یادم آمد به آن نواری که دست به دست میشد در تهران. یکی که خیلی از بچههای حوزه هنری میشناختندش ادای هاشمی رفسنجانی را درآورده بود که داستان ملاقاتش با بینظیر بوتو را تعریف میکرد.
از بینظیر بوتو به هزار و یک دلیل خوشم میآمد. انگار تنها دلیلی که مانع شد از او به هزار و دو دلیل خوشم بیاید، ازدواجش بود با شوهرش بود که بعدها متهم به پولشویی شد.
اینکه یک زن زیبا رئیس یک حکومت در یک مملکت با هویت اسلامی شود، خیلی مهم بود. حد اقل برای من یکی که نسبتا نگاه تبعیضآمیزی داشتم. خداوند از سرنگاههای تبعیضآمیز من بگذرد.
وقتی پدرش را اعدام میکردند، خانه پدربزرگم بودم. یادم میآید چقدر در آن سن به ژنرال ضیاالحق لعنت فرستادم! خیلی بدقیافه بود و خبیث به نظر میآمد.
وقتی سالهای دهه هشتاد نام بینظیر بر سر زبانها افتاد، خوشحال بودم که یکی مقابل نظامیهای پاکستانی قرار میگیرد. امان از این نظامیها.
گمانم بعد از قدرتگرفتن مشرف بود که یکی از بر و بچههای حوزه هنری که اهل سپاه هم بود میگفت خیلی از برو بچههای سپاه دلشان میخواهد ایران مثل پاکستان شود که نیروی غالب نظامی عملا همه چیز را کنترل میکند. البته فرق پاکستان با ترکیه در نظر این رفیق ما این بود که پاکستانیها مسلمانتر هستند.
Labels: بینظیر