به قول ایرج میرزا، "در ایام جوانی بد دلم ریش..."...
یکی از خوانندگان پرسیده بود که چرا در عکسی، مربوط به دوران همشهری ریش داشتهام و آیا لازمه کار کردن در آنجا، ریش گذاشتن بوده؟
من معمولا سالی چند هفته ریشم را نمیتراشم. از جمله همینجا در کانادا. در عین حال عادت بدی دارم که هفتهای حداکثر دوبار صورتم را اصلاح میکنم.
اما یک بار ماجرای ریش اندکیخندهدار شد.
اواخر دی ۱۳۷۸، پدربزرگ پدریام به رحمت خدا رفت. من هم طبق عادت روزهای عزاداری، صورتم را مدتی نتراشیدم، تا آنکه در اواسط بهمن، ماجرای کاریکاتور "استاد تمساح" پیش آمد. بعد از بازداشت، هفتهنامه "شما"، ارگان موتلفه عکس تهریشدار مرا که اتفاقا مال همان هفته بود را نماد قبل از دوم خرداد دانسته بود و عکس بدون ریشم را که گوشه کارهایم چاپ میشد، نماد بعد از دوم خردادم. به همین خاطر شدیدا معتقدم کسانی که موتلفهای هستند یا خون موتلفهای دارند، قابل اعتماد نیستند و جاعلند!
در دوران جوانی هر وقت شکستی عاطفی میخوردم هم مدتی ریش میگذاشتم! از جمله در تابستانهای ۷۰ و ۷۴. نکته باحال تابستان ۷۰ این بود که برای کارآموزی زمینشناسی با یک تیم سازمان زمینشناسی راهی چهارمحال و بختیاری شدم، آنجا هم حسابی آفتاب خوردیم و سیاه شدیم! موقع بازگشت، ریشم را زدم و میتوانید حدس بزنید که صورتم چطوری دورنگ شد! همان روزهایی بود که داشتم کارم را با گلآقا شروع میکردم. القصه، کلی با دوستانم به ریش خودم خندیدم.
یک بار هم ریش ریاکارانه گذاشتم! البته برای قبولی در فوق لیسانس! وقتی یکی از بچههای نفوذی دانشکده گفت که در کمیته انظباطی به خاطر جوکهایم پرونده دارم و به خاطر ادوکلن زدن در ماه رمضان اندکی روزه بعضی خواهران را باطل کردهام، دیدم اصلا جای تردید نیست و مدتی باید جانماز آب بکشم. همان زمان اسمم جزوقبولیهای بورسیه وزارت معادن درآمد و باید از پس امتحان اخلاق و مصاحبه هم برمیآمدم. تا یک جای مصاحبه همهچیز خوب پیش میرفت تا آنکه زد به سرم و به طرف گفتم که این سوالها برای چیست؟ من دوشب رساله را خواندهام و اگر هم مشکلی داشته باشم و شکی، میروم سراغش، برای چه باید حفظش کنم؟ طرف جاخورد. عین برق گرفتههای جن دیده. گفتم من این ریش را هم برای اینجا گذاشتهام، گفت لااقل پنج آیه اول سوره بقره را بخوان، گفتم فقط آیه اولش را بلدم! بعد گفتم باباجان، به نفع وزارت معادن است که یک گل آقایی مشنگ را استخدام کند! همان روز هم در صفحه سوم همشهری کاریکاتورم چاپ شده و زیر دستش بود...نشانش دادم...طرف هم از برج عاج پیاده شد و شروع کرد به گپ زدن ...
وقتی آمدم بیرون، یکی از دوستان کاشانیام زنگ زد و گفت که فلانی از تو امتحان گرفت؟ گفتم نه! معلوم شد به یک نفر دیگر سفارش من را کرده بودند، و کسی که نباید با من مصاحبه میکرد با من روبرو شده بود!
آخرش هم قبول شدم، اما چون فوق لیسانس بورسیه گزینه چهارمم بود، و در دانشگاه تهران قبول شده بودم، دیگر کاری با وزارت فخیمه معادن نداشتم...
Labels: ریش