یادداشت‌های نیک آهنگ
انتشار مطالب اين وبلاگ در کيهان و رسانه​های مشابه، حرام است
آپارتاید قضایی بد است، مگر برای دوستان خودمان
من اصلا کاری ندارم که موسویان بی‌گناه است یا گناه‌کار. مساله این است که در طول ۲۸ سال گذشته، بسیاری از آدم‌های بی‌گناه به اتهام جاسوسی برای بیگانه، یا جان خود را از دست داده‌اند و یا مجبور بوده‌اند هر خفتی را تحمل کنند.

آدمی مثل امیرانتظام، بهترین نمونه است. نمی‌دانم خداوندی که جماعت چپ مذهبی به او ابراز ارادت می‌کنند، از خطاهای‌شان در پرونده‌سازی علیه امیرانتظام خواهد گذشت یا نه؟

بچه‌هایی که اتهام‌شان حضور در "ان‌جی‌او"‌ها بود چه؟ جاسوسی و براندازی از طریق حضور سر سازمان‌های غیر دولتی؟

چند نفر را سراغ دارید که به خاطر داشتن ایمیل متهم شده‌اند؟

آیا می‌دانید همان کاریکاتور مسخره روزنامه آزاد به نحو مسخره‌ای داشت به پرونده جاسوسی و همکاری با بیگانه منتهی می‌شد؟ شاید دو سه نفری که مجبور به تک‌نویسی در این باره شده بودند بهتر توضیح دهند. توضیحات من یک سوی ماجرا را منتقل خواهد کرد.

حالا، چون منافع موسویان با یک گروه گره خورده، نجات او برای خیلی‌ها نشانه خوبی است. ولی وای اگر این بابا پشتش به جایی گرم نبود...

Labels:

Sunday, November 25, 2007
فرستاده خدا

الان داریوش ملکوتی عزیز گفت خزئلی را با"ع" می‌نویسند. سپاس!

Labels:

کلمات قصار: تقدیم به طرفداران ...
برای دفاع از یک عقیده، باید اول به آن اعتقاد داشته باشی! بخصوص وقتی در باره یک حکومت و ادامه‌اش باشد!

معتتقدی باباجان یا نه؟

Labels:

Friday, November 23, 2007
سياست​مداران دوپينگی
امروز يکی از قهرمانان دوميدانی که معلوم شده بود از مواد نيروزا استفاده کرده بود را از تمامی عناوينش از سال ۲۰۰۰ خلع کردند. او بايد جوايزی را هم که نصيبش شده، پس بدهد.

داشتم فکر می​کردم سياستمداران نسبتا محترم ایرانی کدام​شان دوپينگ سياسی نکرده​اند؟ چرا تا ابد بايد برای کسانی که بيخودی آن بالا قرار گرفته​اند و فقط به خاطر اختلافات درونی از صدر دور شده​اند هورا بکشيم؟

کدام يک از منتخبين اين سال​ها دوپينگی نبوده​اند؟

جالب است که هنوز بر سر انتخاب مجدد دوپينگی​ها کلی تبليغ می​کنيم و يادمان رفته در گذشته چه کرده​اند و هنوز حاضر نيستند به "دوپينگ" خود اعتراف کنند.

اينها هنوز ناپاکند. نيستند؟

Labels:

پراکنده
روز آخر کار آموزی

جای شما خالي، ۶ هفته کار​آموزی مثل برق گذشت و کلی ياد گرفتم. گرچه اعتراف می​کنم بايد خيلی بيشتر می​آموختم.

از هفته آينده هم بر می​گردم سر شيفت شبانه خودم، که البته باز خوابم تا گند مدتی به هم خواهد خورد.

-------------

اکبر گنجی هفته آینده مهمان تورنتویی​هاست...در برنامه​ای با حضور آنا ماریا ترمونتی
-------------

اگر فرصتش را داريد و ساکن تورنتو هم هستيد، نمايش هفته آينده "خانوم" مسعود بهنود را از دست ندهيد. ديروز با او برای برنامه راديو تاکسی گفتگو کردم، و از داستانش خيلی خوشم آمد. بهنود خلاصه​ای از داستان نمايش را برای شنونده روايت می​کند. لينکش را خواهم گذاشت.

Labels:

Thursday, November 22, 2007
کلمات قصار
الان خواندم که عطالله مهاجرانی از "دلبرکان غمگين" دفاع کرده. اين اولين بار است که او از "دلبر"ها دفاع می کند. می گوييد نه؟ از دادگاه بپرسيد!

Labels:

اولین برف
امروز اولین برف شهر ما آمد. هوا اندکی سرد شده.

یادم به اولین زمستانم در کانادا افتاد.

برای ایرانیانی که از سرما می‌ترسند و اسم کانادا اندکی می‌لرزاندشان، باید گفت که ترس از سرما، از خود سرما بدتر است.

سال اول، مرا ترساندند که نباید از نوامبر به بعد سوار دوچرخه شوم و منجمد خواهم شد و از این حرف‌ها. بعدها وقتی دیدم که جماعت کانادایی در سرمای تورنتو دارند روی برف با دوچرخه این طرف و آن طرف می‌روند، فهمیدم که حماقت چندان هم بی‌مزه نیست و به آنها پیوستم.

البته امسال به خاطر فشار کاری و زمان کم ترجیح می‌دهم که کمتر از بلاهت‌ها از من سر بزند!

چیزی که اینجا دهان آدم‌های تازه وارد را ممکن است اندکی صاف کند، باران یخی است. وقتی روی زمین می‌نشیند، به سرعت یخ می‌زند و جان می‌دهد برای سر خوردن. من سه سال پیش چنان تجربه کردم این لیز خوردن را که نگو و نپرس

الان هم قطار دیر کرده و تصادفا در ایستگاه یک خط اینترنت بی‌سیم دارد به ما حال می‌دهد، دیدم حیف است از آن سو استفاده نکنم!

Labels:

Wednesday, November 21, 2007
سالگرد قتل‌ها
۹ سال پیش که شنیدیم اتفاقی برای داریوش فروهر افتاد.

فائزه هاشمی مدیر مسوول روزنامه زن که نماینده مجلس بود و سال ۷۷ داشت روی انتخابات شوراها برای روزنامه‌اش آز این طرف و آن طرف مطلب جمع می‌کرد، ارتباطش با ملی‌مذهبی‌ها هم بیشتر شده بود و جماعت هر خبری می‌شد به روزنامه زن می‌رساندند.

آن روزها فضا آنقدر ترسناک بود که حد ندارد. هر روز، منتظر بود آدم جدیدی را بدزدند. وقتی مختاری و پوینده ناپدید شدند، بعضی‌ها حدس می زدند کار کسانی باشد که با ماجرای اتوبوس نویسندگان ارتباط داشته‌اند.

گروه فرضی فرزندان نواب صفوی، عملا فرزندان گمنام امام زمان از آب در آمدند.

بعدها گفته شد که آن دوره، اولین قربانی پیروز دوانی بوده، نه فروهرها. گفته می‌شد که در مرکز اسناد انقلاب اسلامی نفس‌های پایانی‌اش را کشیده. گفته می‌شد...

۹ سال گذشت. دولت خاتمی قدرتش را با پیگیری قتل‌ها نشان داد و ضعفش با را با رها کردن پرونده آشکار کرد.

امروز، همان تفکر حاکم بر قتل‌ها، ارزش‌گرایی کور، تفاوتی با انرژی‌هسته‌ای پرستی ایدئولوژیک ندارد. مخالفت با آن یعنی نفی تقدس.

کدام تقدس؟

Labels:

Tuesday, November 20, 2007
اينجا را از دست ندهيد
امروز با اين بخش رويترز آشنا شدم. گمان کنم برای همکاران روزنامه​نگار و نيز علاقه مندان جالب باشد.

Labels:

Sunday, November 18, 2007
چرا نمی‌توانم مطمئن باشم
بعضی از دوستان کامنت‌گذار و ایمیل‌فرست می پرسند که چرا نمی‌توانم به گزارش آژانس کاملا امیدوار باشم و به دولت فعلی اطمینان کنم.

پاسخ اول، اینکه گزارش، نهایی نیست و هنوز نکات مبهم زیادی وجود دارد.

پاسخ به مساله دوم، اینکه تا وقتی سایه سپاه بر روی پروژه‌های هسته‌ای به این نحو حس می‌شود و تفکر جماعت حاکم به صورت کنونی است، اصلا جای اطمینانی باقی نمی‌ماند.

تا وقتی در ایران، همه چیز تک‌صدایی است و یک رسانه وابسته به قدرت اخبار را "پروپاگاندا" وار به خورد خلق‌الله می‌دهد، هیچ جایی برای امیدواری نیست.

من مثل خیلی‌های دیگر، خواهان استفاده صلح‌آمیز و بدون خطر هسته‌ای هستم. به خاطر سیاست‌های نابخردانه دولت، فرصت‌ها را تبدیل به تهدید شده، و دولت فعلی انگار فقط با بحران می‌تواند به زیست انگلی‌اش ادامه دهد. می‌گویم انگلی، چون دارد منافع ایران را می‌خورد و توان مملکت را کاهش می‌دهد. انگار ایران میزبان جماعتی است که هرکاری دلشان می‌خواهد می‌کنند.

من بیخودی امیدوار نمی‌شوم، ولی دعا می‌کنم آسایش و رفاه جانشین تهدید و جنگ شود. با این جماعت، حرف از آسایش و رفاه هجو و بیهوده است.

Labels:

Saturday, November 17, 2007
یک هفته به پایان کارآموزی مانده
از پنج هفته پیش، مشغول کارآموزی در تلویزیون ‌سی‌بی‌سی کانادا بوده‌ام. این دوره بخشی از کار دوره یک ساله روزنامه‌نگاری کانادایی برای روزنامه‌نگاران خارجی است. البته سی‌بی‌سی به من و چند تا از همکلاسی‌ها رسید.

شانس خوبی بود تا دوره تولید تلویزیونی یک برنامه نیم ساعته روزانه خبری را از نزدیک ببینم و با نوشتن متن برای قطعات کوتاه آشنا بشوم. البته هنوز تا نویسنده شدن راه زیادی باقی است!

حالا از هفته دیگر به سر کار خبرگزاری شبانه باز خواهم گشت.

خوبی این دوره این بود تا خیلی از آدم حسابی‌های تلویزیون را هم از نزدیک ببینم.

چند روز پیش داشتم به مسیر کاری‌ام در رسانه‌ها فکر می‌کردم، دیدم خیلی بامزه استه!

سال ۶۹، نشریه علمی دانشکده، تصویرگری و ترجمه.

سال ۷۰ تا ۷۱، کاریکاتور و گاهی هم عکس. سال ۷۱-۷۵، کاریکاتور، مطلب، ترجمه، عکس. ۷۵-۷۶، مدیریت اجرایی خبرنامه، ویرایش، کاریکاتور، مدتی هم کار برای یک برنامه آموزشی تلویزیون. کشیدن کاریکاتور در برنامه تلویزیونی

سال ۷۷، دبیری سرویس، کار در رادیو.

۷۷-۸۰، کار در مجله و روزنامه. نوشتن و کشیدن کاریکاتور.

۸۰-۸۲، کاریکاتور، اداره صفحه ویژه کاریکاتور در یک روزنامه و یک هفته‌نامه و صفحه کاریکاتوری-بیوگرافی، اداره سایت خبری محیط زیستی، مشاوره مطبوعاتی

۸۲-۸۴، بیکاری نسبی در کانادا، چند تا کار در نشریات کانادایی، کار برای سندیکای نیویورک تایمز، کار در خشک‌شویی و کارگری در یکی دو کار کوچک. گرفتن سفارش کار تبلیغاتی.

۸۴- تاکنون، کار در سایت خبری و رادیوی وبلاگی، کار در خبرگزاری کانادایی.

به عبارت دیگر، فعلا آب حوض خالی کردن را تجربه نکرده‌ام!

با این همه، لذت کار خبری چیزی نیست که به این راحتی بشود در باره‌اش حرف زد، حتی امروز صبح که مغزم گریپاژ کرده بود و اصلا نوشتنم نمی‌آمد!ٓ

Labels:

Thursday, November 15, 2007
گیر سه پیچ به "بزغاله"
اولا، همه ما می‌دانیم که رئیس جمهور محترم کلمه بزغاله را کجا استفاده کرده است. همه ما هم خوب می‌دانیم که دو روز بعد سخنگویی پیدا شد تا ماجرا را توجیه کند.

مساله اینست که در زمان حضور رسانه‌های آزاد و غیر دولتی، می‌توان با اطمینان بیشتری منتظر شنیدن و خواندن واقعیت‌ها بود.
این دفعه نیز اول ماجرای بزغاله مطرح شد، و بعد شان نزولش. اگر رسانه‌ها، چه دولتی و چه غیر دولتی، همزمان ماجرا را تشریح می‌کردند بی ترس دادستانی، آیا به قول خودشان سو تفاهمی پیش می‌آمد؟

رئیس جمهوری عزیز آنقدر خوب سخن می‌گوید که اگر حرف نامربوطی زد، باور نکردنش سخت‌تر از باور کردنش است!

مساله دیگر آنکه، همه ما منتظر گاف آقایان هستیم، اصلا کارتونیست و طنزپردازی را می‌شناسید که بدون گاف بقیه روزگار بگذراند؟ آقای رئیس جمهوری ادبیاتش را تغییر دهد، ما هم روند کاری‌مان را تغییر خواهیم داد! این خط، این نشان!

Labels:

Wednesday, November 14, 2007
کلاغستون
منتقد جیگر طلا

دیروز طی مراسمی، آقای ریاست جمهوری که همه منتقدهای بد را به شکل بزغاله می‌بیند رسما از این منتقد خوشگل بلا تشکر کرد.

Labels:

بالاترين!
من کلی حال می کنم وقتی می​بينم کاريکاتورم در روز آنلاين، و همان کاريکاتور در وبلاگم با هم در بالاترين رقابت می کنند! اصولا بالاترين محيط رقابت باحالی است! ما هم بسيار از آن خوشمان می​آيد!

Labels:

Saturday, November 10, 2007
پست شماره ۴۶۰۰
به سلامتی شد ۴۶۰۰ تا. هنوز تا ۱۲۴ هزار تا کلی راه مونده!

من از اواسط ۲۰۰۴ دارم می‌نویسم. بعضی روزها یک پست، بعضی وقتی‌ها یک کارتون یا کلیپ. و در دورانی ۱۰ تا پست هم داشته‌ام.

کمترین میزان بازدید کننده در یکسال گذشته مربوط به چند روزی بود که ننوشتم و به حدود ۱۴۰۰ بازدید کننده رسید. بیشترین هم احتمالا مربوط به روزهایی بود که چند جا به مطالبی خاص لینک داده بودند و به ۱۱۰۰۰ و خرده‌ای رسید. البته گردن آمارگیر که سعی می‌کنم نگاهش نکنم، ولی عقده‌های درونی مانع می‌شود!

کامنت‌ها را هم اکثرا می‌خوانم و منتشر می‌کنم، مگر از کسانی باشد که می‌شناسم‌شان و به فقط با دیدن اسم‌شان منتشرشان می‌کنم. یک جور اطمینان است. کامنت‌های فحش آمیز را هم معمولا سانسور می‌کنم. مواردی را هم که به من مربوط نمی‌شود را اصلاح می‌کنم. با این همه، تعدادی از خوانندگان کامنت‌هایی می‌فرستند که نمی‌خواهند منتشر شود و تاکید می‌کنند که فقط برای اطلاع شخصی است. ممنونم.

این روزها دارم دوران کارآموزی ۶ هفته‌ای‌ام را در تلویزیون سپری می‌کنم که خیلی جذاب است. آینکه چه خبری را برای تلویزیون شکار کنی و رویش اثری بگذاری که بیننده جلب شود، هنر کمی نیست. از جماعت دارم می‌آموزم. اینقدر هم چم و خم دارد که در ۶ هفته نمی‌توان خیلی چیزها چیز را آموخت.

دوران درس خواندن دارد اندک اندک به پایان می‌رسد. تجربه بدی نبود. اندکی فشار روی ما تنبل‌ها لازم بود تا کارمان را جدی بگیریم.

از دو هفته دیگر هم به امید خدا بر می‌گردم سر همان کار قبلی و ساعت خوابم به هم خواهد ریخت!

هوای اینجا هم بالاخره دارد سرد می‌شود. با این شکم گنده باید بروم در سرما دوچرخه سواری و جان بکنم تا بلکه این ازدیاد وزن ملعون کنترل شود.

دارم شبیه گوریل می‌شوم. کچل هم که بشوم می‌شوم عین یکی از دوستان عزیزی که سال‌ها قبل عین گوریل کشیده بودمش...کار دنیا را می‌بینی؟

گوریل‌جان، مخلصت هم هستیم!

Labels:

بازگشت به خویشتن
وبلاگ نویسی برای این نبود که هویت‌مان را از دست بدهیم و تبدیل شویم به سگ‌های هاری که فقط دنبال پاچه گرفتن باشیم و واق‌واق کنیم. قرار بود دیدگاه‌های‌مان را آزادانه بیاوریم روی مانیتور یکدیگر و از هم یاد بگیریم.

وبلاگ‌نویسی برای این نبود که موجودی دیگر بشویم. نگاه کنید! خیلی از ما، از جمله خودم تبدیل به هیولاهای کوچکی شدیم که از آن‌ها متنفر بودیم.

وبلاگ ابزار است! ولی انگار مثل "ماتریکس"، ما جزئی از آن شدیم، نفس‌مان را گرفت. اختیارمان را هم.

Labels:

Friday, November 09, 2007
گفتگو با گری سیک

«کسی ایده احمدی‌نژاد را جدی نگرفت»

دکتر گری سیک، عضو شورای امنیت ملی سه رییس‌جمهور آمریکا و کارشناس مسائل ایران است. وی در مورد گرامی‌داشت سالگرد اشغال سفارت آمریکا توسط کسانی که ۲۸ سال پیش مخالف آن بودند، می‌گوید: «گمان نمی‌کنم این گروه و حتی آقای احمدی‌نژاد مخالف اشغال سفارت بوده باشند. آقای احمدی‌‌نژاد طرفدار ایده حمله به سفارت شوروی بود؛ ولی کسی این ایده را جدی نگرفت.»

Labels:

Wednesday, November 07, 2007
وبلاگ‌نویسی یا گسترش تنفر؟
نکته‌ای که از گفتگو با دوستان وبلاگ‌نویس در فضایی خارج از وبلاگستان حاصل شده این است که تندروی بیش از حد برای اثبات یک ایده گاه تبدیل به گسترش تنفر می‌شود. اشکال کار اینجاست که می‌اندیشیم آنقدر موجواتی کامل و بی‌نقص هستیم که می‌توانیم در مورد هر چیزی قضاوت کنیم و بدون شک و تردید، رقیب را متهم به چیزی کنیم که نیست.

اگر هدف ما گسترش اندیشه باشد، اگر بخواهیم گفتگو کنیم، با رفتار خودمان داریم در گفتگو را می‌بندیم.

یک سال پیش داشتم به دامان همین طریق منفی می افتادم. تماشای چندباره "جنگ‌ستارگان" به یادم آورد که "نیرو" می‌تواند خوب و بد هم داشته باشد!

نه اینکه ما خوب باشیم و رقیب بد، بلکه وقتی خود را به در فضای منفی غرق می کنیم، نمی‌توانیم درک کنیم که مسوولیت ما به عنوان نویسنده یا صاحب فکر و قلم و کیبرد چیست. منفی بودن خیلی راحت است. منفی ماندن راحت‌تر. ولی خروج از منجلاب به این راحتی‌ها میسر نیست.

فرض کنیم بنا به هزار و یک دلیل از فردی بدمان بیاید. بخواهیم از او انتقام بگیریم. عقده‌ای باشیم و ...هر چقدر به او ضربه بزنیم، از وجود خودمان کاسته ایم.

بدتر از همه افتادن به دام تشویق‌کننده‌هایی است که فقط دعوای گلادیاتوری سیرشان می کند. یعنی باید چند آدم عاقل و بالغ به جان هم بیافتند تا این جماعت راضی شوند. متاسفانه موجودی می‌شویم در حد واندازه همان طالبان دعوا. موجودی که شاید زمانی از آن می‌هراسیدیم.

می‌توانیم از هم انتقاد کنیم، و باید ایده‌های همدیگر را بیازماییم، ولی آیا ایجاد تنفر به ما سودی می‌رساند؟

باز هم می گویم که از زمانی که تندروی می کردم، راضی نیستم و خطاهای زیادی مرتکب شدم. همان دیدگاه را اگر با زبانی مناسب‌تر بیان می‌کردم، اینقدر احساس پشیمانی نمی کردم.

برای دفاع از یک محتوای معقول، بدترین کار، انتخاب فرمی نامعقول و منفی است.

Labels:

Tuesday, November 06, 2007
از دعوا می‌توان پرهیز کرد
من وارد جزئیات دعوای وبلاگی-حقوقی نمی‌شوم، چون لزومی ندارد.

اما می‌بینم که به بهانه آزادی بیان، آزادی را ملکوک می‌کنیم، و به بهانه دفاع از خود، در آزادی بیان را می‌خواهیم ببندیم.

ترجیح دادم تجربه‌ای ساده را منتشر کنم برای بعضی‌ها...

چند ماه پیش در یکی از رسانه‌های محترم غربی، مطلبی علیه شخص من نوشته شده بود. نویسنده با من مشکلی شخصی داشت و دارد. از آن رسانه برای حمله‌ای شخصی علیه من استفاده کرده بود.

اتهامات شاخ‌داری علیه من نوشته بود. خود آن رسانه هم پیش از انتشار با من تماس نگرفته بود تا صحت مطلب را بررسی کند و نظر مرا جویا شود.

با دبیر مربوطه تماس گرفتم و پرسیدم پاسخگو کیست؟ گفت تو هم جواب بده، منتشرش می‌کنیم! گفتم این پاسخ دادن عملا مشروعیت بخشیدن به کار اشتباه شما خواهد بود.

مطابق قانون می‌توانستم هم برای فرد و هم برای رسانه مشکل درست کنم و حداقل با شکایت از آن نشریه، کلی پول به جیب بزنم، ولی به عنوان یک روزنامه‌نگار این کار نکردم و خیال‌شان را هم راحت کردم که چنین نخواهم کرد.

از دبیر آن رسانه خواستم حداقل به اصول روزنامه‌نگاری پایبند باشد.

می‌توانستم این دعوا و جزئیاتش را بیاورم در وبلاگم و کلی بحث راه بیاندازم. می‌توانستم بدترین کار ممکن که شکایت باشد را انجام بدهم. می‌تواسنتم همان روش‌های احمقانه قبلی‌ام را ادامه دهم که اعصاب خودم و دوستانم را خرد کرده بود.

نشریه هم مطلب جعلی را از روی سایتش برداشت. حداقل حسن نیتی بود که می‌توانستند نشان دهند.

Labels:

Monday, November 05, 2007
و باز هم رای
راستش مطلبی نوشته بودم و برش داشتم، در باب انتخابات، چرا که می‌دیدم لزومی ندارد از دیدگاهی که نمی‌خواهم توجیه اش کنم حرفی بزنم. اما دو سه نفر از دوستان ایمیلی گفتند بحث را بهتر است زنده نگه دارم...

من آدمی نسبتا یک‌دنده هستم. اگر کسی مجابم نکند، نمی‌پذیرم منطقی را که تبلیغ‌اش می‌کند. اگر تبلیغ هم بر پایه منافع و تلاقی منافع و ... باشد، خیلی سخت زیر بار می‌روم.

معتقدم رای دادن در وضعیتی که حقوق رای دهنده جوکی بیش نیست و آزادی انتخاب عملا به تاریخ پیوسته و اصلاح‌طلبان و تکنوکرات‌ها در عمل اهمیتی به رای مردم نمی‌دهند مگر آنکه خودشان انتخاب شوند.

کسی نیستم که بخواهم راه حلی بدهم، در نتیجه پیشنهاد هم نمی‌کنم کسی روال مرا در پیش بگیرد. به عنوان یک فرد، به عنوان صاحب یک رای، گمان می‌کنم به رای‌ام خیانت شده. یک شهروند که هم حقوقی دارد، هم وظایفی دارد، هم مشارکت می‌کند، لابد می تواند مطالباتی هم داشته باشد. اگر بقیه به چنین حسی نرسیده‌اند، نمی‌توانم و نمی‌خواهم مجاب‌شان کنم

یکی از چیزهایی که خودم را بابت‌اش سرزنش می‌کنم، موضع گرفتن به نفع یک کاندیدا و یک گروه است. گروهی که حاضر نشد از حقوق مردم دفاع کند و فقط تظاهر می‌کرد به حق‌مداری و آزادی‌خواهی. پای صحبت ایدئولوگ جماعت که بنشینید می بینید همه ماجرا و استفاده از روزنامه‌نگاران و دانشجویان و فعالان برای کسب و در نهایت حفظ قدرت بوده و چانه‌زنی‌‌هایی که اقلیتی از آن نفع می‌بردند. احساس می‌کنم با کارهایم باعث فریب مخاطبانی شده‌ام. با آنکه نقش من در فریفتن مردم کسری از بسیاری از همکارانم نبوده است. تنها می‌توانم بگویم اشتباه کرد‌ه‌ام بی آنکه بدانم کارم خطا بوده است.

امروز بعد از این همه سال، گمان می‌کنم می‌دانم تبلیغ چیزی که از اعماق وجودم به آن اعتقاد ندارم کاری نیست که بخواهم انجام دهم. من نمی‌توانم بگویم رای دادن به کسانی که تنها نگرانی‌شان تایید صلاحیت خودشان است و بازگشت به قدرتی که توان استفاده از آن را نداشتند کاری به صلاح آینده کشور است.

در پایان، گمان می‌کنم ما روزنامه‌نگارها نباید مبلغ کسی باشیم!

Labels:

Saturday, November 03, 2007
کلاغستون
شیخ مهدی دوزاری، ۵۰ هزار تومانی سابق

شیخ مهدی کروبی ۵۰ هزار تومانی که قول داده بود به مردم ایران نفری ۵۰ هزار تومان در ماه بدهد، زورش آمد به یکی از روزنامه‌نگاران‌اش حقوق بدهد، اخراجش کرد...

Labels:

رای، و حرمت آن
بحث داور و احمد را دنبال می‌کنید؟ برای من یکی خیلی جذاب است، چون هر دو را خوب می‌شناسم.

حدس و گمان من این بود که بعد از انتخابات شوراها، گروه تندرو سپاه بر همه چیز حاکم خواهد شد، مگر آنکه اصلاح‌‌طلبان و خاتمی بتوانند ابتکار عمل را دست بگیرند، که نتوانستند.

گمان می‌کنم ما سال‌های سال، رای‌مان را ارزان در اختیار کسانی قرار داده‌ایم که ما را فقط در روز انتخابات می‌خواسته‌اند، و روزی که ما آنها را نیاز داشتیم، سرشان با ته‌شان بازی می‌کرد.

وقتی به خاتمی فشار می‌آمد، ناله می‌کرد که قدرت ندارد و هیچ کاریی از دستش ساخته نیست. می‌گفت رئیس جمهور عملا هیچ‌کاره است. وقتی احمدی‌نژاد وه همین راحتی لاریجانی را بر می‌دارد که عملا منتخب رهبر است و آب از آب تکان نمی‌خورد، می‌فهمی که کجای کار خاتمی می‌لنگیده است.

به ما خیانت شد. به همین راحتی. هاشمی رفسنجانی از رای خاتمی دفاع کرد، اما خاتمی همین یک کار را هم در مورد بقیه نکرد. نمی‌توانست بکند؟

هاشمی و احمدی‌نزاد مگر هردو رئیس جهموری نبودند؟ چطور آنها از دست‌شان برآمد کارهایی که خاتمی نمی‌خواست انجام دهد، ولی کسی از اصلاح‌طلبان طرفدار خاتمی صدایش در نیامد؟

من از رایی که در دوم خرداد ۱۳۷۶ دادم پشیمان نیستم، ولی از رایی که در دوره دوم به این مرد دوست داشتنی و خوش نیت و ناتوان دادم، بشدت پشیمانم. هنوز هم حق می‌دهم به زیدآبادی که می‌گفت خاتمی باید در سال ۷۹ استعفا می‌داد. بعد از آنکه یارانش اکثریت مجلس را بدست آورده بودند، یا قدرتش تثبیتت می‌شد، یا تکلیف ما یک‌سره.

وقتی عبدی در آن سال‌ها سخن از خروج از حاکمیت زد، تازه می‌شد فهمید جناح راست چقدر از کنار کشیدن ناگهانی خاتمی می‌ترسیده. برگردید و نظرات عسگر اولادی و بقیه را در سال ۸۱ بخوانید. پس اگر خاتمی در سال ۷۸ محکم ایستاده بود، و یا در سال ۷۹ استعفا داده بود، چه کسی می‌برد؟

اگر بخواهم پشت کسی یا گروهی بایستم، زمانی خواهد بود که برنامه‌ای داشته باشد و بتواند از حقوق شهروندان دفاع کند. حرف از دفاع زدن و فریفتن دیگر برای من یکی بس است.

آیا هاشمی رفسنجانی آنقدر آدم قابل اعتمادی است که بخواهم رای‌ام را بار دیگر حرام کنم؟ شاید میلیون‌ها ایرانی عاقل بخواهند، من چنین نخواهم کرد. آیا هاشمی می‌تواند با تمامی سیاست‌بازی‌هایش جلوی گروه قدرتمند سپاه بایستند بی آنکه شب را بدون ترس به صبح برساند؟ گمان نمی‌کنم. رئیس مجمع مصلحتی که مصلحت خودش را هم نشناسد، می‌تواند منتخب معتقدانش باشد.

آیا خاتمی و کروبی و الباقی آنچه می‌نمایند هستند؟ آیا می توانند جلوی گروه قدرتمند سپاه بایستند و مانع بروز درگیری شوند؟ اصلا فکرش را نمی‌کنم.

من به هیچ‌کس نه گفته‌ام به کسی رای دهد، نه مانع رای دادن کسی شده‌ام. قبول دارم که سیاست عملا رفتن به دنبال حداقل‌هاست...

سیستم فعلی، جوابگو نیست، نه راه حلی می‌بینم و نه آدم قابل اعتماد واقع‌گرایی یافته‌ام که بشود روی برنامه و سخن‌اش حساب کرد. ضمن احترام بهه رای همه کسانی که رای داده‌اند و می‌دهند و خواهند داد، گوهرم را برای کسانی که می‌پندارم ارزشش را ندارند، به سنگ نخواهم زد. باید ثابت کنند ارزشش را دارند.

Labels:

Friday, November 02, 2007
اخراج روزنامه​نگاران
نمی​خواهم نمک روی زخم بپاشم. آرش روزنامه​نگار محترم و زحمت​کشی است. کار کرده و باید حق​اش را بگیرد. امنیت شغلی داشته باشد.

وقتی روزنامه اعتماد ملی راه افتاد، خطاب به بر و بچه​​های کارتونيست گفتم که آيا می​دانيد داريد با يک روزنامه حزبی ديگر همکاری می کنيد؟

وضعيت روزنامه نگاری ايران را درک می​کنم، و می دانم بچه​ها مجبورند با احزاب صاحب رسانه کار کنند، ولی اصول روزنامه​نگاری نوين بيخودی نمی گويد که بايستی از کسی که به نحوی پوشش​اش می​دهيد، مبرا باشيد! روزنامه​نگاری که برای یک حزب کار می کند، نهایتا و ناخواسته، پروپاگاندا-چی می​شود.

اتفاق بدی که افتاده، این است که روزنامه نگاران به شیخ مهدی کروبی اطمینان کردند و برای روزنامه​اش کار کردند. می توان محافظه​کارانه در باب اخراج نوشت و مسوولیت کروبی را مطرح نکرد، ولی او نهایتا مسوول است.

وقتی همه و همه با شیخ ۵۰ هزار تومانی حرف زده​اند و او فقط سخنان مدیر نامربوط​اش را می​پذیرد، می توان تاسف خورد به حال کشوری که او احتمالا رئیس​اش می​بود.

الان خیلی​ها نگران آرش هستند، باید هم نگران او بود و هم بقیه بچه​های روزنامه "بی اعتماد". چه کسی می​تواند به اعتماد ملی، اعتماد کند؟

Labels: