از مدت ها مجبور شد که مشخص کند با نام مستعار پدرام ملک‌بهار می‌نوشته. نفرات بعدی هم یکی‌یکی وارد معرکه خواهند شد تا لشگر توابین کیهان و برادران معلوم شوند.

"فرنگی‌"کاران هم که مشغولند به ابراز ارادت.

اندک اندک جمع مستان می‌رسد...

Labels:

سوال‌هایی از "محقق" کیهان
و اما جناب پیام فضلی‌نژاد افاضات فرمودند.

این یادداشت او را خوب بخوانید. چند نکته جالب دارد.

در بهار 1382،در انديشه زدن طرحي نو، به همراه برخي از نويسندگان سينمايي، مانند سعيد مستغاثي و كامبيز كاهه، موسسه مطالعات و پژوهش هاي كاربردي سينماي سوم را تاسيس كردم كه حاصل آن تدوين مانيفستي مكتوب، براساس فرهنگ ايراني و اسلامي، براي سينماي ايران بود.

توجه کنید که دستگیری و بازجویی کامبیز کاهه و سعید مستغاثی پیش از راه‌اندازی این موسسه صورت گرفت است و بنا به منابع بسیار موثق‌تر از کیهان، دفتر مذکور محل شکار بچه‌های روزنامه‌نگار بوده است. بنا به گفته نزدیکان کامبیز، وی تمامی فعالیت‌هایش را بعد از فشارهای سنگین حفاظت‌اطلاعات ناجا رها کرد. پیگیری پرونده این افراد در انجمن صنفی با احمدی‌بورقانی و محسن آرمین بوده و می‌توان از آنها در باره جزئیات دستگیری و بازداشت روزنامه‌نگاران سینمایی در اسفند‌ماه سال ۱۳۸۱ سوال کرد. در باب آقای مستغاثی سوال‌های فراوانی وجود دارد و البته کسانی در آینده این سوال‌ها را خواهند پرسید.

بعد از آزادی این گروه، کسانی را بعدا بازداشت کردند.

اگر بخواهم به همان روش کیهان با آقای فضلی‌نژاد برخورد کنم، مطمئنا خودم را به سطح نازل این رسانه وابسته به قدرت تنزل داده‌ام. اما چند سوال از ایشان همیشه باقی است که مایلم پاسخ دهند. ایشان می‌فرمایند که این اواخر به راه راست هدایت شده‌اند. راه ایشان در دادستانی و تشکیل پرونده برای وبلاگ‌نویسان در سال ۸۳ چگونه تعبیر و تفسیر می‌شود؟ تلاش ایشان برای نزدیک شدن به روزنامه‌نگاران حوزه‌های ادبی و سینمایی تصادفا چه ربطی با دستگیری این گروه داشته است؟ نقش ایشان در پرونده‌سازی ماجرا "عنکبوت" کیهان چه بوده است؟ نقش "دفتر فاطمی" چه؟

بنا به روایت بیش از یک شاهد، در دفتر میدان فاطمی مواد مخدر مصرف می‌شده و تعداد کسانی که آقای پیام فضلی‌نژاد را معتاد خوانده‌اند بیش ازکسانی است که به پاک بودن او از مواد "افیونی" قسم خورده‌اند. آیا درست است که ایشان در مواردی به روزنامه‌نگاران مواد مخدر تعارف کرده‌اند؟ اگر چنین بوده، چه دلیلی می‌توان باری این کار ذکر کرد؟ آیا درست است که ایشان به بعضی از ایشان پیشنهاد کرده‌اند که "خانم" برای‌شان جور ‌کنند؟ آیا هنوز از امکاناتی مشابه دفتر فاطمی بهره‌‌مند هستند؟

ماجراهای خودکشی، و بازداشت و وثیقه میلیونی ایشان چه بوده؟

آیا همه همکاران موثق کیهان به ایشان شباهت دارند و در باره‌شان سوال‌هایی جدی مطرح است؟

اگر این سوال‌ها بدون پاسخ بماند، مطمئنا درجه اعتبار روزنامه معلوم خواهد شد. البته بر من نوعی و بسیاری دیگر معلوم شده، ولی برای ثبت در تاریخ عرض شد.

Labels:

Saturday, December 22, 2007
مطالعه رفتاری غازهای مهاجر
من نه جانور شناسم، نه از رفتارشناسی جانوران سر رشته دارم. اما دیروز رفتم سراغ غازهای کانادیی که در حاشیه رودخانه‌ای منتهی به دریاچه انتاریو جمع شده بودند.

خیلی تاسف خوردم که چرا لنز واید همراهم نبود. وقتی به طور ناگهانی چند صد پرنده که حضور مرا در کنار خود تحمل کرده بودند، به ناگهان پریدند و رفتند توی رودخانه. صدای این چند صد تا غاز را هم باید اضافه کنید تا فضا دست‌تان بیاید.

غازهای هر دسته رفتار ویژه خود را داشتند. چند صد تا پرنده سمت دریاچه که همراه هم حرکت می‌کردند، با صدای من ساکت شدند. اما گروه دیگری که در فاصله ۶۰-۷۰ متری آنها بودند همینطوری سر و صدا می‌کردند.

موقع بلند شدن هم اول به سوی دریاچه می‌رفتند، آنهم از توی رودخانه، و بعد از چرخشی کوتاه ۱۸۰ درجه‌ای به سمت شمال شرقی پرواز می‌کردند. انگار رودخانه باند فرودگاه‌شان بوده.

تعداد زیادی از این غازها نشان‌گذاری شده بودند و معلوم بود نهادهای علمی و محیط زیستی مسیر آنها را از طریق ماهواره دنبال می‌کنند.

این چند روز از عکاسی این غازهای وحشی حسابی لذت برده‌ام. نکته جالبی هم پارسال شنیدم این بود که این غازها، مونوگامیست هستند! اصلا شیطنت نمی‌کنند و اگر همسر مبارک جانش را از دست بدهد، بی‌خیال جنس مخالف می شوند. حالا هر وقت فرصت کنم می‌روم اندکی در باره‌شان مطالعه می‌کنم.

