یادداشت‌های نیک آهنگ
انتشار مطالب اين وبلاگ در کيهان و رسانه​های مشابه، حرام است
Monday, March 31, 2008
بلاگیدن از قلب شیطان بزرگ
جای شما خالی، الان در متروی واشینگتن، سه نفر را دیدم که پای‌شان از پای من بزرگ‌تر بود. خدا بدهد برکت.

این اداره امنیت داخلی یا همان هوملند سکیوریتی، دو ساعت من و خیلی‌ها دیگر را از فرودگاه تورنتو معطل کردند. من درست ده دقیقه مانده بود به پروازم به گیت رسیدم. نمی دانید لذتی که از داشتن پاسپورت ایرانی به دل‌تان می‌گذارند چقدر زیاد است.

قرار است به مدت دو روز مهمان یک کنفرانس با شرکت روزنامه‌نگارانی باشم که یک کمی در مورد ایران رگ فضولی‌شان گل کرده.

بعدش هم درگیر جلسات سالانه انجمن حقوقی کارتونیست‌ها. دو تا جلسه داریم اساسی و طبق معمول من آدم بده هستم که بر ضد کارتون‌های دانمارکی حرف خواهم زد. راستش را بخواهید، احساس می‌کنم خیلی‌ها دل‌شان خنک می‌شود وقتی یک نشریه یا گروه علیه مسلمان‌ها حرفی می‌زند!

رفیق رفقا را هم می‌بینیم که کلی باحال است...

Labels:

سخنان مقتدی صدر
مقتدی صدر در گفتگویی که ظاهرا جدید هم نبوده، گفته است که از رهبر ایران خواسته به دخالت نظامی و سیاسی ایران در عراق پایان دهد. به عبارت دیگر، جای پای نظامیان ایرانی، یعنی سپاه در عراق وجود داشته و هنوز هم دارد. لا‌‌اقل به اعتراف مقتدی صدر که سرش را بزنی، تهش را بزنی در قم است.

ایران به خاطر منافع ملی‌اش سعی کرده در کشورهای همسایه نمایندگانش حاضر و آمده باشند. می‌گویید نه؟ بررسی کنید ببینید از میان کشته شدگان کنسول‌گری ایران در مزارشریف - سال ۱۳۷۷ - چند نفرشان عضو سپاه نبوده‌اند؟

بررسی کنیید ببینید چند نفر از بازرگانان ایرانی مقیم دوبی ارتباط‌شان با نیروی نظامی و امنیتی ایران قطع شده و تعداد این نیروهای غیر رسمی در دوبی چقدر است؟

اشتباه نکنید! من مخالف یا موافق این مساله نیستم. فقط می‌توانم بگویم چنین چیزی می‌تواند واقعیت داشته باشد.

اما وقتی کآر به نفوذ نظامی بیانجامد، و فرمانده جدید سپاه هم تخصص دفاع از خاک دشمن را در کارنامه دارد، نمی‌توان به راحتی منکر نفوذ نظامی ایران در کشوری شد که سابقه حمله به ما را داشته است.

خلاصه کاش آقایان جلوی دهان این مقتدی صدر را می‌گرفتند...

Labels:

اخوی‌جان، تولدت مبارک!
اخوی موسقی‌دان ما، تولدش ۱۲ فروردین است. او نخستین خرابکاری خود را در همین روز انجام داد. باور نمی‌کنید، از پرستارش بپرسید!

آبجی بنده هم ۲۰ سال قبل از ۱۸ تیر ۷۸، پیشبینی می‌کرد که یک اتفاق‌هایی خواهد افتاد، تصمیم گرفت همان روز به دنیا بیاید.

من هم از شانسم نمی‌خواستم ۴ آبان بزنم بیرون که متهم به شاه‌پرستی و این خزعبلات شوم، روز پنجم متولد شدم و بعدها اسم بیمارستانم شد مصطفی خمینی!

در ضمن یک نکته بامزه در مورد ۱۲ فروردین ۱۳۵۸! مادرم شناسنامه‌اش را گم کرده بود و با شناسنامه من رای داد! من آن زمان هنوز ۱۰ سالم هم تمام نشده بود! به این می‌گویند اولین شاهد انتخابات واقعی بدون اشتباه در ایران!

خلاصه خدمت اخوی عزیز و ویالونیست‌مان، خجسته زادروزش را تبریک و به پدر و مادر عزیز بابت زمان‌بندی آره و اینا، خسته نباشید عرض می‌کنم!

Labels:

اندر احوالات ریش
به قول ایرج میرزا، "در ایام جوانی بد دلم ریش..."...

یکی از خوانندگان پرسیده بود که چرا در عکسی، مربوط به دوران همشهری ریش داشته‌ام و آیا لازمه کار کردن در آنجا، ریش گذاشتن بوده؟

من معمولا سالی چند هفته ریشم را نمی‌تراشم. از جمله همینجا در کانادا. در عین حال عادت بدی دارم که هفته‌ای حداکثر دوبار صورتم را اصلاح می‌کنم.

اما یک بار ماجرای ریش اندکی‌خنده‌دار شد.

اواخر دی ۱۳۷۸، پدربزرگ پدری‌ام به رحمت خدا رفت. من هم طبق عادت روزهای عزاداری، صورتم را مدتی نتراشیدم، تا آنکه در اواسط بهمن، ماجرای کاریکاتور "استاد تمساح" پیش آمد. بعد از بازداشت، هفته‌نامه "شما"، ارگان موتلفه عکس ته‌ریش‌دار مرا که اتفاقا مال همان هفته بود را نماد قبل از دوم خرداد دانسته بود و عکس بدون ریشم را که گوشه کارهایم چاپ می‌شد، نماد بعد از دوم خردادم. به همین خاطر شدیدا معتقدم کسانی که موتلفه‌ای هستند یا خون موتلفه‌ای دارند، قابل اعتماد نیستند و جاعلند!

در دوران جوانی هر وقت شکستی عاطفی می‌خوردم هم مدتی ریش می‌گذاشتم! از جمله در تابستان‌های ۷۰ و ۷۴. نکته باحال تابستان ۷۰ این بود که برای کارآموزی زمین‌شناسی با یک تیم سازمان زمین‌شناسی راهی چهار‌محال و بختیاری شدم، آنجا هم حسابی آفتاب خوردیم و سیاه شدیم! موقع بازگشت، ریشم را زدم و می‌توانید حدس بزنید که صورتم چطوری دورنگ شد! همان روزهایی بود که داشتم کارم را با گل‌آقا شروع می‌کردم. القصه، کلی با دوستانم به ریش خودم خندیدم.

یک بار هم ریش ریاکارانه گذاشتم! البته برای قبولی در فوق لیسانس! وقتی یکی از بچه‌های نفوذی دانشکده گفت که در کمیته انظباطی به خاطر جوک‌هایم پرونده دارم و به خاطر ادوکلن زدن در ماه رمضان اندکی روزه بعضی خواهران را باطل کرده‌ام، دیدم اصلا جای تردید نیست و مدتی باید جانماز آب بکشم. همان زمان اسمم جزوقبولی‌های بورسیه وزارت معادن درآمد و باید از پس امتحان اخلاق و مصاحبه هم برمی‌آمدم. تا یک جای مصاحبه همه‌چیز خوب پیش می‌رفت تا آنکه زد به سرم و به طرف گفتم که این سوال‌ها برای چیست؟ من دوشب رساله را خوانده‌ام و اگر هم مشکلی داشته باشم و شکی، می‌روم سراغش، برای چه باید حفظش کنم؟ طرف جاخورد. عین برق گرفته‌های جن دیده. گفتم من این ریش را هم برای اینجا گذاشته‌ام، گفت لا‌اقل پنج آیه اول سوره بقره را بخوان، گفتم فقط آیه اولش را بلدم! بعد گفتم باباجان، به نفع وزارت معادن است که یک گل آقایی مشنگ را استخدام کند! همان روز هم در صفحه سوم همشهری کاریکاتورم چاپ شده و زیر دستش بود...نشانش دادم...طرف هم از برج عاج پیاده شد و شروع کرد به گپ زدن ...

وقتی آمدم بیرون، یکی از دوستان کاشانی‌ام زنگ زد و گفت که فلانی از تو امتحان گرفت؟ گفتم نه! معلوم شد به یک نفر دیگر سفارش من را کرده بودند، و کسی که نباید با من مصاحبه می‌کرد با من روبرو شده بود!

آخرش هم قبول شدم، اما چون فوق لیسانس بورسیه گزینه چهارمم بود، و در دانشگاه تهران قبول شده بودم، دیگر کاری با وزارت فخیمه معادن نداشتم...

Labels:

Sunday, March 30, 2008
سرماخوردگی و داروهای گیاهی مادرم
من سال‌های سال است از شیراز فرار کرده‌ام. دلیلش هم خنده‌دار است! علاقه شدید مادرم!

مادرم آنقدر فرزندانش را دوست دارد که می‌خواهد در همه کارهای‌شان دخالت کند تا مبادا پای بچه‌هایش به سنگ بخورد...

هروقت مریض می‌شدم، مادرم سریع می‌رفت سراغ دواهای گیاهی و مخلوطی از همه چیز به خوردم می‌داد. واقعا حس می‌کردم که با حکیم‌باشی قبیله گابولا در کنگو طرفم!

بدترش این بود که خودش همیشه مریض بود و می‌خواست فقط با داروهای گیاهی معالجه شود. خدا حفظش کند که از دست من هنوز که هنوز است شکار است چون به حرفش روی پسرش اثربخش نیست که نیست.

ماجرای علاقه‌اش هم به داروهای گیاهی برمی‌گردد به تحصیل طب پدربزرگش در لبنان. آن خدابیامرز از خاندان کلباسی اصفحان بود و گویا به دانشکده پزشکی می‌رود و داروسازی هم می‌خواند. در بازگشت از لبنان، ترجیح می‌دهد از فامیل عزیزش دوری کند و راهی شیراز می‌شود و داروخانه‌ای در بازار وکیل راه می‌اندازد. از خاندان نمازی شیراز، دختری خواستگاری می‌کند و عملا شیرازی می‌شود. زمانی که همه مجبور می‌شوند نام خانوادگی رسمی برای خود دست و پا کنند، برای فرار از جماعت اصفهانی، نام 'دوایی' را بر‌می‌گزیند که نشانه کارش هم بوده، اما زمانه کاری می‌کند که از دست خاندان جدیدش هم فراری می‌شود و برای تحقیق روی داروهای گیاهی به نورآباد ممسنی می‌رود و همانجا جان می‌سپارد.

مادرم دفترچه تحقیقات پدربزرگش را سال‌ها بعد می‌یابد و شروع می‌کند آزمایش کردن روی هرکه دور و برش پیدا می‌کند...از جمله فرزندان عزیزش! البته خدا وکیلی بعضی از آن داروها تاثیراتی هم داشتند، اما یاده روی مادرم دیگر دیوانه کننده شده بود.

سال ۱۳۶۵ قسم خوردم که نه تنها برای فرار از سربازی، که برای فرار از خانه آنقدر درس بخوانم که دانشگاهی خارج از شیراز قبول شوم...

سال ۶۶ خدا به من رحم کرد و رتبه خوبی آوردم و راهی تهران شدم، اما خانواده‌ام مایل بودند که از دانشگاه تهران انتقالی بگیرم و به شیراز بروم.

الان که به گذشته نگاه می‌کنم، واقعا خوشحالم که آن اتفاق نیافتاد! وگرنه الان یک زمین شناس کارمند بودمو در روزهای سرماخوردگی باید مثل معتادها منتظر داروهای گیاهی مادرجان می‌ماندم!

این قدرنشناسی من هم البته اعصاب خیلی‌ها را خرد می‌کند، ولی از اینکه آن داروهای گیاهی عجیب و غریب را زورکی نمی‌خورم خوشحالم!!!

Labels:

Saturday, March 29, 2008
جوادی جاودانه
اولا، مگر جواد بودن چشه؟

ثانيا، مگر آدم مشکلی داره که بيخودی ادای روشنفکرا رو در بياره؟

ثالثا، ما تازگی​ها کشف کرده​ايم که وارد دوران "پست جواديسم" شده​ايم، منتهی کسی نبود کشفش کند.

رابعا، به کوری چشم همه بدخواهان، جواد هستيم، می​مانيم و خواهيم ماند!

خامسا، پيشاپيش، فرا رسيدن سالگرد جواد​ترين رفراندوم تاريخ جواديه را تبريک عرض می​کنيم! منظور رفراندوم ۹۸ درصدی ۱۲ فروردين نبود که نسل فعلی مشغول دعا به نسل قبلی هستند...

Labels:

وقتی نیکان جواد بود...مگه هنوز نیست؟
چون نهضت جوادیه راه افتاده، ما دیدیم نباید غافل بمانیم و گشتیم دنبال عکس‌های قدیمی که در دسترس بود.

عکس اول مربوط است به کلاس دوم ابتدایی، در مدرسه "هاردینگ" ایالت اورگن، در شیطان بزرگ - سنه ۱۳۵۵. بعدی، وقتی در خرداد ۱۳۷۱ با بچه‌های گل‌آقا و رفقا رفته بودیم دارآباد و نفس مبارک بنده بند آمده بود. سومی، جشنواره فیلم طنز گل‌آقا بود همراه با علیرضا خمسه و سیامک ظریفی، در سینما فرهنگ، بهمن ۱۳۷۱. ماجرای این عکس هم بامزه است. کاریکاتور خمسه را کشیده بودم برای کیهان کاریکاتور و بابت دماغش که اندکی شبیه آلت تناسلی شده بود عذر خواستم...گفت مشکل ژنتیکی است و ربطی به کاریکاتور من ندارد!

عکس چهارم با آن عینک ژیگولی مال سال ۱۳۷۳ است، در روزنامه همشهری. یک دوره‌ای بعد از چاقی، به خاطر آنفولانزا ۱۵ کیلو کم کردم. این عکس مال همان‌ روزهاست. بعدی‌اش، یکی از معدود عکس‌های زمین‌شناسی! گمانم سال ۱۳۷۴ است در جاجرم خراسان. آن یکی هم سرک کشیدن به سرویش ادب و هنر روزنامه همشهری...


عکس ششم، عکس بنده و شاهینی است که در اواخر تابستان ۱۳۷۵ به خانه ما در چیذر پناهنده شد. عکس هفتم البته عکس اسکار با بنده است نه بنده با اسکار، بهمن ۱۳۸۰، در استودیو انیمیشن زاگرب که البته کلی از زیارت ما خوشحال هم شد! و نهایتا حضرت بنده در دفتر مجله تماشاگران.



استفاده از عکس‌ها فقط با اجازه کتبی نیک‌آهنگ کوثر آزاد است!

Labels:

Friday, March 28, 2008
مرده‌شوی سرماخوردگی
ای دو صد لعنت بر این آبریزش بینی و سرفه و سردرد و بدن‌درد و غیره...

از آن بدتر هم هی مجبور باشید محیط کارتان را با این ترکیبات ضدعفونی کننده مزخرف بوگندو از میکروب پاک کنید!

خلاصه تا این سینوس‌هایم تانژانت نشده برگردم سر کارم.

ناهار هم که می‌خورید، اصلا طعمش را نمی‌فهمید!

Labels:

Wednesday, March 26, 2008
انجلينا بی انجلينا
خونم به جوش آمد! يعنی چه؟ چه معنی دارد آقا؟ انجلينا با هيلاری کلينتون فاميل درآمده؟ ما نيستيم! انجي، عکسامو پس بده!

حال باحال​ترش هم اين است که باراک اوباما با برد پيت فاميل درآمده!

به هر حال، از اين تاريخ و به دنبال کشف اين خط ژنتيکي، نه من، نه انجلينا! اين خط، اين هم نشان!

Labels:

اندر حکايت خالی​بندی
اندر حکايت خالی​بندی

بعضی از دوستان از اينکه به خاتمی لقب "خالی​بند" داده​ام ناراحت شده اند. احتمالا علتش ندانستن تاريخچه ماجراست.

من هم تا چند سال پيش نمی​دانستم.

روزی روزگاری آجان​ها حق تيراندازی نداشتند، ولی اسلحه خالی به کمر می​بستند، اما مردم چيزی نمی​دانستند. به عبارتي، تفنگ خالی می بستند به کمرشان و برای خلق​الله قيافه می​آمدند.

به تعبير ديگر، وقتی توان چيزی را نداری و ادعايی می​کني، مثل آجانی می مانی که سلاحش فشنگ ندارد و "خالی" است. و تو که اسلحه خالی بسته​ای به کمرت، "خالی​بند" خواهی بود.

حالا بپردازيد به جملات قصار خاتمی در ۱۰ سال گذشته و آمار بگيريد چند درصدش خالی​بندی نبوده است.

Labels:

سرما خوردگی و خانه​نشينی
اين سرمای نابهنگام ديروز بدجوری من را انداخت. امروز صبح بعد از ضبط برنامه يکهو سرم گيج رفت و تلوتلو خوران افتادم. حالا خوب بود که نمی خواستم صدای کلاغ​ها سه​گانه را درآورم، چون بخشی را پيشاپيش آماده کرده بودم.

زنگ زدم محل کارم که ببينم اوضاع کار چطور است. ديروز آنقدر خبر روی سرمان ريخته بودند که عين سيگاری​های حرفه​ای که سيگار بعدی را با قبلی روشن می​کنند، بدون وقفه خبرها را می​گرفتيم و می​فرستاديم روی خط. معمولا از ميزان فشار روز در ساعات اول بامداد می​شود مطلع شد. اگر از ساعت ۶ بمباران خبری شوي، روزت فتيله​پيچ است!

خلاصه ما که نفهميديم کدام پدرآمرزيده​ای گفته بود که "تن مپوشانيد از باد بهار"...اين يکی بدجوری ما را گرفت.

Labels:

Tuesday, March 25, 2008
خاتمي، خاتمی و ديگر هيچ
اين چند روز به خاطر تعطيلی رسانه​های داخلي، نمی​توان تحليل​های اين​طرفی و آن​طرفی چندانی در باره سخنان خاتمی را خواند و فهميد چه بحث​هايی در جريان است.

در دو روز گذشته سعی کرده​ام به حافظه​ام فشار بياورم که چه زمان​هايی خاتمی خواسته نقش يک رهبر اپوزيسيون را برعهده بگيرد. بيان سخنان داغ و به​قول منتقدين احمدی​نژاد "پوپوليستی" در قالب​های مختلف هميشه جواب نداده است، بخصوص برای سيد محمد.

اما مساله​ای که می​خواهم به ياد خودم بياورم، گفته​های سعيد حجاريان است...گمانم اين جمله از اوست که گفت "اصلاحات مرد، زنده باد اصلاحات"...

به نظرم می​رسد که اصلاحات و تحولی که بخواهد بر مبنای خاتمی و اصلاح​طلبان حکومتی تعريف شود، عملا مرده است. مشکل من اين است که اين گروه کی می​خواهد بپذيرد مسيری را که طی کرده کار را به اينجا کشانده و احتمالا باید در باره ادامه​اش تجدید نظر کند.

اگر خاتمی واقعا معتقد باشد که با رای می​توان حاکميت فعلی را تغيير داد، شايد به خاطر حضور بيست و چند ساله​اش در حاکميت بتواند راه و چاه را هم نشان بدهد. من نهايتش فکر می​کنم سيد محمد​خالی​بند، دروغ اول آوريل را چند روز زودتر از موعد گفته.

Labels:

و اما لپ​تاپ
آقايی که شما باشيد يا نباشيد، لپ​تاپ توشيبا را پس دادم و ديشب مجبور شدم از ميان گزينه​های باقی مانده، يکی جديد بگيرم که البته زورم هم گرفت.

وقتی صفحه کليد عوض شود، بيچاره می​شويد تا دکمه درست را بزنيد برای فارسی نوشتن!

خلاصه بايد چند روزی با اين اسباب بازی​ تمرين کنم!

Labels:

Sunday, March 23, 2008
سخنان سوال برانگيز خاتمی
سيد محمد خاتمی معلوم نيست در کدام عالم سير می​کند. بعد از شکست اصلاح​طلبان در انتخابات مجلس سخنانی می​گويد که از نظر مسوولان کشور به نوعی می تواند مقدمه براندازی محسوب شود.

این خبر را بخوانید:

محمد‌خاتمی رئیس‌جمهور سابق ایران اعلام کرد، "در نظام جمهوری اسلامی مردم حق دارند اگر حکومتی را نخواهند؛ بدون توسل به زور، با راي خويش آن را با حکومت ديگری عوض کنند."

فراتر از عجيب بودن سخنان خاتمي، چند سوال وجود دارد.

۱- آيا منظور خاتمی از حکومت، دولت و قوه مجريه است يا کل مجموعه؟ اگر دولت است، که هر دولتی طی انتخابات ریاست جمهوری می​آید و می رود و نیازی به این حرف​ها نبود. اگر کل مجموعه است، حرفش اندکی نقيض خودش خواهد بود. 'نظام' که نمی​آيد شرايط آمدن 'جانشينش را فراهم کند! 'نظام' که نمی​آيد امکان رای دادن به غير را بدهد.

۲- چند سال پيش که بحث امکان رفراندوم قانون اساسی در مجلس مطرح بود برای ايجاد تغييرات در ساختار قانونی کشور، که خلا​های قانونی را با توجه شرايط حال حاضر برطرف کند، خود سيد محمد خاتمی يکی از بزرگ​ترين مخالفينش بود. به عبارتي، خاتمی مانع اصلی اصلاح قانون شد.

۳- حاکميت موجود، جلوي هرگونه تغيير و بلند شدن صدای مخالف را آنچنان گرفته که هر حرکت صنفی نيز تلاش برای براندازی محسوب می​شود.

۴- خاتمی به نوعی سخن از اعتراض بدون خشونت زده. کدام اعتراض ملايمی پاسخی جز خشونت گرفته است؟

چند نکته:

خاتمی چرا اين حرف را الان می زند؟ آيا اين به معنای تایید بن​بستی نيست که از مدت ها پيش سخن از آن می​رفت؟ خاتمی چرا اين همه صبر کرد تا بعد از اخراج از حاکميت و نه خروج از آن چنين موضعی در برابر قدرت بگيرد؟ آيا اگر در زمانی که قدرتی داست اين کار را مي​کرد، تاثير بيشتری نداشت تا الان که عملا بعد از انتخابات مجلس، اصلاح​طلبان وزن کمتری هم پيدا کرده​اند؟

آيا زدن اين حرف تلاشی برای جلب رضايت مردمی نيست که مدت​هاست اصلاح​طلبان را نمی بينند و يا نمی​خواهند ببينند؟

آيا اين سخن تلاشی برای زنده​کردن اصلاحات درون حکومتی نيست؟

بايد نشست و ديد که اصولگرايان با چه ديدی به نقد و يا نفی موضع جديد خاتمی برخورد خواهند کرد. گمان نمی​کنم اين حرف​ها بدون جواب بماند، ولی بايد صبر کرد و ديد.

نکته تاريخی: چاقو دسته خودش را نمی​برد و بالعکس.

Labels:

Friday, March 21, 2008
عيد اول خانواده بورقانی
هميشه عيد اول برای کسانی که عزيزی را از دست داده​اند، سخت است.

می​دانم سهام و کمال و دیگر اعضا خانواده بورقانی امسال چه حسی دارند.

اميدوارم شادی جای غم را بگيرد، و می​دانم اين دعای بسياری از کسانی است که احمد بورقانی را می​شناختند و سنگينی فقدانش را لمس می​کنند.

Labels:

کلاغستون
هفت سين با بچه های راديو زمانه

کلاغ​های کلاغستون در اولين روز رفته​اند سراغ همکاران زمانه در ناف آمستردام.

در اولين برنامه آقا و خانم کلاغ می​روند پيش مهدی جامي، آزاده، معصومه و سيد ابراهيم نبوی

مهدی جامی که می​خواد عيدی بده، باهاس مواظب باشی از توی قرآنی که دست سروش بهش خورده بهت اسکناس نده​ها! آزاده که پاک از هرچی عيد و عيديه بدش مياد! حالا بگير معصومه رو که بدون حضور وکيل اصلا حرف نمی​زنه! نبوی که باهاش شيرازی حرف مزني، می زنه کانال ترکی! ترکی حرف می​زنی ميره يک کانال ديگه!

Labels:

حول حالنا الی احسن الحال
خداوندا! تو که خودت می دانی چه چيزی حال ما را خوب می​کند! چند سال است داريم همينطوری دعا می​کنيم که از اين کارها بکني، اما نمی شود که نمی​شود!

بله، قبول، خيلی از اوليا حق ۴۰ سال می​نشستند و دعا می​کردند تا نيازشان برآورده شود، ولی خدايی​اش ما که از اين صبرها نداريم...

آن زمان​ها چند نسل طول می​کشيد تا مردم بفهمند ته ماجرا چه بوده، ولی اين روزها قبل از وقوع حادثه کلی خبرها می​شود!

خدايا! حالا که چند سال است دعايمان نمی​گيرد، فقط تحويل بگير، بلکه لا​اقل حال​مان اين روز دوم عيدی بهتر شود...

خدايا! کارهای بزرگ را دست آدم​های کوچک مسپار!

خدايا! چون ملت ما حال تغيير سرنوشتش را ندارد و جبرا و قهرا همچنان به همين وضع مبتلاست، خودت يک کاری کن که بدون آمدن يک قطره خون از دماغ کسي، اوضاع بهتر شود.

خدايا! لطفا نگذار اينقدر به نام تو کارهای شيطانی بکنند! اینها همیشه به نام حسين، کارهايی می​کنند که تخصص شمر و يزيد است و به نام علي، معاويه بازی در​ می​آورند!

خدايا! اگر قرار است بنده تو، بدون واسطه با تو حرف بزند، چرا اينقدر شغل​های نان و آندار برای مترجمان و واسطه​ها درست کرده​ای که سهم هم از همه چيز آدم می برند؟ دعا می​کنم این واسطه​ها حذف شوند!

خدايا! اگر تقلب بد است، چرا مدعيان پيروی از فرامينت معمولا متقلب​ترين مردمانند؟ دعا می​کنم ترسی به جان​شان بياندازی که از اين کارها نکنند، البته اگر واقعا خداترس باشند!

خدايا! تو بخشنده و مهرباني، اما انگار بخشندگی​ات و مهربانی​ات اين چند سال بيشتر نصيب کسانی شده که خلاف دستوراتت کار کرده​اند. این جماعت فقط به دستورات بخش​های مربوط به انتقام عمل کرده​اند، آن​هم به بدون توجه به متن.

خدايا! اين نفت، ملت ما را اندکی گشاد کرده. بی ادبی​ام را ببخش، اما چيز بهتری به ذهنم نرسيد. ملت ما مصرف کننده است و رعيت دولت. ملت عزيز ايران را غيرتی بخش اساسی و عزتی ده به دور از نفت تا ديگر منت جماعت را نکشند.

خدايا! حول حالنا الی احسن الحال!

Labels:

در اولين روز سال نو، واقعا بی​ لپ​تاپ شدم
حالم از اين لپ​تاپ زاپاس به هم خورد و ديشب رفتم پسش دادم.

حالا اينقدر کار برايم سخت شده که نگو! عجب وابسته ساز است اين لپ​تاپ.

سال ۸۱ هم يک هفته خانه​نشين بودم، و مجبور شدم از خانه کار کنم، منتهی مانيتور را ۹۰ درجه چرخاندم روی زمين تا وقتی به پهلو خوابيده​ام بتوانم کار کنم!

خلاصه از همه دوستان بسيار عزيزی که تبريک نوروز فرستاده​اند و هنوز نتوانسته​ام جواب بدهم، بيش از حد عذر می​خواهم و بايد از امروز 'ياواش ياواش' شروع کنم!

Labels:

Thursday, March 20, 2008
چه باید نکرد-۳
یک صاحب‌خانه دارید، و انگار تا آخر عمر با او عقد اخوت بسته‌اید وقتی پای بچه‌تان را می شکند، گربه‌تان را دار زده، چهار بار مزاحم همسرتان شده، یک توپ پینگ پنگ داخل لوله فاضلاب‌تان انداخته...

کرایه خانه‌تان را زیاد می‌کند، یک دوربین مدار بسته کارگذاشته و تمامی کارهای‌تان را زیر نظر گرفته، هر وقت دلش بخواهد کرایه را افزایش می‌دهد، برای آنکه حساب هم همیشه دست‌تان باشد، چند تا از نوچه‌هایش را می‌فرستد تا حسابی کتک‌تان بزند.

بعد هم وقتی به شما احتیاج دارد تا جلوی دیگر اهالی دیگر محله تشویقش کنید، باید کلی روبان بزنید به بیرون خانه و پلاکارد بگیرید و بگویید چه موجود نازنینی است و اعلام کنید همیشه با او بیعت می‌کنید.

داریم در مورد آلبانی سابق حرف می زنیم، یا کوبا یا شوروی سابق یا رومانی دوران کمونیستی‌اش یا ...

شاید بارها داستان '۱۹۸۴'جرج اورول را خوانده باشید. فکر می‌کنید مشابهت‌هایی میان سرزمین افسانه‌ای آن کتاب و کشور ما وجود دارد؟ خدا نکند! کشور مذکور هر لحظه مدعی پیروزی در جبهه‌های جنگ است و برادر بزرگ همیشه ناظر است و هر از گاهی هم به شهروندان یک احساس آزادی می‌دهند تا بعد خدمت‌شان برسند. بله، شباهت‌هایی هست، اختلاف‌هایی هم هست.

مردم در چنین نظام‌هایی کاملا حق دارند با سیستم بیعت کنند و به افزایش فشار بر خود بیافزایند. این انتخاب آنهاست که کاملا محترم است. مردم حق دارند دور رهبرانی جمع شوند که برخاسته از ساختارند. مردم کاملا می توانند هرچه به ایشان گفته می‌شود انجام دهند و حتما همه کارها خوب خوب جلو خواهد رفت.

مساله این است که اگر از زاویه دیدی دیگری به چاه نگاه کنید، ممکن است جور دیگری ببینید.

انتخاب شخصی من این است که هزینه مشروعیت بخشی را بالا ببرم، وقتی بازی‌گردان نمی‌خواهد به خواست من احترام بگذارد. می‌گویم این انتخاب شخصی من است، و برای انتخاب خودم هم ارزش زیادی قائلم، ضمن آنکه به رای دیگران هم احترام می‌گذارم.

ادامه دارد

Labels:

Wednesday, March 19, 2008
سال نو شما نسبتا مبارک
فرا رسیدن نوروز، که زمانی چیز بسیار خوبی بود را خدمت شما تبریک و تسلیت عرض می کنم.

یک زمانی این عید، متعلق به یک آقایی به نام سعید باستانی بود ولی امروز آقای احمدی‌نژاد گفته که این عید مال آقا امام زمان است. ما هم به امام زمان که مثل ما در روز ۱۵ شعبان به دنیا آمده عید را تبریک عرض می‌کنیم.

در سال گذشته به همه ما بسیار خوش گذشت، امیدوارم در سال آینده هم چنان باشد!

قربان شما کم نشه!

Labels:

از احمدآباد تا احمدی‌نژاد
بزرگ‌ترین جوک سال‌های اخیر را لاریجانی در سال ۲۰۰۵ گفت، آنهم در نیویورک و دفاع ریاکارانه‌‌اش از دکتر محمد مصدق.

بعدش جماعت یادشان افتاد که ملی کردن صنعت نفت که تصادفا سال‌ها نقش مصدق را در شکل گرفتنش انکار می‌کردند و می گفتند کار آیت‌الله کاشانی بوده، کار دکتر مصدق بوده و احمدی‌نژاد که تصادفا انرژی هسته‌ای را یک دختر دبیرستانی در خانه کشف کرده بود، فهمید که می‌تواند برای مصدق شدن مورد استفاده قرار بدهد.

آیا مصدق واقعا در حد رئیس جمهوری فعلی پایین آمدده است؟

مصدق جزیی از اپوزیسیون قانونی بود که مقابل حاکم قرار گرفت و تغییر را بوجود آورد. مصدق تحمل نشد. مصدق قانون را می‌شناخت، هرچند در جاهایی کارش نقص داشت و مورد اعتراض حقوق‌دانان قرار گرفت، ولی او ایران را در مقابل دادگاه سربلند کرد.

احمدی‌نژاد جزئی از حاکمیت است. بوسیله حاکمیت بالا آمده و تنها مهره‌ای است که بیش از کوپنش حرف می‌زند. حرف‌های بلند بلند این مهره محترم برای ما مشروعیت کاذبی برای اییران نزد تندروهای جهان اسلام و اهالی ونزوئلا و پاکستان درست کرده. پای صحبت راننده تاکسی پاکستانی اینجا بنشین تا در مورد قهرمانی‌های رئیس جمهوری ایران برایت سخنرانی کند. نمی‌دانی برای خلاص شدن از حرف‌هایش پنجره را باز کرده‌ای یا بوی گند خوارک کاریی که دیشب خورده و تمام روز در ماشین کارخرابی کرده؟

مصدق، فردی بود بالاتر از شاَن حاکمیت وقت و حاکم بشدت از او می‌ترسید. مصدق ایران را از شر انگلستان آزاد کرد و باعث نگرانی آمریکا شد.

احمدی‌نژاد پروژه هسته‌ای را با حضور و حمایت روس‌ها و بهره‌برداری شدید آنها معنی کرده است. ما نمی‌توانیم سهم قانونی‌مان را از دریای خزر طالب باشیم. ما باید به هر ساز رووس‌ها برقصیم. امسش چیست؟ منافع ملی با تعریف روسی.

...

احمدی‌نژاد هرگز نمی‌تواند مصدق باشد و اصلا نمی‌توان او را با مصدق مقایسه کرد. این به معنای بت کردن مصدق نیست! فقط بحث مقایسه است.

امروز احمدآبد خوش‌‌نام از حضور جسد دکتر محمد مصدق است و ایران در تاریخ نمی‌داند حضور احمدی‌نژاد را چگونه تعریف کند؟

Labels:

چه باید نکرد-۲
همانطوری که گفتم، من درموقعیتی نیستم و نخواهم بود که به کسی جز خودم بگویم چه باید کرد و چه نباید کرد. منتهی آنقدر آزادم که عقیده‌ام را بیان کنم.

برخلاف بسیاری، من به آینده ایران نا‌امید نیستم، برعکس امیدوارم که نسل جوان به طور کامل از خاتمی و خاتمی‌چی‌ها و کسانی که آینده‌شان را به اینان گره زده‌اند عبور کنند.

سال‌ها پیش، مطلبی منتشر شد تحت عنوان 'عبور از خاتمی' و صدای خیلی‌ها را درآورد. به نظرم ایده جالبی بود که نباید در یک نفر خلاصه شد و همه تعاریف را بر اساس او تنظیم کرد.

بر خلاف اندیشه خیلی از دوستان، من از خاتمی خوشم می‌آید. در دفعاتی هم که با او همصحبت شده‌ام، احساس آرامش کرده‌ام. اما این دلیلی برای قبول رهبری او از نظر من نوعی نیست.

ما در روزگاری زندگی می‌کنیم که با تعاریف سنتی چندان سازگار نیست. ممکن است سیاست بر اساس عرف، همچنان بی‌پدر و مادر باشد، اما در روزگار جدید، اطلاعات به راحتی در دسترس همه و با سرعتی بسیار زیاد قرار می‌گیرد. پنهان کردن مسائل به راحتی روزگاری نیست که اخبار با تاخیری زیاد به مردم می‌رسید. آرشیوی از اکثر عقاید و نظرات روی شبکه اینترنت موجود است، و لازم نیست روزها و ماه‌ها در کتابخانه ملی وقت صرف کنی تا یک گفته را کشف کنی.

گمان نمی‌کنم گره زدن سرنوشت‌مان به گذشتگان و درگذشتگان، راه پیشروی ما باشد، اما از تجربیات شکست خورده با ایشان می‌شود درس گرفت.

من نمی‌توانم شخصا به گروهی اعتماد کنم که عاملان قتل‌ها و اعدام‌های دهه ۶۰ را تطهیر می‌کنند. حتی معتقدان افراطی نمی‌توانند بگویند که نمی‌شود تصمیم‌های یک رهبر مذهبی را زیر سوال برد وقتی از دوران پیامبران گذشته!

قبول دارم که سیاست گاه قبول بد در مقاببل بدتر است. اما چرا از میان خوب و خوب‌تر امکان انتخاب نداشته باشم؟

ساختار فعلی در ایران، شرایط را به سمت سقوط پیش می‌برد. سهم مدیران ارشد مملکت در این سقوط قابل فراموشی نیست. پذیرفتن خطای گذشتگان و پذیرش مسوولیت حداقل کاری است که باید انجام شود.

من به عنوان یک ایرانی که به سرنوشت کشورم می‌دانم که گذر از این وضعیت سال‌ها و یا حتی نسل‌ها به طول خواهد انجامید. هرچیزی که باعث نگرانی صاحبان نامشروع قدرت و مکنت و ثروت دولت‌آورده می‌شود، نشانه‌ای است که باید روی آن متمرکز شد. این نظر من است.

چه کسی خوشش بیاید و چه نیاید، من نگاه مذهبی خودم را دارم، اما این دلیل نمی‌شود که بپذیرم به نام مذهب، آینده خانه‌ام ویران شود، نمی‌توانم زیر بار این دروغ بزرگ بروم که ما برتر از دیگرانیم چون شیعه هستیم.. نمی‌توانم قبول کنم چون 'سید' نامیده می‌شوم، فرقی با یک 'نجس' هندی دارم.

من نمی‌توانم نگاه خودم را به کسی تحمیل کنم، و از کسانی که تحمیل کننده سیاست، نگاه و جهان‌بینی خود هستند، بیزارم. از نگاه من، جماعت مدعی در ایران، شاگردان فقیهانند. من از فقه و فقیه وقتی به حاکمیت می‌رسد، خیری ندیده‌ام.

نگاه فعلی آیت‌الله منتظری شاید نشان‌دهنده مشاهده یک تجربه ناموفق باشد که زمانی طرفدارش بوده است. گمانم آیت‌الله سیستانی با وجود نفوذ زیادش، نشان داده که می‌توان از حاکمیتی که به نزول دین میانجامد فاصله گرفت.

این نگاه من است که حتی با مخالفت نزدیکانم هم روبروست. باعث خوشحالی من است که با آزادی کامل می‌توانند روبرویم بایستند، همان آزادی که ممکن است خودشان مانعش باشند.

ادامه دارد

Labels:

چه باید نکرد؟
یا چه نباید کرد!

من همیشه از این سوال چه باید کرد خنده‌ام می‌گیرد. چرا؟ چون باید از راهبران سیاسی پرسیده شود نه ناظران!

اما گاهی مرا غم می‌گیرد. چون راهبر سیاسی واقعی نداریم! کسی که نتواند راه و چاه را ببیند، چگونه می‌تواند هدایت جماعتی را برعهده گیرد؟

کسانی که در ایران رهبر سیاسی می‌شوند، معمولا موج‌سوارانی هستند که تاریخ مصرفی کوتاه مدت دارند. آیا خاتمی واقعا یک رهبر سیاسی بود که از مدارج پایین شروع کرد و گروهی راه انداخت و گسترشش داد یا موقعیتی در اختیارش قرار گرفت و فضای کشور او را تبدیل به رهبر یک جنبش کرد؟

آیا کسی که اصلا نمی‌داند چطور از سر ناچاری و عدم پذیرش نامزدی از سوی میرحسین موسوی، پیشنهاد جماعت را قبول کرد، می‌تواند یک رهبر سیاسی آزموده باشد؟

مساله این است که ما انتظار راهبری از کسانی داریم که خودشان حتی قادر به راهبری مجموعه‌های کوچک سیاسی‌شان در شرایط بحرانی نیستند.

اینجا صفحه شخصی کسی است که از جماعت آزموده موجود نا‌امید است، و می‌پندارد اعتماد بر ایشان، خطاست. به هیچ کسی هم نمی‌گویم که نباید به اینان اعتماد کرد یا نکرد، اما به انتخاب شخصی‌اش و بیانش پایبند است.

گزینه‌ها چیست؟

گمان من به عنوان یک ناظر ساده این است که حرکت‌های ریشه‌ای اجتماعی و صنفی بسیار موثر‌تر از سوسول‌بازی‌های غیر مداوم است. منافع مشترک صنفی و نیازهای قوی کارگران، زنان، معلم‌ها، دانشجویان تا وقتی به سیاسیون فعلی گره نخورده، بسیار موثرتر در لایه‌های زیرین تاثیر می‌گذارد. علت ترس شدید نهادهای امنیتی ایران هم اطلاع از تاثیرگذاری این حرکت‌هاست که با هزار و یک کلک سعی می‌کنند به خارج از کشور مربوط‌شان کنند تا از مشروعیت بیاندازندشان.

سال‌ها پیش وقتی بحث سازمان‌های غیر دولتی راه افتاد، همه‌اش خنده‌ام می‌گرفت چون اکثر این سازمان‌ها، عملا دولت‌ساخته بودند. این نهادها نمی‌توانند بعد از سقوط دولت حامی کار کنند، و در عمل نتوانستند.

ادامه دارد

Labels:

بهانه‌ها طبق طبق
امت همیشه در صحنه آماده رای دادن، معمولا عامل رای ندادن چند ده میلیون نفر و شکست را چند تا غرغرو مثل من می‌دانند. لازم به ذکر است که این وبلاگ در سال گذشته حداکثر ۱۲ هزار بیننده در یک روز و حداقل ۱۹۰۰ تا در روزی که به روز نشده داشته است.

سوال اینجاست که چرا ده‌ها و بلکه صدها وبلاگ طرفدار رای دادن، جلسات وبلاگ‌نویس‌ها و...با آن همه خیالی که در باره تاثیرگذاری وبلاگستان دارند، آنچنان بی‌تاثیر است که نتوانسته مردم را تشویق به حضور بیشتر کند؟

من از زمانی که این وبلاگ را راه انداخته‌ام، حرفم این بوده که رای دادن در این ساختار کاری بی‌نتیجه است، پس رای نمی‌دهم و نظرم را نمی‌گویم. به کسی هم اهانت نمی‌کنم و و بر عکس معتقدم که همه باید بتوانند کاری را که درست می‌دانند انجام دهند.

معتقدم که انتخابات در ایران تعریفی ندارد، و نمایندگی مردم در حکومت فعلی کاملا بی‌معناست.

به نظرم تا زمانی که ساختار این چنین است، هر کسی که وارد این بازی می‌شود، قاعده بازی را پذیرفته و آنرا قبول دارد، پس نق زدن که که شورای نگهبان چنین است و چنان و رهبری و سپاه و الباقی در آن دخالت می‌کنند، نادیده گرفتن واقعیت‌ها است.

اگر انتظار دارید این بازی به هم بخورد، باید قاعده بازی را به هم بزنید و نگذارند شما را اینچنین به بازی بگیرند.

امروز قائم‌مقام حزب اعتماد ملی می‌گوید شرکت در انتخابات به این نحو که امکان نظارت روی شمارش آرا و غیره نباشد، بی‌معناست. مگر جماعت از اول نمی‌دانستند که مانع حضور نمایندگان احزاب در محل شمارش آرا خواهند شد؟ مگر نمی‌دانستند که رای مردم، زینت نظام است؟

برعکس کسانی که خیال می‌کنند حکومت خواهان عدم شرکت مردم است، فکر می‌کنم این ساختار به آمار بیش از هر چیزی محتاج است، و علت تقلب‌های گسترده در سال‌های اخیر زنده شدن مرده‌‌ها در شب انتخابات علاوه بر بالاتر رفتن رای بعضی از گزینه‌ها برای آمار بیشتر است.

اکثریت خاموش بیخودی به کسی دوبار اعتماد نمی‌کند. تمام زور این جماعت برای بیدار کردن اکثریتی بود که از خود آقایان بیدارتر است. فکر می‌کنم اکثریت خاموش این بار باعث بیداری اصلاح‌طلبان شود که بدانند کارهای‌شان چقدر بی‌ثمر بوده.

Labels:

انتخابات، فرزندی که از اول مرده بود
الان داشتم نتایج انتخابات تهران را می‌خواندم. می‌توان پیشاپیش بر اساس شمارش بخش عمده‌ای از صندوق‌ها، پیشبینی کرد کدام طرف برده است.

اگر شمارش آرا صحیح بوده باشد و بدون دست بردن، وای به روزگار اصلاح‌طلبان، و اگر اصول‌گرایان با تقلب برده باشند، باز هم وای به حال اصلاح‌طلب‌ها.

بر خلاف خیلی از دوستان وبلاگستان، معتقدم اصلاح‌طلبان بدون گرفتن امتیاز نمی‌بایستی وارد این مرحله می‌شدند. از خاتمی مایه گذاشتند، از هرآنچه بود و نبود.

الان وزن جماعت به غلط یا به درست معلوم شده. یک نظرسنجی منطقی می‌توانست به اینان نشان دهد که با شرکت‌ چند در صد مردم، چه مقدار شانس برای ورود به مجلس می‌داشتند. و از آن بدتر، وزن مخاطبان‌‌شان در جامعه و حداقل تهران چیست.

به اعتقاد من، رفتن زیر بار بیعت به هر قیمتی، به جای تاثیر گذاری بر سرنوشت شهروندان، تاکتیکی خطا بوده، هست و خواهد بود.

اصلاح‌طلبان وقتی تن به این سیستم انتخاباتی می‌دهند، پیشاپیش همه جوانب آنرا سنجیده و زیربارش رفته‌اند. اصلاح‌طلبان محکومند زیر بار این نتیجه بروند، و بپذیرند در شرایط موجود، توان ایجاد هیچ تحول و تغییری را در ساختار کشور نداشته و نخواهند داشت.

وزن هاشمی، خاتمی وکروبی روی هم انگار از حداد عادل، نماینده تهران هم کمتر است.

روزی روزگاری برنامه اصلاح‌طلبان بر پایه نظریه‌پردازی‌های حجاریان، فشار از پایین و چانه‌زنی از بالا بود. امروز نه زور فشار از پایین را دارند، و نه روی چانه‌زنی از بالا.

غلط اندر غلط

- ساز و کار انتخابات در ایران، منافع شهروندان را تامین نمی‌کند، منافع حکومت محتاج به بیعت را تامین می‌کند.

- حکومت، بدهکار مردم نیست، طلبکار مردم است. حکومت است که باید پول نفت را به سفره مردم برساند، و مردم نیستند که درآمد دولت را تامین می‌کنند تا طلبکارش باشند.

- منتقدین داخلی، رهبری مشخص و تاثیرگذاری ندارند که بتوانند برای مردم امتیاز بگیرند. گرفتن امتیاز تنها برای تامین منافع مالی و گروهی است که ببا عقد قراردادهای کوتاه‌مدت در بخش‌های مختلف عمرانی یا صنعتی کود را نشان می‌دهد.

- فاصله میان گروه‌های اصلاح‌طلب با مردم بیشتر شده و نمی‌توانند این مساله را بپذیرند. ابزار لازم برای ارتباط را نیز فاقدند. ترس حکومت از گروه‌های صنفی بیشتر است تا بی‌خاصیت‌های اصلاح‌طلب.

- ادامه بازی با منطق فعلی، نتیجه‌اش از پیش معلوم است. گردن نهادن به این بازی، تامین خواست شهروندان نیست، یا لا اقل شهروندانی که بیشتر می‌اندیشند.

- ادامه یک روند غلط، `لغو`است. گمانم جماعت دین‌گرا بدانند ادامه کار لغو چه نتیجه‌ای دارد و چه تفسیری. آنی که می‌فهمد می‌داند از چه باید اعراض کرد.

- از سال ۱۳۸۱ تاکنون، شکست پشت شکست دوستان را بیدار نکرده. آسوده بخوابند که سپاه واحمدی‌نژاد کافئین خون‌شان حسابی بالاست.

- پایان شب سیاه، هنوز سفید نبوده است.

- بخشی از تحلیلگران سیاسی، جامعه و بازی‌هایش را نمی‌شناسند، افتادن این گروه به بازی طرفداری از گروه‌های سیاسی و حضور بی‌قید و شرط در بازی باطل فعلی، آنها را فقط می‌تواند به ناظران نویسنده تبدیل کند.

- سرمایه‌گذاری از امروز روی انتخابات ریاست جمهوری بدون تغییر در روش بازی، وزن ۱۸ درصدی گروه را باز هم خواهد کاست. نکند دوستان همینطوری می‌خواهند در رژیم به سر ببرندÉ

Labels:

یک روز بدون بلاگ‌سپات
امروز این وبلاگ عزیز به هم ریخته بود و مجبور شدم موقتا به نقطه‌ای دیگر نقل مکان کنم.

امروز واقعا وقت سرخاراندن هم نداشتم. صبح که باید کار رادیو را انجام می‌دادم، بعدش هم کاریکاتور بود و بعد از ظهر هم در دانشگاه یورک سخنران بودم.

جای شما خالی، کلی خندیدیم. بحث مهمانان برنامه در موردد مشکلات مهآجرت برای هنرمندان ایرانی بود. من هم هنرمند نیستم ولی آن وسط بر خورده بودم.

یک مهمان عزیز از ژاپن آمده بود و پسر عموی بزرگوارش که کلی هم با آنان خندیدیم!

ولی هر از گاهی که اثر خنده از کله‌ام می‌پرید، یاد وبلاگ می افتادم و کباب می‌شدم.

الان با نا‌امیدی آمدم و دیدم درست شده.

مجددا سلام!

Labels:

انتخاب روی پایه‌ای سست
انتخاب نماینده، در ساختار فعلی، عملا ممکن نیست. ما تعریفی از نماینده نداریم. گروهی که خیال می‌کنیم باحال‌ترند و حرف‌های قشنگی می‌زنند. آنها عملا ما را نمایندگی نمی‌کنند، بلکه گاهی این ما هستیم که به خاطر طرفداری از آنها، نماینده‌شان محسوب می‌شویم.

بحث اصلی بر سر خدمت‌گذار بودن است. نمایندگان مجلس، خود را بدهکار مردم نمی‌دانند. فرقی نمی‌کند از کدام جناح باشند.

ما نتوانسته‌ایم حاکمیت را بدهکار خودمان بکنیم، و در حقیقی رعایایی هستیم ممنون از امکانی که حاکمیت به ما بخشیده تا تعدادی از واسطه‌ها را خودمان انتخاب کنیم، و به عبارت بهتر، ضمن انتخاب این جماعت، باز نشان می‌دهیم که با حاکمیت بیعت کرده‌ایم، بی‌آنکه ساختار را مجبور کرده باشیم با ما کنار بیاید.

این نفت لعنتی، باعث شده غلام نفت-خرید حکومت باشیم. حکومت عملا به کار و تلاش ما نیازی ندارد، و این ما هستیم که هر چه جلوی‌مان بیاندازند، با ولع می‌خوریم.

حاکمیت می‌داند که ما تشنه‌ایم. به جای آنکه به سر منشا رودخانه برسیم، پایین سدی که مانع رسیدن آب به ما شده دهان گشوده‌ایم تا با قطره‌چکان ما را از تشنگی به در آورند.

اصلاح‌طلبی زمانی فایده دارد که بتوانی شرایطت را برای اصلاح وضع موجود تحمیل کنی، نه اینکه به خاطر ماندگاری گروهی ضعیف در پایین هرم قدرت، به خواست نامشروع جماعت گردن بنهی.

گمان من بر این است که ماندن به هر قیمتی، قدر و منزلت و در نهایت قیمتت را کم می‌کند، و زمانی قیمت داری که بتوانی خواست مردم را جا بیاندازی.

ما زمانی می‌توانیم ارباب دولت و حاکمیت باشیم که نفت و پولش ما را بنده خود نسازد. نفت شده استخوانی که هنوز گوشتی به آن چسبیده و ما ملتمسانه به صاحب و ارباب‌مان نگاه می‌کنیم که سهم‌مان را بدهد. وقتی استخوان را پرتاب می‌کند، می‌دویم، و به خیال خود این دویدن را انتخاب کرده‌ایم...انگار انتخاب ما بوده که به سمت استخوان برویم. برای اینکه باز استخوانی دیگر برای‌مان بیاندازد، مجبوریم همه جور دم تکان بدهیم و شرایط را بپذیریم.

این نوع انتخاب، برای من مفهومی جز تحقیر ندارد.

Labels:

و اما لپ‌تاپ جدید
جای شما خالی، مجبور شدم لپ‌تاپ جدیدی بگیرم که هنوز با کلیدهایش آشنا نیستم.

لپ‌تاپ قدیمی را داده‌ام تعمیرگاه، و سه هفته‌ای خبری ازش نیست.

امروز بعد از آنکه قدیمیه را تحویل دادم به نمایندگی، تازه یادم آمد که چیزی را که می‌خواستم در باب انتخابات بنویسم، ننوشته‌ام.

هزار و یک فکر آمد و رفت و من توی سر خودم می‌زدم که جایی برای نوشتن ندارم.

از آن بدتر، نرم‌افزار فارسی‌نویس نداشتم!

الان، نشستم و دانلودش کردم...

ولی هنوز نوشتن با این یکی اصلا راحت نیست، سونی کجا، توشیبا کجا!

در ضمن، مرده‌شوی ویندوز ویستا را هم بردند!!!

Labels:

Friday, March 14, 2008
رادیو تاکسی

مسافر این هفته، هوشنگ اسدي، روزنامه​نگار در تبعيد

رادیو تاکسی: با هم​سلولی آيت​الله خامنه​اي، از اوين تا موزه عبرت

اون دوره همسلولی 'آقا' بود، اين دوره باز هم انداختنش يه چند سالی انفرادي، همون زندون کميته مشترک...حالا شده موزه عبرت...يعنی کسی عبرت هم می​گيره؟

Labels:

Wednesday, March 12, 2008
مهره شو، همراه شو...عزیز
باز هم فرصتی برای تحمیل شرایط به حاکمیت از بین رفت.

حاکمیت به چنین عزیزانی که دنبال تعدادی همراه می‌گردند احتیاج دارد.

همین

Labels:

و اما معشوقه دلاری فرماندار سابق
نیویورک تایمز توانست سر از ماجرا دربیاورد. الان سی‌ان‌ان بر اساس گزارش نیویورک تایمز کلی در این باره حرف زد.

این دختر ۲۲ ساله به قصد سردرآوردن از عالم موزیک از آن طرف رودخانه، از نیوجرسی به نیویورک آمد و ...

الان هم می‌توان از طریق مای‌سپیس او را یافت و نظرات جدیدش را جویا شد. کاری که سی‌ان‌ان کرد.

مساله جالب هم برای من این بود که محل قرار فرماندار نیویورک با این خانم، همان هتلی بود که پارسال مهمانش بودم! اتفاقا پارسال به شباهت نام هتل و یک خانم رئیس معروف که داستانش تبدیل به یک فیلم تلویزیونی شده بود از چند تا از همکاران سوال کرده بودم!

امشب از یکی گردانندگان سابق این شبکه‌ها سوال شد که چه درآمدی داشته و آیا کارمندانش، احساس برده جنسی بودن می‌کردند یا نه؟

گفت به طور ناخالص گاهی تا ۵۰۰ هزار دلار در می‌آورده و درآمد بالای دختران شبکه و اینکه با آدم‌های موفق و ثروتمند نیویورک طرف بوده‌اند، و هزینه زندگی در این شهر را تامین می‌کرده‌اند نمی‌توانسته چنین احساسی به آنها بخشیده باشد. البته این نظر این فرد است و باید نظرات مختلف را جویا شد.

آشلی الکسندرا دوپری، در یک جلسه از مشتری شماره ۹، یا همان الیوت سپیتزر ۴۳۰۰ دلار گرفت. با قطار از نیویورک به واشینگتن دی‌سی رفت و احتمالا چند ساعتی هم مهمان هتل می فلاور بوده.

در روزهای آینده اخبار بیشتری در این باره منتشر خواهد شد.

Labels:

فرماندار نیویورک و غیره
وقتی خیلی از دوستان خیال می‌کنند روابط فراتر از ازدواج در این طرف دنیا هزینه ای ندارد، باید با دقت بیشتری مسائلی که تا سال‌های سال بر زندگی سیاستمداران بازیگوش سایه می‌افکند را بررسی کنند.

الیوت سپیتزر، یک قهرمان بود. یک دادستان بی‌ملاحظه که پدر خیلی از کلاه‌برداران وال‌ستریت را درآورده بود. به اعتبار کار درخشانش، فرماندار یکی از مهم‌ترین ایالت‌های آمریکا شد.

وقتی رابطه او با یک شبکه فحشا معلوم شد و پرداخت‌های مالی چند‌هزار دلاری‌اش به این شبکه برملا شد، اول عذرخواهی کرد و امروز استعفا داد.

سپیتزر که در دوران دادستانی‌اش، با چند شبله فحشا نیز مبارزه کرده بود، امروز بیش از حد زیر سوال است که چگونه قضاوتی در باره زندگی خودش داشته که درگیر این بازی شده؟

مساله این نیست که بخواهیم زندگی او را مورد قضاوت قرار دهیم. این کار ما نیست. ما ناظریم. مساله این است که سیاستمداران وقتی مزه قدرت را می‌چشند، فراموش می‌کنند که که هزینه کارهای اینچنینی چقدر می‌تواند باشد.

ما در ایران ساختار حقوقی درستی نداریم، چشمان روزنامه‌نگاران ما که تصادفا نان و نمک سیاستمدارانی را خورده‌اند، گاهی نابینا می‌شود و نمی‌توانند طرف شهروندان را در مقابل سیاسیون خطاکار بگیرند.

به نظر من کار روزنامه‌نگاران، بالاتر بردن هزینه کار سیاسی برای کسانی است که نمی‌خواهند هزینه ای بپردازند.

نگاه غربی‌ها به کسانی که به خانواده خود خیانت می‌کنند مثبت نیست. ممکن است به خاطر موفقیت‌های سیاسی و اقتصادی کلینتون، درصد زیادی از مردم آمریکا راضی به برکناری او نبوده باشند، ولی هیلاری و خود کلینتون همیشه از مطرح شدن مساله زجر خواهند کشید. هم به خاطر اینکه بیل کلینتون، رابطه‌ای با یک دختر کارمند کاخ سفید داشت، و هم اینکه به کشورش دروغ گفت، وقتی مدعی شد با آن زن هیچ رابطه‌ای نداشته است.

نگاه ایرانی‌ها چه؟ امروز بحث فرمانده نیروی انتظامی تهران مطرح است. نمی‌توان واقعیت را دانست و کشف کرد، ولی می‌توان حدس زد که به خاطر محافظه‌کاری قوه قضاییه و سیستم موجود، چه اتفاقی افتاده است.

ای کاش می‌شد مسوولان ایرانی بازیگوش را اندکی در این باب پاسخگو می کردیم. به جای دفاع کورکورانه از آنان...

Labels:

امروز در تورنتو
جای شما خالی، بعد از پایان شیفت کاری، رفتیم یک کمی پیاده روی. دیدم تقاطع خیابان‌های "بِی" و"ریچموند"، خودرو پلیس ایستاده و رفتم فضولی. دیدم دارند فیلمبرداری می‌کنند. تیز شدم، دیدم هنرپیشه اصلی فیلم، مارک والبرگ است که البته از بازی‌اش هم خوشم می‌آید، به خصوص در فیلم 'دیپارتد'.

این پایین شهر تورنتو جان می‌دهد برای فیلم‌های سینمایی، و بسیاری از صحنه‌های فیلم‌های دو دهه اخیر در اینجا تهیه شده، اما با افت نسبی دلار آمریکا و بالاتر رفتن ارزش دلار کانادا، این مساله کم‌کم محو می‌شود.

خلاصه، تنها ناراحتی‌ام این بود که دوربین اصلی ام همراهم نیست و با همین اسباب بازی کوچک این عکس را انداختم. البته تیم حراست ‌فیلم تمام زورشان را زدند که نگذارند کسی عکس بیاندازد، ولی خود والبرگ برای مردم کلی علامت فرستاد و سلام و علیک کرد. باید دخترهای جوان را می‌دیدید که می‌خواستند با تلفن‌های‌شان از او عکس بیاندازند. بامزه‌ترینش هم یک خانم ۷۰ ساله بود که از من می پرسید چطوری می‌تواند با تلفن‌همراهش از این هنرپیشه عکس بیاندازد.

خلاصه تفریح خوبی بود!

Labels:

پست شماره ۴۹۰۰
امشب داشتم همه‌اش در باره سخنان خاتمی فکر می‌کردم، و موضوع طرح امروزم هم همین حرف‌های اخیرش بود.

خاتمی می‌گوید باید با شرکت در انتخابات، این بازی را به هم بزنیم.

مثل این می‌ماند که نیمه اول بازی تمام شده، نصف اعضای تیم شما را هم اخراج کرده باشند، ۵ گل هم عقب باشید، و بدانید که داور هم در کمال نامردی تیم شما را از کار انداخته، و باز دارید بازی را به رسمیت می‌شناسید. بدتر، بخش عمده تماشاگران هم برای‌شان اصلا اهمیتی ندارد که چه اتفاقی می‌افتد و همینطوری آمده‌اند و قربانی شدن تیم شما را تماشا می‌کنند.

چند تا از بازیکنان اخراج شده به امید جلب توجه تماشاگران یک گوشه زمین تحصن می‌کنند، عمرا کسی برای‌شان دست بزند. آخر سر هم انتظامات کنار زمین آنها را می اندازد بیرون و حتی اجازه رفتن به رختکن ندارند.

...

برای به هم زدن بازی حریف، زیر بار قوانین غلط تحمیلی نمی‌روند!

Labels:

کلاغستون
جشنواره فیلم تکفیر
انجمن فیلم‌سازان مسلمان اعلام کرد، در سال آینده تنها به کسانی مجوز فیلم‌سازی و اجازه شرکت در جشنواره فیلم فجر داده می‌شود که تا پایان وقت اداری اسفند ماه جاری، عبدالکریم سروش را تکفیر کنند. از کلیه برادران و خواهران تقاضا می‌شود نسخه ویدیویی این تکفیر را برای جشنواره تکفیر که در اوائل سال آینده برگزار می‌شود به دبیرخانه این جشنواره واقع در روزنامه کیهان ارسال کنند.

Labels:

Monday, March 10, 2008
لاریجانی مدل انتخابات مجلس هشتم

Labels:

Sunday, March 09, 2008
تضاد منافع و خاله‌زنک‌بازی ایرانیان
اصولا، ما ایرانی‌ها صفات خوبی داریم که وقتی در خارج زندگی می‌کنیم، چند برابر می‌شود. یکی از این صفات، خاله‌زنک بازی، یا به قول رفیقی، 'دایی‌مردک' بازی است.

وقتی دو نفر دچار تضاد یا تلاقی منافع بوده‌اند و یک طرف بی‌توجه به ضربه‌های طرف دیگر، به کار خودش ادامه می‌دهد، عقده‌گشایی و نقل قول و دشمن‌سازی تا مدت‌های مدیدی ادامه می‌یابد.

یکی از هنرمندان ایرانی ساکن کانادا که سال‌هاست فقط با کانادایی‌ها کار می‌کند، معتقد است که ارتباط حر‌فه‌ای و حتی اجتماعی با کانادایی‌ها بسیار راحت‌تر است چون وقتی برای تلف کردن پیدا نمی‌شود. اتلاف وقت و انرژی برای اثبات چیزهایی که اصلا ارزشش را ندارد.

دوستی دیگر معتقد است که خوبی کار کردن با غیر ایرانی‌ها این است که دوستان سابق، تلاشی برای دشمن کردن دوستان جدید یا باقی مانده نمی‌کنند.

یکی از علل به هم خوردن دوستی‌ها، همانا تلاقی منافع است. تلاقی منافع عاملی است که مدعیان روشنفکری را می‌تواند به قعر تاریکی فرو ببرد.

شاید، با توجه به اینکه همه ما، تاکید می‌کنم همه ما، استعداد در افتادن در این وادی را داریم، بهتر است اگر این طرف کره خاکی زندگی می کنیم، در این باب رابطه‌ای کاملا غیر سنتی داشته باشیم.

درگیر شدن در دعواهای کلامی و نوشتاری و پیامی با کسانی که تضاد منافعی با شما داشته‌اند، نتیجه‌اش همیشه پرنقص است و ناکامل. فقط به درد داغ کردن فضا می‌خورد که آن هم نهایتش ایجاد فضایی مسموم است و افزودن سو تفاهم.

Labels:

از واشینگتن پست و به نقل از زمانه

«ایرانی ها ترجیح می دهند رهبر را با رای مستقیم انتخاب کنند»

بر اساس نظرسنجی یک موسسه بین المللی، از هر ده ایرانی ۹ نفر خواهان پاسخگو بودن رهبر به رای دهندگان‌اند و اکثریت آنها خواستار انتخاب رهبر در یک انتخابات آزاد و امکان انتخاب رهبر تازه ای برای خود هستند

Labels:

کلاغستون
یوم‌الله ۸ مارس

مرغ در تبریز نایاب شد! انجمن دفاع از حقوق مرغ‌ها اعلام کرد، تا وقتی برابری جنیستی برقرار نشود، و تعداد مرغ‌ها و خروس‌های اعزامی به کشتارگاه‌ها مساوی نشود، از ران و سینه مرغ، هیچ خبری نیست و کسی تخم مارا هم نمی‌تواند بخورد!

Labels:

Saturday, March 08, 2008
آغاز استبداد؟
گاهی وقت‌ها خنده‌ام می گیرد از توجیهات خاتمی و یارانش. شاید مساله بر می‌گردد به نوع نگاه و تعریف جماعت از استبداد.

هنوز باور کردنی نیست که خاتمی ادعای صلح داشته باشد، و سیاست‌های داخلی زمان جنگ حاکمیت وقت را تایید کند.

می‌توان گفت که مثلا استبداد نسبی است، برای یکی شرایط فعلی در ایران، از زندگی شیعیان عراق در دوران صدام بهتر بوده، اما آیا واقعا می‌توان ادعا کرد که زندگی در طول ۲۹ سال گذشته در ایران نشانی از آزادی مورد ادعای حاکمان ایران را داشته؟

فضای ترس دهه شصت را تجربه کرده باشی، و بگویی که آزاد بوده‌ای؟ بله، شاید آن شرایط برای بسیاری ایده‌آل بوده باشد، ولی وضعیتی نیست که بگویی هوایی فارغ از استبداد را استشمام کرده‌ای.

ایده‌آل بسیاری از اصلاح‌طلبان فعلی، بازگشت به دهه شصت است. خاتمی هم چیزی فراتر از این نمی‌خواهد، فقط با زبانی جدیدتر و امروزی‌تر.


وقتی به اصلاح‌طلبان گیر می‌دهی که پاسخگوی تمام سرکوب‌ها و تبعیض‌های دهه شصت کیست، فرافکنی آغاز می‌شود.

به گمان من، استبداد از همان تابستان سال ۵۸ با سرکوب مطبوعات و تصویب نخستین قانون مطبوعات زیر نظر ملی‌مذهبی‌ها و دوران وزارت میناچی آغاز شد. از آن روز تاکنون، گاه گاه جایی و گاهی برای تنفس بوجود آمده، ولی دائمی نبوده است.

Labels:

Friday, March 07, 2008
پذیرش قانون، التزام به آن
یکی از مسائلی که همیشه برای من وجود داشته، درک ادعای بعضی از مدعیان طرفداری از جناح‌های سیاسی داخل ایران بوده است، آن‌هم وقتی نوع و روش زندگی‌شان در این طرف دنیا، کاملا با مدعای سیاسی‌شان در تضاد است.

فرض کنید کسی بهایی باشد، و نگاه اعضای فلان حزب ایران را علیه اعتقادات و هم‌کیشانش را بداند، ولی از آن حزب حمایت کند، و روی نحوه زندگی و اعتقادات خودش هم پافشاری نماید.

درک من شاید ناقص باشد، ولی عین این می‌ماند که سیاه پوست باشید و بعد تقاضای عضویت در "کوکلوس‌کلان" را بدهید و همه جا پوسترشان را بچسبانید.

از زاویه‌ای دیگر، مثل این است که یک کارگر جنسی، یا کسی که از راه رابطه جنسی ارتزاق می‌کند، بزرگ‌ترین مبلغ حاکمیت کلیسا بشود، همزمان با ادامه همان نوع زندگی خاصی که مورد اعتراض کلیسا است.

عین اینکه جعفر کذاب، حزب صداقت راه بیاندازد...

برای اینکه خودتان را ملتزم به چیزی کنید، باید بتوانید آنرا بپذیرید و طبیعتا تابع آن باشید.

شتر سواری دولا دولا که نمی‌شود! می‌شود؟

Labels:

آزادی بیان یا آزادی حمله به اعتقادات دیگران؟
این چند روز دارم روی موضوعی تحقیق می‌کنم که یک کمی با ماجرای کارتون‌های ضد پیامبر اسلام، که در دانمارک منتشر شد مرتبط است.

فهم ماجرا اصلا سخت نیست، اما واکنش‌های تند اسلام‌گرایان رادیکال که جواب هر چیزی را با خونریزی می‌دهند کار را سخت کرده، به نحوی که کسانی که حتی منتقد انتشار اولیه کارتون‌ها بوده‌اند، توی تعارف افتاده‌اند و جانب ناشر و طراحان روزنامه دانمارکی را گرفته‌اند.

من زمانی شک داشتم که قصد روزنامه دانمارکی اهانت بوده باشد، ولی وقتی دبیر فرهنگی روزنامه "ییلاندز پوستن" به من گفت که حق توهین، جزو حقوق بشر برای آزادی بیان محسوب می‌شود، و این اهانت در فرم ضد مذهبی ایرادی ندارد و با این منطق، انتشار کارتون‌ها را توجیه کرد، باور کردم که هدف، چیزی جز تحریک وحالگیری در مقیاس کوچک، و برخورد با مسلمانان در مقیاسی بزرگتر نبوده است.

اما بی‌تحملی بخشی از جامعه اسلامی و تهدید به برخوردهایی که در روزگار فعلی ضد تبلیغ محسوب می‌شود. وقتی آیت‌الله خمینی برای سلمان رشدی حکم قتل صادر کرد، خیلی‌ها می‌دانستند که این مساله به نفع ایران تمام نخواهد شد.

...

مبارزه‌ای که الان جماعت 'اسلام‌-ترس' اروپا آغاز کرده‌اند شاید نشان از قوت 'برخورد تمدن‌ها' دارد و نشان می‌دهد که 'گفتگوی تمدن‌ها' یا غیر عملی است، و یا قدرت لازم پشتش نیست که بتواند نتیجه‌ای بگیرد.

Labels:

وقتی بروتوس شدم
امشب رفتیم سینما، ولی این دل‌درد وحشتناک ناشی از خوردن خوراک مکزیکی تند و تیز که فقط ذهن مرا مشغول یافتن دستشویی کرده بود. طبق معمول در چنین لحظاتی شدیدا یاد حوزه فرهنگ آقای مهاجرانی و تساهل می‌افتم! القصه، آنقدر که فکر این شکم بودم، یادم رفت به کلی به رفیق شفیقم زنگ بزنم.

به این می‌گویند بهانه شکمی!

خلاصه علی‌آقا، هر چه لعنت داری، بر خوراک مکزیکی بفرست...

Labels:

Hillary, the old lady...

اين هم قيافه اين روزهای هيلاری کلينتون از نزديک، که يک عکاس پدرسوخته اسوشيتد پرس آنرا شکار کرده. مطلب واشينگتن پست را هم در باره​اش بخوانيد...بد نيست.

Labels:

Thursday, March 06, 2008
اندر فواید شیفت روز
در چهار روز گذشته، فشار کار اندکی دیوانه کننده بوده، اشکال کار هم این است که باید خبرها را سر موقع مخابره کنی و سرعتی کار کردن هم می‌تواند خطرناک باشد.

شب‌ها که بر می‌گردم، مقدمات کار رادیویی فردا را تهیه می‌کنم، صبح هم زود بیدار می‌شوم برای نهایی کردن کار. بعد هم سوار قطار سریع‌السیر می‌شوم تا برسم تورنتو. معمولا جایی برای نشستن پیدا نمی‌شود.

سر کار، بین کار کردن میان خبرها، باید از ثانیه‌ها سود استفاده کنم و کاغذ را خط خطی و موقع ناهار، طرحم را می کشم و به جای اسکن کردن، با یک دوربین کوچک از آن عکس می اندازم و فایل را می‌فرستم به لپ‌تاپ عزیز برای بازی‌های فتوشاپی نهایی.

بعد هم ادامه شیفت و در پایان سوار شدن بر قطار سریع‌السیر برای رسیدن به خانه. خیلی از خبرها را وقتی سوار قطار هستم مرور می‌کنم.


مکافاتی که این چند روزه کشیده‌ام، سرماخوردگی بوده است. موقع تغییر صدا برای کاراکترها، نفسم کاملا بند می‌آید و انگار برای هر جمله باید نفس بگیرم. بالاخره در این فصل باید سرما بخوری دیگر!

Labels:

Monday, March 03, 2008
خاک بر سر خاک
وقتی جماعت مدعی شعور سیاسی مدعی بودند که قطع‌نامه سوم صادر نخواهد شد، می‌شد دید که می‌دانند صدور قطع‌نامه اجتناب ناپذیر است، ولی چون بازنده‌ها به این در و آن در می‌زدند که خودشان را ته چاه فاضلاب اندیشه‌شان پیروز نشان دهند، عین سوسک‌های بیت‌الخلا...

امروز، هیچکس خوشحال نیست. کسی نبرده. همه ما بازنده‌ایم. مثلا چند سردار سپاه را توی لیست محدودیت مسافر گذاشته‌اند. مثلا سردار نقدی نمی‌تواند به سفر برود. اما تاثیر بلند مدت تحریم‌ها گریبان مردم را خواهد گرفت.

چه کسانی مسوولند؟ فقط کشورهای ۵+۱، یا جماعت قدرت‌پرستی که عوامانه می‌خواهند با موشک پرانی مقدمات ظهور را فراهم کنند؟

Labels:

وبلاگ تاریک روشن
دوست خوبم علی گرجی، یک یا علی درست و حسابی گفت و وبلاگش را راه انداخت. ورود این دوست ادیبم را به این وادی تبریک می‌گویم. علی آقا، تحویل بگیر!

Labels:

آغاز شیفت جدید
دیگر روز-کار شدم.

راستش روبرو شدن با فشار روز تجربه جالبی بود. معمولا در یک شیفت هشت و نیم ساعته، یک ساعت استراحت دارید، و بعد از ۴ ساعت هم زنگ تفریح‌تان است، ولی امروز آنقدر کار فشرده بود که ۶ ساعت هم گذشت و من نتوانستم برای خوردن ناهار بیرون بروم.

کشیدن کاریکاتور در یک ساعت ناهار هم حال داد. خیلی سریع خبرها را خواندم، و دیدم طرح‌هایی که صبح کشیده بودم به درد کار امروز نمی‌خورد. یاد روزهای "آفتاب امروز" افتادم که گاهی سر نیم ساعت باید کار را به صفحه ۳ که زودتر چاپ می‌شد می‌رساندم.

خلاصه انگار ناف ما را با کار سرعتی بریده‌اند!

Labels:

یک اشتباه نسبتا بامزه
دیشب کلی خندیدم!

من معمولا دست‌های کارتونی را ۴ انگشتی می‌کشم. دیشب ازدستم در رفت و دست قدرت را ۶ انگشتی کشیدم. آخر شب وقتی می‌خواستم کار را بگذارم توی وبلاگ، دوزاری‌‌ام نیافتاد تا همین امروز صبح. یاد کارآگاه ۶ انگشتی سریال هزاردستان افتادم. تا الان یکی دو نفر این ماجرا را گرفتند و با تعجب پرسیدند که چرا دست بزرگ، ۶ انگشتی است.

خلاصه، الان در کمال خشوع و افتادگی و در عین حال پررویی، می‌خواهم از این به بعد "قدرت" را با دستی ۶ انگشتی بکشم!

به این می‌گویند سود استفاده از یک خطای نسبتا ابلهانه!

Labels:

Sunday, March 02, 2008
شورای امنیت ملی و محدودیت‌های جدید علیه مطبوعات

Labels:

دور جدید حمله‌های هیلاری و اوباما
به خدا هیچ چیز الان جذاب‌تر از تماشای دعواهای اخیر انتخاباتی آمریکا نیست!

اوباما که با ادعای ایجاد تغییر وارد رقابت‌ها شد، رقبا را مجبور کرد شعارهای‌شان را اندکی با این سیاست همراه کنند.

هیلاری این چند روزه همه‌اش مدعی ایجاد تغییر در طول ۳۵ سال فعالیت سیاسی‌اش است. اما اوباما کلینتون را خیلی جالب مسخره کرد و گفت تغییر این نیست که ادعاهایت را درست هنگام انتخابات تغییر دهی، مثلا سال‌ها مبلغ "نفتا" باشی و از شوهرت دفاع کنی که "نفتا" را به سرانجام رساند، و الان بیایی و مدعی باشی که "نفتا" چیز خوبی نیست!

تا پایان انتخابات مقدماتی، میزان تفریح ما بسیار بیشتر از این خواهد بود!

Labels:

Saturday, March 01, 2008
وبلاگ توکا یک‌ساله شد...مبارکه!
به سلامتی و میمنت، توکای مقدس یک‌ساله شد.

هر وقت اینجا می‌روم ستارباکس، فقط یاد توکا می‌افتم و بس! امیدوارم روزی بیاید اینجا و برویم ستارباکس کنار سینما پارامونت سابق(سکوشا-بنک فعلی) و یک موکای ونتی مهمانش کنم عین توی فیلم‌ها.

بعدش هم ببرمش چند قدم آن‌طرف‌تر، این کتابفروشی کامیک ستریپ و گرافیک‌ناوِل را نشانش بدهم، چند ساعتی آنجا حال کند، بعدش هم برگردیم برویم سینما، فیلم ببینیم، آن هم به انتخاب خودم(خودش تعریف کرده که در مالزی چه انتخابی کرده!).

خلاصه توکا، ورودت به سال دوم مبارک باد.

Labels:

فاجعه غزه
الان داشتم نسخه‌های آنلاین روزنامه‌های کانادا در باره فاجعه انسانی غزه را مرور می‌کردم. حتی نشنال پست طرفدار اسرائیل سعی کرده موضع بی‌‌طرفانه‌ای بگیرد. چند ماه پیش، یکی از اساتیدم از یکی از مقاله‌هایم خوشش آمده بود و می‌خواست بفرستد برای رفیقش که دبیر نشنال پست بود. التماسش کردم که بی‌خیال شود! وقتی برایش توضیح دادم که نگاه کلی ما به این روزنامه چیست، تازه دوزاری‌اش افتاد که چرا خیلی از اهالی اصالتا خاورمیانه‌ای کانادا رابطه خوبی با آن ندارند.

نشنال پست که ناشرش خاندان "اسپر" است، سعی کرده وارد تحلیل‌‌بازی دائمی‌اش به نفع راست‌های اسرائیل نشود و خبر رویترز را نقل کرده. البته فردا می‌روم و همه صفحاتش را ورق می‌زنم چون بعید است آخر سر تقصیر را گردن خود فلسطینی‌ها نیاندازد.

تورنتو ستار هم ماجرا را از قول اسوشیتد پرس نقل کرده. با آنکه قاعدتا خبرنگار خاورمیانه‌اش هنوز در منطقه باید باشد.

گلوب‌اند‌میل هم منبع اصلی‌اش خبرگزاری‌های دیگر است.

البته باید تا روز دوشنبه صبر کرد و دید در آغاز هفته تحلیل‌ها چگونه خواهند بود.

Labels:

رسانه‌های ساختار حاکم
چند سال پیش وقتی با یکی از همکاران کانادایی بحث می‌کردم، می‌گفت کار کردن برای رسانه‌ای که از مالیات مردم استفاده می‌کند، اندکی سوال‌برانگیز است. معتقد بود که رسانه‌ای که نان‌خور دولت است، حتی در بهترین وضعیت مجبور است مصلحت‌سنجی‌های حاکمیت را در نظر گیرد.

با اینکه در کانادا، تلویزیون سراسری سی‌بی‌سی نان‌خور مالیات مردم است، اما عملا مستقل می‌نماید، ولی مواقعی هم هست که شاید ناظر عادی متوجه سیاست‌گذاری‌های مسوولان آن نیست که ممکن است بادبان‌ها را در مسیر دولت هوا کرده باشند.

در آمریکا، رادیو صدای آمریکا با رادیوهای دیگر از این منظر فرق می‌کند و نمی‌تواند چندان مورد اعتماد شهروندان آمریکایی باشد. شهروندان عملا ترجیح می‌دهند پول شبکه‌های کابلی مثل سی‌بی‌اس، ان‌بی‌سی، سی‌ان‌ان و فاکس و الباقی را بدهند و خبرهایی را پیگیری کنند که تولید کننده‌اش بخش خصوصی است. البته همیشه اهرم‌هایی برای فشار به رسانه‌ها وجود دارد، و دولت و لابی‌گرها می‌دانند چه بنگاه‌هایی به چه رسانه‌هایی آگهی می دهند و چگونه می‌توان با فشار غیر مستقیم، فکر جماعت را مدتی مختل کرد.

متاسفانه در همین رسانه‌های آزاد، اقتصاد حرف اول را می‌زند و تشکیلات رسانه‌ای باید نانش را در بیاورد. حتی با قوانین و معیارهای اخلاقی که مانع دخالت آگهی‌چی‌ها در امور خبر می‌شود، گاه به نحوی نامحسوس، روابط تجاری و پشت پرده می‌تواند مسیر طبیعی انتقال اطلاعات آزاد را سد کند.

از طرفی، وقتی میلیاردرهایی مثل مرداک، رسانه‌های مختلفی را صاحب و مانع بروز خلاقیت و پیگیری در بسیاری از امور می‌شوند، می‌توان نگران مسیر آزاد اطلاع‌رسانی شد. در کانادا، سال‌ها پیش، از ترس اینکه مبادا حاکمیت رسانه‌ها دست تعداد محدود و معدودی باشد، مطالعات زیادی روی مالکیت رسانه‌ها انجام شد که ممکن است برای مخاطبان جالب باشد.

مشکل بزرگ اطلاع‌رسانی در ایران، نبود رسانه‌هایی است که از ساختار اقتصاد دولتی آزاد باشند. صدا و سیما رسما زیر نظر رهبری است. کیهان و اطلاعات نیز همین وضعیت را دارند. روزنامه ایران دولتی است. جام‌جم و تعدادی دیگر نیز همینطور هستند. این رسانه‌ها عملا بازوی تبلیغی حاکمیت هستند. بازوهای تبلیغی بسیاری از کشورهای کمونیستی نیز چنین بودند. سرنوشت این کشورها هم ثبت شده و معلوم است که کار جوامعی با سیستم‌های تک‌صدایی به کجا انجامیده است.

ادامه دارد

Labels:

در باب واترگیت
یکی از دوستان در باب بخشش نیکسون توسط جرالد فورد سوالی مطرح کرده بود.

و اما پاسخ:

فورد، رئیس جمهوری بعد از نیکسون، او را از تمامی خطاهایش در دوران ریاست جمهوری تبرئه کرد. بسیاری معتقدند این بخشش مهم‌ترین عامل شکست فورد در انتخابات ریاست جمهوری سال ۱۹۷۶ مقابل جیمی کارتر بوده است.

Labels: