یادداشت‌های نیک آهنگ
انتشار مطالب اين وبلاگ در کيهان و رسانه​های مشابه، حرام است
Friday, December 26, 2008
THE CURIOUS CASE OF BENJAMIN BUTTON
مدت‌ها بود اشکم در نیامده بود.

مدت‌ها بود فرو ریختن در خود را حس نکرده بودم.

امشب بعد از گشت و گذار با دوستی خوب رفتیم سینما. 

باورم نمی‌شد برد پیت چنین بازی درخشانی بکند. به قول خارجی‌ها، یک بار در طول عمر...

در طول فیلم چقدر لذت بردم از داستان، چقدر حال کردم از بازی برد پیت و کیت بلنشت. چقدر داستان فیلم تکان دهنده بود.

خلاصه‌اش این که نوزادی پیر متولد می‌شود، و با گذر زمان از بیرون جوان می‌شود و از درون پیر. وقایع و آدم‌‌ها و گذر زمان را می‌بینی، اما گاهی با شخصیت اصلی فیلم احساس همدلی می‌کنی.

گاهی وقت‌ها احساس خوشبختی می‌کنی از رسیدن به زمانی که چنین داستان‌هایی را مصور می‌کنند...

Labels:

Saturday, June 28, 2008
WANTED
آقایی که شما باشید، الان دارم از سینما بر می‌گردم.

این فیلم را که ببینید، می‌فهمید خداوند دو عالم چه هدیه‌ای به برد پیت داده!

بیخودی چیزی نمی گویم تا مجبور شوید و خودتان جستجویش کنید!

Labels:

Sunday, December 30, 2007
Charlie Wilson's War
جای شما خالی دیروز سینمای خون‌مان کم شده بود، رفتیم سینما.

فیلم جدید مایک‌ نیکولز در باره یک عضو کنگره آمریکا است که به نحوی عجیب وارد جنگ افغانستان می‌شود. یک آدم نسبتا بازیگوش و باحال که البته علاقه زیادی به خانم‌ها هم دارد...

ارتباط این آدم با آدم‌های متنفذ و سازمان اطلاعات آمریکا، کار را به جایی می‌کشاند که می‌تواند بودجه عملیات پنهانی را افزآیش دهد و به یاری مجاهدین افغانی از طریق پاکستان بشتابد.

تام هنکس بازی بامزه‌ای کرده که البته بهترین بازی‌اش هم نیست، ولی اولین باری است که کمی او را در این قالب اندکی جنسی می‌بینم. فیلیپ سیمور هافمن نقش مامور سی‌آی‌ای مسوول امور افغانستان را بازی می‌کند، مرد زبان‌دراز و باهوشی که روابط را به خوبی می‌شناسد و به دنبال ساقط کردن روس‌ها بوده، اما هیچگاه شانس برخورد مستقیم را نیافته. جولیا رابرتز در نقش یک زن ثروتمند تگزاسی که در عمل روی خیلی از تصمیمات کنگره تاثیرگذار است. ترکیب این عده و ارتباطی که با ژنرال ضیا‌الحق پیدا می‌کنند فیلم را جذاب‌تر می‌کند.

وقتی ژنرال ضیا متوجه می‌شود که با اسرائیل و مصر و آمریکا همراه شده قیافه‌اش دیدنی می‌شود.

پایان فیلم البته بسیار قشنگ است، وقتی روس‌ها جنگ را باخته‌اند و مامور سیا به نماینده کنگره می‌گوید اختلاف میان گروه‌های مجاهدین افغانی شروع شده است. نماینده کنگره که توانسته بود میلیون‌ها دلار برای فرستادن سلاح و موشک‌های ضد هلیکوپتر جور کند، حالا نمی‌توانست یک میلیون دلار برای بازسازی مدارس افغانستان فراهم کند تا نسل جوان، به جای جنگیدن، درس بخواند.

فیلم پر است از متلک به وابستگی‌های سیاسی و روابط کثیف مالی و راه‌هایی که جماعت کنگره و دولت آمریکا گندکاری‌های خود را می‌پوشانند.

اگر توانستید حتما این فیلم را ببینید.

Labels:

Sunday, May 27, 2007
آخ که چه فیلم مزخرف خوبی بود!
آدم با خاله‌هایش برود سینما، آنوقت چه فیلمی؟ دزدان دریایی کارآئیب-۳...

وای که چقدر مزخرف بود و چقدر من سعی کردم به روی خودم هم نیاورم تا سه نشود!

به هر روی، اگر واقعا دوست دارید سرگرم شوید و پول‌تان را دور بریزید، مال شما!

Labels:

Saturday, April 07, 2007
این فیلم را حتما ببینید
دیشب با برو بچه‌ها دو تا فیلم دیدیم. اولی‌اش را بعدا می‌نویسم.

فیلم زندگی دیگران
اما اشکم را درآورد.

داستان "اشتاسی" بود در آلمان شرقی که می‌شد شباهت نحوه کار آنها را با ساختار امنیتی ایران دید.

وقتی وزیر فرهنگ آلمان شرقی به خاطراینکه از دوست دختر یک نویسنده نامدار - درایمان - خوشش می‌آید، زندگی نویسنده را چنان تحت نظر می‌گیرد که طرف عملا نابود شود.

ماجرا وقتی قشنگ می‌شود که خودکشی یک کارگردان که در لیست سیاه است و نمی‌تواند کار کند، ذهن نویسنده و دوستانش را شدیدا مشغول کرده. اینهایی که ساختار فرهنگی کابوس‌وار آلمان شرقی را تحمل کرده‌اند، دیگر جانشان به لب‌شان می‌رسد.

این وسط یک سرهنگ اشتاسی - وایسلر - که مسوول پرونده و پیاده کردن گفتگوهای خانگی و شنود و ...همه این حرف‌هاست، به زندگی این زن و مرد علاقه‌مند می‌شود، می‌آید و مثلا کتاب "برشت" را از خانه طرف بلند می‌کند و می‌خواند و لذت می‌برد، و وقتی نویسنده و دوستانش تصمیم می‌گیرند مقاله‌ای در باره خودکشی‌ها در آلمان شرقی بنویسند، عمدا صدای ماشین تحریر را نمی‌شنود...

این وسط وزیر فرهنگ هم با ماشینش معمولا سر راه زن سبز می‌شود و بلندش می‌کند و در ماشین با عشق بازی اجباری‌اش، زن را آزار می‌دهد، ولی زن می‌ترسد مبادا با پس زدن وزیر، فعالیت هنری‌ش متوقف شود.

"وایسلر" به مافوق خود گزارش می‌کند که ماجرا چیست. و مافوق می‌گوید که مساله وزیر را از پرونده‌سازی خود بیرون بیاورند! حالا برای این سرهنگ ساده زیست آلمان شرقی که ظاهرا آنقدر زیر نفوذ داده‌های حزبی بوده ماجرای تبعیض دردناک است که یک بار که وزیر با ماشین دارد دوست دختر طرف را بعد از ترتیبات می‌رساند خانه مرد نویسنده، این مامور به هزار کلک نویسنده را مطلع می‌کند ...

بالاخره انتشار مقاله نویسنده در آلمان غربی دستگاه فرهنگی آلمان شرقی را بدجوری تکان می دهد و به دنبال نویسنده مطلب می‌گردند. از طریق مامورشان در آلمان غربی می‌فهمند که مطلب تایپ شده و تصویری از آن بدست می‌آورند. از روی نوع حروف تایپی می‌خواهند بفهمند مال کدام نویسنده است!

امنیتی‌ها به نویسنده مورد نظر ما شک می کنند، ولی "وایسلر"، منکر شنیدن صدا و اثری از ماشین تحریر می شود...

با کمی فشار به دوست دختر طرف، که حاضر است برای ادامه فعالیتش همه کاری بکند که احتمالا از خوابیدن با وزیر فرهنگ بدتر نیست، می‌خواهند مطمئن شوند که او این را نوشته یا نه؟

وقتی مافوق‌ مسوول پرونده که سال‌ها دوست او و همکلاسی‌اش در دستگاه امنیتی بوده هم شک می‌کند که پرونده‌سازی کامل نبوده، خود این آدم رو بهبودی که مدرس بازجویی است را مامور بازجوویی از دوست دختر می‌کند...دوست دختر مجبور به اعتراف می‌شود که نویسنده ماشین تحریر را کجای خانه زیر پارکت قایم کرده...

قبل از اینکه ماموران به خانه برسند، قهرمان ما در "اشتاسی" به خانه نویسنده می‌رسد و ماشین تحریر را می‌دزدد تا سند دست کسی نیافتد.

ماجرا با عذاب وجدان دوست دختر که می‌بیند مرد مورد علاقه‌اش پی به خبرچینی‌اش برده از خانه بیرون می‌دود و می‌ایستد وسط خیابان تا یک کامیون به او بزند. مرگ دلخراش خبرچین...درست زمانی که ماموران دارند خانه نویسنده را می‌گردند تا ماشین تحریر را پیدا کنند و هیچ نصیبشان نمی‌شود.

مقام مافوق می فهمد که "وایسلر" مدرک را گم و گور کرده، او را به بدترین جای سازمان امنیت تبعید می‌کند. جایی که باید نامه‌های مردم را بخوانند و باز کنند.

این اتفاقات درست زمانی می‌افتد که گورباچف دارد به قدرت می‌رسد، ۵ سال نمی‌گذرد که دیوار برلن فرو می‌ریزد و می‌بینی مامور قهرمان ما محل کارش را ترک می‌کند. بعد از پیوستن دو آلمان، شبی نویسنده و وزیر فرهنگ سابق تصادفا همدیگر را در یک تاتر می‌بینند. نویسنده از وزیر سابق می پرسد که زیر نظر بوده یا نه؟ وزیر ضمن آنکه می‌گوید کاملا زیر نظر بوده متلکش را هم می‌گوید که می‌دانسته نویسنده نمی‌توانسته "زن" را کاملا ارضا کند.

نویسنده حالا ماجرا را می‌فهمد که ماموری عامدا گزارش فعالیت‌هایش را نداده...

می‌رود به "اشتاسی"که حالا موزه شده، تمام پرونده خودش را کاملا می‌خواند. می‌خواهد مامور را پیدا کند. آخر سر هم می‌بیند که طرف یک نامه‌رسان ساده اداره پست شده... می‌خواهد جلو برود و حرفی بزند...ولی دست نگه می‌دارد...دو سال بعد کتابی می‌نویسد و تقدیمش می‌کند به آن مامور...منتهی به اسم و کد سازمانی‌اش...

-----------------------

کسانی که ان سال‌ها به سینمای مطبوعات می‌رفتند، یادشان می‌آید چند چهره تکراری را...حتما این فیلم را با دقتی بیشتر ببینند! و بر و بچه‌های نویسنده و روزنامه‌نگار که یادشان هست چند بار خانه‌شان به طور غیابی بازدید شده حتما ِ حتما این فیلم را ببینند.

--------------------

من مطمئنا تلفظ نام‌های آلمانی را اشتباهی نوشته‌ام، پس جماعت آلمانی-ایرانی اگر اصلاح کنند خطاهای مرا، ممنون خواهم بود.

Labels:

Saturday, February 10, 2007
این فیلم را حتما ببینید
جای شما خالی بعد از عمری رفتیم سینما. فیلم هم از آن فیلم‌های صرف کننده اعصاب! فیلم "بچه‌های کوچک" اصلا بچه‌گانه نبود. ولی نشان می‌داد که این بزرگسالان چنان در خم بازی‌های زندگی کودکانه رفتار می‌کنند که هم دهان خودشان سرویش می‌شود و هم دهان کودکان‌شان.

داستان محورهای مختلفی دارد. از یک مجرم بچه‌باز که به تازگی آزاد شده و تمامی همسایه‌ها از حضورش زجر می‌کشند، تا پدران و مادران بچه‌ها که وارد روابط اجتماعی خاصی برای حفظت از کودکان‌شان می‌شوند. مراقبت‌هایی که گاه به از بین رفتن خانواده هم می‌انجامد. تضاد میان نوگرایی و پایبندی به اصول و تلاش برای ایجاد تعادل در خانواده‌های مختلفی که در یک محله زندگی می کنند قربانیان زیادی می‌گیرد.

گرچه نمی‌توان امید چندانی داشت که این فیلم که نامزد سه جایزه اسکار شده نتیجه‌ای هم بگیرد، ولی بازی درخشان جک ارل هیلی در نقش بچه‌باز روانی آزاد شده از زندان تا مدت‌ها بیننده را در فکر فرو می‌برد، که چگونه انتخابی بچه‌گانه برای پذیرفته شدن در جامعه دور و بر انتخاب می‌کند.

بازی کیت وینسلت هم البته آره و اینا! به قول رفقا احتمالا به خاطر صحنه‌های بالای ۱۸ سال نامزدش کرده‌اند وگرنه به نظر من این بهترین بازی او نبوده است.

به هر حال انگار این روزها فیلم‌هایی که تضاد را بهتر نشان می‌دهند بخت بیشتری برای بردن جایزه دارند!

Labels: