تلفن زنگ میزند. فردنیا مدیر مسوول آفتاب امروز و عضو هیات سردبیری صبح امروز پشت خط است، میگوید رئیس بزرگ-احمد ستاری- پرسیده که میتوانی شب بیایی روزنامه؟ یعنی همین الآن، ساعت یک نیمه شب. باید یک ویژه نامه چاپ کنیم. دو زاریام بدجوری میافتد. چون پس فردا قرار است رهبری سخنرانی کند، احتمالا تلویزیون و کیهان دست به یکی کردهاند و ماجرای کنفرانس برلین، تصویب جزئیات اصلاح قانون مطبوعات،و ...را با هم وصل کردهاند و فضا را طوری به هم ریختهاند که درست کردنش غیر ممکن است. اصلاحطلبان هم دیگر سعید حجاریان را ندارند تا ضد حملهای را برنامهریزی کند. پس احمد ستاری نقش فرمانده را بر عهده دارد.
ساعت یک نیمهشب به دفتر صبح امروز میرسم. یک پیکان سفید در فاصله بیست متری ایستاده است و دارد راننده دارد ورودی روزنامه را میپاید. اصغر رمضانپور سردبیر آفتاب امروز، احمد بورقانی، محسن اشرفی، احمد ستاری، نشستهاند دور میز. احمد ستاری دارد دائما با وزارت کشوریها صحبت میکند و به ایشان میگوید چه کنند و چه نکنند. "همشهری کین" اینجا خودش را نشان میدهد. به تاج زاده امر و نهی هم میکند. شایعات زیادی به گوش رسیده. کلمه کودتا را که می شنوم،احساس عجیبی می کنم. تا ساعت دو چهار تا طرح کاریکاتوری می کشم و به ستاری نشان میدهم. او که زمانی آصرار میکرد بدون شرح کار کنم، الآن ساکت ساکت مقابل طرحهای دیالوگ دار من نشسته و سه تا از طرحها را میخواهد. اولی را برای صفحه اول ویژهنامه صبح امروز اجرا میکنم. علی لاریجانی با لباس نظامیهای لشکر اموّی، که چیزی را سر نیزه کرده...و اسبش دارد به عنوان موجودی عاقلتر با او صحبت می کند. برای صفحه آخر هم باز علی لاریجانی را میکشم که جلوی تلویزیون لم داده( با تنبان خواب و زیر پیراهن حلقه ای) و دارد با جواد لاریجانی حرف میزند...از او میخواهد که در سفر بعدیاش فیلمهای بیشتری مثل فیلم استریپتیز کنفرانس برلین برایش بیاورد.
طرح سوم را هم برای آفتاب امروز اجرا می کنم. لاریجانی مثل خلبان فیلم "دکتر سترینج لاو" به جای بمب اتمی سوار بر تلویزیون
شده و دارد سقوط میکند...
گمانم عبدالعلی رضایی را هم میبینم. وقتی کارم تمام می شود به اتاق فرماندهی میروم. خبرهای نگران کنندهای از وزارت کشور رسیده.ظاهرا برای بعد از سخنرانی رزو پنجشنبه در مصلىٰ برنامههای خاصی چیده شده؛ نوعی آماده باش پایگاههای بسیج و نیروهای خاص تحت فرماندهی یکی از سران سپاه. یعنی میخواهند واقعه سال شصت را تکرار کنند؟ باورم میشود که جماعت صبح امروز با گروههای اطلاعاتی بشدت در ارتباطند.
چراغ تحریریه را خاموش می کنم، و پشت پنجره می روم. دو سه تا ماشین سرنشیندارنزدیک دفتر روزنامه ایستادهاند و دارند این طرف را میپایند.
چند نفر از بچههای بولتن ریاستجمهوری که کارشان را ساعت ۴ صبح شروع میکنند با جماعت تیم فرماندهی در ارتباطند. انگار این جمع هفت هشت نفره مهمترین کار ایران را دارد این نصف شبی می کند. گمانم یکی به رئیس جمهوری خبر داده که دارد چه اتفاقی میافتد...درست دو ماه بعد از انتخابات مجلس و شکست راستیها، اتفاقی را که منتظرش بودم دارد رخ میدهد. قبل از اذان صبح نماز شب می خوانم و تا زمان خروج از روزنامه ذکر میگویم. بدجوری نگرانم.
ساعت پنج صبح کار ویژهنامه تمام شده. باید تا قبل از ظهر در سطح کشور توزیع شود. کاریکاتور آفتاب امروز را هم در صفحه می گذارم و حدود ساعت هفت صبح به خانه می رسم.
ادامه دارد