یادداشت‌های نیک آهنگ
انتشار مطالب اين وبلاگ در کيهان و رسانه​های مشابه، حرام است
Wednesday, February 28, 2007
کلاغستون امروز
ماشالله کلاغستون!

کلاغستون که بعد از دزدی از مرکز باران خاتمی، پیش‌بینی کرده بود که قرار است برای خاتمی پرونده سازی کنند، امروز فهمید که حدسش درست بوده! برای خاتمی جدی جدی پرونده‌سازی شروع شده...ماشالله کلاغستون!!

Labels:

يک وبلاگ خوب!
وبلاگ ف.م.سخن را هميشه می​خوانم، فقط حيفم می​آيد نوشته​ايش را بايد جای ديگری جستجو کنی!

Labels:

و اما اصول روزنامه​نگاری:
در کتاب مستطاب پايه​های روزنامه​نگاری آمده که اولين اصل، اولين وظيفه روزنامه​نگار وفاداری به حقيقت و واقعيت است. پس به اين ترتيب، مرز فعاليت کسانی که فرق تبليغ و واقعيت را نمی​دانند قابل تشخيص می​شود. به عنوان مثال، اگر با وجود دانستن واقعيت، بنا به دلايلی آنرا ناديده بگيريد - که می​تواند منافع شخصي، بده بستان، هدفمند بودن خبر و غيره باشد - نخستين اصل را زير پا گذاشته ايد. يکی از دلايلی که خيلی از افراد توان کار در رسانه​های جمعی را ندارند، غالب بودن خواست شخصی بر اصول کلی است.

در ولايات غرب، اگر کسی مدعی روزنامه​نگاری باشد و يک بار واقعيتی را قلب کند، می​تواند عذر بخواهد، و بگويد اشتباه کرده، ولی اگر اين مساله تکرار شد و بنا به دلايلی معلوم گشت که ارتباطات اقتصادی-امنيتی باعث تکرار جعل حقيقت به طور متناوب بوده، از عرصه حذف خواهد شد.

از سويی اگر فرد، با مجموعه​ای اختلافی مالی و یا شغلی داشته (طلبکار، مدعی يا ...) و عليه آن مجموعه به جای اقامه دعوای حقوقي، خبر بنويسد و دامنه انتقادش متوجه کسانی از مجموعه باشد که با آنها اختلاف، رقابت و ...داشته، و بعد معلوم شود اقدامش جعلی بوده، نه تنها خودش که احتمالا دودمانش از روزنامه​نگاری حذف خواهد شد.

در جدا بودن بحث خبر و نظر، نکته​ای وجود دارد که قابل بحث است. شما می توانيد نظر ثابت نشده​تان را مطرح کنيد ولی بنويسيد که احتمال رد آن نيز وجود دارد. با اين حال قواعد بالا مصداق پيدا می​کند، يعنی حتی اگر اظهار نظرتان را در ستون يادداشت برپايه مسائل شخصی بنا شده باشد، و سردبير هم نفهمد، بعدا گريبان شما را خواهند گرفت.

در اصل دوم آمده که روزنامه​نگار به شهروندان وفادار است و حقوق ايشان، به عبارتي، اولويت با شهروند است نه مقامات. بنابرين اگر کار شما به هر نحو، پاک کردن صورت مساله باشد تا وفاداری​تان را به اشخاص معلوم يا نامعلوم سياسی، امنیتی، اقتصادی و ... ثابت کنيد، و برای خوش​آمد ايشان، عليه شهروندان و حقوق ايشان بنويسيد، احتمالا خواسته یا ناخواسته همکار مقامات محسوب می​شود نه عضو رکن چهارم دموکراسی.

در آمريکا و کانادا وقتی معلوم می​شود روزنامه​نگاری خبرچين يا همکار پليس يا نيروهای امنيتی بوده است، ديگر حتی دوستان نزديکش هم محل سگ به او نمی​گذارند. ولی آن سوی ماجرا مي​شود روزنامه​نگاری مثل باب وودوارد که سال​ها با نفر دوم اف​بی​آی در تماس بود ولی مامورش نشد، ماجراي واترگيت را از طريق روزنامه​اش و همکاری برنستين تا آخر پيگيری کرد. کار او از اين منظر قابل بررسی است که با وجود ارتباط با يک مقام امنيتي، عملا بازيچه نشد، و از اطلاعات آن فرد برای دفاع از حقوق شهروندان در مقابل تقلب قدرت و سو استفاده نيکسون و يارانش بهره جست.

نکته​ای که معمولا به چشم بعضی از شهروندان دور می​ماند اين است که روزنامه​نگار، نماينده مجلس و منتخب ايشان نيست، ولی وقتی موقعيت شغلی​اش باعث می​شود در جهت دفاع از حقوق شهروندان خود را در موقعیت چشم ناظر ايشان بگذارد. از سوی ديگر، روزنامه​نگار "اکتيويست" نيست، و "اکتيويسم" باعث می​شود روزنامه​نگار دچار خلط مبحث شود. اين مساله آنجا حساس می​شود که بسياری از روزنامه​نگاران در این سر دنیا حتی از امضا بيانه​ها و پتیشن​ها هم خودداری می​کنند، چيزی که در ايران بسيار رايج است. گويی مسووليتی که در قبال امضا پتيشن داشته​ايد ممکن است در آينده دست و پای شما را در انجام کار حرفه​ای​تان ببندد.

مساله مهم که معمولا از چشم روزنامه​نگاران ايران دور مانده، تلاقی منافع است. هر کدام از ما با رجوع به گذشته خويش، می​توانيم ببينيم که بارها و بارها به دليل تلاقی منافع با يکی از سوژه​ها، مجبور به کوتاه آمدن، يا حتی تندی بيش از حد بوده​ايم. تلاقی منافع يکی از موانع اصلی انعکاس حقيقت و دفاع از حقوق شهروندان است.

Labels:

Tuesday, February 27, 2007
مشاور امنيت ملی عراق: ايران ديگر در عراق دخالت نمی​کند
ترجمه: تا الان دخالت کرده، منتهی سمبه پرزور بوده و مجبور شده کنار بکشد.

به گزارش سی‌ان‌ان، موفق الربیعی روز دوشنبه در گفتگو با خبرنگار این شبکه گفت: «‌طی هفته‌های اخیر آنها (ایران) موضع خود را تغییر داده و بسیاری از شیوه‌های مداخله‌جویانه خود در مسائل عراق را متوقف ساخته‌اند».

تحليل: وقتی چشم بسته و از روی نوشته​های کيهان يا سخنان دوستان[...] حرفی می​زنيد، يادتان باشد که عجله کار شيطان است.

ای شيطون!

Labels:

کلاغستون امروز
دوست دارم می‌دونی، این کار دله

غلامحسين الهام سخنگوي دولت و رييس دفتر سابق احمدی‌نژاد در مراسم توديع خود از رياست اين دفتر اظهار داشت: من رييس‌جمهور را بسيار دوست دارم و دوست داشتن هم گناه نيست، زد زیر گریه و دوساعت احمدی‌نژاد را بغل کرد.

Labels:

Sunday, February 25, 2007
برای سایت انتخاب
دوستان محترم سایت انتخاب:

مخاطب این مطلب شما هستید نه نویسنده مهمان سایت شما. اگر ایشان در دفاع از نظر شخصی خود حرفی داشت، بهتر است در رسانه شخصی‌اش منعکسش کند.

به هزار و یک دلیل تا پایان یافته تلقی شدن دعواهای جاری، نخواستم وارد بازار تعیین نرخ بشوم و صبر کردم تا کمی آب‌ها از آسیاب فرود آید.

مساله اصلی این است که چه بخواهیم و چه نخواهیم، جنگی فراتر از دعواهای قلمی ما در آینده‌ای نزدیک درخواهد گرفت و به جای پرداختن به اصل ماجرا، سایت انتخاب محل انحراف افکار شده تا توجه بیشتر به خطرات این جنگ.

مخاطب من شما هستید نه نویسنده‌ محترمی که سایت شما تریبون ایشان شده است.

۱-سایت خبری-تحلیلی، که رسانه‌ای مدرن محسوب می‌شود، مقتضیات خودش را دارد. به عبارت دیگر شما وارد عالمی جلوتر از رسانه‌های چاپی شده‌اید و احتمالا می‌توانید رسوم جدید را هم پذیرا شوید. این رسوم گرچه ممکن است در قدیم نیز تجربه شده باشد، ولی استفاده امروزی‌اش کارکرد تعریف شده‌تری دارد. به عنوان مثال اگر نویسنده محترمی در مطلبش اسامی افرادی حقیقی را آورده باشد، که احتمالا امکان پاسخ‌گویی هم دارند، بهتر آن است همزمان با ایشان تماس گرفته و موضع آنان نیز آورده شود، نه آنکه بی‌خبر بمانند و بعد دوستان لینک مطلب سایت شما را برای من نوعی ایمیل کنند تا بفهمم چه گفته شده.

۲- ممکن است برداشت اقلیتی یا اکثریتی مخالف نظرگاه من باشد، ولی به هر حال نظر من نوعی نیز قاعدتا محترم است. نویسنده‌ای که رسانه شما را تریبون خود قرار داده با درج اتهام‌هایی سخنانی رانده که شما پاسخ‌گویش نیستید. اگر امکان انتشارش را می‌دهید، پس مسوولیتی در قبالش دارید، اگر موضع رسمی شما نیست، پس وظیفه دروازه‌بانی شما چه می‌شود؟ احتمالا می‌دانید که سایت شما وبلاگ نیست که موضع یک فرد را منتشر کند. پس نویسنده محترم می‌تواند سایت یا وبلاگ شخصی‌اش را راه‌اندازی کند و آنجا با هم گفتگو کنیم، اگر لازم دیدید، می‌توانید لینک بدهید. بازی هفته پیش در ذهن من یک نمایش بود و بس.

۳- در دنیای مدرن روزنامه‌نگاری، وظیفه رسانه، نظارت بر قدرت است، و فراهم آوردن فضایی برای نقد و همه‌اش در اصل برای خدمت به شهروندان نه مقامات. من متوجه نمی‌شوم که مطلب مورد نظر چه بخشی از قدرت را نشانه رفته که واجد ارزش انتشار تلقی شده؟ اگر منظور ایشان نقد آمریکایی‌ها و هلندی‌ها و الباقی باشد، به زبان انگلیسی بنویسد تا جماعت بخوانند! آنجا که اسم اشخاص حقیقی ساکن ایران برده می‌شود که ممکن است به واسطه این مطلب فردا بازداشت و محاکمه شوند، آن‌هم بر پایه تلقی شخصی نویسنده محترم که دوست انتخاب نامیده می‌شود نه عضو آن؟

۴- یکی از وظایف روزنامه‌نگار امروزی، نشان دادن واقعیت، به موازات ثبت نظرشخصی‌اش است. به عبارتی اگر من بواسطه تشخیص خود از روابط جاری در منطقه، معتقد باشم که نفوذ ما در عراق یک واقعیت است و نتایجش در جایی به ضرر منافع ملی، مطمئنا کاریکاتور من از دریچه چشم شورای امنیت ملی جمهوری اسلامی ایران ترسیم نخواهد شد که حضور در عراق را واجب می‌داند. به حتم انتقاد را می‌شنوم و می‌خوانم و اگر صحیح دانستم، می‌پذیرم، ولی اتهام را نه. من کاریکاتور سفارشی نمی‌کشم و شاید به همین دلیل آواره این سوی دنیا هستم، به دور از همان بوی دود دلپذیر تهران.

۵- احتملا می‌دانید که همکار بعضی رسانه‌های معتبر بین‌المللی هم هستم، ولی این کار خاص را برای آن رسانه‌ها نفرستادم. به این دلیل که آن کاریکاتور در چارچوب و "کانتکست" مطالب آن شماره روزآنلاین بود، ولی ارائه مستقل آن برداشت‌های دیگری را موجب می‌شد. عدم توجه بعضی از صاحبان اندیشه به این مقوله اگر عادی باشد،از ناظرعادی و گذرا چه انتظاری می‌توان داشت؟

۶- از نگاه من، بوش و احمدی‌نژاد، و حامیان ایشان عاملان جنگ احتمالی هستند، و از سال‌ها پیش برای این ماجرا برنامه‌ریزی شده، نه حمایت اکبر گنجی از مقوله حقوق بشر عامل آغاز جنگ خواهد بود، نه داد و بیداد شیرین عبادی و نه اعتراضات منصور اسانلو و نه طرح من و ... اما کاری که حداقل از دست ما روزنامه‌نگاران بر می‌آید، روشنگری و هشدار به قدرت است، نه زدن یکدیگر! شاید انتشار دیدگاه‌های مختلف بدون اتهام زنی به کسانی که دستی در قدرت ندارند ارزش بیشتری داشته باشد تا مهمان‌بازی اخیر سایت شما.

۷- فیلم دکتر سترنج‌لاو را دیده‌اید؟ خطر مجانینی چون شخصیت این داستان بسیار بیشتر از منتقدین حضور شبه‌نظامی در عراق است.

با احترام

نیک‌آهنگ کوثر

Labels:

کلاغستون امروز
کل‌غلوم، وزیر علوم

وزیر علوم گفت که تعداد دانشجویان ۱۹۰۰ برابر شده است. البته وی نگفته است نسبت به چه زمانی؟ عهد مادها یا دوران قاجار؟

Labels:

مطلب شماره ۳۹۰۱
الان از کمردرد خوابیده‌ام در خانه. بعد از ظهر زدم بیرون که برای خانه جدید خرید کنم، روی یخ اندکی لیز خوردم و عضله کمرم گرفت. حال وضع بد زمانی با مزه‌تر می‌شود که به خاطر ابتلا به آنچه مرا یاد مهاجرانی می‌اندازد، در راه داروخانه هم بودم. درد شد دوتا.

خرید کردن من هم عالمی دارد. از این چرخ-گاری‌ها گرفته‌ام و کلی میوه و غذا تویش ریخته‌ام، بعد راهی فروشگاه کناری برای گرفتن بشقاب و لیوان و غیره، ناگهان این تساهل لعنتی دارد اعلام جنگ می‌دهد. حالا با چه بدبختی برگشته‌ام خانه بماند، کشیدن کاریکاتور بدون صندلی و میز روی زمین آن هم با کمردرد وحشتناک. هفته دیگر قرار است وسایلم را بیاورم، پس چند روزی مکافات خواهم داشت.

از این کمربندهای حرارتی! برای کمر بسته‌ام و بعد دراز می‌کشم، تلفن زنگ می‌زند، بلند می شوم و اخ! خاله می‌خواست دعوت کند که شام بروم آنجا، با هم اسکار را تماشا کنیم...

این درد لامصب بدتر و بدتر می‌شود!

با کمال شرمندگی به محل کارم تماس می‌گیرم و می‌گویم نمی‌توانم از جایم تکان بخورم.

حالا هم از اسکار مانده‌ام، هم از کار! در ضمن چه برفی دارد می‌آید!

Labels:

Saturday, February 24, 2007
کلاغستون امروز
و به سلامتی تحریم می‌شویم

احتمالا ایران از فردا پس‌فردا به خاطر عمل نکردن به مفاد قطع‌نامه سازمان ملل و تاخیر در پذیرش پیشنهاد شورای امنیت و همچنین اشکالات متعدد و تخلف از مقررات آژانس، تحریم خواهد شد.

Labels:

کاریکاتور رفسنجانی و احمدی‌نژاد- سندیکای نیویورک تایمز

Labels:

Friday, February 23, 2007
آغاز اسباب کشی
اگر خدا بخواهد هفته آینده آرام آرام از تورنتو به سمت اوک‌ویل در غرب اسباب کشی می‌کنم. امیدوارم این کمبود خواب شدید هم آرام آرام رفع شود!

Labels:

قبل از وقوع جلویش را بگیرید!

دم امید گرم که معرفی‌اش کرده

Labels:

Thursday, February 22, 2007
کلاغستون دیروز
طرح حمله آمریکا علیه ایران؟ نه بابا! شوخیه...

سخنگوی پنتاگون گفته است ما منتظریم مساله هسته‌ای از طریق دیپلماتیک حل شود، ولی البته چون ایران اهل دیپلماسی نیست و تا یکی می‌آید کار را درست کند، دیگری می‌زند خرابش می‌کند، احتمالا ...

Labels:

Wednesday, February 21, 2007
از کاریکاتور خارجکی تا وضعیت حساس آتی
هر کسی را بهر کاری ساختند!

نامه‌ای را دوستی استشهادی برایم نوشته که جذاب بود، ولی چون هنوز هم معتقدم که احساسم را در بهتر است آن پشت مشت‌ها قایم کنم، بدم نمی‌آید مجموعه‌ای از کاریکاتورهای این چند وقت را یا دوباره اجرا کنم، یا در باره موضوع جنگ کارهایی بکشم که روند حساس شدن ماجرا را از چند سال پیش تا کنون نشان دهد.

پیش‌بینی ابلهانه من این بوده که سیاست‌های کلی نظام ایران، و نه احمدی‌نژاد خالی، بردن ایران به سوی تنش بوده است. تنشی که امکان کنترل شدید داخلی را بیشتر می‌کند، و امکان براندازی را هم به آمریکایی‌ها نمی‌دهد. چیزی که این وسط قربانی می‌شود، آزادی‌های حداقلی است که ظاهرا همان قانون اساسی مجازش کرده ولی در شرایط جنگی و تحت فشار، مصلحت حکم به فراموشی‌شان می‌دهد.

در حال حاضر، فضای داخل تنگ‌تر و تنگ‌تر شده، حتی یک تجمع ساده زنانه براندازانه تلقی می‌شود. تیراژ روزنامه‌ها به حداقل رسیده، درصد زیادی از سایت‌ها را هم یا دارند می‌بندند یا بسته‌اند. میزان کنترل روز به روز افزایش یافته و هر بهانه ابلهانه‌ای می‌تواند منجر به تشکیل پرونده شود.

میزان جابجایی‌های نظامی و انتظامی بنا به قول سربازان و بر و بچه‌های پادگان‌ها زیاد شده، باید دید وضعیت مرخصی سربازان مناطق مختلف چگونه است؟

مانورهای نظامی هم که بیشتر و داغ‌تر می‌شود... با این اوصاف، اگر الگوی سال‌های بعد از ۵۹ را مد نظر داشته باشند، ممکن است از موقعیت اخیر برای تسویه حساب استفاده لازم را ببرند، و خوب می‌دانیم که در شرایط پرفشار، خیلی از خبرها امکان بروز نمی‌یابد. مجموعه اتهام‌های لازم برای بگیر و ببند اهالی فضول مطبوعات که به قیافه بروبچه‌ها بخورد کم نیست و بدون شک حتی برو بچه‌های خبرنگار که با خبرگزاری‌های خارجی همکاری می‌کنند، بیشتر از پیش زیر ذره‌بین خواهند بود.

از نظر من جناح راست تندخوی فعلی فرق چندانی با جناح چپ تندخوی سال‌های ۶۰ ندارد، فقط تجربه و قدرتش بیشتر شده. حذف، پاکسازی، بگیر و ببند، و خیلی چیزهای دیگر از مشترکات هر دو در زمان‌های مختلف است. رانت‌خواری‌های وزارت صنایع و بنیاد نبوت و الباقی را بچه‌های نسل فعلی یا نمی‌شناسند، یا نمی‌خواهند از آنها چیزی بدانند، ولی می‌تواند سر خطی باشد برای شناخت الگوی جماعتی که الان در صدر امورند.

مطمئنا آرام کردن وضعیت برای آنکه آمریکا کمی آرام‌ بگیرد آنقدرها هم نامشخص نیست، و مشخصا معلوم هم هست که چه ساختاری در ایران حرف آخر را می‌زند، ولی به هر حال تا این لحظه که اتفاق خاصی نیافتاده و احمدی‌نژاد هنوز مجوز داد و بیداد دارد و احتمالا هزینه‌های این سخنگو را سال‌های سال باید بپردازیم.

احمدی‌نژاد نهایتش یک سخنگوست، مثل سخنگوهای قبلی، منتهی با ادبیات متفاوت. یکی ادبیاتش تکنوکراتیک بود و سیاست‌های بعد جنگ را توجیه می‌کرد، یکی مسالمت‌جویانه که در سایه گفتمان و نرمشش، فعالیت‌های زیرزمینی نظامی و هسته‌ای با ابعادی گسترده دنبال شده و رشد کرده، و سخنگوی آخری هم با تعریفی جدید مسائل را دنبال کرده. مگر سیاست‌های هسته‌ای ما در طول سال‌های گذشته تغییری هم کرده، فقط لایه رویی دیپلماسی است که انگار از الگوی "حسن روحانی" خارج شده و به وضعیت اخیر رسیده، چون انگار جماعت اروپایی دیگر به این راحتی رنگ نمی‌شوند.

سیاست‌های کلی "نظام" مگر تغییری کرده؟ ممکن است آرایش ساختار اندکی همچون سراب، فریب مان دهد، ولی آیا نمی‌شد رسیدن به روند کنونی را از سال ۷۸ دید؟ نقطه‌ها را به وصل کنید. ازکوی شروع کنید، انتخابات، ترور، کودتای ضد مطبوعاتی، دستگیری‌ها، حبس ملی‌مذهبی‌ها، محاکمه‌های پشت سر هم، گیر دادن به دانشجویان، سرگرم شدن جماعت در امور اقتصادی، مخفی‌کاری‌های نیروهای نظامی و حساس شدن چند آدم فضول که احتملا می‌خواستند سر از نقشه بازداشتگاه‌ها در شهر در آورند و یکهو فهمیدند بعضی جاها اندکی رادیواکتیو بوده. لو رفتن بعضی از انبارها، حساس شدن البرادعی‌جماعت و تحرکات نظامیان برای ورود رو-تر به قدرت در شوراها و مجلس و ...

به هر حال تنها چیزی که می‌توان گفت این است که خدا رحم کند و امیدوارم تمام خزعبلاتی که اینجا گفتم، همه ناشی از بدخوابی‌ام بوده باشد!

Labels:

مرده‌شوی این استرس لعنتی قبل از امتحان را ببرند
آقا من کلافه شدم! خوابم که نمی‌برد! دیشب هم مثل خر کار کرده‌ام و صبح هم کلاغستونم را ضبط، رسیده‌ام خانه، پنبه در گوش، ولی خواب، بی‌خواب! این سردرد لعنتی هم مگر ول می‌کند؟

حالا بلند شده‌ام، دو سه فصل را خوانده‌ام، ولی این استاد بدجنسی که من می‌شناسم، عمرا از کتاب سوال بدهد!

یا شانس و یا اقبال!

Labels:

Monday, February 19, 2007
نقشه جنگی آمریکا علیه ایران
آقا! هم بوش احمق است، هم احمدی‌نژاد، منتهی بوش احمق قوی‌تری است و احمدی‌نژاد ضعیف‌تر! و بدتر از همه کسانی در حاکمیت ایران که چشم‌شان را بر واقعیت‌ها بسته‌اند و دارند شعارهایی می‌دهند که فقط بهانه دست آمریکا می‌دهد.

اگر فرصت کردید این مطلب را بخوانید:

American preparations for invading Iran are complete, Dan Plesch reveals. Plus Rageh Omaar's insights from Iran and Andrew Stephen on fears George Bush's administration will blunder into war.

Labels:

مرده‌شوی امتحانی را ببرند که هیچ ربطی به کتاب درسی ندارد!
مردم از خنده! این هم چرت و پرت خواندم، آخرش تنها سوالی که از کتاب آمد، جنبه تفسیری داشت!

خلاصه، کلی خندیدم!

Labels:

در باب مستند فعالان همجنس​خواه ايران-سی​بی​سی
امشب پيش خاله​ام بودم و با جماعت مهمان فيلم مستند کوتاه فريد حائری​نژاد را می ديديم. راستش خوشم آمد. به نکاتی اشاره کرده بود که خود ما ايرانی ها هم کمتر جدی​اش می​گيريم. يک واقعيت را نبايد به خاطر اعتقادات مذهبی و قومی و ... ناديده گرفت و بايد ساختار حقوقی ايران را به نحوی متعادل کرد که اين گروه فقط به فکر زنده ماندن نباشند و زندگی کنند.

به نظر می​رسد منابع جمع​آوری خبر و اطلاعات اين مستند تابع محدودیت​ها بوده است. حتی انتخاب روحانی گيج و گولی که معلوم است نه از سياست خبردارد و نه از ساختار حقوقي، به دليل ترس تعدادی ديگر از روحانيون ايرانی از ظاهر شدن مقابل دوربين باشد، اما، مطمئنا منابع زيادی می​توانستند مورد استفاده قرار بگيرند. حتی به سخنان اخير خاتمی در آمريکا در ارتباط با حقوق همجنس​گرايان می​شد اشاره کرد - هرچند خوشایند خیلی​ها نبوده باشد و بعضی از طرفداران خاتمی اصلا به آن اشاره هم نکردند - گذشتن از کنار اطلاعات ديگر برای دست نخوردن به ساختار داستان از بار اطلاع​رسانی حوزه​های مرتبط می​کاست و به نفع هدفی ویژه و از پیش تعیین شده، یک​طرفه​اش می​کرد.
با این حال، نشان دادن وضع نابسامان کسی که می​خواهد تغيير جنسيت بدهد و از طرف خانواده و اطرافيان همیشه تحت فشار بوده، يا جوانی را که مورد تجاوز واقع شده ولی نمی تواند شکايتی بکند قابل تقدير است! ظلم در هر قالبی محکوم است و باید عیانش کرد.

به هر روي، برخلاف نظر ياسر، معتقدم اين واقعيت گرچه شايد خوشايند خيلی​ از ما نباشد، ولی بايد بازگو می​شد، حتی اگر به قول کانادايی​ها بفروشد و يا به درد پروپاگاندای آمريکايی​ها بخورد.

Labels:

اصل چهارم روزنامه‌نگاری

Its practitioners must maintain an independence from those they cover


طبق معمول، جناب جغد کلاغ‌آبادی خوابش نمی‌برد و دید بهترین وقت برای درس خواندن است! فردا امتحان دارم، و حالم هم از امتحان به هم می‌خورد!

با این حال داشتم مبانی روزنامه‌نگاری را مرور می‌کردم رسیدم به چند نکته باحال:

اولینش که الان در باره‌‌اش می‌نویسم استقلال از کسانی است که داریم پوشش‌شان می‌دهیم. آیا ما روزنامه‌نگاران ایرانی در ساختار بیمار ژورنالیسم وطنی، توانسته‌ایم مستقل عمل کنیم؟

مساله شاید راحت بنظر برسد، ولی وقتی مجموعه روابط ما با سیاسیون بیشتر از فالوده خوردن باشد، و در مواقعی خاص نان‌مان به کلامی وابسته بوده که برای‌ ایشان نوشته‌ایم، یکی از اصول مهم روزنامه‌نگاری امروز را نقض کرده‌ایم.

به عبارت بهتر، وقتی داریم برای کسی تبلیغ می‌کنیم که نان شب ما به وجود او و هم‌پیمانانش وابسته است، دیگر کار ما در محور روزنامه‌نگاری قابل بررسی و تعریف نیست!

فرض کنید من نوعی به آقای ایکس بابت قرضی و یا هدیه‌ای مدیون باشم، به عبارت به او بدهکار خواهم بود. آیا مطلبی که در براه‌ش می‌نویسم، و مردم هم خبری از این ارتباط ندارند، واقعا مستقل است؟ تعداد جملاتی که پس و پیش کرده‌ام که ارادتم را به او ثابت کنم، برای مخاطب عادی و گذرا شاید ملموس نباشد، ولی مطمئنا برای کسانی که طرف را می‌شناسند بسیار مشخص است.

من که خودم بارها و بارها در این باب خطا کرده‌ام. طرف رفیقم بوده، جوری نوشته‌ام که به او بر نخورد. همان رفاقت هم مانع انعکاس واقعیت بوده است. واقعیت این نیست که دروغ نگوییم... وقتی بخش‌هایی را به عمد پنهان می‌کنی وتنها مواردی را می‌نویسی که اهمیت چندانی ندارد، قلب واقعیت کرده‌ای.

در ایران وجود روزنامه‌های حزبی مشخص و یا ظاهرا غیر حزبی، کار را اساسا خراب می‌کند، چون خواه ناخواه در محیطی پرورش می‌یابی که ارزش‌هایش ناقض استقلال روزنامه‌نگار از حزب و قدرت است.

Labels:

گفتگو با یک شیعه دو آتشه پاکستانی
دیروز حالم اندکی خوش نبود و مجبور شدم از ماندن سر دومین کلاس روز شنبه صرف‌نظر کنم. رفتم خانه خاله‌ام. آشک کشک هم نداشتند، ماکارونی بود و بعدش هم ستیک آبدار!

در راه خانه خاله یک آقای شیعه پاکستانی همراه من بود که بشدت طرفدار ایران بود. می‌گفت شما اهل سنت را نمی‌کشید، و به همین دلیل بر خلاف پاکستان که گروه‌های مذهبی همدیگر را قتل عام می‌کنند، خیلی باحال هستید و الگوی بسیاری از مردم منطقه.

آدم یک جاهایی می‌ماند چه بگوید! از یک منظر درست است. وقتی اشاره کردم که نکات دیگری هم هست که معمولا فراموش می‌شود از جمله محرومیت غیر شیعه از بسیاری مناصب و موقعیت‌های مهم و عدم اطمینان دولت مرکزی به آنها، و ...گفت اینکه ایرادی ندارد! اصلا نباید هم بدهد! محمد‌علی‌جناح یک شیعه بود و بی‌خودی گذاشت سنی‌ها و بقیه وارد قدرت بشوند! باید از اول اعلام می‌کرد حکومت شیعه پاکستان!

حالا من مانده بودن معطل که به این بابا چه بگویم! یواش یواش داشت به شیعه بودن من هم شک می‌کرد! چه بهتر! چنان با تنفر از مذاهب مختلف در پاکستان حرف می‌زد که حد ندارد. یاد یک ناهار ویژه در منزل خطیبی خدابیامرز افتادم، گمان سال ۶۲ بود. می‌گفت فقط پیروان ۱۲ تن به بهشت خواهند رفت! در دلم آن روز کلی خندیدم و همه‌اش داشتم فکر می‌کردم بهشت جقدر جای کوچکی باید باشد پس!

خلاصه این همه تجربه‌ای بود برای من!

Labels:

Saturday, February 17, 2007
یک سوال: چرا سوابق سد سیوند را استخراج نمی‌کنید؟
در این هیاهوی بسیار بر سر آبگیری سد سیوند، نمی‌دانم چرا کسی نمی‌پرسد این سد بر اساس کدام مصوبه ساخته شده؟ کدام هیات دولت تصویبش کرده، در دوران کدام دولت‌ها ساخته شده، و ...

این سد که در دوران احمدی‌نژاد از آسمان نازل نشده است! چرا فراموش می‌کنیم که برای ساخت یک سد پروسه‌های زیادی لازم است. کدام خل و چل و دیوانه‌ای آنجا را برای ذخیره‌سازی آب مناسب تشخیص داد؟ کدام نماینده مجلس به سازمان منطقه‌ای آب فارس و استانداری و وزیر فشار آورد، کدام مسوولان محلی و منطقه‌ای در نماز جمعه و سخنرانی‌های مساجد منطقه شعار دادند که مشکل کم آبی منطقه با این سد حل می‌شود، کدام کارشناسان پدرآمرزیده‌ای گزارش آبخیزداری، زمین شناسی، اقلیم‌شناسی آنرا تهیه کردند؟ در زمان کدام وزیر فشار زیادی برای ادامه ساخت سد آورده شد و مخالفان چه می‌گفتند و چه کسانی بودند؟

سکوت جماعت مسوول در دوران هاشمی و خاتمی بیشتر از اینکه سیاسی باشد، مربوط به ندانم‌کاری‌هایی است که کسی نمی‌خواهد در باره‌شان حرفی بزند.

به قول استاد عزیز درس روزنامه‌نگاری جستجوگرانه، از منابع قابل دسترسی گرفته تا منابع پنهان، می‌توان سر درآورد و از گزارش‌های مختلف فهمید که ماجرا چه بوده. با وجود آنکه بسیاری از مدارک دست از ما بهتران است، ولی باور کنید می‌شود با یک جستجوی منطقی از مسووالان سابق، از ریز گرفته تا درشت، فهمید که ریشه این نابسامانی کجاست؟

از سید محمد بهشتی بپرسید آیا در دورانی که در سازمان میراث فرهنگی بود، گزارشی در باره آسیب‌های احتمالی سد و منبع آبی به پاسارگاد و منطقه وارد می‌شود یا نه؟ از نمایندگان استان فارس سوال کنید سوابق سد سیوند چه بوده؟ از فرمانداران قدیمی بپرسید، از انجمن‌های محلی، از بچه مدرسه‌ای‌ها از ساکنان منطقه، ببیندی پیمانکار که بوده، آیا می‌توان فهمید پیمانکار در همان زمان چند قرارداد دیگر با وزارت نیرو داشته؟ از سازمان محیط زیست گزارش‌های مرتبط با منطقه را بگیرید. پس سازمان جنگل‌ها به چه دردی می‌خورد؟ و...

همه ما می‌توانیم تا ابد داد و فریاد کنیم، ولی تا وقتی به ریشه‌های مساله پی نبرده باشیم، ماجرای سد سیوند آخرینش نخواهد بود.

و اما قسمتی که من رویش حساس هستم! لطفا گزارش‌های مالی سد را استخراج کنید و ببینید احتمالا منافع ساخت این سد به جیب چه گروهی رفته، در ضمن پیشاپیش بگویم که سود سدسازی در ایران برای گروه‌های خاصی کم نیست!

پس لطفا همزمان با تحصن و داد و فریاد، اندکی جستجو هم چاشنی‌اش کنید که واجب است!

Labels:

کلاغستون امروز
ایجاد پایگاه مقاومت بسیج در اروپا

یک مقام سابق اطلاعاتی-نظامی خواستار ایجاد هسته‌های مقاومت در قلب اروپا شد. او گفته که اگر ما در قلب پاریس و لندن و فرانکفورت پایگاه مقاومت بسیج ایجاد کنیم و شب‌های جمعه جلوی ماشین مردم را بگیرند و ...

Labels:

Friday, February 16, 2007
۲۶ ساعت در خواب و بیداری
الان بعد از ۲۶ ساعت می‌خواهم بخوابم. یعنی اگر خستگی اجازه بدهد!

ظهر مجبور بودیم برویم جلسه با وزیر مهاجرت انتاریو که حامی بزرگ دوره تحصیلی‌ ما شده است. بعد هم باید با یکی از استادها در باره مشقم مشورت می کردم.

عکس‌های باحالی هم از طرف انداختم ولی جان شما حالش نیست از دوربین پیاده‌شان کنم!

یکی از مسائلی که داریم یاد می‌گیریم این است که در مواردی که "تلاقی منافع" داریم، مطلب انتقادی، هر چند صحیح هم ننویسیم! چرا که باعث می‌شود روزی روزگاری که خواننده متوجه مساله می‌شود، اطمینانش را به نویسنده از دست بدهد. به هر حال نکته بر سر این است که اگر شما مثلا با شخص وزیر خرده حساب داشته باشید و بروید با او گفتگو کنید، یا از او انتقاد نمایید، دلایل انتقامی و شخصی شما مانع بروز نقد سالم خواهد شد و کارتان باطل است. به عبارت دیگر بخش عمده کارهای ما در طول سال‌های گذشته باطل محسوب می‌شده است!

الان هم قبل از خواب داشتم چند تا مقاله می‌خواندم و سعی می‌کردم موضع نویسنده فراتر از خبری که تحلیل کرده بود را استنباط کنم، و نکته آنجا بود که چقدر خوانندگان این طرف دنیا به این مسائل حساس هستند که آیا ناقد قصد تسویه حساب دارد یا نه. این نکته هم برای من نوعی هم نوعی مشکل درست می کند که اگر فرضا کسی از من انتقادی می‌کند، آیا واقعی است یا بالفرض برای اضرار است بابت خرده حسابی قدیمی یا انتظاری که داشته و برآورده نشده؟ پس کار من منتقد نوعی هم سخت می‌شود در نقد دیگران!

نهایتا مساله این است که آیا می‌توانیم متعادل باشیم یا نه؟

الان من یکی خوابم می‌آید و نمی‌دانم تعادل اصلا چی هست!

Labels:

یک گفتگو با همکاری آمریکایی
سه سال پیش با یک همکار آمریکایی در باره پرونده هسته‌ای ایران چت می‌کردم. اعتقاد داشت که جمهوری‌خواهان برای درست کردن فضای جنگی در سال قبل از انتخابات ۲۰۰۸ از آلان(۲۰۰۴) برنامه‌ریزی کرده‌اند. معتقد بود آدم‌های منطقی کابینه بوش کنار خواهند رفت و تند‌خوهای بهانه جو جانشین ایشان خواهند شد. به او گفتم سیاست‌مداران ایران را دست کم نگیرد، برای بقا در آخرین لحظه‌ها هم هر کاری می‌کنند، و او می‌گفت مشکل مقامات آمریکایی هستند که در آخرین لحظه‌ها خودشان را به خریت خواهند زد.

دولت خاتمی به دلیل مشکلات داخلی و ارتباط شکننده‌اش با حاکمیت، نتوانست پرونده اتمی را به موقع جمع و جور کند، و از طرف دیگر حساب زیادتر از حد خارجی‌ها روی هاشمی رفسنجانی در انتخابات سال گذشته، خطا از آب در آمد.

با روی کار آمدن جماعت کت‌و شلوار پوش سپاه که زمانی جزو تندروها بودند، می‌شد فهمید که درحوزه‌های سیاست خارجی و امنیتی منطقه‌ای، اوضاع چندان جالب نخواهد بود.

البته اگر ترکیب آدم‌ها در وزار خارجه را هم بشناسیم، می‌فهمیم که از همان سال‌های اول انقلاب بخشی از نیروها سپاهی بوده‌اند وامنیتی.

مگر رفیق خودمان گنجی در سال ۶۴ از سپاه بیرون نیامدو بعد از ورود به ارشاد راهی سفارت ایران در ترکیه نشد؟ او تازه مدل آدم حسابی‌ترش است!

این همکار می‌گفت که مگر همان دیپلمات‌های شما در افغانستان که همراه خبرنگار ایرنا کشته شدند، نظامی نبودن؟ به کل یادم رفته بود وقتی مرحوم صارمی در مزار شریف کشته شد، موضوع یک گزارش غیر رسمی در جلسه تحریریه روزنامه زن مطرح شد که اکثر بچه‌های کنسولگری ایران سپاهی بوده‌اند.

سال ۷۶ وقتی فروزش از وزارت جهاد افتاده بود و ساکن دبیرخانه شورای امنیت ملی، با دوستی به دیدنش رفته بودیم، آخر رئیس فدراسیون سوارکاری بود و می‌خواست مجله‌ای منتشر کند. من هم مثلا مىٰ خواستم در حوزه‌ها نشر "بترکانم"!آنجا شده بود دفتر کارش. دو سه نفر مهمان داشت. منافی، رئیس اسبق محیط زیست که رفت، دیگری که اسمش هم یادم نیست می‌گفت بعضی از بچه‌های تند دانشگاه امام حسین علاقه شدیدی به انرژی هسته‌ای دارند و می‌گویند باید حتما تا ۱۰ سال دیگر به جایی برسیم که شرایط ظهور را آماده کنیم! من هم خنده‌ام گرفته بود و نمی‌شد جلوی جماعت پقی زد زیر خنده! آخر کلی از آدم‌های آنجا قیافه‌ای جذاب داشتند و عینک‌های آفتابی را در اتاق به چشم می‌زدند.

به هر حال خیلی از حرف‌ها را که آنجا شنیدم با یکی از دوستانم که با دانشگاه امام حسین رفت و آمد داشت در میان ذاشتم، و می‌گفت چنین حرفی نیست! مانده بودم معطل.

امروز که دارم مجموع وقایع ۱۰ سال گذشته را نگاه می‌کنم و به حرف‌های همکار آمریکایی و خزعبلات دیگر می‌اندیشم، می بینم یا بازی بر اساس واریاسیون خاصی بوده، یا جماعت به نحوی حمقانه یا هوشمندانه فضا را به آن سمت برده‌اند.

از آمریکایی جماعت انتظاری نمی‌رود، آنان دنبال سلطه‌اند و بس، ولی چرا حاکمیت ما اینقدر در فراهم آوردن بهانه‌ها کوشا بوده؟ احتمالا همان جماعت تند رو دارند شرایط ظهور را آماده می‌کنند. نه؟

Labels:

Thursday, February 15, 2007
توضیح همراه با توجیه اضافه
راستش مدت زمانی که‌صرف کاریکاتور دیشب کردم بسیار کوتاه بود. سوژه وجود داشت، ایده در یک چشم به هم زدن آمد، و با اینکه اصلا حال کشیدن کاریکاتور هاشمی را نداشتم و قیافه‌اش درنیامد، به همین راضی شدم و سریع پیاده‌اش کردم. کل مدت زمان صرف شده ۳۸ دقیقه بود. یعنی از زمان گرفتن خبرها تا اجرای نهایی.

این کار شاید به دل خیلی‌ها نشسته باشد، ولی به دل من ننشسته! به چند دلیل:

۱- از قیافه هاشمی راضی نیستم
۲- چون فرصت نداشتم، نتوانستم جرج بوش را بیاورم وسط و حالت تهاجمی طلبکارانه به او بدهم.
۳- فک هاشمی در سمت راست تصویر معیوب است و بعد از دیدن دوباره‌اش در روزآنلاین متوجه‌اش شدم.
۴- ...

و اما توجیهات:

موضوع باحال و داغ به این راحتی‌ها نمی‌آید. شایان مشاطیان می‌پرسید مگر مجبوری هر روز کار کنی؟ ستون کاریکاتور روزانه تعریف خودش را دارد و با کار هنری متفاوت است. میزان خلاقیت و ابداع هم امری ثابت می‌ماند و باید منتظر معجزه و اتفاقی باشی که ذهنت را به دیگر سو ببرد.

از سوی دیگر برنامه کاری من فقط روی کاریکاتور متمرکز نیست. به عبارتی داشتن سه مشغله ثابت و درس کار را اندکی سخت می‌کند. سوال می‌کنید می خواهم چه را ثابت کنم؟ می‌خواهم به کجا برسم؟ احتمالا هیچ‌کس در موقعیت من نیست که وضعیت مرا درک کند. کار به من آرامش می‌دهد. کار باعث می‌شود کسانی که از قیافه من خوششان نمی‌آید، مرا نبینند(و بالعکس البته!). و نهایتا اینکه من معتاد کارم! باور نمی‌کنید؟

و اما نکته دیگر: هر گاه مسیر عادی زندگی‌ام به خاطر تغییر مکان، آغاز دوره‌ای جدید و ...مثل درس و غیره اندکی تغییر کرده، مدتی کوتاه وقت برای بازگشت به شرایط عادی لازم داشته‌ام. الان بعد از یک ماه و نیم آغاز درس، تازه دارم عادت می‌کنم! و حالا هم به احتمال زیاد اواخر هفته آینده به نزدیک محل تحصیل خواهم رفت و آنجا ساکن‌خواهم شد تا بلکه مجبور شوم کمی هم در کتابخانه وقت بگذرانم!

در عین حال با وجود همه این کارها، کاری را با افتخار قبول کرده‌ام که شاید در آینده نتیجه‌بخش باشد. الان حرفش را نمی‌زنم. اگر درست از آب درآمد، خبرتان می‌کنم، اگر هم نشد، با هم خودم را مسخره کرده‌ام!

Labels:

کلاغستون امروز
محمود در والنتاین به عشق آباد رفت!

آیا محمود احمدی‌نژاد می‌دانست که والنتاین است و به عشق آباد می‌رود برای امور عشقولانه‌ای؟

Labels:

کوين سپيسی در حال تقليد هنرپيشه​های ديگر

Labels:

Tuesday, February 13, 2007
شخصیت واقعی، شخصیت وبلاگی-۲
نکته دیگری که یادآوری‌اش را حداقل برای خودم واجب می‌دانم، دفاع‌مان از حرف‌های رفقایمان نه بر مبنای حق بودن است که برپایه روابط و زد وبندهای موقت بنا شده.

گیرم دوست من چیزی علیه حرف حق دشمن من نوشته. من کاری به حرف حق دشمنم ندارم! چون رفیقم گفته لینک می‌دهم!

مساله اینجاست که برای تسویه حساب گاهی از خودمان مایه می‌گذاریم و گاهی از رفقایمان و بندرت هم از افرادی دور که شاید تضاد منافع هم داشته باشیم، ولی پیام‌شان می‌تواند در گرفتن حال رقیب موثر واقع شود.

یک مرور کوتاه روی تقسیم‌بندی‌های اخیر در وبلاگ‌بازار ایرانی(همان وبلاگستان خودمان) نشان می‌دهد که سکوت و یا هیاهوی بسیاری از ما بر اساس دفاع از حق و یا نفی ناحق نیست. اول می‌بینیم که با منافع‌مان در تضاد است یا نه؟ آیا رفیق‌مان ضایع می شود و اگر ضایع می شود، بعدا می‌توانیم از پس مضرات لینک دادن برآییم؟ اگر از حق کسی دفاع کردیم، طرف در مقابل رفقای ما رویش زیاد نخواهد شد و بعدا پاسخگوی کسی نیستیم؟ حجم دفاع ما از حق کسی و یا حمله به رقیب بر اساس منافع شخصی و یا تضاد منافع است و یا غیر؟

اولا به طور مشخص نمی‌توان از همه انتظار یکسانی داشت. به عبارتی ممکن است من نوعی تصمیم بگیرم در برابر یک موضوع یا فرد یا نگاه، سکوت کنم و یا اصلا بایکوتش کنم، بعد رفیقی عصبانی می‌شود که چرا تو چیزی نمی گویی. و بالعکس در موارد متعدد من از سکوت همان رفقا دلگیر هم شده باشم، در حالیکه همان دوستان هم منطق مشابهی در مقابل مسائل داشته‌اند.

نکته این است که گاهی پشت کامپیوتر شخصی چنان متکبر می شویم که انگار فراموش می کنیم که همین کار شخصی هم نتایج عمومی دارد.

مساله دیگر فراموش کردن وضعیت کسانی است که ممکن است نوشته‌های ما برای ایشان بوجود آورد. من یکی که اصلا نمی‌توانم از بسیاری از نوشته‌هایم دفاع هم بکنم! ولی مساله‌ای که قابل ذکر می‌دانم این است که آیا می‌دانیم ممکن است با همین نوشته‌ها، آزادی کسانی را در داخل به قیمت دفاع از نظرات خودمان به خطر بیاندازیم؟ مساله به طور مشخص به میزان مسوولیت ‌پذیری شخصی ما برمی‌گردد و اینکه بدانیم اگر خطا کرده‌ایم، آیا می‌توانیم به مسیر منطق بازگردیم یا نه؟ به عنوان مثال در یکی از نوشته‌های سال گذشته‌ام در باره سو استفاده‌های یکی از اعضای سردبیری روزنامه‌های ۲ خردادی بدون ذکر نام مثالی آوردم. ولی نادانسته باعث ضرر رساندن به یکی از قربانیان او شدم. به عبارت دیگر بی‌توجهی یا غرور بی‌جای من باعث لطمه خوردن کسی شد که یک بار قبل از آن هم آسیب دیده بود. من مثال از خودم آوردم و کاری به دیگرانی که باعث لطمه‌های شدید به مردم شده‌اند هم ندارم!

دیگر آنکه بی‌تجربه‌گی ما باعث شده در بسیاری موارد به جای توضیح، توجیه کننده باشیم. اینجاست که می‌توان به جای نوشتن پینگ‌پونگی، اندکی هم ترمز کرد!

Labels:

شخصیت واقعی، شخصیت وبلاگی
۵-۶ ماه پیش بود که همکار قدیمی‌ام فرناز از من انتقادی می‌کرد که برایم اندکی جالب بود. می‌گفت من این نیک‌آهنگ وبلاگ‌نویس را نمی‌شناسم.

او تنها کسی نبود که چنین می‌گفت. انگار آدم در این فضا به هیولایی تبدیل می‌شود که کسی جلودارش نیست.

اکبر گنجی می‌گفت "شما تورنتویی‌ها" جور دیگری هستید.

بر و بچه‌های جاهای دیگر هم ایراد‌های زیادی می‌گرفتند که شاید یا جدی نمی‌گرفتم و یا نمی‌خواستم بگیرم.

دیشب که داشتم برای مشق امروزم دنبال عکسی در وبلاگم می‌گشتم، تصادفا مطالب قدیمی‌ام را مروز کردم.

دیدم اولا نه تنها فرناز، که گاهی خودم هم این نیک‌آهنگ را نمی‌شناسم!

مساله شاید از چند نظرگاه قابل بررسی باشد. همه ما "سگی"هایی داریم. انگار محل بروز این روح سیاه سرگردان کثیف، وبلاگ بوده است.

گاهی "آزادی بیان" را با ولنگاری مستانه اشتباه گرفته‌ایم. عقده‌گشایی با "زارت و پورت" فرق می‌کند.

وبلاگ را وسیله‌ای می‌کنیم برای تسویه حساب و حالگیری نه برای گفتگو و درک بهتر.

ترمز پاره می‌کنیم.

و اما عیب وبلاگ جمله بگفتم، هنرش نیز...

احساس آزادی چیز خوب و نابی است.

اینکه هیچ سردبیر و غلطگیر مطلبت را پیش از چاپ و انتشار نمی‌بیند.

دایره وسیع مزخرفاتی که می‌توانی بنویسی.

ارزش خوانده شدن.

ارتباط با کسانی که هیچگاه ندیده‌ای.

انتقال آزادانه اخبار و یادگیری از روی لینک‌های دیگران.

و نهایتا می‌توانی بفهمی چه کسانی بدون آنکه نامی از کسانی نبرند خوابشان نمی‌برد!

Labels:

خبرهای بامزه
اولا می‌دانید احمدی‌نژاد برای روز والنتاین کجا خواهد رفت؟

پاسخ: عشق آباد!

ثانیا، می‌دانید شرکت دایملر کرایسلر دارد بی‌خیال ایران می‌شود؟ به این می‌گویند امنیت سرمایه‌گزاری

ثالثا، می‌دانید نروژ هم به صف تحریم کنندگان ایران پیوست...اسمش چه بود؟ ...آهان، استات اویل چه خبر؟

رابعا، الان از دارالعلم به ما ایمیل زند که کلاس‌ها امشب به خاطر هوای بد تعطیل است. آخ که من چقدر ناراحت شدم!

Labels:

یخ زدم
امروز اینقدر سرد بود که حد نداره!

چنان سوزی می‌آمد که این سیبیل کوتاه شده‌ام هم یخ زد.

خدا را شکر که به اندازه شمال ایالت نیویورک قرار نیست برف ببارد وگرنه سرویس می‌شدیم!

Labels:

Iranian Rivalry
چند مدت پیش با یکی از رفقای کانادایی که تخصصی در امور ایران دارد بحث می‌کردم. می‌گفت شما ایرانی‌ها تا وقتی اتحاد ندارید و این رقابت منفی در وجودتان زبانه می‌کشد، وضع‌تان بهتر از این نخواهد شد.

دیشب داشتم مشقم را برای درس ادبیات کانادایی که مرتبط بود با تجربه اقوام مختلف مهاجر در سرزمین جدید می‌نوشتم، رسیدم به همین موضوع که چرا ما ایرانی‌های ساکن کانادا هیچوقت نتوانسته‌ایم یک جامعه باشیم به جای جمعیت پراکنده؟

چند نکته به ذهنم رسید که دیدم اشکال از خود ماست، به عبارتی کرم از خود درخت است.

ما معمولا چشم دیدن موفقیت و پیشرفت همدیگر را نداریم. اگر کسی امکانی بدست آورد و موقعیتیی یافت، سریعا تمام تلاش‌مان را می کنیم تا زیرپایش خالی شود و بعد هزار ویک بهانه و دلیل پیدا می‌کنیم تا از هرگونه فعالیت برای زیرآب زدنش تبرئه شویم.

اصل را بر اختلاف می‌گذاریم، حتی اگر مجموع نقاط مشترکمان خیلی زیاد باشد. ائتلاف‌هایمان زود گذر است و فقط برای رفع مشکلی در کوتاه مدت که آنهم احتمالا زیراب زنی رقیبی مشترک است شکلش می‌دهیم.

تلاش‌مان برای نفی یکدیگر بیشتر از اثبات است.

سرهم با خیال راحت کلاه می‌گذاریم.

نمی‌توانیم به هم اعتماد کنیم.

خیلی راحت دروغ می‌گوییم و اصلا وجدان درد هم نمی‌گیریم.

فقط می‌خواهیم گلیم خودمان را از آب بیرون بکشیم، فلان لق بقیه.

بیشتر از تلاش و کار، توجیه می‌کنیم و دلیل می‌تراشیم تا ضعف‌هایمان پوشیده بماند.

نمی‌توانیم روزی چند ساعت تلفنی غیبت نکنیم!

اختلافات قومی قدیمی‌مان را اینجا هم می‌آوریم.

جعل واقعیت و حقیقت را در جهت اثبات نظریه یا توجیه هدف بشدت دوست داریم.

دوستی‌هایمان واقعی نیست.

و ...

اگر آمار درست باشد که بیش از ۲۰۰،۰۰۰ ایرانی در کانادا ساکن باشد و سالانه حدود ۱۰،۰۰۰ نفر به این تعداد افزوده می‌شود، جای تعجب است که چرا در محله‌هایی که تجمع ایرانی بالاتر است، هنوز یک نماینده محلی یا استانی نداشته‌ایم. بدتر اینکه هر گاه گروهی ایرانی برای ایجاد پیوند میان بقیه هموطنان تلاش کرده، گروهی دیگر تشکیل شده که باعث تضعیف اولی بشود یا تلاش عده‌ای بر این استوار شده که نگذارند گروه اول به بهترین نتیجه ممکن برسد؟

اگر دقت کنیم، این عیوب خاص"بقیه" نیست. در من هست، در بقیه هم یافت می‌شود.

مساله اینست که برای کوبیدن همدیگر هزار و یک دلیل داریم، برای کمک کردن به هم چقدر دلیل لازم است؟

دیگر اینکه تا وقتی ما ایرانی‌های تحصیل‌کرده متخصص نمی‌توانیم کاری مشترک و مفید انجام دهیم، چه انتظاری داریم که دوستان و خویشان ما در داخل که احتمالا چشم به ما هم دارند بتوانند حرکتی موثر در جهت پیشرفت و توسعه کشور بکنند؟

وقتی با ایرانی‌های تحصیل‌کرده قدیمی ساکن کانادا گپ می‌زنم که توانسته‌اند وارد بازار کار کانادایی بشوند، می‌بینم که ترجیح‌شان این است که تا حد ممکن با هموطنان خود"بیزنس" و داد و ستاد نکنند. چرا؟

به هر حال اگر راضی باشیم که عملکردمان باعث اضرار به غیر شود، نمی‌توانیم مدعی دموکراسی و مردم‌سالاری و .... باشیم.

Labels:

کلاغستون امروز
کی به عراقی‌ها سلاح داده، ما؟

لابد می‌خواستید جای مواد منفجره به ایشان مواد مخدر بدهیم؟

Labels:

Sunday, February 11, 2007
کلاغستون امروز
غنی‌سازی می‌کنیم، پس هستیم

علی دکارت معروف به لاریجانی گفت: غنی‌سازی می‌کنیم پس هستیم!

Labels:

لینک‌ها اندک اندک درست می‌شوند
بعد از به هم خوردن سیستم بلاگ‌سپات، فرصت نکرده بودم لینک‌های قدیم را از نو درست کنم. حالا یواش یواش برشان می‌گردانم سر جای خودشان. وقتی هم آدرس نهایی وبلاگم را دیدید، احتمالا آنجا صفحه مجزایی برای همه کسانی که به این وبلاگ لینک داده‌اند اضافه خواهد شد.

به هر حال از دوستان عزیز و دل‌نازک از جمله کورش ضیابری که اصلا آسوده نمی‌خوابد معذرت می‌خواهم.

Labels:

لالایی برای خود
دیروز بعد از گپی و مشق نوشتنی و سفر کوتاهی به شهری در غرب تورنتو، برگشتم خانه، یادم آمد که برای یک‌شنبه روزآنلاین در نمی‌آید، پس گرفتم خوابیدم! برای اولین بار بعد از مدت‌های مدید تصمیم گرفتم هیچ فکری نکنم، و تصادفا هیچ فکری هم به کله نا مقدار ما خطور نکرد.

چون همیشه خواب‌هایم چهار پنج ساعتی است، از روی عادت چند دقیقه‌ای بیدار شدم و گفتم گور پدر درس و سینما و کار! و باز هم خوابیدم تا ساعت سه بامداد.

یاد صبح ۲۲ بهمن ۵۷ افتاده بودم. چنان شور و هیجانی در محله ما برقرار بود که نگو و نپرس! حتی عموی‌ام که یک ارتشی دو آتقه استاد دانشکده افسری بود، کاملا تسلیم شرایط شده و بود می‌خندید.

یادم آمد به عکسش در رژه سال قبل مقابل شاه، پشت سر اویسی، چقدر برایش مهم بود. و حالا نه شاه در ایران بود و نه اویسی.

دلم هم برایش می‌سوخت. وضعیت برزخی بدی داشت.

پدرم که هنوز غم از دست دادن پسر عمه‌اش که شوهر خواهرش هم بود اذیتش می‌کرد. خدا بیامرز سرهنگ بدیع‌اله کوثر در دی‌ماه از بیماری سرطان در لندن جان سپرد و بعد در حافظیه شیراز به خاک سپردندش. پسر عمه دیگرش هم سرگرد بود و در گارد جاویدان خدمت. خانه‌شان لویزان بود و نگران خانواده که نکند ملت خشمگین بریزند خانه‌های سازمانی افسران را آتش بزنند.

یادم آمد به تمامی فک و فامیلی که برای تظاهرات به تهران می‌آمدند و مهمان ما می‌شدند. همه‌شان می‌خواستند شاه را بکشند! و سال‌ها بعد وقتی با آنها گپ می‌زدی، سعی می‌کردند حرف‌های گذشته را یا توجیه کنند و یا فراموش.

عموی پدرم فرمانده نظامی رضاییه که نامش دیگر شده بود ارومیه شد. خدا را شکر یکی از ماها انقلابی از آب درآمد!

شوهر خاله‌ام که پزشک سلطنتی گارد بود، نفس راحتی می‌کشید که دیگر نمی‌خواهد با خاندان سلطنتی مسافرت برود و برای یک زخم کوچک شاهزاده علیرضا یا لیلا بساط درست کنند.

دایی‌های پدرم یکی سرهنگ رکن دو بود و یکی تیمسار نیروی دریایی درجنوب. آنها هم مشکلی نداشتند ولی ماه‌های سختی را پشت سر گذاشته بودند. نظامی بودن چیز راحتی نبود.

دایی مادرم، قربانی رئیس فراری‌ش طوفانیان شد و باید به جای او جواب پس می‌داد.

پدر بزرگم هم که تیمساری بازنشسته بود و کاری به کار کسی نداشت.

من مانده بودم چقدر ارتشی توی خانواده ما پیدا می‌شود! و خوشحال که پدرم به راه راست هدایت شده بود و خارج بود از نظام و چارچوب نظامی. البته در خانه سخت‌گیر تر از همه ارتشی‌ها بود!

گمانم اگر همه فامیل را دور هم جمع می‌کردند یک پادگان جور می‌شد، ولی اغلب فرزندان مخالف رئیس پدران خود بودند.

چند روز بعد وقتی راهی مدرسه شدیم،چنان رویی به هم زده بودیم که تا ناظم حرف می‌زد، سریع شعار می‌دادیم و برای حفظ شیشه ،مدرسه باید تعطیل شه می‌خواندیم و سریع راهی خانه‌ها می‌شدیم.

روزگار با مزه‌ای بود.

در همان چند ماه تعطیلی، هم از روی گلستان سعدی مشق نوشته بودم هم بوستان، گمانم از روی تایم و نیوزویک هم نوشتم. کتاب‌های اوریانا فالاچی و شریعتی و آل‌احمد را در کلاس چهارم خوانده بودم و کله‌ام داشت می‌ترکید! راستش از کتاب‌های فالاچی بیشتر حال می‌کردم.

آن روزها پدرم از فروشنده‌های کتاب لب خیابان کلی کتاب برایم می‌خرید. بیشتر هم از نویسنده‌های روس بود. حالم از کتاب مادر ماکسیم گورکی به هم خورد! از طنزهای چخوف خوشم می‌آمد. مرده‌شوی طولانی‌های‌شان را هم بردند!

حالا فقط اینها نبود! خواندن روزنامه‌ها هم تفریح ما شده بود. هر روز با بدبختی کیهان یا اطلاعات گیرمان می‌آمد.

ولی شادترین لحظات مربوط به تمام اوقاتی بود که کتاب‌های درسی را نمی‌خواندم!

الان هم باورم نمی‌شود که چقدر خواندن کتاب‌های درسی عذاب آور است!

Labels:

Saturday, February 10, 2007
کلاغستون امروز
۲۱ بهمن و غیره

چون احتمالا ۷۰ درصد جامعه ایران امروز که زیر ۲۸ سال سن دارد یادش نیست آن روزها چه اتفاقی افتاده، ما نیز بنا نداریم چیز زیادی یادآوری کنیم چون در سنین بالاتر آدم آلزایمر می‌گیرد دیگر و چیز زیادی یادمان نمانده!

Labels:

این فیلم را حتما ببینید
جای شما خالی بعد از عمری رفتیم سینما. فیلم هم از آن فیلم‌های صرف کننده اعصاب! فیلم "بچه‌های کوچک" اصلا بچه‌گانه نبود. ولی نشان می‌داد که این بزرگسالان چنان در خم بازی‌های زندگی کودکانه رفتار می‌کنند که هم دهان خودشان سرویش می‌شود و هم دهان کودکان‌شان.

داستان محورهای مختلفی دارد. از یک مجرم بچه‌باز که به تازگی آزاد شده و تمامی همسایه‌ها از حضورش زجر می‌کشند، تا پدران و مادران بچه‌ها که وارد روابط اجتماعی خاصی برای حفظت از کودکان‌شان می‌شوند. مراقبت‌هایی که گاه به از بین رفتن خانواده هم می‌انجامد. تضاد میان نوگرایی و پایبندی به اصول و تلاش برای ایجاد تعادل در خانواده‌های مختلفی که در یک محله زندگی می کنند قربانیان زیادی می‌گیرد.

گرچه نمی‌توان امید چندانی داشت که این فیلم که نامزد سه جایزه اسکار شده نتیجه‌ای هم بگیرد، ولی بازی درخشان جک ارل هیلی در نقش بچه‌باز روانی آزاد شده از زندان تا مدت‌ها بیننده را در فکر فرو می‌برد، که چگونه انتخابی بچه‌گانه برای پذیرفته شدن در جامعه دور و بر انتخاب می‌کند.

بازی کیت وینسلت هم البته آره و اینا! به قول رفقا احتمالا به خاطر صحنه‌های بالای ۱۸ سال نامزدش کرده‌اند وگرنه به نظر من این بهترین بازی او نبوده است.

به هر حال انگار این روزها فیلم‌هایی که تضاد را بهتر نشان می‌دهند بخت بیشتری برای بردن جایزه دارند!

Labels:

Friday, February 09, 2007
کابوس
پریروز که کابوس می‌دیدم که جنگ شده و از درون پناهگاه بیرون می‌زدم، چند نفر دیگه از بر و بچه‌ها هم خواب مشابهی دیده بودند.

جالب است! قیافه آنها هم دیدنی بود.

Labels:

کلاغستون دیروز
شهر در امن و امان و مقام‌های امنیتی و ... است

شب‌های تهران به خاطر حضور قدرتمند ماموران امنیتی،برای همه امنِ امن است جز برای دگراندیشانی که احتمالا جاسوس از آب در خواهند آمد...در ضمن ۱۰۰ جاسوس خطرناک شناسایی شدند!

Labels:

جان کندن
وا مصیبتا! خدا را شکر که این هفته روز شنبه را تعطیل کرده‌اند و باید آنلاین سر کلاس باشیم!

گاهی به خودم می‌خندم که می‌خواهم چه چیزی را ثابت کنم؟ خر مغزم را گاز گرفته که با این همه کار ۵ ساعت را اضافه کرده ام برای رفتن سر کلاس و فرصت کافی برای خواندن ندارم؟

بعدش یادم می‌آید که آن سال‌ها که درس می‌خواندم، اگر وقت اضافه هم داشتم، باز هم نمی‌خواندم! ولی همین که در این مملکت با یک عده روزنامه‌نگار مثل خودش بنشینی پشت میز و در باره چیزی بحث کنید که مورد علاقه همه‌تان است، احساس خوبی به آدم دست می‌دهد.

به هر حال اینقدر گرفتار بوده‌ام که حتی فتوبلاگم را دیروز، به روز نکردم.

اگر جانش را داشتم، امشب حتما یکی دو تا فیلم می‌بینم. علی آقا کجایی؟ پاشو بریم! کمال! نمی‌بینمت! د پاشو بریم سینما دیگه!

Labels:

کلاغستون امروز
زکی!

اصولا "زکی" در ادبیات ما استفاده‌های خاصی دارد که امروز دوبار تجربه‌اش کرده‌ایم!

Labels:

خواب بمب دیدم و موشک
امروز بعد از ظهر خواب دیدم در تهرانم و به پناهگاه رفته‌ایم...خواب گندی بود
Tuesday, February 06, 2007
آیا این کامنت را گرفته‌اید؟
بسمه تعالی
کاربر گرامی، بنا بر آيين نامه ساماندهي پايگاه‌هاي اطلاع رساني مصوب پنجم آذر ماه ‪ ۸۵کلیه ی وبلاگ نویسان ایرانی موظف به رعایت کلیه ی مقررات مصوب هيئت وزيران در جلسه مورخ 29/5/1385 می باشند
در صورت تخطی؛ علاوه بر اعمال فیلترینگ، مطابق قانون موجبات پیگرد قانونی متخلف می گردد
والسلام علی آل طاهرین

Support@samandehi.ir

Labels:

کلاغستون امروز
ممنوع‌الخروجی‌ها

یک کامیون حکم ممنوع‌الخروجی به فرودگاه مهرآباد برده شد. منتقدین ممنوع الخروج کردن معتقدند اگر بگذارید جماعت بروند و دیگر راه‌شان ندهید بهتر است! چون فعالان سیاسی بعد از خروج بشدت بی‌خاصیت می‌شوند!

Labels:

کلاغستون امروز
فرار مغزها و جا ماندن سیرابی و شیردون در دولت

چون سیاست‌های دولت فعلی معلوم نیست قائم به "سر" است یا "ته"، مغزهای کشور تصمیم گرفته‌اند به جایی بروند که سیاست‌ها و قوانین سر و ته مشخصی داشته باشد!

Labels:

پاسخی کوتاه به شاهکار عنکبوتی کیهان
به نام خداوند بخشاینده مهربان


مدیر محترم مسوول روزنامه کیهان،

مطلب صفحه دوم مورخ یک‌شنبه ۱۵ بهمن ۱۳۸۵ حاوی خطاهایی حرفه‌ای بود که آوردن توضیحات زیر را برای همکار آن روزنامه لازم می‌دانم.

احتمالا همکار محترم روزنامه با وصل کردن نقاط مختلف و سر هم کردن آنها به نحوی که نظریه شبکه عنکبوتی به اثبات برسد، اقدام به نگارش این مطلب کرده است. اگر اصل اولیه روزنامه‌نگاری، انعکاس حقیقت است، پس مطلب همکار شما مجعول و ناقص و فاقد مدارک منطقی است.

۱- روزآنلاین، روزنامه اینترنتی مشارکت نیست. عیسی-س، و مصطفی -ت هم عضو آن نیستند. در ضمن من از حزب مشارکت متنفرم و هرگز با این جماعت کار نمی‌کنم! رجوع شود به مطلبی که سه سال و نیم پیش از بنده نقل کرده بودید.

۲- انجمن امنیتی گویا وجود خارجی ندارد. و ساخته و پرداخته ذهن نویسنده است. یا لا اقل در مدتی که ما در اینجا سعی کرده‌ایم از آن سر در بیاوریم، موفق نشده‌ایم!

۳- ایران گویا شرکتی است ثبت شده در پاریس و ربطی به سایت "گوی"ا و هر چیز دیگری به نام "گویا" ندارد.

۴- بنده عضو گذار نیستم. یک قران، یا یک سنت هم از این مجموعه نگرفته‌ام و نخواهم گرفت. علت عدم همکاری نیز ارتباط این مجموعه با "فریدام هاوس" است. این موضوع قبلا در اینجا به طور مشخص بیان شده، در مصاحبه با بی بی‌سی و رادیو زمانه نیز به این موضوع پرداخته‌ام. احتملا متن مصاحبه‌ها در بولتن‌های صدا و سیما و سازمان‌های دیگر مورد وثوق کیهان موجود است.

۵- سایت گذار ربطی به روزآنلاین ندارد. تحریریه و ساختار هردو کاملا متفاوت و مستقل است. حامی روزآنلاین هم ربطی به حامی گذار ندارد. روزآنلاین با هیچ سازمان آمریکایی همکاری نکرده و نخواهد کرد.

۶- سایت روزآنلاین ماه‌هاست مدیر فنی دیگری دارد. در ضمن چرا اسامی بعضی افراد را کامل نوشته‌اید و بعضی را فقط با اسم کوچک و حرف اول نام خانواده‌گی؟ خدایی ناکرده این احساس به آدم دست می‌دهد که بعضی از "ناقصین" نسبتی با نظام داشته و یا هنوز دارند! امور فنی گذار هم به مدیر سابق فنی روزآنلاین سپرده نشده است.

۷- فعالیت‌های مدیر فنی سابق روزآنلاین در اسرائیل ربطی به روزآنلاین نداشته و ندارد.

۸- اگر از منابع خبر معقول و غیر مجعول استفاده کنید، حکما بهتر است. اگر هم بر اساس خبرهای ایام ماضی که آنها هم اشتباهات زیادی داشته به جمع آوری اطلاعات پراخته‌اند، به حتم همکار محترم شما راه را به خطا رفته است.

۹- گرچه هر رسانه‌ای مورد تایید هیات نظارت نباشد از نظر نویسنده محترم "برانداز" محسوب می‌شود، ولی روزآنلاین رویه‌ای خبری دارد و برانداز نیست و ساختار آن با سایت گذار کاملا فرق می‌کند. تا آنجا هم که بنده خبر دارم همکاران روزآنلاین مخالف سرسخت براندازی محسوب می‌شوند و این رسانه بارها متهم به حمایت از نظام شده است. حالا "برانداز" حامی نظام چه صیغه‌ای است؟ ما که نمی‌دانیم!

با توجه به سابقه طولانی و حرفه‌ای کیهان، می‌توانید پیش از انتشار مواردمشکوک، از افراد مختلف سوال کنید، احتمالا به همان اندازه که همکارتان به اینترنت دسترسی دارد، ایمیل زدن به افراد را نیز می‌تواند انجام دهد، مگر آنکه قصد دوختن کت باشد بر اساس یک دکمه شکسته بدست آمده از سر گذر.

با احترام

نیک آهنگ کوثر
Saturday, February 03, 2007
کچل کچل کماچه
روغن کله باچه،
کچل رفته به اردو،
... برای قاچ گردو
‌باز هم خاطرات گذشته در سالگر آن ماجرا
خدا این خانم لورا سکور نیویورک تایمز را سوسک(از نوع روزنامه ایران نه!) کناد که یادمان انداخت هفت سال پیش همین روزها چه استرس و عذابی بر سرمان سایه انداخته بود.

در ضمن یادم آمد که یکی از برادران محترم آنجا در باره تعداد آدم‌های ثبت نشده در اوین یک حرفی هم زد.
Friday, February 02, 2007
نیکان کچل
بله، امشب آمدم خانه، هوس کردم موهایم را کوتاه کنم، ولی یادم رفت بود که ۲۸ ساعت است نخوابیده‌ام و اشتباهی زدم خودم را کچل کردم!

نتیجه اخلاقی که اگر خودتان موهایتان را کوتاه می‌کنید، حتما چشمانتان باز باشد!
Thursday, February 01, 2007
يادداشت روزانه
انشا: زندگی شما چطور می​گذارد؟

از وقتی که درس و مشق را شروع کرده​ام، دهان مبارکم سرويس شده. يک ماه است که مجبورم هر روز بعد از ظهر ساعت ۵ و ۲۰ دقیقه از خانه خارج شوم و به شهری ۴۰-۵۰ کيلومتر آن​طرف​تر بروم و سه ساعت سرکلاس باشم، بعدش برگردم تورنتو مستقيما سر کار، تا ساعت ۷ و نيم صبح يک کله کار می کنم، بين خبرها هم وقت دست دهد کتاب​هايم و خبرها را مرور می​کنم. يک ساعت هم به قول خودشان "لانچ" يا وقت ناهار داريم! در آن يک ساعت يا می​روم در آشپزخانه لپ​تاپ​بازي و مقدمه مطلب زمانه را می​نویسم، و البته هر از چند دقيقه سری می​زنم ببينم خبری رسيده يا نه! اگر هم حالش نبود دراز می​کشم، ولی اگر تلفن زنگ زد يا خبری رسيد، استراحت کشک!

بعدش می​رسم خانه، تا حدود ساعت ۱۰ کار رادیو را تکمیل می​کنم و می​فرستم آمستردام، و بعدش خواب. اگر سرو صدا نباشد، تا ساعت ۴ می​خوابم و بعدش کاریکاتور روزآنلاین و کارهای بعدی، بعدش هم راهی ایستگاه قطار می​شوم. در قطار هم درسم را مرور می​کنم. بعدش هم روز از نو، روزی از نو.

۵ روز هفته کلاس دارم، شنبه​ها ۶ ساعت!

چرا این برنامه سنگین را برداشته​ام؟

مرض دارم خب!

اولا، مجبورم چیزی یاد بگیرم، و از کلیه عوامل انحرافی فکری فاصله، ثانیا، در طول عمر آدم مگر چند بار فرصت استثنایی برای درس خواندن آنهم چیزی که به هر صورت به درد می​خورد برای آدم فراهم می​شود؟ دو سال است منتظر این برنامه بوده​ایم و خدای را شکر حالا فراهم شده.

آیا وقت اضافی برای کرسی شعر و یا درگیری وبلاگی و یا ... دارم؟ به هیچ وجه! وقتی اکبر هفته پیش تیکه انداخت که شما وبلاگرهای با سبک تورنتویی، به او گفتم که من شدیدا در ترکم! اولا چون فکر می​کنم گاهی تند رفته​ام، و از سوی دیگر باعث ناراحتی عزیزانم در ایران شده​ام. از همان لحظه​ای که تصمیم گرفتم قلعه حیوانات را متوقف کنم، کاری به رده​بندی جانوری نداشته​ام، فقط هروقت عشقم کشیده، بر اساس آرشیو عکسم کاریکاتور ملت را کشیده​ام برای روزی روزگاری دیگر. در ضمن بشدت دلایل فرار خیلی از جماعت را از دوربین یا عکس فهمیده​ام که نمی​گویم! با این همه عکس​های خصوصی را نمی​گذارم.

روزهای استراحتم عملا جمعه​ها و یک شنبه​ها هستند که جمعه هم فعلا پریده.

بشدت نامرتب هستم فقط لباس​هایم را وقتی می​شویم تلمبار می​کنم روی هم به نحوی که چروک بر ندارد. منتهی جورابم و غیره را در همان محدوده خودم رها می​کنم! درضمن جوراب​هايم هم بوی بد نمی دهند چون معمولا کفش​های درست و حسابی می​پوشم آنهم به طور متناوب. آدم خسيسی هم نيستم، لا اقل در مورد خودم!

عاشق مارک​های خوب هم هستم! همينطور ادو​کلن و ادو​توالت​های حسابی! هر روز صبح هم موقع آغاز کار به خودم تک حال معطر می​دهم.

هر از گاهی هم روانکاو عزیزم را می​بینم که آدم خوبی است و خوشبختانه تحمل خیلی چیزها را برایم راحت کرده. بشدت معتقدم ما ایرانی​ها، حتی خارج رفته​های مدعی روشنفکری از اینکه کسی بفهمد نزد روانکاو می​رویم می​ترسیم. از جماعت پزشک "روان" که فقط با قرص مشکل شما را حل می​کنند هم هر چه بیشتر فاصله بگیرید بهتر است. مدت​ها طول کشید از زیر سایه این قرص​های قوی ضدافسردگی و غیره در بیایم. چون وقتی دوز ماجرا بالا می​رود، و عادت می کنید، و موش آزمایشگاهی طبیب شده​اید، هی باید بیشتر بخورید و بخورید! "مدیتیشن" و یا روش​های تنفسی برگرفته از یوگا گاهی خیلی به طبیعت انسانی ما نزدیک​تر است.
آیا این زندگی فشرده اثر منفی روی خلق و خویم گذاشته؟ شدید! حوصله خزعبلات را ندارم.

فقط هر دو هفته یک​بار می​رسم سینما بروم، تلویزیون نمی​بینم، فقط رادیو گوش می​کنم و مشتری یوتیوب هستم.
خوشبختانه فامیل​های خوبی هم دارم و دوستان بدون انتظار خوبی، به حرف باباطاهر هم شدیدا اعتقاد دارم! از "تن​ها" بلاخیزد!

اصلاح: این آخری مال باباطاهر نیست. ممنون گوشزدجان!