Labels:

شب یلدا
امشب جای‌تان خالی، با دوستان بودیم و فالی هم گرفتیم...

"دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند..."

به امید شاخ نبات و رهایی از شب تیره و تار...

Labels:

روزنامه کیهان امروز
«گزارش تحليلي» كيهان كه بازتاب بسيار گسترده اي در وبلاگستان فارسي داشت، به عصبانيت «وبلاگ نويسان زنجيره اي» از مواضع روشنگرانه روزنامه دامن زد. «نيك آهنگ كوثر» از كاريكاتوريست هاي مطبوعات زنجيره اي اصلاح طلب كه اكنون در روزنامه اينترنتي «روز آن لاين» و «راديو زمانه» فعاليت مي كند، با اهانت به يكي از پژوهشگران مؤسسه كيهان، بدون اقامه دليلي، فحاشي به روزنامه نگاران اصولگرا را آغاز كرد.

اين مرجع تاييد صلاحيت خبرچين هاي سرويس اطلاعات و امنيت هلند در كاريكاتوري نيز به تمسخر روزنامه كيهان پرداخت.

------

روزنامه‌نگار اصولگرا: روزنامه‌نگاری که در میدان فاطمی، دفتری بگیرد و به سفارش نهادی، برای روزنامه‌نگاران پرونده درست کند. در سال‌های ۸۱-۸۳. این دفتر البته محل دود و دم هم می‌توانسته بوده باشد، که ما خبر نداریم. به برادر پدرام سلام 'مخشوش' برسانید. حال دایی مبارک و معاملات "موبایل" مربوطه خوب است؟ "ابریشم" مربوطه برای دستمال یزدی به کار برده می‌شود یا نه؟

اسامی افراد آن دفتر هم احتمالا موجود است، و کسانی هم که با آن دفتر رفت و آمد داشته‌اند...هم...

قدیم‌ها یک آقایی بود به نام ع.پناه که بعد از سال‌ها مجاهدت، سر از مرکز تحقیقات در آورده بود. حالا مدل جدیدش آمده...راستی الان هم که به مرکز تحقیقات تشریف می‌آورند، با کراوات می‌آیند یا نه؟

Labels:

Thursday, December 20, 2007
دجال‌ها
الان یاد خدابیامرز مادر شوهر عمه مرحومم افتادم. در شیراز، معمولا نام مادر بزرگ‌ترین فرزند می‌شود شهرت طرف. خانم "منوچهر‌خان" اسمی بود که مادربزرگ پسر‌عمه‌هایم را با آن می شناختم.

می‌گفت بعضی‌ها عین دجال هستند. هر چه می‌گویند برعکسش درست است. هر چه می‌خواهدن، می‌بینی برعکسش به خیرت است.

الان خیلی از مسائل سیاست ایران و رفتارهای سیاسی و البته اقلیت نسبتا وابسته وبلاگستان دارند به همان تعریف آن خدابیامرز نزدیک می‌شوند.

بدی‌اش این است که حتی اگر درست هم بگویند، باز هم دجال می‌بینی‌شان. قیافه‌های‌شان را هم نگاه کنی البته این احساس در تو تقویت می‌شود. نمی‌شود؟

لازم نیست اسم روزنامه، فرد، وبلاگ، سیاستمدار، سیاستندار و غیره را بیاورم. فقط متاسفم بعضی‌ها را بیخودی با گندزدن‌های خود تطهیر می‌کنند. به این می‌گویند تطهیر با کثافت!

Labels:

مصاحبه‌های خواب آلوده
آقایی که شما باشید، دیروز یک میزگرد در باره آزادی بیان روی بی‌بی‌سی اصل غیر فارسی بود، و دوستان هم لطف کرده بودند شاهین مصاحبه را روی دوش ما نشانده بودند.

به مناسبت ۷۵‌مین سالگرد تاسیس بی بی‌سی بود و بحث در باره آزادی بیان.

القصه، بحث کشید به اینکه آزادی بیان باید مطلق باشد یا نه، ما هم سوار خر خودمان شدیم و گفتیم آقاجان! وقتی انسان دارد دائما متکامل می‌شود و مرزها را به عقب می‌زند، کجایش می‌تواند مطلق باشد؟ اندک اندک جمع مستان می‌رسند جان من!

خلاصه گمانم در خواب‌آلودگی یک ...شعرهایی گفتیم که به بزرگی خودشان بخشیدند.

یواش یواش دارم رکورد مصاحبه‌های در خواب و بیداری را می‌شکنم!

Labels:

دیشب که بارون اومد
دیشب یک نم باران زده بود...داشتم می‌رفتم طرف ایستگاه قطار که راهی محل کارم شوم که یاد شعر "دیشب که بارون اومد ..." افتادم.

یادم افتاد به روزهای خوب دانشکده و کتاب‌خانه مرکزی بازی. هر وقت باران می‌آمد، مرض داشتم که بروم کتابخانه مرکزی. مرده‌شوی کتب درسی را هم بردند. اینقدر کتاب‌های پرت و پلای خوبی می‌شد آنجا گیر آورد و دید چه کسانی آنها را پیش از ما گرفته‌اند و خوانده‌اند.

آن روزهای بارانی در دانشگاه، جایی بهتر از تالار مرجع پیدا می‌شد؟ یا بوفه دانشکده؟

قدیمی‌ترها شاید یادشان باشد، باغ کوچک پشت دانشکده داروسازی. بهشتی بود که اصلا معلوم نبود جزو ایران هست یا نه؟ بهشت روزه‌خواران هم بود البته.

بهترین جا برای کتاب خواندن و در رفتن از کلاس مزخرف معارف و ریشه‌های انقلاب بود. آنجا، انقلاب ریشه‌ای نداشت.

رفتن سر کلاس‌های دانشکده هنرها خیلی حال می‌داد. بخصوص سر کلاس انیمیشن اسد بینا خواهی. یک پیانویی قدیمی هم گوشه کلاس بود و هر از گاهی دلت لک می‌زد همان دوتا نت که بلدی بزنی و قیافه بگیری.

یادم افتاد به ترم دوم که رفتیم برای درس نقشه برداری، دانشکده حقوق را برداشتیم که بی‌صفا‌ترین دانشکده‌ها از نظر زیبا‌رویان بود و بیشترین متعهد و ریشی از توی آن بیرون می‌آمدند. گمانم اولین بار "الهام" را آنجا دیدم، منتهی موهایش سیاه بود. هر وقت از کار خسته می‌شدیم می رفتیم طبقه دوم، بوفه آنجا که سالاد الویه خوبی داشت. گوشه جنوب غربی دانشکده هم یک سلمانی کوچک بود که گمانم ۱۵ تومان یا ۱۰ تومان مزد می‌گرفت.

همیشه صحنه باران آمدن و خیس بودن زمین دانشگاه را به یاد دارم. وقتی رگبار می زد و می‌دویدیم توی صحن دانشکده تا خیس نشویم، و البته بابت "تبرج" علیا مخدره‌ها هم کلی می‌خندیدیم.

گروهی از بچه‌های شر بودیم که خیال می‌کردیم باید همان دوران دانشجویی مزدوج شد و دختربازی هم کار بدی است و فقط باید رفت خواستگاری همین دختران دانشکده. چند نفری هم فریب این اعتقاد را خوردند که خبر ندارم چند نفرشان عاقبت بخیر شدند؟ همه چیز هم تصادفا از روزهای بارانی شروع می‌شد و زیر یک چتر رفتن، ما هم می‌خندیدیم و کلی روزهای بعد رفقای چتر دارمان را اذیت می‌کردیم.

همیشه مانده بودم این رفیقم امیر محمود چرا همیشه خدا چتر دستش است؟

یادش بخیر.

Labels:

يک خواب
من هميشه از خواب امتحان و کارنامه بدم می آيد، ولی ديروز خوابی ديدم که کلی سرحالم آورد!

خواب ديدم که منتظر نمره​های امتحان زمين​شناسی ساختمانی هستم، می دانستم نمره خوبی نمی​گيرم، ولی وقتی مهندس الياسی که الان دکتر الياسی شده، نمره -۹- برايم کنار گذاشت، خوشحال شدم!می​توانستم دوباره با او درس را بگذرانم!

جالب اينجاست که از درس تکتونيک خيلی خوشم می​آمد ولی از نمودار و رز دياگرام و بعضی محاسبات مربوط به گسل و اين خزعبلات، نه! درس تا وقتی عين قصه بود، حال می​داد.

توی خواب خوشحال بودم که باز هم با الياسی کلاس دارم. چيزی که زورم آمد اين بود که دو سه نفر از غير زمين​شناسان نمره​های​شان از من بهتر شده بود! به خودم گفتم فلان فلان شده​ها نمی​دانند فرق گسل راست​گرد و چپ​گرد چيست، آنوقت "الف" گرفته اند...

همان موقع بود که ساعت نامرد بيدارم کرد تا بيايم سر کار!

سر کار هم توی وقت استراحت يک چرت نيم ساعته زدم، که دلم می​خواست ادامه خواب قطع شده را ببينم که نشد که نشد.

خلاصه از خوانندگان زمين​شناس اين وبلاگ درخواست می​شود سلام مرا به حضرت الياسی در دانشگاه تهران برسانند. البته خدا را شکر که آن سال​ها درسش را پاس کرده بودم!!!

Labels:

کسی فایل شنیداری سخنان رئیس جمهوری را روی وب یافته؟
آهای ایها‌الناس!

کسی فایل صوتی گفتگوی تلویزیونی دیشب ریاست محترم نسبتا جمهوری را پیدا کرده؟ می‌خواهم کمی بشنوم آقامون چه شاهکاری زده!

اگر پیدا کردید، لطفا لینکش را مرحمت کنید!

Labels:

مدار بسته سياست-۲
گمان من بر اين است که فقط با تصميم بالاترين مقام کشور و احتمالا لابي قدرتمندی که عملا موثر است، ترکيب کانديداها مشخص خواهد شد. آن هم بر پايه برنامه​ای برای چند سال آينده. اصلاح​طلبان عملا نمی​توانند در صورت کسب تاييديه ميدان گستره​ای برای تاثير گذاری داشته باسند. کدام رسانه؟ کدام شبکه ارتباطی قدرتمند و کدام داوطلبان واقعا معتقد می توانند پيام اين گروه را منتقل کنند؟

به نظر من وبلاگستان ميدان موثری نيست. سايت​های اينترنتی هم عملا با تعداد بازديد کننده​های محدود خود رقمی نيستند. دو سال پيش و در جريان انتخابات رياست جمهوري، بعضی از بر و بکس خيال کردند با وبلاگ می توان معين را رئيس جمهوری کرد. آنهم با اين تعداد بازديد کننده وبلاگ خودش که فاتحه​اش خواند شد.

وبلاگ خالی نمی​تواند چيزی را تکان بدهد، ترس بازجويان و کيهانی​ها هم بيخودی است. وبلاگ عين ماده خامی است که نمی​دانی چطوری به خورد مشتری بدهی. گوشت خام فقط نزد ديو و دد طرفدار دارد!

از خالی​بندی​های رايج در مورد تعداد بازديدکننده​های وبلاگ​های پرطرفدار که بگذريم، آيا می​توان تخمين زد کل بازديد کننده​های وبلاگ​های فارسی چقدر است؟ و کل بازديد کننده​های وبلاگ​های سياسی-اجتماعی قابل تعيين است؟

بالاترين البته توانسته موازنه قديم را اندکی به هم بزند و توجه خوانندگان را متوجه وبلاگ​های کشف نشده هم بکند. اما باز چه نسبتی را از کل استفاده کنندگان از اينترنت در بر می​گيرد؟

مساله بعدي، بحران مشروعيت نزد اصلاح​طلبان است. هاشمی آيا اصلاح​طلب است؟ کروبی چه؟ خاتمی چه وزنی دارد؟ آمدن اسم خاتمی به عنوان حامی گروهی از کانديداهای شورای شهر چقدر در فرستادن جماعت به شورا تاثير داشت؟ نتيجه حضور اين گروه در شورا چه بوده است؟ آيا مردم از نقش اين عده اطلاع دارند؟ و اگر مطلع هستند، ميزان رضايت تا چه حدی بوده است؟

آیا باز اصل اصیل رحمت به کفن​دزد اولی می​تواند ناجی اصلاح​طلبان باشد؟

فکر می​کنم برای موثر بودن بر لايه​های مختلف جامعه بايد ابزارهای مناسب​تری را يافت، و يا ترکيب جديدی از ابزارهای موجود را امتحان کرد.

با اين​همه، نمی​توانم بپذيرم که انتخابات "مهندسی" شده بتواند تغيير مثبتی در خلاف جهت تعيين شده قدرت ايجاد کند. الان درگيری جديد در ميان راست​ها فضا را جذاب​تر کرده. برائت جستن الهام و مشاوران رئيس جمهوری از طرح امنيت اجتماعی گاف محشری است. انگار کسی ارتباط ارگانيک ميان احمدی​نژاد و احمدی مقدم را نمی​داند.

---

يادم افتاد به گفتگويی که در سال ۱۳۸۱ با حسين شريعتمداری کردم. از او پرسيدم شباهت روزنامه کيهان با روزنامه​های شوروی دوران استالين چيست؟ زود بحث را برد به سمت اسلامی بودن اين طرف. از سوالم هم خوشش نيامد. معلوم بود که خوشش نخواهد آمد از اين مقايسه. همان روزها داشتم کتاب روشنفکران و عاليجنابان خاکستری را می​خواندم و با کيهان دهه هفتاد و مقايسه می​کردم. می​شد ديد با وجود تفاوت​های کلی شوروی دوران استالين و ايران بعد از جنگ، چه از نظر اجتماعی و چه از منظر تعداد اعدام شده​ها، باز روش​های جماعت اطلاعات و رسانه​ای تبليغ کننده دولت و نافی منتقدان چقدر به هم شبيه است. انگار با "مهندسی فرهنگی" می​خواهند جلوی روند رو به تغيير جامعه بايستند. شايد هم به وضعيت آلمان شرقی دهه هشتاد نزديک شده​ايم...

Labels:

کلاغستون
بکارت استصوابی

امام جمعه اصفهان گفت:۷۴ در صد دختران جامعه باکره نیستند. در عین حال، خبرگزاری فارس نوشت که ۶۸ در صد جمعیت ایران از نظارت شورای نگهبان راضی است. این خبرگزاری اشاره‌ای به میزان بکارت کسانی که از نظارت شورای نگهبان راضی هستند ننموده است.

Labels:

توقيف يک نشريه دانشجويی ديگر به خاطر کاريکاتور من
پريروز از يکی از دانشگاه​ها نامه عجيبی به دستم رسيد. انتشار يکی از کاريکاتورهای من باعث تعطيلی نشريه​ای از نشريات بسيج دانشجويی آن دانشگاه بشدت اسلامی شده بود.

پشتم يخ زد! اولا آن دانشگاه، مال جناح راست است. ناشر، بسيج دانشجويی است.

چند ماه پيش و در جريان انتشار کاريکاتور "جنتی" (که در روزآنلاین منتشر شده بود) در نشريات اميرکبير که گير دادند که چهره رهبری است، چند نفر از بچه​های بی​گناه دانشگاه را به خاطر تسويه حساب باز مانده از اعتراض دانشجويان دانشگاه به احمدی​نژاد زندانی کردند.

برايم نامه تعطيلی​شان را فرستاده اند، فقط مانده​ام کيفيت خوبش دستم برسد و بگذارم روی وبلاگ تا ببينيد فضا به چه سمت و سويی می​رود.

Labels:

Sunday, December 16, 2007
مدار بسته سیاست
جای شما خالی، پریشب با جمعی از دوستان پای صحبت اکبر گنجی نشسته بودیم. طبق معمول هم اکبر از پاسخ به سوالات من طفره رفت که کلی خندیدم!

بعد از آن جلسه و شام، که دست میزبان هم درد نکند، نشستم کلی فکر کردم، از آن کارهایی که معمولا از من بعید است!

تغییرات مثبتی که اکبر از آنها نام می برد را نمی‌توان به این راحتی فراموش کرد. جنبش فعال شده زنان، فعالیت‌های اتحادیه‌های کارگری برای احقاق حقوق خود وفعالیت‌های دانشجویی غیر دولتی عملا نشان می‌دهد که جامعه ایران تکان خورده است.

از سوی دیگر به بی‌عملی جماعت خارج از کشور هم اشاره می‌کرد که حاضر نیستند کوچک‌ترین هزینه‌ای برای بهبود وضع ایران بدهند و بعضى‌های‌شان خیلی زود دست به دامان آمریکایی می‌شوند که حق ندارد کوچک‌ترین دخالتی در امور ایران بکند.

یک چیز بامزه هم گفت، و آنهم تبدیل شدن بسیاری از ایرانیان خارج از کشور به "کیهان" بود. طرف برای آنکه به ادامن امپریالیسم نیافتد، سریع می‌شود کپی برابر اصل کیهان. آگر از ناقضان حقوق بشر در ایران انتقاد کنی، خیلی زود متهم به همکاری با آمریکا می‌شوی، اگر هم به فشار آمریکا بر ایران خرده بگیری، همراه رژیم معرفی کواهی شد. انگار راه سومی نیست.

---

دیروز که دچار یک بدخوابی عجیب شده بودم، داشتم اتفاقات گذشته را مرور می‌کردم.

یادم به ماه‌های قبل از انتخابات مجلس پنجم افتاد. به فضای پیش از دوم خرداد.

به شادمانی خاموش عقلای جناح راستی‌ها به نقش مثبت دوم خرداد در تثبیت نظام. چیزی بود که اکبر هم به آن اشاره کرد. آن سال‌ها به گل‌آقا می‌گفتند "سوپاپ"، چرا که اندکی در کاهش فشارهای اجتماعی موثر بود. قیاس کنید گل‌آقا را با پدیده‌ای به نام دوم خرداد۱

الان، گمانم این است که دایره تایید صلاحیت‌ها تنگ‌تر خواهد شد. کسانی تایید می‌شوند که حتی با وجود نزدیکی به اصلاح‌طلبان، حفظ نظام به همین صورت را از اوجب واجبات می‌دانند و عملا آزادی‌های اجتماعی و بهبود وضعیت دغدغه آنها نیست. نمونه‌هایش را حتما دیده‌اید. مجید انصاری و محتشمی‌پور و الباقی.

باز هم گروهی ممکن است وارد مجلس شوند، ولی عملا با این ترکیب قدرت، توان ایستادن جلوی جریان اصلی کشور را را نخواهند داشت.

---

من هنوز نتوانسته‌ام توجیهی منطقی برای افتادن در این بازی تکراری پیدا کنم. اگر جمعیت ایران جوان است و خواهان تغییر، نیاز به نماینده‌ها و راهبرانی دارد که این جامعه جوان را درک کند. نسبت سنی و اجتماعی مشارکت، سازمان مجاهدین انقلاب، کارگزاران، اعتماد ملی، همبستگی، اعتدال و توسعه و ...با جامعه جوان فعلی چیست؟

گمانم بر این است که انتخاب طبیعی جامعه با انتخاب طبیعی پیرپاتال‌ها متفاوت خواهد بود. جامعه‌ای که بیش از ۷۰ در صد جمعیتش زیر ۳۵ سال دارد چه نسبتی با سیاسیون ۵۰-۷۰ ساله‌ای داردنکه می‌خواهند تا ابد در روی یک پاشنه بچرخد؟

---

انتخابات آمریکا با آنکه هنوز در مراحل مقدماتی است، جذاب‌تر شده. حتی اگر کسی مثل باراک اوباما نتواند رای کافی برای کاندیداتوری حزب دموکرات بیاورد، ولی عملا در صد بالایی از جوان‌ترها به سخنانش علاقه‌مند شده‌اند و خواهان تغییراند. نامزد نهایی حزب دموکرات باید بتواند این گروه را راضی به حضور در انتخابات سال ۲۰۰۸ بکند.

Labels:

Friday, December 14, 2007
تبریک شدید به بزرگمهر حسین‌پور
بزرگمهر، بدون شک یکی از بزرگ‌ترین طراحان و کارتونیست‌ها و کاریکاتوریست‌های تاریخ ایران است. طراحی خوش نیت و دوست داشتنی که یکی از بزرگ‌ترین افتخارات من، آشنایی با اوست.

آنقدر از خواندن خبر موفقیتش خوشحال شدم که حد ندارد. وقتی داوران، شاهکار آن سال‌های او را جور دیگری تفسیر کردند که حقش ضایع شد، فقط می‌توانستم تاسف بخورم از سو تفاهم...

برای این دوست خوبم آروزی موفقیت می‌کنم!

از اینکه بهمن عبدی هم بالاخره به حقش رسید بیش از حد خوشحالم.

Labels:

بی دقتی جماعت نیمه پنهان
اولا، نمی‌دانم برادر حسین کی به سراغ خبرچین‌های با پدر و مادر خواهد رفت. مشتی آدم مواجب‌بگیر و یا خودفروش داخل و خارج از کشور مستخدمش هستند بی‌آنکه حداقل صلاحیت خبرچینی را داشته باشند.

برادر حسین که پرونده همه را دارد، خب کمی سوابق این خبرچین‌ها را بررسی کند و بی‌خودی در روزنامه‌اش این همه خطای حرفه‌ای را بروز ندهد!

این گزارش را الان خواندم، و کله‌ام سوت کشید از غیر حرفه‌ای بودن سیستم جاسوس بازی اطلاعات و کیهان. یا عامدا این همه به خطا رفته‌اند، یا واقعا نمی‌دانند چه می‌نویسند. ابر و باد و مه خورشید و فلک در کارند تا این گزارش تحلیلی بیش از حد غلط از آب در بیاید!

آقاجان! لطفا به خبرچین‌های شبکه اینترنتی‌تان بفرمایید که اطلاعات درستی به شما برسانند! چرا اینقدر پول بیت‌المال را صرف این حرام‌خوران می‌کنید؟ جعفر کذاب دیده بودیم، اما نه اینقدر!

لا‌اقل اگر جواسیس عزیزتان درس‌شان را درست می‌خواندند، این همه خزعبلات تحویل‌تان نمی‌دادند.

مطلب امروز کیهان، بوی تار "عنکبوت" می‌دهد. پروژه‌ "مهندسی" شده سه سال پیش را یادتان هست؟ خداوند به عده‌ای آدم بی‌گناه که باز قربانی پروژه‌های خطای جماعت می‌شوند رحم کند.

باز هم یک گروه دیگر باید کاغذ‌های بازجویی "مهندسی" شده را عینا بازنویسی کنند و لابد "پورزند" دیگری پیدا می‌شود وهر کسی در دفتر تلفن‌‌اش بوده، جاسوس سیا از آب در خواهد آمد.

در این بین هم خبرچین‌های خودفروخته برای تسویه حساب با جماعت داخلی و خارجی، هزار و یک چرخ خواهند زد. پیام فضلی‌نژاد در داخل و فضله "پیام"نژاد در خارج... بوسهل زوزنی را یادتان هست؟

باز هم پروژه‌ای دیگر...

Labels:

يک نوشته باحال از فريد ذکريا: نيوزويک
اين نوشته فريد ذکريا را حتما بخوانيد! خيلی هوشمندانه است. لا اقل به نظر من غيرهوشمند! نگاهش به ايران هم متعادل​تر از الباقی است.




Make Iran an Offer It Might Refuse

Labels:

کسی پاسخگو هست؟
الان داشتم مطلب اعتراضی جماعت دفتر تحکيم امروزی را خطاب به قديمی​ها می​خواندم. خيالم اندکی راحت شد. چند ماه پيش معترض​شان بودم که تکليف خودشان را با جماعت تندخوی اوليه مشخص نکرده​اند. امروز ديدم قضيه اندکی فرق کرده:

...«به همین دلیل دانشجویان همواره بدون توجه به قدرت و مطامع و تهدیدات آن باید در پی بیان حقوق انسانها باشند. دانشگاه در سالهای ابتدایی انقلاب بهمن ۵۷ و بعد از وقوع انقلاب فرهنگی با فضایی مصنوعی و قدرت ساخته روبرو شد به همین دلیل رفتار دانشجویان و تشکل های آن روز تنها در چارچوب قدرتمداری قابل تصور است».

یزدانی از تسخیر سفارت آمریکا و گروگانگیری به عنوان نقاط ضعف عملکرد تحکیم وحدت نام برد و در این باره گفت: «اعضای امروز دفتر تحکیم وحدت هیچ نسبتی با عملکرد کسانی که سفارت را تسخیر کردند و یا زمینه انقلاب فرهنگی را آماده کردند، ندارند و بر خلاف نظر خانم ابتکار و آقای شکوری راد نه تنها آن دوران را دوران طلایی جنبش دانشجویی نمی دانند بلکه معتقدند دهه ۶۰ سیاه ترین و تاریک ترین زمان در تاریخ دانشگاه از تاسیس تاکنون بوده است. ما امیدواریم روزی بتوان جزییات تسخیر سفارت و نتایج آن در مسائل داخلی و عرصه جهانی را منصفانه و حق مدارانه بررسی کرد تا سره از ناسره مشخص شود».
...

کسانی که هنوز به عملکرد خود در گند زدن به فضای دانشگاه​ها در اوائل دهه شصت افتخار می​کنند، از جمله جماعت بسيار بداخلاق انجمن​های اسلامی آن سال​ها، يادشان رفته به زمين و زمان گير می​دادند و اعصاب هزاران دانشجو را بيخودی خرد کردند و کلی آنتن بازی در آوردند. می گوييد نه؟ از بچه​هايی که از سال ۶۲ تا ۷۲ وارد دانشگاه​ شدند بپرسيد. من ورودی ۶۶ بودم. آن سال تازه وضع اندکی بهتر بود. امروز بعد از ۲۰ سال می توانم راحت​تر قضاوت کنم که در چه فضايی نفس می​کشيديم. هميشه برايم اين سوال وجود دارد که آن جماعت [...] هيچگاه بابت کارهايی که در دانشگاه کرد، پاسخگو بوده؟ کسی گردن کلفتی​های ايشان را مقابل استادان قديمی به ياد دارد؟

چند روز پيش بود که مطلبی خواندم از دکتر شيرزاد. در بابا انقلاب فرهنگی بود. سوال اینجاست. آن کسانی که فاعلان انقلاب فرهنگی بودند کیستند؟ با یکی از دوستان روزنامه​نگار که با خیلی از اینها زمانی دوستی کرده حرف می​زدم. می​گفت حتی اگر اظهار پشیمانی هم بکنند، فقط از سر ظاهرسازی است و هنوز به کارهای آن سال​ها در جمع خودی​های​شان افتخار می​کنند.

Labels:

چقدر بدبختيم
ديروز داشتم شعارهای بچه​های دانشجوی جو-​زده دانشگاه تهران را مرور می​کردم. انگار هر از چندسال يک بار گروهی تاريخ را فراموش می​کند و يادش می​رود که چه بوديم و چه شديم. برای من هيچگاه کوتاهی دولت دوم خرداد در ۵ روز بعد ۱۸ تير قابل فراموشی نيست. سقوط عملی دولت خاتمی از آن قدرت​نمايی روز ۲۳ تير آغاز شد. تقاصش را همه پس دادند، بخصوص دانشجويان.

داشتم سال​های دولت خاتمی را مروز می​کردم. ۴ سال نسبتا خوب و ۴ سال نسبتا بد. اگر دور دوم نامزد نشده بود، مطمئنا دولت دست جناح راست نمی​افتاد، و او مسوول همه نابسامانی​ها و کوتاهی​ها نمی​بود...که الان هست. آیا او نمی​توانست دوباره پس از گذشت ۴ سال در ۱۳۸۴ نامزد شود؟ با یک بازبینی انتقادی از عملکردش در دوره ۷۶-۸۰؟ اما باز هم اگر می​خواست باز هم همان خاتمی تعارفی در برابر قدرت باشد و از موقعیتش استفاده نکند، چه فرقی می​کرد؟ به این فکر کردم که در دوران خاتمی، فاصله​ها اندکی زیادتر شد. همه مردم که روزنامه خوان​ها و وبلاگ​خوان​ها و اس​ام​اس بازها نیستند که! ما روزنامه​نگارهای پایتخت نشین چه درکی از زندگی کسانی داشتیم که غم​شان با غم ما فرق می​کرد؟

امشب داشتم با اکبر گپ می زدم. یادم افتاد به روزهایی که در بیمارستان میلاد بود. به روزهای کوتاه آزادی که حاضر نشد از دکتر معین حمایت کند و جماعت اصلاح​طلب کلی شاکی بودند. یاد عکس​هایی که از او در اینترنت پخش شد و می​دیدی چقدر نحیف و لاغر شده. اما مگر چند نفر حاضر شدند بیایند کنار بیمارستان میلاد از او حمایت کنند؟ ۳۰۰ نفر؟ ۴۰۰ نفر؟ تیراژ چند صد هزارتایی کتاب​های گنجی کجا، آن حامیان کجا؟ انگار باز هم ماجرای "۳۰مرغ" است.


رئيس دولت ايران، خودش را دعوت کرده به اجلاسی که به خيال خودش در آنجا هاله نوری نمايان خواهد شد و معجزه​اش را به سران عرب نشان خواهد داد. بعد از بازگشت کلی در بوق و کرنا کردند که چه کرده​ايم و چقدر موفق بوده​ايم و الخ. بيانيه پايانی اجلاس مانند پتکی بر فرق سر مردم ايران خورد، نه رئيس فاقد مسووليت جمهوری. الان خودی​ها دارند به او گير می​دهند که رفتنت و نتيجه​گيری​ات غلط بوده. رفتن به اجلاسی که "فارس" بودن خليج را هم قبول ندارند. اگر داشتند، "فارس" را در جايی از لوگوی آنها می​شد ديد. نه؟

امشب داشتم بخش​هايی از اعترافات متهمان قتل​های زنجيره​ای را می​خواندم. باورم نمی​شود هاشمی رفسنجانی در دوران رياست جمهوری​اش از فعاليت​های برون مرزی و داخلی اين جماعت بی​اطلاع بوده باشد. مملکت ما، مملکت بده-بستان است. وقتی تيم فلاحيان بارها به هاشمی حال داده اند و منتقدانش را گوشمالی کرده​اند، چرا بايد به آنها گير داد؟ همه چيز مملکت ما سياسی است.

اما ناپاک بودن يک جناح دليل بر پاکی جناح ديگر نيست. فقط شايد بتوان گفت يکی کثيف است، ديگری کثيف​تر.

ياد نخستين دوسالانه کاريکاتور تهران افتادم. آن روزها ماهنامه همشهری به خاطر طنزی که داريوش کاردان نوشته بود و از بد حادثه، تصويرسازی کارتونی​اش هم با من بود، توقيف شده بود و کيهانی جماعت می​خواستند آنرا عاملی برای تعطيلی روزنامه همشهری بکنند. در برنامه پاياني، داريوش کاردان که معلوم بود حسابی گوشمالی شده، مجری بود. من خوش​شانس، همان روزها اول دچار آنفولانزا شده بودم و بعدش با برو بچه​ها راهی شمال. گمانم خدا بيامرز صابری عامل خير شده بود که کاری به کارم نداشته باشند. يادش گرامی.

Labels:

یاد باد آن روزگاران، یاد باد
الان یاد اولین دوسالانه کاریکاتور و کارتون تهران افتادم. یاد دوسالانه‌های بعدی و همایش‌ها...

دلم شدیدا تنگ شد برای آن روزها.

یاد پیتزا پنتری که با علی جهانشاهی که برنده جایزه دوم شده بود و رفتیم همراه یک فروند چترباز که خودش را همینطوری چسباند به جماعت بخیر.

انگار همین دیروز بود. پاییز سال ۷۲.

خلاصه دلم شدیدا برای فضای دوسالانه و همایش و موزه هنرهای معاصر تنگ شده!

Labels:

کلاغستون
آيت​الله ​العظمی رادان

سردار رادان درجه اجتهاد گرفت. وی از اين پس آيت​الله عظمی رادان خوانده خواهد شد. آيت​الله رادان اخيرا اعلام کرد که پوشيدن پوتين و چکمه روی شلوار، حرام است و فی​البعد، هر که مرتکب حرام شود، می سپارندش دست امر به معروف همدان.

Labels:

Monday, December 10, 2007
پراکنده​نويسی
اضافه کاری

امروز صبح چند نفر از همکاران يا سرما خورده بودند و يا به مرخصی رفته بودند و من و دو تا همکار ديگر شيفت شب مجبور شديم دو ساعتی اضافه بمانيم. جان مبارکم به طور کامل در رفت. شانس آورده بودم برنامه راديو را نوشته بودم، وگرنه اگر می​خواستم بعد از رسدين به خانه بنويسمش، سرويس می​شدم.

بعد از ضبط و اديت، گرفتم کاريکاتور روز را کشيدم و حدود ساعت يک بعد از ظهر بيهوش شدم، ولی از آن بيهوشی​هايی که هنوز خستگی​اش در تنم باقی مانده.

زمستان امسال اندکی زودتر از سال​های ديگر آغاز شده و بروبچه​ها هم خيلی زود سرما می خورند.

خريدهای شانسکی

يک بازارچه(مال) در غرب تورنتو هست که معمولا شرکت​ها، اضافه توليدشان را آنجا آب می​کنند. شنبه صبح با دوست خوبمان مرتضی رفته بوديم آنجا، از شانسم دو جفت کفش اندازه پايم پيدا شد که ديدم قيمت​شان بدک نيست. يکی آديداس ساق​دار چرمي، که پارسال می کواستم بخرم ولی زورم آمده بود، و يک جفت نايکی. ديدم در حراج گذاشته​اند به قيمت هر جفت ۳۹ دلار. وقتی رفتم کنار صندوق، تازه فهميدم يک تخفيف ديگر هم خورده​اند و آديداس مربوطه پايم در آمد ۱۴ دلار و خرده​ای.چيزی در حدود يک دهم قيمت پارسال!نايکی هم شد ۲۴ دلار و خرده​ای! يعنی يک چهارم قيمت پارسال. خدا شانس بدهد!

مرحوم لپ​تاپ

به خاطر برنامه کاری​ام، نمی​توانم روزها به سراغ نمايندگی ملعون سونی بروم! فونت فارسی را هم روی همان لپ​تاپ کذايی ريخته​ام و دلم برای فينگليش نوشتن روی آن تنگ شده! بعضی از برو بچه​ها معترض بودند که چرا نمی​نويسم و يا کاريکاتور نمی​گذرم در وبلاگ. بابا به خدا به خاطر افسردگی ناشی از سکته ناقص لپ​تاپ عزيزم است!

روزنامه​نگاران مهاجر

ديشب با يکی از همکاران قديمم که از ايران خارج شده حرف می​زدم. دلم گرفت. چرا باید وضع طوری باشد که یک روزنامه​نگار برجسته رفتن را به هر قیمتی به جان بخرد؟

Labels:

Sunday, December 09, 2007
لپ​تاپ، پر
این لپ‌تاپ ما داغ کرده و پنکه مبارکه‌اش نمی‌تواند خنکش کند. در نتیجه مثل بچه‌های خوب برگشته‌ام سراغ آن کامپیوتر گنده‌هه!

جمعه صبح که داشتم از سر کار بر می‌گشتم خانه، به من مژده دادند که باید عصر دوباره سر کار بروم، البته برای ۴ ساعت، خسته و کوفته رسیدم خانه که که کار رادیو را انجام بدهم، دیدم لپ‌تاپ عزیز زپرشکش در آمده و مجبور شدم نرم‌افزار صدا را خیلی سریع روی کامپیوتری که همین چند ماه پیش داغ کرده بود و تمام فایل‌هایش پریده بود نصب کنم.

الان هم نمی​دانم اين فايل فتوشاپ ملعون را کجا گذاشته​ام تا روی کامپيوتر جديد بريزمش.

خلاصه عالمی داريم!

Labels:

Friday, December 07, 2007
کلاغستون
مجلس التعاون الخليج العربيه" و حماسه "التنبان الایران"

رئيس جمهوری کشورمان پس از موفقيت در به رسميت شناختن خليج عربی و حضور در اجلاس سران عرب خليج فارس که می​خواهند تنبان ما را پايين بکشند، به ايران بازگشت. روزنامه​ها، اين سفر را حماسه ناميدند. ظاهرا از دست دادن خشتک نوعی حماسه محسوب می‌شود!

Labels:

خداوند از سر ما مردان چشم‌چران بگذرد
همین یکی را کم داشتیم!

خانم دکتر کارن ودربی کشف کرده است که نگاه به سینه‌های خانم‌ها(البته از نوع آنجلینایی‌اش)، عمر آقایان را زیاد می‌کند، یا حداقل امکان سکته قلبی را کاهش می‌دهد.

اولا، اگر آقایان رانندگی نکنند و دوچرخه سوار نشوند و فقط موقع نشستن همینطور دید بزنند، شاید فرجی بشود، ولی لطفا موقع دوچرخه‌سواری به حرف خانم دکتر ودربی توجه نکنید! شاید سکته نکردید، ولی اگر گردنتان بعد از تصادف شکست، چه؟

امروز که در بالاترین این را خواندم، کلی با همکاران در اداره خندیدیم و قرار شد به رئیس امور اداری پیشنهاد کنیم مقداری عکسبرای دیوارها پیدا کند، یا حداقل روی مانیتورمان تصاویر تقویتی قلب نصب کنیم!

حالا این خبر برای آقایان جذاب است، ولی مانده‌ام چه تصویری عمر خانم‌ها را طولانی‌تر می‌کند؟

نکته ۱: پس بگویید چرا برد پیت نالوطی احتمالا مدت زمان زیادی عمر خواهد کرد!

نکته ۲: سینه مالامال درد است ...!

Labels:

Tuesday, December 04, 2007
چند نکته در باب "دول مجلس التعاون الخليج العربيه"
الان متن دکتر نوری​زاده را خواندم در باب معنای اين ترکيب. ايشان نوشته است که "يعني دولت​هاي عرب خليج و نه دولتهاي خليج عربی ". دکتر نوری​زاده بر زبان عربی مسلط است و سخنش مقبول.

اما نکته ای که ظاهرا همه زود فراموش می​کنند این است که در کجای این ترکیب آمده "خلیج فارس"؟ حالا گیرم جماعت عرب​زبان نمی​توانند بگویید پرشین گالف، ولی برای گفتن یا نوشتن "فارس" احتمالا مشکلی نداشتند.

رئیس قوه مجریه ایران، در کنفرانسی شرکت کرده که سران دیگر کشورها مشروعیت حاکمیت ایران را بر سه "تنب" نمی​پذیرند.

Labels:

کلاغستون

Labels:

یک سال فتوبلاگ‌بازی
نوامبر سال پیش که کمال‌الدین فراهانی عامل خیر شد و فتوبلاگ مرا راه انداخت.

پیش از آن، بابت تندخو بازی‌هایم در وبلاگستان، هم جماعتی را آزرده بودم، و هم خودم را سرزنش.

علاقه‌ام به عکاسی باعث شد آرام آرام از سگ بودن فاصله بگیرم. در دوره نسبتا کوتاه فعالیت مطبوعاتی‌ام، با عکاسان خوبی رفیق بوده‌ام و از آنها آرامش آموخته‌ام. انتظار برای شکار سریع لحظه‌ها، اعصاب فولادین می‌خواهد.

یاد مصاحبه‌های حیات نو بخیر که حسن سربخشیان همراهم می‌آمد و دمار از مصاحبه شونده در می‌آورد با آن عکس‌های شاهکارش. دو سه جلسه هم عکاس‌های دیگر همراهم شدند.

می‌توانم بگویم که دوربینم در این یک سال عملا اسباب بازی‌ام بوده و درب و داغان شده، ولی کلی به من عکاسی آموخت! البته هنوز شاگرد تازه کاری هستم که فقط دوست دارد بیاموزد.

چند تا کشف باحال داشتم. از جمله استفاده از نور آبی پروژکتور کامپیوتر که بافت پوست چهره را بهتر نمایش می‌دهد، وقتی بخواهی عکست را سیاه و سفید بکنی. یا استفاده از لنز نرمال ۵۰، که خیلی بهتر از دیگر لنزها برای پرتره به من کمک کرده.

خلاصه، از کسانی که اندکی خصائل سگ گونه دارد، درخواست می‌شود عکاسی را تجربه کنند...بد نیست.

Labels:

و اما میرزا پیکوفسکی

همین دیروز گذشته بود که رفتیم نمایش "پرده" را ببینیم، دیدیم یک آقای نسبتا محترم با ریش کوتاه روشنفکری آمده، و اسمش هم میرزا پیکوفسکی است! ای دل غافل! کانادا همین یکی را کم داشت!

خلاصه گپی زدیم و شد و مسافر این هفته رادیو تاکسی.

امشب هم که رفته بودیم سخنرانی مسعود بهنود، کلی همدیگر را با دوربین‌های‌مان ترور کردیم.

حالا ببینم او از من چه اندخته!

Labels: