یادداشت‌های نیک آهنگ
انتشار مطالب اين وبلاگ در کيهان و رسانه​های مشابه، حرام است
Wednesday, March 30, 2005
سوالات-۹
یادداشت‌های یاسر کراچیان و یک سری جواب به نیک‌آهنگ

soal30march copy
و اما سوابق کاری غیر مطبوعاتی من
سوال جالبی از من پرسیده شده که جوابش را اینجا می نویسم
. من هیچگاه مشاور وزارت نیرو نبوده‌ام. اتفاقا عموی من نماینده شرکتی سد سازی-اشتوکی سویس- بود که با وزارت نیرو همکاری می‌کرد. به خاطر انتقاد دیرینه پدرم و خودم به سد سازها و سد بازها، جذب کار نشدم، ولی پسر عمه ام که فوق لیسانس شیمی داشت، از این طریق وارد پروژه سد جیرفت شد.

در مورد وزارت جهاد، من مشاور و مجری معاونت آموزش و تحقیقات برای انتشار خبرنامه‌ای دو زبانه بودم که در باره طرح آبخوانداری و سیستم‌های سطوح آبگیر باران بود. ارتباط با پدرم به چند طریق باعث دعوت معاونت آموزش و تحقیقت از من شد. از سال ۵۸، با طرح زندگی کرده‌بودم- زندگی در ده، در کنار محل اجرای پروژه ...رانندگی بولدوزر و درست کردن کانال‌های روی خطوط تراز در سال های۶۵ و ۶۶ درگره‌بایگان فسا را به آن اضافه کنید. رشته تحصیلی ام(فوق لیسانس رسوب شناسی-زمین شناسی) به آن مربوط بود، روزنامه‌نگار هم بودم و می‌توانستم همکارانم را جذب این خبرنامه کنم. جماعت جهادی هم می‌خواستند کاری منتشر کنند که باکارهای قبلی متفاوت باشد. در عین حال از پدرم به عنوان دبیر بخش انگلیسی مجله دعوت به کار کردم و هیچکس به اندازه من زبان او را نمی‌فهمید! با این همه به خاطر ظاهر غیر جهادی ، با مشکلات زیادی روبرو بودم. و چون همزمان در روزنامه همشهری هر از گاهی کاریکاتورهای ضد جناح راست می‌کشیدم که مخالف دیدگاه رئیس روابط عمومی جهاد-علی دارابی- بود، مشکلات جالبی را تجربه کردم. آن خبرنامه هنوز هم جزو معدود کارهای حرفه‌ای وزارت جهاد است. حضور من در همشهری نیز باعث ارتباط بیشتر جهادی‌ها با عطریانفر برای انتشار ویژه‌نامه‌هایی شد که در سال‌های ۷۵-۷۶ منتشر گشت. و من تنها آورنده ویژه‌نامه به همشهری بودم، که پورسانت نگرفت.
درهمان دوره هم برای همایش جهانی سیستم‌های سطوح باران که در اردیبهشت ۷۶ در تهران برگزار شد، نمایشگاه کاریکاتوری نیز بر پا کردیم، که فکر می‌کنم اولین نمایشگاه کاریکاتوری بود که یک رییس جمهوری افتتاحش می‌کرد.
تجربه کار خبرنامه سیستم‌های سطوح آبگیر باران، باعث شد دفتر ریاست جمهوری از مجریان آن برای انتشار کاتالوگ موزه ریاست جمهوری دعوت به کار کند. بعد‌ها هم که محسن هاشمی به مترو رفت، از همان تیم برای طرح افتتاح مترو کمک خواست. آن زمان هم با دوستانم شرکتی فرهنگی داشتیم و کار بروشور، نمایشگاه کاریکاتور، نمایشگاه آرشیو تاریخ انتشار مترو و چند کار کوچک دیگر را انجام دادیم.

ارتباط کاری من با یکی از مسوولان وزارت جهاد که بعدا به محیط زیست رفت، در ورود من به این عرص نقش داشت. وقتی برای تفهیم طرح‌ها به هیات دولت، از کاریکاتورهای من استفاده می‌شد، و یا وقتی می خواستند از دکتر عارف بودجه بگیرند، کاریکاتور رافع برخی مشکلات بود. همین کارها باعث دعوت من به معاونت انسانی محیط زیست برای طراحی یک کتاب و نیز استفاده از یکی از طرح ها برای آگهی مطبوعاتی شد. در سال ۸۱ هم بعد از راه اندازی سایت "قلم سبز"، پیشنهاد راه اندازی سایت"آسمان آبی" را به معاونت مذکور دادیم که پس ازمدت‌ها کار و جلسه و مخالفت و مکافات، بالاخره پذیرفته شد.

در مورد شهرداری تهران، در در سال ۸۱ معاونت توسعه مدیریت شهری از گروهی که سابقه اجرای پروژها های فرهنگ‌سازی داشتند دعوت به همکاری کرد. به خاطر اینکه مشاور معاونت فرهنگ‌سازی سازمان بهینه سازی مصرف سوخت و موسس سایت" قلم سبز" بودم، سابقه این پروژه و آمار خبرهای منتشر شده در مطبوعات از این مرکز خبری کوچک در مورد مساله‌ای که اصلا خبرساز به حساب نمی آمد، از من و همکارم برای مشاوره و ارائه طرح دعوت کردند. ما هم طرح سایت خبری" تهرانشهر" را به شهرداری دادیم که پس از تایید( و انتخاب از میان طرح های فرهنگ‌سازی) تا زمان آمدن شهردار جدید برپا بود.
در مورد سازمان بهینه سازی هم چون فرزند حاجی زم مدیر فرهنگ‌سازی سازمان شده بود و از میان اهالی حوزه هنری و هفته نامه "مهر"، کسی را می‌خواست وارد حوزه مشاوران کند که بحث نفت را اندکی بفهمد، و از تعداد درس‌ها و واحدهایی که در مورد نفت پاس کرده بودم بالاتر از دیگران بود و سابقه کار در وزارت جهاد را هم داشتم، از من دعوت به همکاری کرد. در گروه مشاوران، فیلم‌ساز(نصرت کریمی)، مجری تلویزیون(مرحوم علیقلی)، محقق و مجری فرهنگ‌سازی، استاد روانشناسی دانشگاه، متخصص بهینه سازی مصرف سوخت هم حضور داشتند. کار من در ابتدا بررسی روش‌های رسانه‌ای کردن مقوله‌ای بود که مطبوعات فقط به عنوان آگهی حاضر به پذیرشش بودند. پس از سفرم به کانادا و بررسی روش‌های رسانه‌ای در تابستان سال ۸۰، راه اندازی سایت خبری را پیشنهاد کردم...تنها بخشی که هنوز هم دارد کار خودش را می‌کند، همان است، که من دو سال پیش مجبور به ترک آن شدم.

نکته جالب همه این همکاری‌ها این بوده که هیچوقت خودم را به سیستمی تحمیل و برای نفوذم از پارتی استفاده نکرده‌ام. جز برای ورود به یکی دو نشریه که ابراهیم نبوی کمک شایانی کرد.
البته مطمئن هستم هیچوقت بهترین مشاور و مجری موجود در این طرح‌ها نبوده‌ام، ولی بیشترین تلاش ممکن را کرده‌ام.
اگر نظر مرا می خواهید، در همه کارها، خدا بالاترین پارتی من بوده، که شاید از نظر شما اندکی غیر واقعی جلوه کند، ولی در هرکدام از این مراحل بشدت احتیاج به کار داشتم و به خاطر مشکلات مالی (جور کردن هزینه ازدواج در سال ۷۶ و خرید سربازی در سال ۷۷ در زمان کار برای مترو و ...) این پروژه‌ها مرا از سرگردانی نجات دادند.
Tuesday, March 29, 2005
چند پاسخ ساده
چرا فرم جدید را شروع کردم؟
خیلی منطقی است که آدم کاریکاتوریست باشد، و کارهای عجیب و غریب بکند.نیست؟ در ضمن به دلیل دور بودن از کامپیوتر نازنینم که الآن ۳ هفته است مرا در خماری گذاشته، مجبورم هر وقت دستم به یک رایانه می‌رسد، به نحوی بلاگیدن را ادامه دهم، خب این روش برای من راحت تر است که دستی بنویسم و آدمک روزنامه‌نگارم را هم طبق معمول کنارش بگذارم.

البته تا جا افتادن این ساختار مدتی زمان می‌خواهم که منطقی‌تر شود.

در ضمن خاطراتم را از وقتی که کامپیوترم را به دستم بدهند ادامه خواهم داد. انشا‌الله!
زیاده عرضی نیست!
دوباره سلام
امروز از کامپیوتر فرید سی.بی.سی استفاده می‌کنم پس هستم!
دکارت مدل ۲۰۰۵
Saturday, March 19, 2005
خداوند به فرید CBC خیر دهاد
در این چند روز گذشته و در نبود کامپیوتر، از رایانه دوستم فرید استفاده کرده‌ام. خدا کند با این دست شرّی که من دارم، دستگاهش سالم بماند! اگر فرید نتوانسته در این چند روز وبلاگ بنویسد، حکما تقصیر من است!
هاشمی و غیره-۳
هاشمی را چند بار از نزدیک دیده‌ام. باور اینکه او رئیس جمهور است و منتخب مردم اندکی برایم سخت بود، چون مرا یاد خوانین مستبد ایل قشقایی می انداخت. او را نمی‌توانستی بدون خدم وحشم ببینی.

یک بارش درست چهار روز قبل از انتخابات ریاست جمهوری دوم خرداد بود. همراه دوستی از وزارت جهاد که در آن زمان مشاورش بودم، به ساختمان سفید ریاست جمهوری رفته بودیم و هاشمی بالای پله‌ها انتظار سه تن از نمایندگان جناح راست مجلس را می‌کشید. آمده بودند به سخنان روز نماز جمعه او اعتراض کنند. قیافه دکتر شیبانی از همه جالب‌تر بود. وقتی هاشمی را دید، ترسید! محافظ هاشمی، که گمانم ۱۳۰ کیلو وزن داشت و همه خبرنگارها از او به بدی یاد می‌کردند، قیافه هاشمی را که دید دو سه قدم عقب رفت. فضای بسیار سنگینی بود. هاشمی توانسته بود در خطبه‌های نماز جمعه، برنامه راستی‌ها را که کمر به حذف او هم بسته بودند به هم بزند. نماینده‌ها تا به بالای پله‌ها رسیدند، خودشان را جمع و جور کردند، و با خوشرویی سلام، ولی هاشمی با چنان اخمی جوابشان را داد که انگار نه انگار. این چهره یک رئیس جمهور نبود.

خاتمی را هم چهار سال بعد در همان‌جا دیدم.در مدت بیست دقیقه‌ای که با هم حرف می‌زدیم، آنچنان راحت بودم که یادم رفته بود دارم با رئیس یک جمهوری در باره مساله‌ای مهم بحث می‌کنم.
یک تشابه با مزه
هاشمی طرفدار اقتداری است که من و خیلی‌ها نمی‌پسندیم.اقتداری که شاید در سیستمی توتالیتر به درد بخورد، ولی برای یک دموکراسی آسیب محسوب می شود. طرفداران هاشمی هم عاشق اقتدار او هستند.اقتداری که می‌توان از آن هم نتایجی گرفت، ولی در نهایت سود چندانی ندارد. نمونه عامیانه این نوع اقتدار را می‌توان در علی پروین دید. همه ازاو حساب می‌برند، کسانی که معترض او می شوند به نحوی از تیم کنار گذاشته می‌شوند و ممکن است اتفاق بدی هم برایشان بیافتد. البته علی پروین واقعا عالیجناب سرخ‌پوش پرسپولیسی‌هاست!

وقتی پای صحبت نزدیکان هاشمی می‌نشینی، همه‌اش از دوران پرشکوه سازندگی یاد می‌کنند، بی‌آنکه بگویند که سردارچند طرح را افتتاح کرد که اصلا به نتیجه هم نرسیده بود! چند ماه آخر دولت هاشمی سرشار بود از مراسم افتتاح و قیچی کردن روبان پروژه‌ها و سفرهای استانی برای راه اندازی طرح های درخشان دوران سازندگی. طرح‌هایی که بعدها معلوم شد بیشتر در حد دکور بوده است. طرفداران علی آقا هم همیشه صحبت از دوران پرشکوه سابق می‌کنند،قهرمانی‌های متمادی پرسپولیس، که وقتی وارد عرصه‌های آسیایی می‌شد به بدترین وجهی می‌باخت!

هاشمی از بسیاری از اتفاقات تیره دوران حکومتش با خبر بود. مصلحت اندیشی های رئیس مجمع شاید مهم‌ترین عامل سکوتش بوده باشد. اگر یادتان باشد، علی پروین هم مجبور شد چند سال سکوت کند! ترور بختیار، ماجرای میکونوس، ماجرای اتوبوس نویسندگان، دستگیری فرج سرکوهی و ...مسائل پیش پا افتاده‌ای نبود. یادم می‌آید وقتی ماجرای قتل‌های زنجیره‌ای اتفاق افتا و دولت بیانیه‌ای علیه جماعت خودسر وزارت اطلاعات داد، در جلسه شورای تیتر روزنامه زن، فائزه هاشمی به نحوی زیر سوال رفت، که این ماجراها هم در دوران پدرش اتفاق افتاده بود ولی او همیشه ساکت می‌ماند....آن شب قیافه عصبانی فائزه دیدنی بود، چون به نوعی دلش می خواست پدرش زیر سوال نرود...بله قتل فروهر در دوره خاتمی اتفاق افتاده بود، ولی مگر ترورهای سیاسی افرادی چون بختیار و جماعت اپوزیسیون و عده‌ای از امضا کنندگان فهرست ۱۳۴ نفره "ما نویسنده‌ایم" مربوط به دوران هاشمی نبود؟

هاشمی با شفافیت کنار نمی‌آید. به همین دلیل،میزان سو استفاده‌های احتمالی در دوران حکومت او بالا است. هنوز بسیاری مانده‌اند که عادلی چه بر سر میلیاردها دلار استقراضی سال‌های بعد از جنگ آورده؟ و وقتی شایعه انتقال بخشی از سرمایه‌ها به کانادا قوت می‌گیرد، عادلی به عنوان سفیر ایران در کانادا عازم این طرف دنیا می‌شود. علی پروین هم اهل شفافیت نیست! ماجراهای مالی
پرسپولیس در سال‌های اخیر همیشه مساله ساز بوده است.

شایعه همیشه دور و اطراف اطرافیان هاشمی زیاد است. هنوز دلایلی برای رد این شایعات کافی نبوده، انگار خود اینان نیز وجود شایعات را برای نگه داشتن فضای غیر شفاف لازم دارند. در پرسپولیس هم قضیه همینطور است! ماجرای شرکت بیمه دختر علی پروین که بازیکنان به نحوی باید با آن در ارتباط می‌بودند یا....
۲۹ اسفند مبارک باد
شاید عید نوروز برای بسیاری از ما خوشایندترین اتفاق سال باشد، به عبارتی بهترین.
برای من ۲۹ اسفند مبارک‌تر است. ملی شدن صنعت نفت در ایرانی که دست کمی از مستعمره‌های بریتانیای کبیر نداشت، اتفاق کمی نبود. گرچه در طول این سال‌ها مقامات جمهوری اسلامی سعی وافری در چسباندن افتخار این تحول بزرگ به روحانیت شیعه و بخصوص آیت‌الله کاشانی داشته‌اند، من فقط چهره دکتر مصدق را در این میان به وضوح می‌بینم که همچنان می‌درخشد.

مساله البته معرفی یک فرد به عنوان قهرمان نیست، کار بزرگی است که همکاری گروهی انسان مسوول و خود نفرخته را می‌طلبید. گروهی که ادعای روشن‌فکری نداشتند ، ولی تاثیر بزرگی بر آیندگان گذاشتند. روشن‌فکرانی که بعدها راه استقلال را جستجو کردند به نحوی به این پشتوانه بزرگ تکیه کرده بودند.

روح مصدق و تمامی آزاد مردان همراهش شاد باد.
Friday, March 18, 2005
هاشمی و غیره-۲



مصاحبه اخیر هاشمی و روزنامه شرق بسیار خواندنی است. موضع عطریانفر برایم بسیار جالب است. یادم می‌آید در سال‌های ۷۲-۷۵ نگاهش چقدر متفاوت و تا حدی ضد هاشمی بود...خدا پدر سیاست را بسوزاند که کارگزاران راه افتاد و محمد عطریانفر دیروز را به آقای عطریانفر نرم و لطیفی تبدیل کرده که امروز با هاشمی چنین ملاحضه کارانه مصاحبه می‌کند. موضع محمد قوچانی اما برایم عجیب نیست.قوچانی چهار پنج سال پیش با قوچانی "شرقی" امروز بسیار متفاوت است. روند تکاملی او نمونه‌ای از تغییرتدریجی بسیاری از روزنامه‌نگاران جوان مخالف هاشمی دیروز و همکار تیم هاشمی در سال آینده است.

بررسی چند باره مصاحبه و مقدمه قوچانی نوعی ملاحضه کاری را در سبک جدید محمد عیان می‌کند. او به نحوی باید جوابگوی تندی‌هیش در انتخابات مجلس ششم باشد، و در عین حال بخشندگی سردار سازندگی را هم به نمایش بگذارد. به عبارتی، ای جوانان ساده دلی که دل به مشارکتی‌ها و سازمان مجاهدین انقلاب بسته بودید و پنج سال پیش بر هاشمی تاختید، بدانید که که می‌توانید به دامان او بیایید و بخشیده شوید...

برخورد احتیاط آمیز عطریانفر و قوچانی با هاشمی در عین پرسیدن سوال‌هایی که شاید به نظر ما خیلی هم تند باشد، ولی مطمئنا قبل از جلسه بارها و بارها به دفتر حاج‌آقا فکس و بررسی شده بسیار جلب نظر می‌کند. عطریانفر که سال‌ها مورد اعتماد طرفداران آیت‌الله منتظری بود و در سال ۶۷ به طور ناگهانی اعتماد ری‌شهری را جلب کرد، شخصیت پیچیده‌ای دارد. داماد عماد باقی هم که ارادت پدر زنش به آقای منتظری معروف عام و خاص است، بعد از سه سال همکاری مشترک با محمد عطریان( در همشهری جهان و شرق) دریچه جدیدی را می‌گشایند؛ هاشمی مخالفان قدیم را می‌پذیرد.
097365.jpg

سه سال پیش یکی از فرزندان هاشمی در مورد محمد قوچانی تحقیق می‌کرد...انگارمحمد باید نویسنده تاریخ جدیدی به روایت هاشمی می‌شد... قرار بود روی روزنامه‌ای هم سرمایه گذاری کنند، روزنامه‌ای که سر بزنگاه انتخابات ریاست‌جمهوری طرف هاشمی را می‌گرفت. امروز می‌توان معنای آن دوراندیشی‌ها را فهمید. تا این لحظه باد موافق وزیده...روزنامه‌نگاران منتقد یکی یکی دارند جذب اتاق فکر می‌شوند و همه یادشان رفته که آن همه تلاش برای آزادی مطبوعات و آزادی بیان برای آن بود که نسل‌های آینده هوای تازه‌ای استشمام کنند و ارزش‌هایمان از اقتصاد صرف به سوی فرهنگ و آزادگی و دموکراسی همراه با رفاه عمومی تغییر جهت دهد.

امروز با یکی از همکاران قدیمی گفتگویی اینترنتی می کردم. می‌گفت بسیاری از آزادگان دیروز مطبوعات امروز غم نان دارند. این غم واقعی است. فراد که هاشمی به قدرت برسد، آیا کسانی که بر سر حرف و پیمان خود مانده‌اند، بختی برای خوشبختی خواهند داشت؟ یا فضای آلوده ناشی از کاسه لیسی و تملق که طلیعه‌اش را الآن داریم می‌بینیم پاکدامنان قلم بدست را از عرصه پاک خواهد کرد؟

فردا که بارگاه حقیقت شود پدید، شرمنده رهرویی که نظر بر مجاز کرد
بازگشت کامپیوتر تا ۲هفته دیگر...شاید
امروز از تعمیرگاه کامپیوتر زنگ زدند و امیدا دادند که فقط motherboardخراب شده و باید بعد از تعویض قطعات، کامپیوتر را فرمت کنند. شکر خدا که حداقل امید دادند که خرج اضافه‌ای نباید بکنم! اگر پارسال موقع خرید پول اضافه بابت گارانتی نداده بودم، احتمالا باید اندکی عزادار می‌شدم.

خلاصه امیداوارم با آمدن آن عزیز سفر کرده، نوشتن خاطراتم را از سر بگیرم.
Thursday, March 17, 2005
سال خروس-سال خرس
امسال سال خروس است....و من هم متولد سال خروس. ولی ظاهرا براساس اضافه وزن چند روز گذشته من، که ۶ کیلو چاق شده‌ام، باید سال جدید را "خرس" نامگذاری کرد!

وقتی به کانادا آمدم، ۱۰۷ کیلو بودم و با ورزش، تغییر رژیم غذایی و .. به ۹۳ کیلو رسیدم. در طی چند روز گذشته که درگیر یک پروژه کاری بوده‌ام، انگار حواسم به افزایش وزن و تنگ شدن تدریجی شلوار نبوده است. شاید هم از بی کامپیوتری غم-باد گرفته‌ام!
عید شما مبارک، دمب شما سه چارک
یادش بخیر. عید سال ۵۶ بود، ما هم تازه از فرنگستان به ایران بازگشته و مثل همه فامیل در خانه پدر بزرگ جمع شده بودیم. فارسی من هم که اصلا تعریفی نداشت و دائم ترجمه کلام دیگران را از پدر یا مادرم طلب می کردم. اول از همه چون یاد گرفته بودم که از کسی پول قبول نکنم، عیدی را پس می زدم! بعد فهمیدم که نباید چنین کنم و این یک رسم است. بعدش هم باید همه را ماچ کرد! که چقدر رسم خوبی بود!!!

زن عموی من بعد از تحویل سال نو خطاب به من گفت عید شما مبارک، دمب شما سه چارک...من مدتی به فکر فرو رفتم که ببینم معنای این حرف چیست! برای کسی که کلاس اول و دوّم ابتدایی اش را در ولایات متحده بوده و فارسی هم درست و حسابی بلد نیست، درک سه چارک بسیار سخت است! همینطور وجود و عدم دم! این یک جمله را هم هیچکس نمی‌توانست درست برایم ترجمه کند...

الآن که در سرزمین سرما مثل یک تبعیدی که کامپیوترش خراب شده و سه چارک دمب مبارکش را بریده‌اند، معنای عبارت فوق را می‌فهمم!
هاشمی و غیره-۱
پنج سال پیش در یادداشتی که برای روزنامه آفتاب امروز، در باره ورود هاشمی رفسنجانی به عرصه انتخابات مطلبی نوشتم که با اعتراض طرفدارانش روبرو شد. محتوای نوشتار من این بود که آیا هاشمی با ادبیات قدیمی خودش می خواهد وارد انتخابات شود و چون همیشه از بالا به همه نگاه کند؟ آیا ادبیات رایج سیاسی بعد از دوم خردادشفافیت بیشتری نمی‌طلبد؟و...

امروز هم همین مشکل وجود دارد. ظاهرا رفتار همه باید عوض شود جز کسی که برای ورودش به رقابت انتخاباتی در مراسم افتتاح خبرگزاری ایسکا صلوات فرستاده اند... نوعی بیعت روزگار صدر اسلام، و گروهی از فرهیختگان مطبوعاتی بشدت از سردار سازندگی آمدنش را طلب کرده‌اند.

اشتباه نکنید! من مخالف نامزد شدن هاشمی یا الباقی نیستم، چرا که این جور نامزد بازی‌ها برای من کاریکاتوریست بسیار لذت‌بخش است. مساله این است که آیا ما جماعت نسبتا روشن‌فکر مطبوعاتی که در این مراسم نمایشی کاری بهتر از پرسیدن چند سوال تملق آمیز و خواستگاری انتخاباتی نداشته‌ایم؟ یادم می‌آید در مراسمی قبل از پیروزی انقلاب، خانواده‌های نظامی‌ها در یک تجمع فرمایشی در یکی از پادگان‌ها یا باشگاه‌های آن زمان یک‌پارچه می‌گفتند: بختیار، بختیار، سنگرتو نگه دار". آیا رفتار امروز ما مشابه آن گروه نیست؟ نمی‌دانم!

اینکه هاشمی منتقدین خود را همیشه رانده و اگر طرف از زندان اوین سر در آورده باشد و مدت‌ها تحت فشار و مصاحبه و غیره بوده، چیز جدیدی نیست. جماعت نهضت آزادی در سال‌های ۶۹-۷۱، و یا عباس عبدی در سال‌های ۷۰ را از یاد نبرده‌ایم. هیچگاه نشنیده‌ام هاشمی مانع دستگیری منتقدانش شده باشد. و اگر تصادفا خبر بازداشت یا احضار یکی از اطرافینش را شنیده باشید، حتما با خبر تکمیلی او در اعتراض تند به مقامات ارشد نظام و آزادی بی قید و شرط طرف مربوطه مواجه شده‌اید. اخیرا هم که از توطئه اصلاح‌طلب‌ها علیه خودش در جریان انتخابات مجلس ششم خبر داده که قصد تخریب او را داشته‌اند( احتمالا منظور گروهی متشکل از سعید حجاریان و اکبر گنجی و عباس عبدی است- که سرنوشت جالبی هم نداشته‌اند!). با این حساب خداوند به آخر و عاقبت منتقدین سردار سازندگی رحم کناد! با آل هاشمی هر که در افتاد، بر افتاد!

از بعد مدیریتی معتقدم هاشمی از معین و لاریجانی برتر است. ولایتی هم که اصلا نمی‌داند مدیریت را چطوری می‌نویسند. اصغرزاده هم فقط به درد رهبری یک راهپیمایی اعتراض‌آمیز و حد اکثر نمایندگی اپوزیسیون می‌خورد...با این همه چرا انقلاب در طول این همه سال نتوانسته کسی را تربیت کند که الآن هاشمی بگوید اگر عرصه را خالی دید وارد می‌شود؟ چه کسی مسوول این خلا است؟ در نظام هیاتی ما، که ظاهرا افراد با تکیه بر دانش و تجربه در صدر امور نیستند و انتصاب وانتساب حرف اول را می‌زند، نمی‌توان انتظار شایسته سالاری داشت. انگار سیستم را طوری جلو برده‌اند که کسی در آینده برای آقایان شاخ نشود، و مردم هم پذیرای همینی که هست باشند. مردم ما باید خدا را شکر کنند که چنین نعمتی به آنها ارزانی شده...

در طول سال‌های گذشته، هرگز نشنیده‌ام هاشمی نگاهی انتقادی به عملکرد دوران سازندگی کرده و خواستار برطرف شدن اشکالات باشد. هرگز نشنیده‌ام که برای باز شدن فضای سیاسی قدمی پیش گذاشته باشد، و وقتی مطبوعات را در سال ۷۹ بستند، اقدامی در جهت رفع توقیف از خود نشان دهد، چه یادم می آید در جایی اظهار رضایت هم کرده است...

ادامه دارد
مردم از بی کامپیوتری
این عقده خود کم کامپیوتر دار بینی من دارد عود می‌کند! هر وقت بعد از چند روز به کامپیوتر می‌رسم، خودم را خفه می‌کنم...
Tuesday, March 15, 2005
سختی کار کاریکاتوریست‌ها
الآن در سایت هادی حیدری خبری خواندم که برایم بسیار امیدوار کننده بود:
روزنامه اقبال،ستون کاریکاتور را احیاکرد
امروز کار کردن به عنوان یک کاریکاتوریست و ارائه دیدگاه انتقادی در شرایط فعلی کشور بسیار دشوار است. کار خوب هادی در تحمیل ستون کاریکاتور به مشارکتی‌های نسبتا غیر محترم، جای تقدیر فراوانی دارد و امیدوارم همیشه موفق باشد.

گرچه امیدوارم بچه‌های کاریکاتوریست که سال‌ها در کنارشان کار کرده‌ام و از همکاری با ایشان لذت برده‌ام و درس فراوان گرفته‌ام، باز در چمبره بازی گرفتار نشوند.

تجربه سال‌ها کار کردن برای نشریات کوچک و بزرگ ایرانی و همچنین سندیکای نیویورک تایمز در این طرف آب، به من آموخته که در باب روابط حرفه‌ای، چیزی نیاموخته‌ایم. امیدوارم اقبال همکارانم بلند باشد و نظریه پردازان مشارکتی بگذارند راحت کارشان را بکنند.

برای هادی حیدری هم که البته باید جدی گرفته شود آرزوی موفقیت می‌کنم.
این مطلب وحید پوراستاد در باره هادی را هم بخوانید...

Monday, March 14, 2005
توجیه ماندن و رای دادن به روش مصطفی تاج‌زاده
راستش را بخواهید، وقتی آدمی مثل تاج‌زاده حرف از ادامه راه اصلاح‌طلبی می‌زند، کمی مکث می‌کنم، چرا که او در زمان مدیریتش در وزارت کشور برای اعتبار رای مردم کوشید. با این همه، نمی‌تواند کوتاهی و سو استفاده‌های همکاران و یاران حزبی‌اش را جبران و توجیه، و اعتماد از دست رفته را بازگرداند.
مطلب تاج‌زاده در حقیقت نقد مقاله‌های نشریه نامه است. او در چهار بخش به منتقدان حضور در انتخابات جواب داده:
يكم. در دفاع از راهبرد مشاركت مشروط
دوم. در نكوهش سكوت و انفعال
سوم. اصلاحات؛ گامي به پيش
چهارم. پاسخ به چند ابهام

وقتی کل مطلب را خواندم، اندکی یاد گذشته‌ها افتادم...
اگر سو استفاده‌های مالی جماعت مشارکتی از قراردادهای کلان نفتی و سد‌سازی و ... در این چند ساله نبود که با رای مردم توانستند بر مسند قدرت تکیه بزنند و هر آنچه می‌خواهند به جیب، شاید من هم به حرف‌های آقا مصطفی بیشتر توجه می‌کردم، ولی ماجرا فقط این نیست! هشت سال برای تثبیت خواست مردم کم بود؟ هشت سال برای نشان دادن نکات مثبت اصلاح‌طلبی و مردم‌سالاری متکی بر دین کفایت نمی کرد؟ چهار سال دوم مدیریت خاتمی به چه صورت سپری شد؟ و....

مشکل اینجاست که وقتی انتقاد می‌کنی، می‌گویند با این جماعت دشمن شده‌ای! نه! من هنوز به منطق کاریکاتورهایم و نوشته‌هایم اعتقاد دارم! هنوز معتقدم که مسیر را درست آغاز کردیم. هنوز فکر می‌کنم که انتخاب خاتمی در دوم خرداد بهترین گزینه مردم در آن شرایط بود، ولی آیا اصلاح‌طلبان توانستند از این موقعیت تاریخی برای تثبیت قدرت مردم، و نه خودشان بهره لازم را ببرند؟

هر وقت به خاتمی انتقاد می‌شود که چرا کوتاه آمده، می‌گوید که در مقابل نظام نمی‌ایستد، من نمی‌فهمم! مگر نظام ثمره وجود من شهروند نیست؟ من دفاع از حقوقم را می‌طلبم. اگر دفاع از حقوق شهروندی ایستادن در مقابل نظام است، پس نظامی که مبتنی بر شهروندش نیست، چیست؟ وقتی من در نظامی که از من و امثال من ساخته شده، مشروعیت ندارم، پس این مجموعه چگونه مشروعیت خواهد داشت؟

وقتی به خاطر دفاع از حقوق شهروندی ما مطبوعاتی‌ها را تحت فشار گذاشتند، و خواستیم حرف‌های غیر قابل فهم خاتمی را برای مردم ترجمه کنیم تا بدانند نتیجه‌های مثبت حرکت اصلاح‌طلبی چیست، از خاتمی و مجموعه‌اش حرکتی قدرتمند دیدیم؟ آیا دفاع از ما و حمایت از کارمان، ایستادن در مقابل نظام بود؟ ما با احترام کامل به قانون اساسی که شاید بسیاری از جزئیاتش را هم قبول نداشته باشیم، کار کردیم. قانون اساسی را به هر صورت نتیجه خواست اکثریت مردم دانستیم...اکریتی که خبر ندارند چه در قانون آمده! برای دفاع از قانون، له شدیم.

نمی‌دانم چه باید می‌کردیم، و چرا راهبرانی نداشتیم تا فارغ از منافع مالی و حزبی مسیر تکامل را نشانمان می‌دادند تا به سرآب نرسیم؟

حالا می خواهند دوباره همان راه را طی کنیم! به چه قیمتی؟

خاتمی در سال ۷۶ مشروعیتی داشت که می توانست از آن برای ایجاد فرایند انتخاباتی آزاد بهره گیرد و به هر صورت بعد از طی دوره‌ای، حاکمیت رای واقعی مردم را تثبیت کند. اما هدف او شاید حفظ نظام با بهره گیری از آرای مردم به شعارهایش بود. آیا مردمی که آن سال با رای خود نظرشان را به کل سیستم مدیریتی گفتند، به در صدی از خواسته خود رسیدند؟ آیا رسیدن به آن خواسته مقابله با نظام بود؟

صحبت‌های تاج‌زاده برایم در حد توجیه است. منفعت رای مردم را نمی‌توانم به حساب مردم بگذارم! چرا که می‌دانم از رای مردم مثل شرکت‌های سهامی عام استفاده لازم را می‌برند تا نهایتا چند نفر محدود در هیات مدیره به ثروت و مکنت برسند.

جالب‌تر از همه هم چند خط آخر مطلب تاج‌زاده به دست‌اندرکاران نشریه نامه است:
از دوستان متعهد و خوش فكر نشريه نامه انتظار است با بسيج افكار عمومي، شرايط را براي برگزاري انتخابات آزاد و تحميل آن به اقتدارگراها فراهم كنند نه اينكه با تكيه بر خطاها يا اثبات فرصت سوزي‌ها در گذشته، امكان استفاده از بزرگترين فرصت موجود را از دست بدهند. انتخابات مجلس هفتم ثابت كرد نه اشخاص و احزابي كه از ابتدا انتخابات را تحريم كردند و نه افراد و گروه‌هايي كه با شركت خود در انتخابات نمايشي، عملاً به كودتاي پارلماني مشروعيت بخشيدند، از آن آزمون تاريخي سربلند بيرون نيامدند. انتخابات رياست جمهوري نهم امكان منحصر به فردي براي طرح مجدد مطالبات واقعي مردم، افشاي مباني فاشيسم مذهبي، دفاع از حقوق شهروندي، عادلانه شدن توزيع قدرت و ارتقاي موقعيت بين‌المللي ايران و ... فراهم كرده است. نبايد آن را وانهاد و كشور را در اختيار بنيادگراهاي نظامي‌گرا داد تا استقلال، يكپارچگي سرزميني، امنيت عمومي و ملي و كرامت ايرانيان را در معرض شديدترين آسيب‌ها قرار دهند. غفلت‌ ما سرزنش تاريخي به دنبال خواهد داشت. اگر شهروندي فكر مي‌كند چنانچه دوم خرداد به وقوع نپوسته بود، كشور و آيين و مردم در موقعيت بهتري قرار مي‌داشتند، صحنه را ترك كند. در غير اينصورت بايد به حكم عقل و تجربه تن داد و توجه كرد نرسيدن به همه مطالبات توجيه‌گر رها كردن اين مسير ناهموار و پرسنگلاخ، اما رهايي بخش نيست.

آقا مصطفی! دلایل بهتری بیاور!
اصغرزاده و آرزوی ریاست جمهوری
اصغرزاده را نخستین بار در سال ۸۰ دیدم،وقتی می‌خواستم بیوگرافی‌اش را برای حیات نو کار کنم، با او قرار ملاقاتی گذاشتم و دیدار میسر شد. بعدها که می‌خواستم سر به سر همبستگی بگذارم، مصاحبه دیگری با او کردم، آنهم در شورای شهر. وقتی به روزنامه همبستگی رفت، از من دعوت به کار کرد، ولی نپذیرفتم و به جای خودم توکا نیستانی را به روزنامه معرفی کردم، توکا هم نتوانست به طور مرتب با آنها کار کند، و نهایتا خودم در آنجا مشغول به کار شدم. از اینکه فرصت خوبی هم برای سر به سر گذاشتن کارگزاران، مشارکت و خود همبستگی پیش آمده بود بسیار راضی بودم! در ضمن با کمال پر رویی شرط مالی سنگینی را گذاشتم و حال مدیر مالی‌روزنامه را گرفتم!

اصغرزاده را در مدت ۴ماهی که در روزنامه همبستگی بودم، هر روز می‌دیدم و خیلی روی شخصیتش کار کردم...دلم می‌خواست ببینم همان آدمی است که عبدی و مزروعی در باره‌اش حرف می‌زنند است یا نه...

از نظر برخورد شخصی، بسیار مبادی آداب و اهل خوش آمدگویی به مهمانش است. اندکی لطیف است!(احتمالا هنگام راه رفتن در میدان قزوین باید محافظ بگیرد). آ دم فوق العاده باهوشی است. اصلا هم قدرت مدیریت ندارد و بیشتر به درد خراب کردن می خورد تا ساختن. شاید بهتر بود همیشه نماینده می‌ماند تا اینکه بخواهد مدیر مجموعه‌ای باشد. همه با شک و تردید به او می‌نگرند. از پس جماعت حزب خودش بر نمی‌آید، و نمی تواند آنرا تبدیل به یک حزب پیشرو کند.

حالا او که توان پیشبرد یک گروه روستایی تازه شهرنشین شده به نام "همبستگی" را ندارد، چگونه می‌خواهد اداره یک کشور را بر عهده گیرد؟ درست است که مملکت عزیز ما هر کی هر کی است، ولی تا چه اندازه؟

اصغرزاده البته آدم خوش‌تیپی است، ولی سوابق خط امامی او چندان آمریکایی‌ها را خوش نخواهد آمد، باوجود آنکه او از اشغال طولانی مدت سفارت آمریکا اظهار پشیمانی هم کرده است.

در مقایسه با دیگر چپی‌ها، آدم باحالی است، ولی عمرا به درد کشورداری نمی‌خورد!
دیروز عراق، امروز سوریه و لبنان، فردا...
فضای سیاسی چند مه آینده ایران آنچنان مشوش خواهد بود که بیرون بودن از آن امکان دیدن را بیشتر و بهتر فراهم می کند. با وجود عملگرایی نسبی دست‌اندرکاران سیاست خارجی ایران، امکان بهره گیری از رخدادهای مثبت پیش آمده لابلای اتفاقات منفی مذاکرات هسته‌ای، بعید به نظر می‌رسد، و نمی توان به روشن‌بینی سران جناح راست امیدوار بود، از سوی دیگر، انتخابات ریاست جمهوری بدون حذف رقیب هم خارج از برنامه‌های جماعت شورای نگهبان است و با این ترتیب، بهانه لازم به محاصره کنندگان آتی ایران داده شده...

درگیری‌های سرگرم کننده حزبی، و جناحی و اخطارهای شورای امنیت ملی، امکان اطلاع‌رسانی شفاف وقایع را از جراید گرفته، و بخش عمده‌ای از مخاطبان امکان دست‌یابی به تحلیل‌های سالم و صحیح را از دست می‌دهند. شرایط فعلی لبنان و عراق و سوریه، آینده نه چندان خوشایندی را برای سران جمهوری اسلامی ایران به ارمغان خواهد آورد. مشکل آنجاست که آینده اکثریت جمعیتی ایران به سیاست‌های اقلیتی بسته است که طالع بلندی ندارد.
روزنامه نگار فروشي مدل ۷۶- مصطفی قوانلو قاجار
این مطلب قوانلو قاجار را حتما بخوانید، بعدش نقد امید را. قضاوت هم لابد با کسانی است که روی اسب مرده شرطبندی نمی‌کنند!
روزنامه‌نگاری برای گرفتن حق...
یادش بخیر، سال‌ها پیش با هر اعتقادی که کار می‌کردیم، دلمان می‌خواست برای مخاطب مطلب و اثری در خور فراهم کنیم که حقیقت داشته باشد، می‌خواستیم به خواننده نشان دهیم که امید هست، اصلاحات می‌تواند زنگار فرهنگ آفت زده ما را بزداید.

حق را به خواننده می‌ دادیم و کم فروشی نمی‌کردیم، اگر از کسی دفاع می‌کردیم، به دفاع‌مان ایمان داشتیم و اگر کسی را می‌کوبیدیم، برای دفاع از آرمان و اعتقادمان بود.

امروز اما دوست عزیزی برایم می‌نویسد که" اصلاح طلبان از شانه‌های ما بالا رفتند و خوردند، حالا نوبت ماست. می‌گوید چرا به من گیر می‌دهی که برای سردار سازندگی قلم می زنم؟ کروبی و مهرعلیزاده و بقیه هم عده‌ای را خریده‌اند...باید حقمان را از این بازار بگیریم...تو پله قدر آقایان شدی و حالا آواره یک کشور دیگرهستی..."

باورم نمی شود! چون بقیه دارند مسیر ناحقی را می‌روند، چرا ما نرویم؟ نمی‌دانم نظر شما چیست، ولی من معتقدم که به دست آهک تفته کردن خمیر، به از دست بر سینه در اتاق فکر کسی که تا دیروزاو را عامل فشار به روشن‌فکران در دهه هفتاد معرفی می‌کردند. لابد یادشان رفته...

بگذریم! من نگران آینده روزنامه‌نگاری ایران هستم. فردای انتخابات، لابد باید خبرنگاران را خرید تا خبرها در روزنامه‌ها منعکس شود. بالاخره این قبیل روزنامه‌نگارها برای امرار معاش باید راهی بیابند، هر روز که انتخابات نیست! پس باید درآمد را به نحوی در حد دلخواه نگاه داشت...

تنت را بفروش، ولی قلمت را نه!
Sunday, March 13, 2005
نگاه"مهاجرانی" به "اکبر گنجی" در بند
راستش این مطلب مهاجرانی برایم خاطرات دردناکی را زنده کرد. اولا، هنوز باورم نمی‌شود که عطا صادقانه بنویسد، چون اعتقاد دارم علاقه او به قدرت و بازی قدرت، نخواهد گذاشت بدون بهره‌برداری سیاسی برای کسی دلسوزی کند. ثانیا، آیا عطا همان کسی نیست که خیلی از چاپ چندباره کتاب عالیجناب سرخپوش شاکی شده بود، و یک جورهایی نمی‌خواست کاغذ به ناشر کتاب نرسد؟ الله اعلم!

من یکی توی کتم نمی‌رود که نمی‌رود. به عطا هم هیچگاه اطمینان نخواهم کرد و مجبورم به نوشته‌های نازنین‌ او با شک و تردید نگاه کنم!
پنج سال پیش در همین روزها، سعید حجاریان را ترور کردند، و دو سه روز قبل از ترور، اکبر را دیدم که از شایعه ترور خودش صحبت می‌کرد، و اینکه قرار بوده گروهی به او حمله کنند و با چاقو او را بزنند، و نهایتا معلوم نشود که ترور کار که بوده... آن روزها همه نگران اکبر بودند، و در کمال حیرت، خبر ترور حجاریان آمد. اکبر را با کنفرانس برلین به طریق سیاسی ترور کردند. همسر مهاجرانی هم آنجا بود، ولی جان سالم به در برد. کنفرانس برلین هزینه‌های زیادی برای اصلاح‌طلبان به بار آورد و امکانی برای تسویه حساب‌های سیاسی راست با چپ را فراهم کرد.

اینک، اکبر زندانی است، جمیله کدیور دوره مجلس ششم را سپری کرد، عطا مهاجرانی هم متهم به عدم عقد رسمی همسر چندم( که الآن هم بین تهران و لندن- مرکز توزیع قدرت- در حرکت است)، سعید حجاریان نیمه فلج و دوم خردادی‌ها هم پریشان روزگارتر از گذشته...

روزگار دردناکی است. وقتی یار اکبر هاشمی برای اکبر گنجی دل می‌سوزاند، دردناک‌تر می‌شود.
مدتی همچنان این مثنوی تاخیر دارد
ببخشید! به خدا بزرگ‌ترین درد این چند روزه من ننوشتن بوده، و از این بابت مجبورم همچنان شرمنده باشم. برای دوستان عزیزی که پیغام و نظر داده‌اند هم باید مجددا عرض کنم که تا وقتی پشت کامپیوتر خودم ننشسته‌ام، نمی‌توانم راحت بنویسم، و الآن هم نرم‌افزار فارسی نویس را روی کامپیوتر دوستم نصب کرده‌ام تا همین چند خط را درج کنم.

به هر حال، خاطرات را ادامه خواهم داد( به امید خدا) و در ضمن هر چه به انتخابات نزدیک می شویم، بیشتر به بعضی مسائل خواهم پرداخت.
Monday, March 07, 2005
سه هفته رهایی
امروز لپ-تاپم را به فروشگاه مورد نظر که آنرا ۳ سال گارانتی کرده بود بردم و پس از دعوا و غیره، قرار شد تا سه هفته دیگر آنرا در صورت امکان به من تحویل دهند. این آدم‌های [...] که ۴۰۰ دلار بی‌زبان را برای گارانتی لپ‌-تاپ از من گرفته بودند، به هر دری می‌زدند تا به بهانه‌ای کار مرا راه نیاندازند.
در هر صورت، امیدوارم در هر فرصتی بتوانم چند خطی بنویسم...هر وقت هم که اوضاع بهتر شد، نوشتن خاطرات را پی می گیرم.
به امید خدا...
Saturday, March 05, 2005
اگر خاله ام [...] داشت من دايي داشتم
من تاج زاده را خيلی دوست دارم. او به حرف ها و خالي بندی هايش معتقد است. چند عکس اخيرش در تبريز مرا بدجوری خنداند...

[...] ما را ايدطوری گرفته بودند و فشار مي دادند. اصلاحات اينجوری بود که ضايع شد...

عدالت يعني اينکه وزن [...] های دو طرف برابر باشد.

اگر[...] آقای خاتمي اين هوا بود من امروز برای رای جمع کردن اينجا نبودم.
هنوز خبری نيست
کامپيوتر نفرين شده و نگون بخت همچنان ساکت خوابيده. از خانهء دوستي همين چند خط را مي نويسم...
دارم از اين فرصت باد آورده برای خلق اثری که گمان کنم به ياد ماندني شود استفاده مي کنم- با راهنمايي دوستم.
Friday, March 04, 2005
کامپيوترم سوخت
چند روزی از شر من راحت خواهيد بود. پس بعد از تعمير يا تهيه کامپيوتر جديد دوباره مي بينمتان. انشاالله...
Thursday, March 03, 2005
خاطرات بعد از زندان-۴۶
قسمت‌های پیشین ۱- ۲ -۳-۴-۵-۶-۷-۸-
۹-۱۰-۱۱-۱۲-۱۳-۱۴-۱۵-۱۶-۱۷-۱۸- ۱۹-۲۰
-۲۱-۲۲-۲۳- ۲۴- ۲۵-۲۶-۲۷-۲۸-۲۹
۳۰-۳۱-۳۲-۳۳-۳۴-۳۵

۳۶-۳۷-۳۸-۳۹-۴۰-۴۱
۴۲-۴۳-۴۴-۴۵-۴۶


دادگاه تاج‌زاده هم از آن اتفاقات تاریخی است. علت محاکمه جدید او هم مخدوش کردن رای مردم در انتخابات مجلس است. احتمالا منظور از این خدشه، رای بالاتر علیرضا رجایی از بعضی‌هاست! با آنکه از بعضی از اتهام‌ها هم تبرئه شده، ولی می‌خواهند حتما محکوم شود! به زبان بی زبانی دارند به او می گویند که باید برود، وگرنه باید انتخابات ریاست جمهوری را از زندان دنبال کند! تاج‌زاده هم عین لات‌های گردن کلفت یکی از جلسات دادگاه را به دلیل عدم حضور خبرنگاران ترک کرد. خوشم آمد!

بامزه تر اینکه خود علیرضا هم که عضو هیات رئیسه انجمن صنفی هم هست، احضار شده. علیرضا از آن موجودات نازنینی است که نبودش در مجلس به ضرر رای دهندگان خواهد بود. اهل بند و بست حزبی نیست، زندگی سالمی دارد.

در این بین، بازداشت رئیس دادگاه انقلاب کرج خیلی سر و صدا کرده. خبرنگاران می گویند که او سر دسته باند صادرات فحشا بوده، و در خانه‌ای در کرج که مخصوص نگهداری از دختران فراری بوده، از آنها نگهداری ویژه می کرده است. آقایان همکار هم از امکانات این خانه استفاده های لازم را برده اند. حالا ماجرا لو رفته و مجبور شده‌اند طرف را بازداشت کنند. خدا را شکر که روزنامه‌نگاران در راه‌اندازی خانه‌های فساد نقش نداشته اند، وگرنه دودمانشان بر باد می رفت، ولی وقتی یکی از خودی‌ها خطایی مرتکب می شود، آب از آب تکان نمی خورد. به این می گویند اعتدال و عدالت و غیره.

قبل از سالگرد پیروزی انقلاب هم منزل هدی صابر را بازرسی کرده‌اند و آلبوم عکس‌های خانوادگی و کتاب‌هایش را با خود برده اند. این ماجرای آلبوم و وسایل شخصی هم از آن مسائل دردناک است.

صحبت‌های اخیر خاتمی در باب اینکه با بر هم زنندگان امنیت ملی برخورد نمی‌شود و حتی تشویقشان هم می‌کنند، برای ما سوژه‌های جالبی ایجاد کرده. وقتی مجری قانون اساسی چنین بگوید، وای به حل ما. به نظر من، تنها بر هم زنندگان امنیت ملی، روزنامه‌نگاران هستند و بس که به اندازه کافی با ایشان برخورد شده و خواهد شد! درود بر اقتدار بعضی‌ها!

بیشتر خواهم نوشت


شرط بندی روی اسب مرده
راستش دیروز که مطلبی در نقد بعضی از همکاران نوشته بودم، نمی دانستم که بدون ذکر نام کسی هم به خیلی‌ها بر می‌خورد. زبان کاریکاتور تلخ و گزنده است، زبان نوشتاری من هم به تبع آن نرم و لطیف نیست.

دیروز با یکی از همکاران سابق گفتگو می کردم، می‌گفت که فلانی، در مورد تو هم چنین شایعه‌ای وجود داشت و چنان می‌گفتند...گفتمش که فرق ماجرا در این است که من رسما تکذیب می‌کنم و بقیه نمی‌توانند! من با روزنامه زن و همشهری همکار بودم، ولی عضو ستاد کارگزاران نشدم. با روزنامه مشارکت و نوروز همکار بودم، ولی عضو ستاد خاتمی نشدم. با روزنامه همبستگی کار کردم، ولی عضو ستادشان نبودم. حضور رسمی با فعالیتی که از بدنامی‌اش در هراس باشی فرق می‌کند. در ستاد ائتلاف سبز هم نمی‌توانستم نباشم، چون خود گردن شکسته‌ام نامزد بودم.اتفاقا در همان زمان مشاور شهرداری هم بودم و آنها اصرار می‌کردند که طوری رفتار کنم که سیاست‌های ملک مدنی و دوستان کارگزارش اقتضا می کند(از جمله جدا شدن از روزنامه همبستگی) که روی لج و لج بازی ماندم، چون بهترین جایی بود که می‌توانستم علیه مشارکتی‌ها و کارگزاران کاریکاتور بکشم، اصغرزاده را هم دست بیاندازم.

ماجرایی که ذهن مرا مشغول کرده، عادت کردن روزنامه‌نگاران به منابع مالی قدرتمندی است که امروز با جذب آنان به اتاق‌های فکر ستاد‌های ویژه اشتهایشان را بالا می برند، و فردا هم خبرهای خاص از آنها می خواهند. تحلیل‌گر سیاسی، آگهی بگیر نیست! این روش روزنامه نگاران آزاد اندیش را تبدیل به آگهی‌بگیران می کند که چشمشان به پورسانت است. من مدت‌ها به دوستانم در روزنامه‌های اقتصدی و یا سرویس‌های اقتصادی خرده می گرفتم که وقتی نوع خبرهایشان بر اساس میزان آگهی فلان کارخانه یا بهمان شرکت تعیین می شود، کارکردشان غیر مطبوعاتی است. به عنوان مثال ایران خودرو وقتی به روزنامه ای آگهی بیشتری می‌دهد که آن روزنامه علیه محصولاتش ننویسد یا به نحوی با آگاهی آنان مطلبی را درج کند. تصادفا ممکن است دبیر سرویس آن روزنامه هم ظرف مدتی کوتاه میلیونر شود، به مدل ماشین جدید ایشان هم توجه نمایید!!! رقابتی که سال‌ها میان این گروه مشاهده کرده‌ام دارد به خبرنگاران و تحلیل‌گران حوزه سیاسی هم رخنه می کند.

فردا که بحث انتخابات به پایان می‌رسد، روزنامه‌نگار مورد نظر چه خواهد کرد؟ با این اشتهای جدید آیا به پرداخت‌های اندک‌شمار راضی خواهد بود؟ برای بازگشت به ایام ثروتمندی، چگونه قلم خواهد زد؟ من نگران این وضعم! امروز اتفاق خاصی نیافتاده، نوش جان دوستان. اینجا در این طرف دنیا، وقتی لو می رود که فلان خبرنگار از کاخ سفید پول گرفته تا او را تبلیغ کند و یا فلانی با الیزه ارتباطی ویژه دارد، مادرش را به عزایش می نشانند.

من اسم فرد خاصی را نخواهم آورد، چون اعتقاد دارم هر کس بنا به مشکلی مالی چنین پیشنهادی را قبول کرده مستحق ترحم است، و هیچ‌کس را هم معصوم نمی‌دانم، از جمله خودم را! علت انتقادم هم نگرانی‌ام از آینده روزنامه‌نگاری ایران است که دارد به بیراهه می‌رود... بخصوص وقتی می‌شنوم که به خبرنگارانی کمیسیون پرداخت شده وقتی علیه سیاست‌های دولت فعلی از اساتید دانشگاه‌ها مقاله و یادداشت بگیرند(بین ۴۰ تا ۷۰ هزار تومان). فکر می کنید آینده این نوع روزنامه‌نگاری چه خواهد بود؟

در ضمن از پناه هم متشکرم که آنچه را ناپسند دانست تذکر داد، ولی وای بر خبرنگاری که شاهپسند شود!
Wednesday, March 02, 2005
خاطرات بعد از زندان-۴۵

قسمت‌های پیشین ۱- ۲ -۳-۴-۵-۶-۷-۸-
۹-۱۰-۱۱-۱۲-۱۳-۱۴-۱۵-۱۶-۱۷-۱۸- ۱۹-۲۰
-۲۱-۲۲-۲۳- ۲۴- ۲۵-۲۶-۲۷-۲۸-۲۹
۳۰-۳۱-۳۲-۳۳-۳۴-۳۵

۳۶-۳۷-۳۸-۳۹-۴۰-۴۱
۴۲-۴۳-۴۴-۴۵-۴۶


این هفته علی دیواندری جایزه مسابقه کاریکاتور ترکیه را برد، راستش اسم مسابقه را فراموش کرده‌ام، ولی خود دیواندری برایم اهمیت خاصی دارد. اوجزو کاریکاتوریست‌های چپی بود که همراه بسیاری از از روزنامه‌نگاران چپی در سال ۶۱-۶۲ دستگیر شد. سال‌ها زندگی سختی داشت، و به کاطر تندی رفتارش که شاید ناشی از ساده‌گی و در عین حال تجربیات بدی باشد که از سر گذرانده، چندان مورد حمایت بقیه نیست. او همیشه به من اصرار می‌کرد که کاریکاتور سیاسی نکشم، و با اینکه می دانستم کاری که می‌کنم خطرناک هم هست، ولی نتوانستم جلوی خودم را بگیرم.

اول هفته، از روزنامه برای ملاقات با یکی از هنرمندان تصویر گر ماشین می گیرم، راننده آژانس مرا می‌شناسد، و بحث را به فساد می کشاند. شاکی از مسافرانی که می خواهند "سیگاری" دود کنند یا "خانم"های غیر محترمی که این طرف و آن طرف می‌برد، قبل از مصرف و بعد از مصرف... یادم می‌آید که سال‌ها پیش که در همشهری کار می کردم، شبی که تا نیمه شب پای ویژه‌نامه‌ای مانده بودم، برای من وهمکاری آژانس گرفتند. ماشین بوی عطر وحشتناکی می‌داد که سر ما را به درد آورد، راننده هم مست بود. می‌گفت که تا امشب، مرده شور بودم ولی "خانم" مرا آباد کرد...ظاهرا بخش عمده ای از آژانس‌ها کار نقل و انتقال "علیا مخدره‌های" نسبتا محترم را بر عهده دارند، و بعضی از راننده‌ها که کارمندهای و یا معلمان بدهکاری هستند که مجبورند هزینه‌های سنگین زندگی را با این کار دوم مهیا کنند، زیر بار خجالت این کار مانده‌اند. فقط حرف‌های راننده را می‌شنوم، و نمی دانم چه باید بگویم. حد اقل می‌دانم که نمی شود کاریکاتوری در این باره کشید!

می گویند به احمد زید آبادی اتهام‌های امنیتی هم بسته‌اند! یا حضرت فیل! احمد هم بعد از اینکه گفته شد دادگاهش قیر علنی است، اعتصاب غذا کرده، حالا "زید" به این لاغری چطوری دوام، خواهد آورد، با خداست. خانواده احمد به مادر مریض‌اش گفته‌اند که احمد رفته خارج...شاید منظور خارج از بیرون زندان اوین...

بعد از تعطیلی"کیان"، مدیر مسوولش را احضار کرده‌اند. شرط می بندم رضا تهرانی را نخواهند گرفت. اگر علوی تبار و الباقی اطلاعاتی‌های سابق را بگیرند، او را هم دستگیر می‌کنند. حالا طرف اصلاح طلب شده، یا نشده، هنوز عضو باشگاه[...] است!

رای متهمان قتل‌ها هم به سلامتی صادر شد، و مشکلات اسلام و مسلمین هم حل!دو سه نفر به قصاص محکوم شدند، الباقی به حبس‌های طولانی و کوتاه، دو سه نفر هم تبرئه. آمرین هم که فقط مصطفی کاظمی بوده اند و مرحوم جنت مکان خلدآشیان، سعید امامی. هیچ‌کس دیگری هم گناه‌کار نیست! قاضی هم از حکمش دفاع کرده...خانواده‌های مقتولین حکم را نپذیرفته‌اند و در عین حال خواهان قصاص مجریان هم نیستند. برایشان مهم این است که حقیقت ماجرا چیست...جالبتر از همه این است که حمید رضا ترقی، گناه قتل‌ها به گردن دوم خرداد انداخته! راست می‌گوید.، چون اگر دوم خرداد اتفاق نمی افتاد، تسویه حسابی هم در کار نبود! خجالت بکش دوّم خرداد بی ناموس!!!

در روزنامه بحثی مطرح می‌شود که در آینده باز هم لیست‌های تهدید به مرگ به صورت شبنامه منتشر خواهد شد و سال ها بعد هم قتل‌ها را تکرار می‌کنند و آب هم از آب تکان نخواهد خورد.

هدی صابر را هم گرفتند...گمانم با این روش که دارند پیش می روند، تعداد زندانیان ملی-مذهبی به تدریج زیاد‌تر خواهد شد(چند نفر می‌شوند آخر؟).
ادامه دارد
انتخابات، پول و دیگر هیچ
خبرهای بامزه ای می‌شنوم. ولایتی اگر بیاید، هاشمی نخواهد آمد...لاریجانی اگر بیاید، هاشمی هم کاندیدا می شود...لاریجانی از پخش فیلم کنفرانس برلین حمایت کرده...احمدی نژاد حتما می خواهد و از او خواسته شده که بیاید، معین در حال شعار دادن و حرف‌های قشنگ زدن است...کروبی دارد ظاهر اصلاح‌طلبانه به خود می گیرد و ناگهان معلوم شده که جامعه روحانیت مبارز هم او را اصول‌گرا می‌داند...محسن رضایی و توکلی کمربند‌هایشان را شل می‌کنند و سفت می‌کنند(امیدوارم خشتک مبارکشان دچار آسیب جدّی نشود) و آخر سر هم خاتمی در باب ارباب و رعیت و مشارکت در ساخت و غیره نظریه پردازی نموده است.

از وقتی فهمیده‌ام که قیمت ما روزنامه‌نگاران در توجیه جایگاه و مقام رئیس جمهوری آینده بالا رفته و به قول یکی از روزنامه‌نگاران مشارکتی سابق که الآن برای فردی دیگر شدیدا دل می سوزاند و گفته که نباید روی اسب مرده (اصلاحات، خاتمی و ...)شرط بندی کرد، و دانسته‌ام که قیمت این روزنامه‌نگار عزیز به شبی پنجاه هزار تومان ارتقا یافته، به این می اندیشم که از این به بعد، میزان فحشا در کشور کاهش خواهد یافت. شاید در آمد یک فاحشه درجه یک بیشتر باشد، ولی پرستیژ این نوع کار فرهنگی بسیار بالاتر است! امیدوارم فضای کار مناسبی برای دوستان عزیز آینده نگر ایجاد شود که بتوانند راه حلی منطقی برای کاهش فساد روزافزون در خیابان‌ها پیدا کنند.

من تجربه کار کردن در ستاد‌های انتخاباتی را به عنوان مشاور داشته‌ام و می دانم چه کار احمقانه ای است، ستاد انتخاباتی فروزش را در سال ۷۷ چنان به هم ریختم که شرح اش را باید در یک کتاب نوشت! کاریکاتور تبلیغاتی فروزش هم یک خروس حشری نبود که در به در دنبال مرغ می گشت، و سه تا کاریکاتور تبلیغاتی آن ستاد به نام کاریکاتورهای سکسی-سیاسی معروف شد! ائتلاف سبز را هم خودم به همراه امید معماریان و ابراهیم نبوی پایه ریزی کردم و ستادش را در ساختمان دوم حیات نو ایجاد کردیم( در باره‌اش خواهم نوشت). از این جهت هم علیه‌الرحمه نیستم، ولی برای کارهایی که کردم دیناری نگرفتم، و ذره‌ای هم خرج نکردم، که شاید با معیارهای دوستان عزیز، احمقانه محسوب شود. اولی را به خاطر یک دوست عزیز قبول کردم و دومی هم که خودم جزو متهمین بودم!

مشکل اصلی کار کردن برای ستادهای انتخاباتی وقتی است که به چیزی اعتقاد نداشته باشی و بخواهی به صاحب کار توصیه کنی! انگار می‌خواهی کالایی به درد نخور را بفروشی و دنبال شعار تبلیغاتی دهان پر کنی بگردی. تعجب من از ستادهای انتخاباتی و اتاق‌های فکر است که از آدم‌های صاحب عقل خالی مانده اند و دارند از نیروهای عزیز قابل خریداری بهره می گیرند!

تاریخ ما پر است از شاعران درباری و پولکی، پس کار روزنامه‌نگاران اینچنینی را شاید بتوان نادیده گرفت، ولی وقتی روزنامه‌نگار ادعای روشنفکری و جستجوگری حقیقت می‌کند، ماجرا تلخ تر از تلخ است.

در خاطراتم اندکی از این روزنامه نگاران حقیقت طلب خواهم آورد، ولی از من اسم نخواهید!
آزادی مطبوعات
راستش من یکی توی کتم نمی‌رود که بخشنامه اخیر آیت‌الله شاهرودی اتفاق خاصی باشد، جز آرام کردن کمیسیون حقوق بشر سازمان ملل در جلسه چند هفته آینده‌اش در ژنو، که قطع‌نامه‌ای علیه ایران صادر نکند. راستش هر ایرانی وطن دوست از اینکه بیانه‌ای علیه کشورش صادر شود، غمین خواهد شد، ولی وقتی کارد به استخوان می رسد و انگار تنها چاره فشار است، چه باید گفت؟

این برای ما از نظر تاریخی بسیار بد است که کار را به آنجا برسانیم که برای معاملات بین المللی، شل کن سفت کن را سر خبرنگاران اجرا کنیم، کسانی را که باید یارمان باشند را به همین راحتی از خودمان برنجانیم تا از دوست تبدیل به منتقد و از منتقد تبدیل به مخالفمان شوند. گفتگوی تمدن‌ها را علم کنیم ولی نتوانیم از حقوق گفتمانی اهل قلم در درون مرزهای کشور دفاع کنیم.

آزادی مطبوعات زمانی واقعی می شود که حقوق مادی و معنوی اهالی سرکوفته و درد کشیده و رنجیده خاطر مطبوعات پرداخته شود. کسانی که ظلمی کرده‌اند، حتی اگر مجازات هم نشوند، امّا عذر بخواهند و بپذیرند که اشتباه کرده‌اند و جای‌شان را به کسانی بدهند که مانع ظلم مجدد شوند.

یادتان می آید آیت الله شاهرودی چندی پیش هم بخشنامه ای صادر کرده بود که مبادا با زندانیان برخورد فیزیکی و یا تحقیر آمیز صورت گیرد؟ اگر شما از نتایج آن بخشنامه راضی هستید، می‌توانید به بخشنامه جدید هم خوش‌بین باشید. من یکی نیستم، و نخواهم بود!
خاطرات بعد از زندان-۴۴

قسمت‌های پیشین ۱- ۲ -۳-۴-۵-۶-۷-۸-
۹-۱۰-۱۱-۱۲-۱۳-۱۴-۱۵-۱۶-۱۷-۱۸- ۱۹-۲۰
-۲۱-۲۲-۲۳- ۲۴- ۲۵-۲۶-۲۷-۲۸-۲۹
۳۰-۳۱-۳۲-۳۳-۳۴-۳۵

۳۶-۳۷-۳۸-۳۹-۴۰-۴۱
۴۲-۴۳-۴۴-۴۵-۴۶


دادگاه قاتلان زنجیره‌ای قرار است در دومین هفته بهمن حکمشان را صادر کند. شیطونه می‌گه دارن بهمن اعلام می کنند که در ۲۲ بهمن عفو بخورند!!!

دادگستری تهران در اطلاعیه‌ای اعلام کرد که کمیسیون اصل ۹۰ مجلس بهتر است برود غاز چرانی. گزارش کمیسیون در باره روند دادرسی در شعبه محترم ۱۴۱۰ بشدت از سوی دادگستری مورد اعتراض ٔواقع شده است. به عبارت دیگر، مجلس ششم کشک! حالا کمیسیون اصل ۹۰ هم از ریاست محترم دادگاه شعبه ۱۴۱۰ شکایت کرده به دادگاه انتظامی قضات. اگر روندی را که من دارم می بینم به همین صورت ادامه پیدا کند، اعضای کمیسیون یکی یکی محاکمه می‌شوند، ولی ریاست محترم شعبه ۱۴۱۰، نه!

می‌گویند محاکمه احمد زید آبادی هم تا یک ماه دیگر بطور غیر علنی برگزار خواهد شد. نکند او هم قاتل زنجیره‌ای بوده که باید محاکمه‌اش غیر علنی باشد! به احمد که نمی آید اینکاره باشد!"بروتوس، تو هم؟"

بوی بدی می‌آید. تاج‌زاده برای ادای توضیح در مورد واقعه خرم آباد به دادگاه احضار شده، و با شکایت شورای نگهبان هم هم به دادگاهی دیگر خواهد رفت. می خواهند قبل از انتخابات سال دیگر ترتیب مبارکش را بدهند.

از همه پرونده‌ها عجیب‌تر هم پرونده "عزت ابراهیم نژاد" است. این بنده خدا در مرخصی بود که پیش دوستانش در خوابگاه رفت و شب ۱۸ تیر کشته شد. حالا خانواده اش به هر دری می زنند، می رانندشان.

ادامه بازداشت عزت سحابی هم از آن مسائل عجیب است. می‌گویند به یکی از دوستانش گفته که سال‌ها زندان قبل از انقلاب به اندازه یک هفته زندان کنونی به او فشار نیاورده است.

ساختمان همسایه روزنامه دوران امروز که متعلق به دادگستری است همچنان پر از کسانی است که احتمالا برای ما پرونده ساخته اند و می سازند. معاونان دادگستری را هر روز می بینی که به چشم غره به ساختمان روزنامه نگاه می کنند.
ادامه دارد


Tuesday, March 01, 2005
عليزاده، رییس کل دادگستری استان تهران: ديگر با مطبوعات برخورد نمي‌‏كنيم
نمردیم و این خبر را خواندیم! عجب...پایگاه‌های دشمن را یادتان هست؟ ما را از نان خوردن، آسایش و احترام انداختند به این بهانه که از دشمن پول گرفته ایم و داریم مدام بر اندازی می کنیم. آخرش چه شد؟ عده ای سال ها درد و رنج کشیدند و خانواده های بسیاری زیر بار قرض و خفت و نیش این و آن رفتند به خاطر عشقشان به نوشتن، پنج سال تهدید، پنج سال بازجویی، پنج سال در به دری، پنج سال کنترل، پنج سال ترس، پنج سال اختلاف درون خانواده‌گی...آخرش، تصمیم گرفته شد مثل قبل از پنج سال پیش برخورد شود، تنها با مدیر مسوول.

ماجرای دادگاه‌های عام را که آیت الله یزدی از آن دفاع می کرد را به یاد دارید؟ به چه قیمتی حاصل شد، و بهایش را چه کسانی پرداختند؟ وقتی محاکمه روزنامه‌نگاران به این بهانه که جرمشان مطبوعاتی نیست، بدون حضور هیات منصفه انجام می‌شد، و حالا عنوان می‌شود که : برخورد با متخلف بايد متناسب با جرم باشد به عنوان نمونه برخورد و مجازات با يك فرد مطبوعاتي بايد با يك قاتل فرق كند، اتفاقاً در فقه اسلامي هم، به چنين مواردي تأكيد شده است، حتي زماني كه قاضي مي‌‏خواهد حكم صادركند، بايد به شخصيت افراد، موقعيت، سمت و شغل مجرم توجه كند و پس از آن تصميم قضايي بگيرد.
چه کسی باید جواب این خون دل‌ خوردن‌ها را بدهد؟

نمی‌دانم چه بگویم! این از خواص انتخابات است که اتفاقات زیادی قبل و بعد از آن می افتد. فقط می توانم بگویم که چون قرار است جند تایی از روزنامه‌ها به دلیل حمایت از نامزد خاصی تعطیل نشوند، این حرف زده شده! من باورم نمی‌شود که در کشوری زندگی کنیم که امروز روزنامه را به خاطر استخدام نیروهای روزنامه‌های تعطیل شده، تعطیل می‌کنند، و فردا از سر خیرخواهی همه چیز به خیر می‌گذرد و نخود نخود، هر که رود خانه خود!

کی بود کی بود، ما نبودیم!
خاطرات بعد از زندان-۴۳

قسمت‌های پیشین ۱- ۲ -۳-۴-۵-۶-۷-۸-
۹-۱۰-۱۱-۱۲-۱۳-۱۴-۱۵-۱۶-۱۷-۱۸- ۱۹-۲۰
-۲۱-۲۲-۲۳- ۲۴- ۲۵-۲۶-۲۷-۲۸-۲۹
۳۰-۳۱-۳۲-۳۳-۳۴-۳۵

۳۶-۳۷-۳۸-۳۹-۴۰-۴۱
۴۲


حکم متهمین کنفرانس برلین صادر شد، ولی دادگستری نمی خواهد حکم اعلام شود! به چند تا از روزنامه‌ها گفته می‌شود که خبر را چاپ نکنند، بعضی‌ها هم خودشان را به نشنیدن می زنند.حکم وحشتناک است! اکبر را به ده سال زندان و ۵ سال تبعید محکوم کرده‌اند. یکی از بچه‌ها می‌گوید شاید بخواهند اول تبعیدش کنند، بعد بیاندازندش زندان! حکم اکبر خیلی سردرد آور است. به اتهام شرکت در کنفرانس ۴ سال، به اتهام داشتن اسناد محرمانه ۴ سال، توهین به رهبری ۱۸ ماه، ۶ ماه زندان و پنج سال تبعید هم برای تبلیغ علیه نظام. بقیه وضع بهتری دارند، مثلا عزت سحابی پیرمرد، ۴ سال و ۶ ماه. مهر انگیز کار و شهلا لاهیجی هم همینطور. علی افشاری ۵ سال، و فریبرز رئیس دانا ۳ سال حبس تعلیقی. عده‌ای هم تبرئه شدند. من نمی فهمم، اگر شرکت در کنفرانس جرم بوده، چرا برای بقیه نبوده، و اگر جرم نیست، چرا اکبر و مهر انگیز کار و عزت سحابی و افشاری محکوم می شوند؟ احتمالا من از امر قضا بی اطلاعم و در انتظار قَدَر...

بعد از خواندن متن حکم، چهار ستون بدنم می‌لرزد . اگر تصادفا برنده جایزه " شجاعت در کاریکاتور مطبوعاتی" بشوم که خشتکم را روی سرم خواهند کشید! شرکت در کنفرانس کاریکاتوریست‌های آمریاک و کانادا، کسانی که کاریکاتور مقامات نظام مقدس را کشیده‌اند می‌خواهند به من جایزه بدهند؟ به خاطر کاریکاتور استاد تمساح هم ارزیابی خواهد شد...خداوندا! خشتک ما را سالم و دست نخورده باقی نگاه‌دار!

در این میان، رئیس سازمان زندان ها هم حرف بامزه‌ای زده: "آگاهی از قوانین، موجب کاهش وقوع جرم می شود". به عبارت دیگر و باتوجه به حکم دادگاه کنفرانس برلین، شرکت در کنفرانسی که نمی‌دانی کسی می‌خواهد در آن لخت شود تا کیهان و صدا و سیما از آن بهره ببرند، برای تو جرم است و برای جمیله کدیور و علوی‌تبار جرم نیست. آنها جون خبر داشتند، با شرکت خود جرمی مرتکب نشده‌اند، ڤن آگاهی از وقوع جرم داشته‌اند لابد! و اکبر و غیر خودی‌ها آگاهی نداشته اند و مجرم شده‌اند...

بزرگ‌ترین خبر هفته، تعطیلی ماهنامه کیان است! باورم نمی‌شود! نشریه‌ای فلسفی که سال‌ها تحمل‌ شده بود به عنوان پایگاه دشمن شناخته شده که تعطیلش کرده اند حلقه کیان یکی از تاثیر گذارترین گروه‌های فلسفی-سیاسی جمهوری اسلامی بوده که تا حدی از نظر راستی‌ها در ایجاد تحولات بعد از دوم خرداد مقصر است، و این تصمیم یعنی پاک کردن صورت مساله. پدرخوانده صبح امروز هم جزو رئیس روسای این حلقه بوده است. با این حساب، دوران امروز هم دارد روی لبه تیغ حرکت می‌کند.

در مهر هم دو سه نفر از جماعت طرفدار فردید، بشدت از این اتفاق خوشحالند. انگار طرفداران فردید فقط با مرگ کیان می توانند نفس راحتی بکشند! نمی‌دانم این جماعت جایدگری چرا اینقدر به کارهای اینچنینی قدر علاقه دارند؟

با بهروز افخمی و میرفتاح و معززی‌نیا و یکی دو نفر دیگر به یک کله پزی می رویم. من از کله پاجه متنفرم، و به خاطر اینها باید بوی فضای طباخی را تحمل کنم! چه دردی! کله پاچه و تحلیل سیاسی و نقد اجتماعی و ... وای! بحث به شوکران می‌کشد. افخمی از خیکی از ماها پرسیده بود که بعد از دیدن فیلم آیا با همسران خود دعوایمان شده یا نه؟ انگار این موجود فیلم را فقط برای ایجاد اختلاف ساخته! من و همسرم بطور جداگانه آنرا دیدیم، و بعد که می خواستیم مقصران ماجرا را مشخص کنیم، اندکی دعوایمان شد! خدا از سرت بگذرد بهروز افخمی!!!

ادامه دارد