یادداشت‌های نیک آهنگ
انتشار مطالب اين وبلاگ در کيهان و رسانه​های مشابه، حرام است
Thursday, January 31, 2008
کلاغستون
تایید صلاحیت مدل فاطمه رجبی

وزارت کشور خانم فاطمه رجبی را مسئول بررسی میزان مسلمان بودن نمایندگان رد صلاحیت شده‌ی متهم به نا مسلمان بودن کرد. وی فعلا مشغول خلع لباس نامبردگان و بررسی دقیق مواضع ایشان است.

Labels:

گفتگو در باب انتخابات آمريکا: راديو زمانه

«جنگ‌ورزی با ایران به بن‌بست خورده است»

دکتر محمد توکلی در گفت‌وگو با نیک‌آهنگ کوثر: «گرایش خاصی در سیاست امریکا به‌وجود آمده و خواه ناخواه این گرایشی است که رئیس‌جمهور آینده نیز مجبور است آن را ادامه دهد. یعنی جنگ‌ورزی با ایران به‌نوعی به بن‌بست خورده است و ادامه‌اش به‌نظر من برای بوش هم امکان پذیر نیست؛ بنابراین راهی که رئیس‌جمهور آینده خواهد داشت مسالمت‌آمیز خواهد بود.»

Labels:

راه باطل شده
اين ​روزها صحبت از رد صلاحيت​ها و از دست رفتن بخت کانديداهای مردمی برای حصور در انتخابات است.

۴ سال پيش، نمايندگان "مردمی" در مجلس متحصن شدند، و يادم نمی​آيد شنيده يا جایی خوانده باشم که مردم برای حمايت از نمايندگان​شان، جايی تجمع کرده باشند يا برای ديدار از حاميان خود، حتی به مجلس سری زده باشند.

این روزها هم فقط می​خوانیم که گروهی از نمایندگان با سران اصلاحات دیدار داشته​اند، و یا فلان نماینده سابق چنین گفت و چنان.

بحث جذاب برای من این است، که اگر این​ برادران و خواهران نسبتا محترم، نماینده​های بالقوه مردم هستند و مردم به ایشان نیاز دارند، چرا برای حمایت از حق ضایع شده​شان کاری نمی​کنند؟ چرا مردم جمع نمی​شوند دم وزارت کشور، چرا طرفداران نامزدها در همان مساجد خودشان به همان سبک قدیمی نمی​روند اعتراض کنند؟

مساله ساده است. فاصله​ای که میان نماینده​ها با مردم وجود دارد، باعث شده که هیچ وقعی به مجلس نگذارند و فقط گمان کنند که همان رای دادن نهایت مشارک​شان خواهد بود.

نماینده​ها، عملا نماینده مردم نیستند. ساختار غلط موجود، چنین کرده. همیشه سیاسیون می​گویند که مردم باید هزینه بدهند. کاملا منطقی است، اما برای چه کسانی؟ برای این نامزدها؟

حالا می​شود دید چه کسانی شدیدا نگران هستند. اگر مردم نگران بودند، و مجلس برای​شان واقعا اهمیت داشت، می​شد اثرش را دید. به قول حجاریان، وقتی فشاری از پایین صورت نگیرد، چانه​زنی در بالا هم بی​فایده خواهد بود. نه؟

Labels:

Tuesday, January 29, 2008
برای دوستی عزيز
دوست و همکار کارتونيست عزيزی به کارتون بن​بست من معترض بود. می​گفت مبادا آنرا تحت تاثير به​به و چه​چه جماعت خارج​نشين کشيده​ام و نگاهم اپوزيسيونی است. اگر جمهوری اسلامی در بن​بست است، پس چه گزينه جانشينی برايش دارم و ...

ببين عزيزجان، من و تو و الباقی روزنامه​نگاران، رهبران سياسی نيستيم. چيزی را می​بينيم، و تحليل​مان را ارائه می​دهيم. تحليل کارتونی من از روندی که نظام مورد علاقه تو و ديگران دارد طی می​کند اين است که خودش، نقيض خودش شده و جمع دو نقيض هم که می​دانيم چه از آب در می​آيد.

بازی شل​کن - سفت​کن انتخاباتی سال​هاست که جريان دارد. با التماس و من بميرم تو بميری که دموکراسی حاکم نمی​شود. يا می​خواهيم دموکراسی داشته باشيم يا نمی​خواهيم. حاکميت هم عملا با استفاده از دست​نشاندگان نظامی در راس وزارت کشور، که عملا برخلاف قول بنيان​گذار جمهوری اسلامی است، کار را به وضع فعلی کشانده​اند. اگر بر مبنای فقهی هم بخواهی نگاه کني، "عدالت" بشدت زير سوال است.

مهدی عزيز! موقع انقلاب من ۹ سال داشتم، ولی بيشتر روزنامه​ها را می​خواندم و اخبار را دنبال می​کردم. به ياد ندارم آن زمان راهبران انقلاب نويد وضعيت متقلبانه فعلی را داده باشند. اينکه از قدرت مطلق به اين نحو استفاده شود و کسی هم صدايش در نيايد اسمش "مردمسالاری دينی" نيست. اصلا مردمسالاری دينی چه صيغه​ای است؟ آيا همينکه اکثريت قانونی را بپذيرد و مبنای کار حاکمان قرار دهد، در وضعيتی که اکثريت ديندار است، چه چيزی خواهد بود؟ اگر اکثريت ديندار نبود هم باز چه اسمی برايش می​شود گذاشت؟

کار من و توی کارتونيست، به رخ کشيدن نابسامانی​هاست. اغراق است. نشان دادن معايبی است که ممکن است خيلی ها نتوانند به اين راحتی نشان​شان دهند.

به من بگو کجای روش فعلی می​تواند گشاينده راه باشد، تا من بپذيرم که نمای بهتری می​توانست وجود داشته باشد.

اينکه بگويی چون جانشين مناسبی وجود ندارد، نبايد حرفی هم زد، از نظر من باطل است. يعنی بايد جبرا و قهرا بپذيريم که اينی که هست بدون عيب است و حرفی هم نزنيم؟

امشب، رامين جهان​بگلو را از نزديک ديدم. همانی بود که چهار سال پيش هم ديده بودم، با اين تفاوت که گمانم کمی واقع​گراتر شده بود. آخر اين آدم چه خطری برای نظام می​توانست باشد که هزار و يک بار و بنديل بارش کردند و فلان موجود عقب افتاده شده تحليل​گر برنامه​های براندازانه او؟

ساختار وقتی به بن​بست می​رسد که فرق خودی و غير خودی را نمی​داند و اندک انتقادی را براندازی نام می​نهد.

خيال می​کنی من صد سال سياه دلم می​خواست اين طرف دنيا باشم در کنار مردمی که مخاطب من نيستند؟ خيال می​کنی خيلی​های ديگر زجر بطالت در غربت را همينطوری به خود خريده​اند برای آنکه اين طرف حلوا پخش می​کرده​اند؟ برادر من! روزی که از ايران رفتم، برای سه روزنامه کارتون می​کشيدم، سه جلد کتاب در دست چاپ داشتم، وضع مالی و اعتباری و شغلی​ام هم خوب بود. وقت سر خاراندن نداشتم...چه فعاليت براندازانه​ای کرده بودم که بايد جلوی دوربين می​رفتم که اعتراف کنم به رابطه با فلان نهاد آمريکايی و اسرائيلی؟ بايد اسير بازی پرونده پورزند می​شدم؟ که چه؟

فلان وبلاگ​نويس بيچاره به خاطر من زير فشار رفت که اعتراف کند به چيزی که نبوده​ام و بعدا از من حلاليت طلبيد. برای چه؟ چرا یک بدبخت دیگر را برای آدم ناچیزی مثل من سیلی زدند؟

انگار فقط به زجر دادن او راضی نبودند و چند نفر ديگری هم بيخودی اذيت شدند.

۸ سال پيش در همين روزها کارتون احمقانه "استاد تمساح" را بر اساس طرح اولیه​ای که ۶ ماه قبلش کشیده بودم، اجرا کردم. امشب در جمعی از اهالی تورنتو داشتم به زبان بی​زبانی شرح ماجرا را می​دادم. خودم خنده​ام گرفت. آخر کجای کاريکاتور احمقانه من حمله به اسلام بود؟ کجای آن کار، بر هم زدن امنيت ملی بود؟ بر اساس قانون، مدير مسوول روزنامه بايد جوابگو می​بود نه من، ولی او آن روزها با دفتر بعضی​ها ارتباطش خوب بود.

آخر بر اساس کدام منطق هزاران نفر باید جمع می​شدند برای دفاع از اسلام و ابتدا حوزه را چهار روز تعطیل کنند و بعد بخواهند ماجرا را به مشهد و اصفهان هم بکشانند و مملکت را به هم بریزند؟

کجای اسلام با "فرد" تعريف شده که اگر "نقدی" يا به قول علما"لغوی" متوجه او شد، زمنين و زمان را به هم بزنند؟

خیال می​کنی به من بد گذشت؟ سال​های سال است که نمی​توانم درست و حسابی بخوابم. در تفريحگاه ۲۰۹، روزی ۱۴ ساعت خوابم می برد. يکی از هم​سلولی​ها می​گفت لابد در بازجويی چيزی به تو زده​اند که همه چيز را فراموش کنی و به خواب بروی! از زندان​بانم پرسیدم که می​تواند موقعیتی جور کند که سالی ۱۰ روز بیایم و دور از همه جا و همه کار، فقط فضای زندان را لمس کنم تا شاید ایده بهتری از آن داشته باشم؟ من ۶ روز در زندان تفریح کردم. البته نگران هم بودم، که مبادا به خاطر کارتون احمقانه من، آسیبی به انتخابات مجلس وارد شود، آخر، من بهانه دست تندروها داده بودم که با "وا اسلاما"ی​شان، اندکی باعث ترس و دلهره شوند، درست ۲ هفته مانده به انتخابات.

وقتی می​رفتم به دادگاه شعبه ۱۴۱۰، یکی از همین جماعت اصلاح​طلب گفت: ضربه​ات را به انتخابات زدی، راضی شدی حالا؟ می​دانی چه حسی داشتم؟

وقتی جلوی دوربین تلویزیون در دادگاه می​گفتم سو تفاهم شده، فقط می​خواستم بیشتر از آن "سه" نشود. وقتی در انتهای راهرو بند ۲۰۹ صدای تلویزیون را شنیدم که می​گفت با تماس تلفنی مقام معظم رهبری با آیت​الله مشکینی تحصن روحانیون پایان یافت، کلی از زندانیان بند فحش خوردم، ولی حداقل خیالم راحت شده بود که انتخاباتی که به آن امید داشتم، و خیال می​کردم اصلاح​طلبان می​توانند کاری بکنند کارستان، سرجایش بود.

بعد از آن شش روز استراحت، سه سال و نیم در ایران زندگی کردم با این امید که وضع بهتر می​شود. خیال می​کردم مجلس می​تواند کشور را وارد مسیری معقول کند.

سال ۲۰۰۱ که به مدت دو هفته​ در کانادا بودم، هم پیشنهاد کار داشتم، هم فشار رویم بود که بمانم. فکر می​کنی چرا زیر بار نرفتم؟ خیال می​کردم همه چیز درست خواهد شد. خیال می​کردم همین وجود بی​مقدار می​تواند در ایران موثرتر باشد. فکر می​کنی دو سال بعدش که جبرا راهی کانادا شدم هیچکدام از آن قبلی​ها سراغم را گرفتند؟ همان کسانی که برایم کار داشتند و شغلی و موقعیتی؟ شانس انگاری فقط یک​بار در خانه​ات را می​زند. نه؟ چرا نمانده بودم؟ چون نمی​خواستم!

از آن بازگشت در تابستان ۲۰۰۱ تا خروج تابستان ۲۰۰۳، دو سال تقویمی سپری شد و ده سال از عمر من. می​دیدم وقتی طرف می​گوید "حال​تان را جا می​آوریم وقتی برگشتیم به قدرت"، آنچنان با یقین می​گفت که شک نداشت ظرف ۴ سال همه چیز در اختیارشان خواهد بود. اصلا نیازی به گذر زمان نبود که، همان موقع حال خیلی از ما را جا آوردند.

هر وقت خیلی چیزها را به یاد می​آورم، سرم تیر می​کشد، مثل آن یک هفته​ای که به خاطر سردردی کشنده خانه​نشین بودم. هنوز آن "نقطه" دارد تیر می​کشد. با هزار آمپول دیازپام و زهر مار دیگر آن هفته کذایی در تهران خوابم نمی​برد... به قول رفیقی، پشه محکم نیشم زده بود.

همین الان دارم عرق می​کنم وقتی می​نویسم. داغ می​کنم... ضربانم بالا می​رود. همین الان دست چپم دارد تیر می​کشد.

...


قرار بود راجع​به "بن​بست" حرف بزنم، ولی حرف به اینجا کشیده شد.

از نظر من، بن​بست خودش را در انتخابات مجلس هفتم نشان داد. و عجیب​تر آنکه جماعت اصلاح​طلب برای مقابله با بن بست همان بازی​ای را کردند که جناح راست تندرو موسوم به "اصول​گرا" می​خواست بکنند. تحصن کردند، اما فقط برای دفاع از خودشان و حق نامزدی​شان. خیال کردند مردم حمایت​شان می​کنند. کدام مردم؟ چند نفر برای همدلی با متحصنین به مجلس و حتی نزدیکی​اش رفتند؟ مجلسی که برای حمایت از لوایح خاتمی در مقابل شورای نگهبان تحصن نکرد، مجلسی که برای لغو اصلاحیه قانون مطبوعات مقابل قدرت کم آورد، مجلسی که نمایندگانش بعضا به دنبال تامین منابع مالی برای مسافرت​های خارجی بودند و در کمال تعجب بعضی از خودروسازان و دیگر سازمان​هایی که اندکی رای لازم داشتند، می​شدند حامیان مجلس مردمی. چهار سال آزگار در مجلس بودند و آخر سر یادشان آمد که چه باید می​کردند. ماجرای چوپان دروغگو بود. دیگر مردم اعتماد نداشتند و گرگ داشت می​آمد...

انتخابات ریاست جمهوری چه شد؟ معین و مشارکت و سازمان مجاهدین حرف​شان این بود که زیر بار حکم حکومتی نمی​روند. نرفتند؟ پوزشان کش نیامد؟ هم بی​اعتبار شدند و هم قافیه را باختند. تازه اگر با رای ضعیف انتخابات را می​بردند، در مقابل مجلس آبادگرانی چه حرفی برای گفتن داشتند؟

بن بست، زمانی است که اقلیتی بهره​مند باشند و اکثریتی بی​بهره. جاده باز زمانی است که اکثریتی بهره​ببرند و اقلیت بی​بهره نماند.

Labels:

Monday, January 28, 2008
کارتون اخیرم در سایت سندیکای نیویورک تایمز

Labels:

Saturday, January 26, 2008
کلاغستون
اثبات مسلمان بودن از طريق [...]

بسیاری از اصلاح‌طلبان نامسلمان شناخته شدند و در اعتراض به وزارت کشور رفتند که نشان دهند ختنه شده​اند و کاملا هم مسلمانند!!

Labels:

رادیو تاکسی
رادیو تاکسی: مجرمین کاندیدا می‌شوند

یارو متهم شده بود به قاچاق مواد مخدر و عدم التزام عملی و فساد اخلاقی، رد صلاحیتش کرده بودن. خانومه شوهرش متهم شده بود به رابطه نامشروع، داشت می‌رفت وزارت کشور ببینه هووش کیه...

Labels:

Friday, January 25, 2008
کلینتون و روابطش


امروز، شبکه ان.بی.سی، عکسی از کلینتون‌ها با تونی رزکو منتشر کرد که اندکی بامزه بود. ستاد انتخاباتی کلینتون منکر هرگونه ارتباطی شده.

جالب‌تر اینکه بیل کلینتون در ۲۵ ژانویه ۱۹۹۸ منکر رابطه جنسی با مونیکا لوینسکی شد، و این عکس و انکار جماعت مربوط به روز ۲۵ ژانویه ۲۰۰۸ است. درست ۱۰ سال بعد!

Labels:

شرایط پذیرش توبه‌نامه
الان یکی از دوستانم در آن سر دنیا، آسیای جنوب‌شرقی با من می‌چتید!

گفت حالش ازخواندن بعضی مطالب و توبه‌نامه‌ها یک جوری می‌شود.

چه کنیم که اثرات نفس قدسی برادر حسین تواب‌ساز گیراست.

اصولا چون نوع مخدرات اهل دل این روزها عوض شده، معلوم نیست تاثیراتش بلند مدت است یا کوتاه مدت؟

قدیم‌ها، یک آقایی بود به نام میرشکاک، که با هر لول که از هر طرف دریافت می‌کرد، از سوی دیگر تواب می‌شد و به نفع حامی جدید می‌نوشت. روزی با حاجی زم رفیق بود، روزی با ناطق نوری، روزی با کیهان، اهل بیت هم محسوب می‌شد. روزگاری هم از علاقه‌مندان مهاجرانی شد البته. هر دفعه هم خیلی سریع پشیمان می‌شد از کار برای رقیب ارباب جدید.

با این همه به یاد ندارم یوسفعلی توبه‌نامه نوشته باشد، چه آنلاین و چه آفلاین.

اما مساله این بود که با شناخت سوابق توابین و فقدان روده راست، نمی‌دانی پشیمانی ناشی از شرایط جدید است، مشتریان جدید یا اهداف جدید.

مدت زمانی پشیمانی این جماعت وابسته به تامین منافع جدیدتر است، گور بابای اعتقاد و ارزش و الباقی.

القصه. ما ایرانی‌ها معمولا حافظه تاریخی خوبی نداریم. اما فردایی هم البته هست که گذشته‌ها را با آن بسنجیم.

میرشکاک آدم با استعدادی بود با قلمی قوی، و برای اثبات قدرت کلامش نیازی به خودفروشی و آدم‌فروشی نداشت. مشتری‌هایش زیاد بودند.

Labels:

پراکنده​نويسی صبح جمعه
مبارزات نسبتا کثيف دموکرات​ها

بازی درون حزبی دموکرات​ها دارد يواش​يواش اعصاب خردکن می​شود.

هيلاری از يک طرف و بيل کلينتون از طرف ديگر دارند به اوباما گل می​پاشند تا حواسش در ادامه راه پرت شود و نهايتا بازی را ببازد. بعضی از دموکرات​ها می​گويند که کاری که کلينتون​ها برای بازگشت به قدرت می​کنند، می​بايستی روی جمهوری​خواهان متمرکز باشد نه فردی از حزب خودشان.

بيل کلينتون با وارونه جلوه دادن سخنان اوباما سعی کرده اعتبار اين سناتور نسبتا جوان را خدشه​دار کند.

در مناظره اين هفته که در کارولاينای جنوبی برگزار می​شد، اوباما مجبور شد به تندی جواب هيلاری و بطور غير مستقيم، جواب شوهرش را بدهد. بيل کلينتون اوباما را به ستايش سياست​های اقتصادی جمهوری​خواهان متهم کرده بود. اين در حالی است که اوباما تنها روش همگرايی ريگان که باعث همکاری مشترک نمايندگان کنگره در سال​های ۸۰ شده بود را ستوده بود نه سياست​های اقتصادی ريگان را.

اوباما به هيلاری گفت که نه تنها با آن سياست​ها مخالف بوده، بلکه زمانی که هيلاری در هيات مديره شرکت وال-مارت به اين گروه خدمت می​کرده، او(اوباما) درگير رفع مشکلات مردم در شهرش بوده است.

وال-مارت، به خاطر محدود کردن کارمندانش و مقابله با ايجاد اتحاديه​های کارگری که حافظ منافع کارمندانش باشد، بشدت بدنام است. و هیلاری زمانی که عضو هیات مدیره وال-مارت بوده(همزمان با فرمانداری شوهرش در ایالت آرکانسا)، به نفع ایجاد اتحادیه برای کارمندان و کارگران فعالیت نکرده و اين مساله با تبلیغات این روزهای کلینتون​ها که خود را حامی کارگران و بدبخت بیچاره​ها نشان می​دهند، نمی​خواند.

هیلاری هم چند دقیقه بعد به یکی از حامیان مالی اوباما گیر داد و اوباما را متهم به همکاری با او برای معاملات کثیف ملکی در شیکاگو کرد. اوباما رابطه​ای طولانی با این فرد دارد و ضمن آنکه گفت که کمک​های مالی این حامی را پس داده، ارتباطش با "رزکو" خیلی محدود بوده است. پرونده رزکو در حال بررسی است و البته معلوم نیست چقدر به اوباما آسیب بزند. گويا در یک معامله ملکي، اوباما به نحوی از ارتباط با رزکو سود برده است.

مطبوعات آمریکا هم البته از این دعوا-مرافعه لذت می​برند.

مساله دیگر این است که اوباما با وجود سیاه​پوست بودن، نمی​خواهد بازی را نژادی کند و از منظری فرانژادی سخن می​گوید، ولی تیم کلینتون بدش نمی​آید کاری کند که رای دادن هم به زبان بی زبانی نژادی شود. تعدادشان بيشتر است!

خلاصه کلام اينکه بايد از نزديک اين رقابت​ها را دنبال کرد.


مساله فلسطين

فکر می کنيد چند درصد مردم در اينجا ديگر اهميتی به فاجعه انسانی غزه می​دهند؟

اولا، کانادايی​هايی که من می​بينم خيلی محافظه​کارند، در ثاني، بعضی از رسانه​های اينجا طرفدار اسرائيل هستند. ثالثا، بعضی​ها اینجا خيال می کنند که حمايت از حقوق فلسطينی​ها برابر با تاييد بمب​گذاران انتحاری است.

انتخابات فرمايشی

حالا ديگر سخنگوی سازمان مجاهدين می​گويد در "انتصابات" شرکت نمی​کنيم. آقای آرمين عزيز. وقتی سال​ها پيش زيرآب خيلی​ها را زدند و شما راحت شرکت کرديد به اين بازی تن داده بوديد!

تاج​زاده می​گويد که "کودتای مخملی" کرده​اند. صحت خواب!

Labels:

رفتن به سوی حق از مجرای باطل؟
این شاید مشکل من باشد که گاهی نمی توانم بازی‌های سیاسی را درست تشخیص دهم و می‌زنم زیر همه چیز.

اما همیشه این سوال برایم وجود داشته که آیا برای تثبیت یک چیز خوب، باید رفتاری بد داشت؟ خوب یا بد بودن نسبی است. در محتوا همه چیز ممکن است معنای جدیدی پیدا کند، اما اگر مفاهیمی چون زندگی بدون تبعیض، فاسد نبودن، پایبندی به اصول، جستجو برای حقیقت، حفاظت از منابع ملی و ... را خوب ارزیابی کنیم، و نقض حقوق بشر، سو استفاده از امکانات ملی در جهت رفع نیازهای گروهی، از بین بردن منابع، فساد و ... را بد، شاید به نقطه مشترکی رسیده باشیم.

همه امور سیاه و سفید نیستند و مرز خاکستری هم وجود دارد، اما باید دید این خاکستری به کدام سمت میل می‌کند؟

برای من این سوال وجود داشته که اگر می‌دانیم روندی که در ایران طی می‌شود، باطل است، پس چرا در همین مسیر باطل داریم گام بر می‌داریم؟ مثل این می‌ماند که داریم در گل فرو می‌رویم، و به جای تمرکز برای پیدا کردن راه حل، بیشتر دست و پا می‌زنیم و بیشتر و بیشتر در گل فرو می‌رویم.

به نظر من ساز و کار انتخابات در ایران، روندی باطل است و افتادن در این بازی، کاری لغو. اگر باور داریم که فشار از پایین جواب می‌دهد و چانه زنی از بالا، شاید بشود با تمرکز روی زیر ساخت‌ها و نهادسازی تکانی به این وضعیت داد.

سال‌ها پیش حرف این بود که نهاد‌های غیر دولتی می‌توانند در ایجاد جامعه مدنی تاثیر زیادی داشته باشند، اما اشکال کار این بود که بخش زیادی از همین نهادها، وابسته به دولت از آب در آمدند. به عبارت دیگر، خود دولت تولید کننده نهادهای غیردولتیِ"دولتی" شد.

در طرف مقابل، نهادها و گروه‌های اجتماعی و صنفی غیر وابسته نشان دادند که با کوچک‌ترین فعالیتی، بخش امنیتی حاکمیت سریعا فعال می‌شود و در جهت سرکوب ایشان اقدام می‌کند، اما هر چه ارتباط این گروه‌ها با نهادهای خارجی کمتر بوده، اتهامات وارد شده از نظر خود حاکمان هم بی‌ارزش‌تر از آب در آمده و خودشان به ریش اتهام‌ها خندیده‌اند.

حرکت‌های صنفی اتوبوس‌رانان شرکت واحد و معلمان بشدت باعث ترس جماعت شد. آیا به معلم می‌توان به همین راحتی برچسب جاسوس و مرتد و مفسد زد؟ راننده اتوبوسی که صبح تا شب در مسیر دارد با مسافران سر و کله می‌زند معمولا برانداز خوبی از کار در نمی‌آید.

با مشاهده زیرساخت‌ها در این سر دنیا، می‌توان دید که احزاب تا چه حدی در فعالیت‌های اجتماعی شرکت می‌کنند و چگونه می‌توانند به رای دهندگان نشان دهند که خدمات‌شان صرفا برای گرفتن قدرت نیست. به هر حال مالیات دهندگان باید راضی باشند!

اما آیا گروه‌های سیاسی در ایران به دنبال خدمت‌رسانی به مردم بوده‌اند؟ جواب دادن به این پرسش خیلی راحت نیست.

گروه‌های سیاسی اصلاح‌طلب نگاه‌شان بیشتر معطوف به قدرت است تا ایجاد تحول اجتماعی. منطق این جماعت بر این استوار است که اگر به ما رای ندهید، طرف مقابل صاحب قدرت خواهد شد.

اصلاح‌طلبان عملا دو سال و نیم است که کاملا بیکار شده‌اند. در طول این مدت چه تلاشی برای نزدیک‌تر شدن به مردم انجام داده‌اند؟ برای تقویت زیرساخت‌های اجتماعی چه کارهایی از سوی اینان انجام شده؟ چه فعالیت‌های داوطلبانه‌ای برای رفع مشکلات مردم انجام داده‌اند؟ چه دوره‌های آموزشی برای جوانان مناطق محروم طراحی کرده‌اند؟

آیا از نفوذ خود در میان بسیاری از سرمایه‌داران برای ایجاد نهاد‌های اجتماعی و مراکز آموزشی استفاده کرده‌اند؟ و اگر چنین نفوذی وجود ندارد، خب به چه دردی می‌خورند؟

الان بسیاری از راهبران سیاسی اصلاح‌طلبان هم خیال می‌کنند که تنها راه ایجاد تغییر و تحول در ساختار کشور، حتی کسب قدرت از مسیر انتخاباتی است که عملا نه امکان نظارت بر آن وجود دارد، و بدتر از آن، خیلی از مردم به ایشان رای هم نخواهند داد!

وقتی بسیاری از این گروه‌ها تنها راه ارتباطی خود را با مردم از طریق مطبوعات دنبال می‌کنند، رسانه‌ها را تنها به عنوان ابزار تبلیغاتی و پروپاگاندا می‌بینند. نقش رسانه، پروپاگاندا نیست. اطلاع‌رسانی است.

باور نمی‌کنم که جماعت معترض به رد صلاحیت‌ها، هیچ تاثیری در جا افتادن وضعیت فعلی و قدرت گرفتن نهادهای نظارت حاکمیت نداشته‌اند. گردن نهادن به خواست و نظر شورای نگهبان عملا مشروعیت بخشیدن به آن است. پذیرفتن ساختاری که در عمل باطل است، چه نام دارد؟


گردن نهادن به باطل برای رسیدن به حق، به گمانم خودش باطل است و حقی هم از آن در نخواهد آمد.

تا وقتی می‌خواهیم قاعده بازی جماعت را بپذیریم، بازنده‌ایم.

Labels:

Monday, January 21, 2008
قطار خراب می‌شود
آخ چه کیفی دارد وقتی می‌خواهید بروید سر کار، آنوقت قطار شما وسط راه خراب می‌شود و نه راه پس دارید و نه راه پیش.

تنها نکته مثبتش داشتن خط بی‌سیم اینترنت است و یک لپتاپ که بگیرید اخبار را همینطوری بخوانید.

امشب مجبور شدم وسط مناظره دموکرات‌ها بلند شوم و نتوانستم دعوای هیلاری کلینتون و باراک اوباما را تا آخر دنبال کنم.

هر چه هست، مثل خیلی‌های دیگر از اوباما خوشم می‌آید، ولی معلوم نیست این خوش آمدن ما فایده‌ای هم به حال این کاندیدا داشته باشد!

هر چه هست الان گیر کرده‌ایم و نمی‌توان از توی قطار هم بیرون آمد!

Labels:

آزادنويس: سد را مي‌شود باور را نه
و اما مطلب همايون خيری در باب توسعه پايدار که بسيار به دلم نشست.

Labels:

آزادی بیان و قضاوت بد
یکی از مشکلاتی که روزنامه‌ها و رسانه‌های غربی که خود را مدافع آزادی بیان نشان می‌دهند، قضاوت بد در به کار بردن واژه‌ها یا گرفتن یک طرف در انتقال اطلاعات به مخاطبان است.

در اینجا به ما می‌آموزند که قضاوت بد، انتشار خبر، عکس یا کارتونی است که می‌تواند باعث تاثر بیجای افکار عمومی شود. محتوای خبر شاید درست باشد، ولی نحوه ارائه، زمانن ارائه و نحوه هدف قرار دادن مخاطبان عملا باعث آزردگی شده است.

از طرف دیگر،بسیاری از طرفداران آزادی مطلق بیان می‌گویند که به هر قیمتی باید هر حرفی را مطرح کرد.

همین الان بر سر یک اصطلاح نژاد پرستانه که مربوط به دورانی می‌شد که بسیاری از سیاه‌پوستان را دار می‌زدند از سوی گوینده کانال ورزشی "گلف" در باره تایگر وودز سیاه پوست، غوغایی به پا شده. بعدش هم سردبیر مجله هفتگی گلف، به خاطر انتشار تصویر طناب دار بعد از این ماجرا و ملتهب کردن فضا از کار برکنار شد.

همیشه بر سر انتشار نوع خبر، نحوه تاثیرگذاری روی مخاطبان و اخلاق در رسانه‌ها بحث‌هایی وجود دارد که هیچگاه تمام هم نخواهد شد. فرض کنید در هفته بعد از یازدهم سپتامبر، روزنامه‌ای عکس مردم را در حال تفریح کردن در حوالی محل برج‌های سابق را منتشر کند.

ادامه دارد

Labels:

توسعه پایدار و محیط زیست ما
همایون خیری اگر درگیر پلنگ صورتی نباشد، خیلی خوب می‌تواند بگوید که ما در ایران چه بلایی سر محیط زیست و منابع طبیعی خودمان داریم می‌آوریم و کک کسی هم نمی‌گزد.

همایون! علی یارت!

Labels:

از کتاب مقدس جرج اورول، تقدیم به همه برادران ...
سه شعار حزب را که به نحوی موزون بر نمای سفید ساختمان به طور برجسته نوشته بودند، به راحتی می‌شد خواند: جنگ، صلح است. آزادی، بردگی است. نادانی، توانایی است

...

«اُبراین خنده کمرنگی زد و گفت: وینستون، تو وصله ناجوری هستی. کلمه‌ای که باید پاک شود. من همین الان به تو نگفتم که ما با مأموران تفتیش عقاید گذشته متفاوت هستیم؟ نه اطاعت کورکورانه و نه حتی سرسپردگی خفت‌بار، ما را راضی نمی‌کند. تو سرانجام آزادانه و به خواست خودت تسلیم ما می‌شوی.»

...

«اُبراین گفت: منظور ما فقط این نیست که از شما اعتراف بگیریم یا شما را مجازات کنیم. می‌خوای دلیل واقعی آوردنت را به این‌جا برایت بگویم؟ دلیلش معالجه تست! برای این که تو را سر عقل بیاوریم! هرکسی را که ما می‌آوریم این‌جا تا وقتی معالجه نشده باشد، رها نمی‌کنیم. می‌فهمی، وینستون؟ ما به جرایم احمقانه‌ای که تو مرتکب شده‌ای، علاقه‌ای نداریم. حزب به کارهایی که علنأ انجام می‌شود علاقه ندارد. فقط افکار برای ما مهم هستند. ما به نابودی دشمنان خودمان اکتفا نمی‌کنیم؛ ما آن‌ها را عوض می‌کنیم.»

...

قدرت وسیله نیست، هدف است. هیچ‌کس یک حکومت دیکتاتوری را برای محافظت از یک انقلاب به وجود نمی‌آورد؛ بلکه انقلاب می‌کند تا یک حکومت دیکتاتوری درست کند.

...

ما آدم بدعت‌گذار را نابود نمی‌کنیم. تبدیلش می‌کنیم، ذهن او را تسخیر می‌کنیم. برای ما وجود یک فکر غلط هرجای این دنیا و هراندازه هم که مخفی و فاقد قدرت باشد، غیرقابل تحمل است. در زمان قدیم، بدعت‌گذار وقتی به پای چوبه مرگ می‌رفت، همچنان یک بدعت‌گذار بود، از نوآوری خود دفاع می‌کرد و از آن به وجد می‌آمد. حتی قربانی تصفیه‌های روسیه، هنگامی که به سمت محل تیرباران‌شدن می‌رفت، ممکن بود هم‌چنان در ذهنش، یک عصیان‌گر باقی مانده باشد. ولی ما قبل از نابود کردن افراد، مغز آن‌ها را کامل می‌کنیم[...]هیچ‌کدام از کسانی که ما به این‌جا می‌آوریم، هرگز در مقابل ما قرار نمی‌گیرند. همه کاملأ تطهیر می‌شوند.»

منبع: ویکی گفتاورد

Labels:

رادیو تاکسی

رادیو تاکسی: وقتی پیغمبر خدا هم نتونه مجوز نشر بگیره!

یارو ناشر بود. می‌گفت اگه این روزا پیغمبر هم بیاد کتاب چاپ کنه، باید از خود خدا نامه بیاره واسه مسوولای ارشاد تا بهش مجوز نشر بدن!

Labels:

۱۹۸۴
جای‌تان خالی، داشتم بخش‌هایی از کتاب ۱۹۸۴ جرج‌ اورول را می‌خواندم. مردم از خنده بابت شباهت‌های ناگزیر جماعت حاکم بر ایران. بابا یک کپی‌رایتی، حق مولفی...

اصلا گرفته‌اند منطق کتاب را در خیلی از جاهای حکومت مفت و مجانی کپی کرده‌اند، صدای‌شان هم در نمی‌آید!

اگر مرحوم اورول زنده بود، باید حتما حاکمان ما را یک گوشمالی درست و حسابی می‌داد!

آنجای کتاب هم جذاب می‌شود وقتی شخصیت داستان به غلط کردن می‌افتد و مورد تایید دستگاه...

Labels:

و باز هم انتخابات
جای‌تان خالی دیشب بحث بامزه‌ای در دانشگاه تورنتو بر سر انتخابات در ایران و مشکلات ساختاری کشور بود. بنده که کلی با دعواهای موجود حال کردم و آن ته جلسه هم نشسته بودم و با اجازه دوستان، به ریش خیلی‌ها می‌خندیدم، البته در سکوت!

اکبر گنجی در این جلسه باید به سوال‌ها و انتقادها پاسخ می‌گفت. نکاتی را مطرح کرد که جذاب بودند. امیدوارم بتوان فیلم جلسه را روی اینترنت دید.

چند مشکل هم البته در گفته‌های اکبر بود. برای رد سخنان بقیه، از ایشان آمار می‌خواست ولی برای خیلی از حرف‌های خودش آمار نداشت. البته می‌توانستی درک کنی که بی‌ربط نگفته، اما اگر آمار هم در میان می‌بود، کار نقص کمتری می‌داشت.

چند عنوان کوتاه از بحث دیشب اکبر:

- گروه‌های سیاسی ایران، خواسته یا ناخواسته منطق لنینیستی دارند و هدف نهایی‌شان کسب قدرت است که ممکن است این کسب قدرت با انقلاب و خشونت همراه باشد.

- گروه‌های اسلامی پیش از انقلاب در بسیاری موارد، شاخصه‌های لنینیستی را برای ادامه راه خود برگزیده بودند.

- هدف اصلاح‌طلبان، کسب مرحله به مرحله قدرت و به قول خودشان، گرفتن سنگر به سنگر آن بود.

- بسیاری از اصلاح‌طلبان، دغدغه‌شان دموکراسی نیست و شاید اعتقادی به آن نداشته باشند.

- تفاوت کلی فعالیت‌های سیاسی فعلی با گذشته، حذف خشونت بوده.

- تاثیرگذاری فعالان زن برای کمپین یک میلیون امضا خیلی بیشتر از گروه‌های سیاسی می‌تواند باشد.

- تا زمانی که زیرساخت‌ها از پایین تکان نخورده، انتخابات و گرفتن رای به صورت ناقص همراه با تقلب نمی‌تواند تغییری در کل ساختار بوجود آورد.

- انتخابات در ایران، شبه انتخابات است.

- تفاوت فضای زندان‌ها با دهه شصت، از زمین تا آسمان است. خیلی زود می‌توان از احوالات زندانیان با خبر شد، فعالان زن در زندان‌ها تحت شکنجه‌های رایج دهه شصت قرار نگرفته اند.

...

اکبر و حاضران مسائل مختلفی را مطرح کردند که البته من تنبل نه ضبط کردم و نه یادداشت. امیدوارم آقای تاج‌دولتی عزیز این کار را کرده باشد برای رادیو.

هر چه هست، جماعتی که تا چند سال پیش رگ‌های گردن‌شان بر سر انتخابات بشدت کلفت می‌شد، فعلا "نازک‌رگ" شده‌اند که برایم جالب بود.

در ضمن، ما ایرانی‌ها بشدت "ملا‌لغتی" هستیم!ٓ

دم بچه‌های آگورا گرم با مراسم دیشب.

Labels:

تشکر ویژه
یکی از دوستان عزیز همیشه زحمت غلط‌گیری از مطالب وبلاگ را می‌کشد و مرا شرمنده لطفش کرده.

از این دوست و معلم بزرگوار تقاضای امتداد دائمی لطفش را دارم!

ارادت

نیک آهنگ

Labels:

Friday, January 18, 2008
توسعه با یاران ناپایدار؟
امشب جای‌تان خالی، بعد از رفتن به موزه برای مشاهده بقایا دایناسورها، به جلسه دانشجویان و جماعت اهل فکر تورنتو با اکبر گنجی رفتم. خداوند اکبر را نگه‌داراد!

وسط جلسه به یک نکته فکر کردم. اینکه چرا این همه استعداد آموزش یافته در غرب، که فضای داخل ایران را هم نسبتا درک می‌کند، نمی توانند کنار هم یک کار گروهی موثر انجام دهند؟

البته منکر نمی‌توان شد که تشکیل جلسات و ترغیب جماعت به حضور بسیار کاربر است، اما وقتی می‌بینی که تورنتو یکی از بزرگ‌ترین تجمع‌هایایرانیان تحصیل‌کرده در جهان را داراست، و می‌تواند مرکز بزرگی برای رسانه‌ای فراگیر باشد، که تاثیر بزرگی روی مخاطبان داخل ایران بگذارد، اتفاقی نمی افتد که نمی‌افتد.

یکی از نکاتی که بعد از چند سال به آن پی می‌بری، قوی بودن ژن تخریب است. یعنی من نوعی از ایران این ژن ملعون را با خود آورده‌ام و به جای همراه شدن با بقیه و یا همراه کردن بقیه با خودم برای انجام یک کار گروهی، هزار و یک دلیل ایدئولوژیک و فرهنگی و خانوادگی و غیره پیدا می‌کنم تا هم کار انجام نشود و هم قدرت کاری دیگران را کم کنم. وقتی دقت می‌کنی، من ایرانی تبدیل به یک موجود زیراب‌زن می‌شوم برای اثبات وجود خودم.

همه اینها برای چه؟ برای سهم‌خواهی بیشتر؟ برای نشان دادن قدرت یا نفوذ؟

دارم به این مساله می‌اندیشم که توسعه پایدار زمانی معنی پیدا می‌کند که خودمان در روند توسعه پایدار باشیم و در جهت رفع معایب دیگران بکوشیم و از آنها هم انتضاری جز این نداشته باشیم.

شاید روزی دیگر...

Labels:

چرا به توسعه پایدار نمی‌‌اندیشیم؟
خیلی وقت بود در باره توسعه پایدار می‌خواستم بنویسم ولی ناپایداری مسائل سیاسی زودگذر مانع می‌شد.

دوستانی را می‌شناسم که سخن از توسعه پایدار می زده‌اند ولی در عمل مجری ناپایدارترین پروژه‌ها برای گذران زندگی بوده‌اند. انتظاری ندارم آنها این بحث را پی بگیرند.

اما، کسانی چون سید محمد مجابی و محمد درویش(که یک مطلب به او بدهکارم) و بر و بچه‌های محیط زیستی می‌توانند با آمار به مخاطبان بگویند که ما کجاییم و کجا می‌توانستیم باشیم؟

محمد مجابی می‌تواند بگوید که ماجرای "دولت سبز" چیست. می‌تواند به خوانندگان وبلاگستان بگوید که در سال میزان اتلاف منابع طبیعی‌مان فقط به خاطر ندانم‌کاری‌های رسمی چقدر است و سهم مردم ما در این وادی چیست؟

محمد درویش می‌تواند بگوید که اگر به خاطر سیاست‌های کلان، میزان فرسایش خاک کشور چقدر بوده و چقدر شده؟ تا کجا توانسته‌ایم مانع "بیابان‌زایی" باشیم و نقش خودمان در بیابان‌زدایی چیست؟

اینجا در کانادا، روند کلی مصرف انرژی و مواد اولیه به سمت "سبز" شدن پیش می‌رود. خیلی از شرکت‌ها که مصرف برق ۲۴ ساعته برای‌شان اهمیتی نداشت و چراغ‌های‌شان روشن بود، الان ۶-۸ ساعت از مصرف برق و حتی انرژی گرمایی‌شان کاسته‌اند. میزان مصرف کاغذ بسیار کمتر شده و به کمتر شدن هم میل می‌کند.

تازه کانادا کشور بسیار ثروتمندی است و جمعیت کمترش نسبت به دیگر کشورهای صنعتی فشار زیادی متوجه شهروندانش نمی‌کند.

این روزها اگر صفحات روزنامه‌ها را نگاه بیاندازی، کلی آگهی خودروهای کم مصرف می‌بینی. به عنوان مثال یکی از پرفروش‌ترین خودروهای امسال، هوندا سیویک مدل جدید است که سری هایبرید آنهم با قیمتی اندکی بالاتر به بازار آمده. حتی خودروهای لوکسی چون "لگزوس" سری‌های هایبرید خود را روانه بازار کرده‌اند. افزایش جهانی قیمت سوخت وا حتمال افزایش شدید قیمت بنزین در آینده نزدیک خیلی‌ها را نگران کرده است. آمار استفاده از سیستم نقلیه عمومی را جدیدا نگرفته‌ام، ولی بعضی از همکارانم که خیلی راحت با ماشین سر کار می‌آمدند، این روزها مشتری دائمی قطارهای بین شهری شده‌اند.

بسیاری از ما هنوز با پدیده بازیافت مشکل داریم. آیا می‌دانید کشورهای مختلف جه سیاستی برای جمع‌آوری "آّشغال" دارند؟ آیا یک جداسازی خیلی ساده نمی‌تواند به جای هزینه بر بودن، درآمدزا باشد و نهایتا به خدمات بیشتر شهری بیانجامد؟

اینقدر درگیر این سیاست‌های زودگذر شده‌ایم که یادمان می‌رود مملکت‌مان را باید برای دوره‌ای طولانی نگه داریم و به آیند‌گان بسپاریم.

ای دو صد لعنت بر حافظه کوتاه مدت جامعه عزیز خودمان.

Labels:

Thursday, January 17, 2008
ما ایرانیان وطن‌پرست
راستش من هیچگاه نتوانسته‌ام مفهوم وطن‌پرستی ایرانی را درک کنم. چرا؟ ندیده‌ام از منابع‌مان طوری استفاده کنیم که به خودمان و مملکت‌مان آسیب وارد نشود. به همین راحتی.

فکر می‌کنید منابع گاز فعلی ما کفاف مصرف جمعیت‌مان را نمی‌دهد؟ فکر می‌کنید از آب، هوا، زمین، نفت، آفتاب وهر چیز دیگر مملکت‌مان داریم درست استفاده می‌کنیم؟

فکر می‌کنید می‌‌دانیم داریم چه بر سر منابع‌مان می‌آوریم؟

هیچ توجیهی نمی‌بینم جز اینکه بخش عمده ساکنان ایران‌زمین، فقط می‌خواهند گلیم‌شان را از آب بیرون بکشند. می‌گویم ساکن ایران و نه شهروند، که شهروند، مفهوم خاص خود را دارد. شهروند، شهرنشینی است صاحب حق و حقوق، که البته در امور اجتماعی مشارکت می‌کند و وظایفی در قبال محیط زندگی‌اش دارد.

بحث بر سر این است که هر جای کار ما را که بگیری، جای دیگرش می‌لنگد. همیشه خیال می‌کنیم که صنعت جدید می‌آید و مشکلمان را حل می‌کند، بی‌آنکه زیرساخت‌ها را درست کنیم.

به عنوان مثال دقت کرده‌اید چقدر باید گاز مصرف شود تا خانه‌های "اوپن" ما گرم شود؟ مساحت خانه‌ها به خیال‌مان عامل برتری و ثروت ماست، ولی نمی‌دانیم چند برابر حد عادی و استاندارد باید انرژی صرف شود تا گرم شویم.

میزان آب مصرفی‌مان را که دیگر نگویید.

سال‌ها فریاد زده‌اند که خودروهای‌مان دارند بنزین زیادی مصرف می‌کنند. همین برادران عزیز اصلاح‌طلب که من تا ابد می‌گویم از اسلاح‌طلبی فقط اسمش را داشتند، وقتی بحث سازمان گسترش و تولیدات نا معقولش مطرح می‌شد، سکوت می‌کردند، هیچگاه گمان بردند که نیاز به اصلاح در همه زمینه‌ها داریم نه فقط ایجاد فضا برای ماندن‌شان در قدرت؟ کدام‌شان نگاه سبز داشتند؟ کدام‌شان دغدغه‌شان این بود که با اصلاح ساختار شهرسازی، مصرف انرژی تا حدی کاسته می‌شود و منابع‌مان برای آیندگان‌مان بیشتر می‌ماند و ثروت کشور افزون می‌شود؟

وقتی حرف از آب و منابع آن زده می‌شود، یادمان می رود که ایرانیان چیزی در حدود دو هزار سال پیش می دانستند که می‌توان آب سیل را مهار کرد و اندک اندک در زمین ذخیره. و می‌دانستند که می‌توان با قنات از سفره آب زیرزمینی به اندازه آب بگیرند. در قرن اخیر، چاه‌های عمیق و تلمبه‌ها، همراه با نگاه توسعه غیر پایدار، بلایی بر سر سفره‌های عظیم آب زیرزمینی‌مان آورد که بخش قابل توجهی از پتانسیل ذخیره‌سازی خود را از دست دادند. مثالش را می‌خواهید؟ رفسنجان. سیرجان و خیلی از نقاطی که بی‌رویه چاه عمیق زدند و عملا قنات‌ها را تعطیل کردند.

فکر می‌کنید وقتی آب موجود در فضای خالی میان ذرات خاک و سنگ برداشت شود، این فضا همانطوری باقی می‌ماند؟ فکر می‌کنید وزن لایه‌های بالایی زمین آرام آرام باعث فشرده شدن افق‌های پایین‌تر نمی‌شود؟ بسیاری از نقاط کشورمان در اثر همین مساله، ارتفاع اولیه خود را از دست داده‌اند. انگار زمین افت کرده باشد. مساله هم خیلی ساده است. هیچکس برای همان فضای خالی میان ذرات در زیر زمین ارزش قائل نیست، ولی وقتی دیگر فضایی نباشد، آبی نیست که استخراج شود. و باید چشم به راه پروژه‌های تامین آب مناطق مرکزی ایران بوسیله لوله‌کشی از کارون و زاینده‌رود باشیم.

ما ارزش منابع طبیعی‌مان‌ را نمی‌دانیم. هنوز نمی‌دانیم می‌توان منابع طبیعی را مدیریت کرد، آنوقت عین ابن‌الوقت‌ها می‌رویم سراغ هر چیزی که مد می‌شود.

اگر یک ذره از تبلیغاتی که صرف جا انداختن انرژی هسته‌ای شده، صرف آگاهی دادن به مردم در باب فواید و ضررهایش می‌شد، چه اشکالی داشت؟ نه، یادم رفت دارم در باره کجا صحبت می‌کنم...ببخشید، حافظه ضعیف این بدی‌ها را دارد دیگر.

Labels:

تن دادن به قاعده بازی
به این فکر کرده‌اید که تا زمانی که تن به قاعده بازی داده‌اید، بازی عوض نخواهد شد؟

Labels:

توسعه پایدار: سدسازی و گرم شدن زمین
چند روز پيش مطلبی می​خواندم درباره افزايش ميزان تبخير آب دریاچه سدهای چین بواسطه گرم شدن زمين. ماجرا نسبتا جالب است. اگر اندکی اين موضوع را جستجو کنيد، به نتايج جالب​تری خواهيد رسيد. ۵۲۰۰۰ سد آبی ساخته شده به دست بشر، به اندازه ۴ درصد در گرم شدن زمين بوسيله انسان سهم دارد. تا الان نمی​دانستم که سدهای بزرگ، چيزی در حدود ۱۱۵ ميليون تن گاز متان به جو زمين اضافه می​کنند! به عبارت بهتر تاثير منفی سدها در افزايش گازهای گل​خانه​ای را هم بايد به امتيازهای منفی اين سازه​های نسبتا عزيز اضافه کرد.

و مساله ديگر اينکه سدهايی که در مناطق حاره و گرم زمين ساخته شده​اند، تاثير بيشتری می​توانند در گرم شدن زمين داشته باشند. البته میزان متان تولید شده می​تواند وابسته به عوامل مختلفی باشد از جمله مواد آلی که از طریق رودخانه​ها به درون دریاچه سد وارد می​شود. به همین دلیل هم سدهای هندوستان و برزیل جزو متهمان اصلی محسوب می​شوند.

و اما به مملکت خودمان برگرديم. بر اساس آمار، ميزان تبخير سدهای ايران کم نيست. افزايش گرمای زمين بدون ترديد باعث سبب​ساز تبخير بيشتر آب پشت سد​های ايران می​شود. حالا دو تا پيشنهاد ناقابل: يکی اينکه ميزان تبخير همه سدهای بزرگ ايران گزارش شود، و دوم، برادران عزيز، برآوردی از گاز متان آزاد شده از سدهای ايران را گزارش دهند.

جماعت متخصص بهره​وری هم ببينند با توجه به دزدی​های کلانی که برای ساخت هر سد، بخش عمده​ای از بودجه مملکت را "غيب" می​کند، ميزان منفعت اين سدها نسبت به ضررشان چقدر است؟

مساله ديگر اينکه آيا هنوز برادران مهندس مشاور و همکاران وزارت نيرو معتقدند که ذخيره کردن آب در زير زمين، همراه با مديريت سفره​های آب زيرزمينی کاری بيهوده است؟ و بررسی کنند که اگر بتوان در محدوده​هايی پر از رسوب دانه درشت حاشيه کوهستان​های ايران، همان مخروط​های افکنه خودمان، آب ذخيره کرد، ايران در پنجاه سال آينده تشنه خواهد ماند يا نه؟

ماجرا ساده است. آمار نشان می​دهد که به دليل ذات خراب​مان، هر فناوری خارجی وارداتی را به نحوی به گند می​کشيم. کار به دموکراسی ندارم که چه بلايی سرش آورديم و کرديمش مردمسالاری دينی تقلبی. تقلب، نبود وجدان، بی​دقتی و بقيه را هم چاشنی​اش کنيد. می گوييد نه، برويد پيکان مدل سال ۱۳۴۷ را با آخرين سری​های توليد شده پيکان مقايسه کنيد. پژو ۴۰۵ اصل را با ساخته شده در ايران قياس کنيد. يک جای کار مطمئنا می​لنگد! البته وقتی نقش دولت و نهادهای حکومتی را این وسط ببینیم، می​توانیم حدس بزنیم عامل خیر کجاست.

شاید اگر بخش خصوصی می​خواست با دولت رقابت کند، مجبور می​شد کیفیت را بالاتر ببرد. اما تا وقتی که رقابت آزاد وجود نداشته باشد، بنجل​سازی هم در بخش نسبتا خصوصی که عملا وابسته به تصمیم​گیری دولت و دولتیان است، سودآور خواهد بود.

سد و انرژی هیدروالکتریک

بسیاری توجیه می​کنند که سدها به ما برق می​دهند. لعنت بر نفی کننده​ها! اما نمی​توان از دیگر منابع انرژی کسب کرد؟ مگر انرژی هسته​ای چه اشکالی دارد؟ نکته مثبتش تولید کمتر گازهای گرم​کننده زمین است، ولی این همه ماجرا نیست. مثلا می​دانستید که غنی​سازی اورانیوم در آمریکا عاملی برای تولید ۹۳ درصد گازهای C.F.C. این کشور است؟ رآکتورها ظاهرا گازهای گلخانه​ای تولید نمی​کنند، اما معمولا کسی به مراحل طی شده برای استخراج اورانیوم و غنی​سازی آن که عامل مهمی در تولی این گازهاست اشاره نمی​کند.

با زباله​های هسته ای چه می​خواهید بکنید؟ مساله این است که با سابقه تاریخی عدم مسوولیت مجریان، می​توان منتظر آسیب​های فراوانی بود. شک ندارم که با روش ايرانی و دخالت دولتي، انرژی اتمی را با هزينه زياد و تلفات بسيار به دست خواهيم آورد.

الان به هر وسیله​ای دارند برای این ماجرا بازاریابی و تبلیغات می​کنند. هم این طرف دنیا هم آن طرف. اما مساله​ای که نهایتا گریبان همه را خواهد گرفت، عدم توجه به توسعه پایدار است. مهم آن است که فعاليت​های بشر، پايداری محيط زيست را از بين نبرد.

----

اضافات:

بعضی از لینک‌ها ظاهرا قابل مشاهده نبوده‌اند. لطفا اینها را امتحان کنید:

Scientists link world's big dams to methane and global warming

Hydroelectric power's dirty secret revealed

Is Nuclear Power The Solution to Global Warming?

Labels:

و باز هم انتخابات
دوستی برایم نوشته بود که نفس انتخابات و وجود آن، نشانه دموکراسی است. چرا آنرا دور باطل دانسته​ام؟

اتفاقا من هم معتقدم انتخاباتی صحیح، سالم و به دور از آنچه ما در ایران داریم، می​تواند راه دموکراسی را هموار کند، اما آنچه امروز شاهد آنیم، یعنی حذف، رای​سازی و انتصاب کاندیدا، اسمش فقط انتخاب است و در عمل گنجشک رنگ کردن است و به مشتری جای غالب کردن به جای فولکس واگن قورباغه​ای!


برای رنگ کردن خلق​الله هم بیا و یک پسوند مقدس برای کارت بگذار. خداوند مرحوم ماکیاولی را بیامرزاد که فرمود چقدر راحت می​توان با پوشش مذهبی دهان خلق را بست. اصلا من با این پسوند و پیشوند مشکل دارم! کره شمالی، جمهوری دموکراتیک خلق کره است. بهترین راه به گند کشیدن مفهوم "دموکراتیک" را می​توانید در این کشور ببینید. پاکستان و ایران هردو "جمهوری اسلامی" محسوب می​شوند. توضیح اضافی لازم دارید؟

انتخاباتی که نتیجه​اش تاثیر چندانی روی آینده مردم نخواهد داشت، قدرت را مهار و پاسخگو نمی​کند، در چنبره نظارتی حاکمیت گیر کرده، چه جور انتخاباتی است؟ به نظرم کسانی که دغدغه دموکراسی دارند و خود را واقعا طالب مردم​سالاری(نه مردم سالادی دینی!) می​دانند، باید یک بار و برای همیشه تکلیف را مشخص کنند. انگار جماعت به حاکمیت بدهکارند و باید با وجود رد صلاحیت گسترده موجود و عدم تحمل ساختار، سر خم کنند و بگویند بفرما، سوار شو، ما هم هیچکاره​ایم. چند بار طی سال​های گذشته شنیده​اید که جماعت گفته​اند که تا خواست​ ما برآورده نشود در انتخابات حاضر نمی​شویم، و درست چند ماه مانده به انتخابات آمدند و طبق معمول دست از پا درازتر به خانه​های​شان برگرشتند؟

چهار سال پیش در هنگام تحصن گروهی از مجلسیان به رفیقی اهل تمیز که عضو حزب مشارکت بود می​گفتم که این کار راه به جایی نخواهد برد. می​گفت که برعکس، مردم به حمایت از کاندیداهای خود بر می​خیزند و خواست خود را به حاکمیت نشان خواهند داد. خاطرتان هست نتیجه آن کار چه شد؟ جماعت سه سال و نیم در برابر از بین رفتن حق مردم ساکت ماندند و تحصن نکردند، از همه مهم​تر به خواست حکومت بر ادامه سانسور و خفه کردن مطبوعات گردن نهادند، در برابر سرکوب دانشجویان ناتوان ماندند و گروه زیادی از همان نماینده​های محترم آنقدر درگیر کارهای اقتصادی شدند که یادشان رفت باید انتظاراتی را هم براورده می​کردند.

سال​ها حرف از رای مردم بود. مدعی هستند که نمی​شد به رای مردم اطمینان کرد! یعنی ۲۱ میلیون را مردم کشک؟ گفتند مردم همراهی نمی​کردند. با که همراهی کنند؟ با کسانی که همه چیز زود از یادشان می​رود؟ کسانی که یادشان مانده خاتمی تهدید کرده بود که خواهد گفت چه کسانی در برابر خواست مردم سنگ​اندازی می​کنند. لطفا این اینترنت لعنتی را جسجتو کنند...لطفا هر چه لینک دارید از سخنان مستقیم خاتمی را برایم در کامنت​ها بگذارید تا از خواب غفلت بیدار شوم!

مگر بازیگران این عرصه تغییر کرده​اند؟ مگر نیروهای تازه نفس را به میدان آورده​اند؟ تاکتیک جدیدشان برای مقابله با حرف زور چیست؟ آیا به شعارهای​شان پایبندند؟ قبلا شعار "ایران برای همه ایرانیان" می​دادند. لطفا بپرسید سهم ایرانی غیر مسلمان و حتی غیر شیعه چیست و چگونه محقق می​شود؟ سهم یک ایرانی "بهایی" چیست؟ چه کسی از حقوق او دفاع می​کند؟ رجبعلی مزروعی یا محسن آرمین؟ آیا حتی حاضرند با آنها دست بدهند و سر یک سفره غذا بخورند؟ به خانه​های​شان دعوت​شان کنند و مشکلی را حل؟

ایجاد دموکراسی با بازیگرانی که روند غیر دموکراتیک را باور دارند، غیر ممکن به نظر می​رسد.

خاتمی و دولت اصلاحات می​توانست با تهدید به خروج از حاکمیت در موقعیتی که رای مردم را در اختیار داشت، کاری کند که امروز سخن از بیهوده​گی روند فعلی نزنیم.

Labels:

سوال: گرفتن رای از مردم به بهانه تهدید دشمنان به هر قیمتی منطقی است؟
بعضی از دوستان معتقدند که بايد به خاطر فضای جنگي، برای نشان دادن اتحاد به دشمن، بدون در نظر گرفتن مسائل مختلفی که در طول ساليان گذشته گريبانگيرمان بوده در انتخابات شرکت کنيم.

چند نکته خاص وجود دارد:

دولت هماهنگ با بالاترین مقام​های نظام سیاسی، با عدم شفافيت در مساله غنی​سازی، سرکوب مخالفان و منتقدين سياسی و غير سياسي، از بين بردن آزادی رسانه​ها، موقعيت پرتنشی در صحنه بين​المللی ايجاد می​کند.

حاکمیت، نیروهای سیاسی نزدیک به خود را نیز دیگر به راحتی تحمل نمی​​کند و با آمریکایی خواندن منتقدین خودی، عملا نشان می​دهد که فضا به چه سمتی حرکت خواهد کرد.

رای دادن در هر شرایطی، تبدیل به وظیفه میهنی و دینی می​شود تا دشمنان کشور حساب کار دست​شان بیاید.

با توجه به آشنایی دست​اندرکاران انتخابات به رای​سازی، و عدم تحمل نهاد​های ملی و بین​المللی نظارتی، امکان تقلب و رای​سازی عملا فراهم می​شود.

با نگاهی به گذشته، چند مساله را می​توان از لابلای تاريخ جستجو کرد.

ادامه جنگ و حفظ کشور در وضعيت پرتنش، عامل مهمی در تحکيم پايه​های نظام به صورتی غير قابل اصلاح بود. منتقدين آرام آرام از صحنه سیاسی حذف شدند، و مخالفين هم يا وارد عمليات مصلحانه شدند، يا فراری شدند و زندانی و يا به دشمن پيوستند. حاکميت فضای ترس و "شل کن-سفت کن" از آن موقع نتيجه داد.

نگه داشتن کشور در وضعيتی به دور از آرامش امکان نديدن ضعف​ها را فراهم می​کند و دوام و بقاي ساختاری که اصلاح​ناپذير می​نمايد، در اين شرايط امکان​پذير است.

سوال اين است که آيا تکرار همان وضع گذشته فقط آمار را بالا می​برد يا می​تواند عاملی برای اصلاح يا تغيير باشد؟

حاکميت از مردم می​خواهد که در انتخابات شرکت کنند، بی​آنکه رای مردم تاثيری در سرنوشت​شان بگذارد. به عبارتي، به جای حاکميت مردم بر مردم، حاکميت اقليتی که قدرت و اقتصاد را در اختيار دارد بر مردم را شاهديم. به گمانم رابطه در ساختار دموکراتيک بايد دوطرفه باشد. تا زمانی که ساختار حاکم از رای مردم تنها جنبه تزئينی​اش را مد نظر قرار می​دهد، مردم چه انتظاری می​توانند از رای خود داشته باشند؟

سوال ديگر اينکه گزينه​های موجود، و کسانی که عملا شانس عبور از صافی شورای نگهبان را دارند، چقدر توان بيرون راندن کشور از باتلاق خودساخته را دارند؟

در سال​های پيش از مجلس ششم که حتی جناح راست خاتمی را جدی گرفته بود(۷۶-۷۸)، و اصلاح طلبان ضعف خود را در مقابل ساختار سلبی حکومت عيان نکرده بودند، رای مردم عاملی در تحولات کشور بود. وقتی ميزان تنش با آمريکا و اروپا در دوران هاشمی رفسنجانی روز به روز بيشتر می​شد، ايجاد آرامش و زبان نرم خاتمی عملا در عرصه بين​االمللی نتيجه​بخش بود. وارد درگيری با افغانستان نشديم(تابستان ۷۷) وزارت اطلاعات به عمليات حذف فيزيکی منتقدين اعتراف کرد(پاييز و زمستان ۷۷).

از طرف مقابل، ضعف دولت در جمع کردن ماجرای ۱۸ تير و ايجاد مجلسی ابتر و بی​خاصيت (مجلس ششم)، نشان داد که اصلاح​طلبان در رويارويی با قدرت، عملا هيچکاره​اند و ول معطل.

اين گروه يک بار با تجديد نظر در سیاست​ها و شعارهای خود بعد از شکست سنگين مجلس چهارم، توانسته بود از طريق انتخابات رياست جمهوری در سال ۷۶، خود را به نحوی مثبت بازسازی کند. بعد از شکست در انتخابات شوراها در سال ۸۱، مجلس در سال ۸۲ و ریاست جمهوری در سال ۸۴، هنوز نتوانسته اعتماد عمومی را جلب کند و اين نمی​تواند نکته مثبتی باشد. راه يافتن تنها چند کانديدای نام آور به شورای شهر تهران در مقابل اصولگريان چندان اميدوار کننده نيست.

آيا راه​يابی گروهی از اينان که مطمئنا قوی​تر از مجلسيان دوره ششم نيستند، می​تواند فضای کشور را تغيير دهد؟

Labels:

Sunday, January 13, 2008
سهم کارتن خواب‌ها از ماه محرم امسال

Labels:

Saturday, January 12, 2008
سوال دوم: اظهار نظر، تعیین تکلیف است؟
سوال دیروز من با جواب‌های جالبی روبرو شد. نکته جالب این است که وقتی مساله‌ای را زیر سوال می‌بری، برای بعضی از دوستان انگار جنبه تعیین تکلیف پیدا می‌کند.

اشتباه نکنید!

سوال من این است که وقتی ارکان برگزاری انتخابات دموکراتیک، در همه حالاتش مخدوش است، نه صحت آرا معلوم است، نه آزادی انتخاب وجود دارد، و نتیجه رای آوردن عده‌ای هم در نهایت چندان مثبت نخواهد بود، مگر آنکه فقط از طریق رسانه‌های وابسته به خود ادعا کنند که کاری کرده‌اند کارستان، این چه مجلسی است؟

من ترجیح می‌دهم پرسشگر باشم. تا زمانی هم که پاسخ مناسبی دریافت نکنم، باز هم خواهم پرسید. بیشتر پاسخ‌ها، جنبه توجیهی دارند. توجیهی از جنس تبلیغ طرفداران یک گروه سیاسی.

سوال از کسانی که طرفدار رای دادن هستند، یا حتی سوال از مخالفین انتخابات، تعیین تکلیف نیست. اصلا شاید قصد من قلقلک افکار دوستان باشد. چرا که نه؟

Labels:

Friday, January 11, 2008
سوال: مبنای مشروعیت یک حکومت چیست؟
این روزها ممکن است از همه طرف حرف‌های مختلفی بشنویم که رای دادن در انتخابات، پذیرش مشروعیت است، و یا میزان مشروعیت یک حکومت و دولت، برگزاری انتخاباتی آزاد و بدون ترس از قدرت گرفتن مردم است.

فارغ از همه این بحث‌ها، به نظر می‌رسد هر گروهی متناسب با قدرت خود در ساز و کار فعلی، یا نفوذ اجتماعی خود، تفسیری متفاوت ارائه دهد.

مطلب اخیر عباس عبدی در 'اعتماد ملی" نکات جالبی داشت:

...هر انتخاباتي چنان که از نامش پیداست بايد امكان انتخاب را براي مردم، مطابق خواست‌ها و سلايق خودشان فراهم كند، و از اين منظر حذف و رد صلاحيت ديگران (چه قانوني و چه غير قانوني) عوارض خاص خود را دارد. زيرا رد صلاحيت از دو حال خارج نيست، يا اينكه گروه‌هاي رد صلاحيت شده پايگاهي ندارند و در صورت شركت هم رأي لازم را نمي‌آورند، يا اينكه به احتمال بسيار آنان همچون ديگران ،نامزدهاي انتخاب شده‌اي خواهند داشت...

...ركن دوم انتخابات، سلامت آن است. سلامت از هر حيث مدنظر است. هم در برابری اجرای قانون، و امكانات و بي طرفي كامل حكومت در اجراي انتخابات و هم در وجود حاكميت مرجع قضايي مستقل بر تصميمات هيأت نظارت بر انتخابات و نيز استقلال كامل اين هيأت از گرايش‌هاي سياسي...

...ركن سوم يك انتخابات مورد قبول، كارآمدي نهاد برآمده از انتخابات است. در موضوع انتخابات مجلس، وظايف اصلي آن نظارت و قانون‌نويسي و تخصيص منابع مالي و بودجه دولت است هرگونه خدشه‌اي در اجراي اين وظايف و نيز هرگونه محدويتي كه انحصار قانون‌نويسي و تخصيص بودجه را لغو كند و يا نظارت مجلس را هم‌عرض يا تحت ساير نظارت‌ها قرار دهد و يا آن را محدود كند، به بلاموضوع كردن نهاد برآمده از انتخابات منجر خواهد شد...

دیگران هم نگاه‌های خودشان را دارند. من مانده‌ام که در چنین فضایی، که ارکان انتخابات عملا مخدوش هستند، تاثیر رای دادن در آینده اجتماعی کشور چیست؟

مجلسی که در بهترین حالتش قدرت ندارد امکان تعدیل ساختار از آن گرفته شده، آیا می‌تواند باعث تغییر نگاه حاکمیت شود؟ مجلسی که زور کنترل نهادهای نظامی و انتظامی را ندارد، مجلسی که نمی‌تواند از پس یک دولت قانون‌شکن برآید، چه نامی می‌توان برایش متصور شد؟

یادم می‌آید کلاس تاریخ سوم دبیرستان که بحث بر سر تفاوت مجالس فرمایشی پیش از انقلاب بود.

آیا نتیجه زحمات مردم عزیز بازگشت به همان نوع مجلس از نوع فعلی(با ریش و ...) است؟

الان نزدیک به ۳۰ سال از آغاز انقلاب می‌گذرد، و بیش از ۷۰ در صد جمعیت ایران، بعد از انقلاب به دنیا آمده‌اند. چند در صد مردم ایران بعد از سال ۵۸ به مدرسه رفته‌اند؟

خداوند مرحوم جرج اورول را بیامرزاد که حداقل "قلعه حیوانات" را نوشت. حکومت ناپلئون هم مشروعیتی کامل داشت. رقبا هم یکی یکی حذف شده بودند.

سیر نزولی تحریف مفاهیم ما را به کجا خواهد برد؟

آخر و عاقبت ما این خواهد بود که شایعه مذاکره احمدی‌نژاد با وزیر دفاع آمریکا در قطر را قبول می‌کنیم، چون به نهاد‌های موجود اعتماد نداریم و برآمده از رای واقعی مردم نمی‌دانیم‌شان. نتیجه این می‌شود که اگر در صحنه‌های بین‌المللی هم موفقیتی کسب شود، باز نگاه دایی‌جان‌ناپلوئنی‌مان عود می‌کند و نتیجه توطئه و روابط پشت‌پرده‌می‌خوانیمش.

نتیجه این می‌شود که نظر ۶ پیرمرد فاقد عقل اجتماعی و صاحب قدرت، از چهل و چند نفر میلیون ایرانی مشروعیت بیشتری پیدا می‌کند.

مانده‌ام، آیا شرکت در چنین انتخاباتی، تایید مشروعیت نظر ۶ نفری است که احتمالا دچار ناراحتی روحی و مزاجی و عقلی هستند، یا چیز دیگری؟

فقط سوال کردم.

Labels:

بازگشت
بعد از مدت​ها برگشته​ام سراغ کتاب​های مرجع کارتون و کاريکاتور. فشار کار و زندگی مانع بزرگی برای تمرکز روی اين مجموعه​ها بود. وقتی در سال ۷۳ چند تا کتاب را به قصد ترجمه از نمايشگاه کتاب خريدم، حس کردم منابع آن زمان برای بچه​های کارتونيست آنقدر کم است که بايد از زير هر سوراخی کتابی تهيه کرد و به نحوی در اختيار علاقه​مندان قرار داد.

کار تحقيق را در همان سال ۷۳ برای کيهان کاريکاتور و ماهنامه گل​آقا آغاز کردم. در حقيقت آموزشی بود برای خودم. اين مجموعه نزديک به دو سال و خرده​ای ماهنامه چاپ می​شد و بعدا قرار شد به صورت کتابی کامل​تر بوسيله حوزه هنری منتشر شود. وقت زيادی هم رويش گذاشتم. آخرين روزهای پيش از خروج از ايران در جايی نسبتا امن گذاشتم و بعدها فراموش کردم چه بر سرش آمد. الان حيف می​خورم که امکان تايپ نبود وگرنه الان فايل کل مطلب را در اختيار داشتم.

نمی​دانم تعداد مطالبم در باب کارتون و کاریکاتور در مطبوعات ایران چقدر بوده. چند سال کار در "مهر"، "کیهان کاریکاتور"، "ماهنامه گل​آقا"، "ایران جمعه" و تک و توکی هم در نشریات دیگر باید فراتر از ۳۰۰ بوده باشد. حس می​کنم این رقم باید خیلی بیشتر از این می​بود. ای کاش بود. چون به ازای هر مطلبی، باید کلی می​خواندم و تحقیق می​کردم.

الان دارم به این نتیجه می​رسم که باید نگاه جدیدی به کارتون مطبوعاتی کرد. کارتون مطبوعاتی نیازمند یک تحول اساسی است. در دهه شصت حضور یک استرالیایی در آمریکا، پت الیفنت باعث شد شیوه کارتونیست​ها و نحوه برخوردشان با مسائل سیاسی به کلی متحول شود.

Labels:

Thursday, January 10, 2008
چشم
خبر ناراحت کننده نابينا شدن يک سرباز نيروی انتظامی در ماجرای شلوغی بازی پرسپوليس و سپاهان را خيلی​ها شنيده​اند و خوانده​اند. قرار شده به اين جوان قرباني، مبلغی به عنوان خسارت پرداخت شود.

يادم آمد به ماجرای کوی دانشگاه و دانشجويی که يک چشمش را در حمله لباس شخصی​ها یا نیروهای ویژه از دست داد. کسی خبر دارد چه بر سر آن بنده خدا آمد؟

Labels:

برادران "سوتی"کار
دقت کرده​ايد اين روزنامه کيهان چقدر بی​اعتبار شده؟ البته می​توان حدس زد که جماعت در خواب خبرها را می نويسند و رويای صادقه​شان اندکی جعلی است.

این یکی از نمونه​های زحمات برادران:

نتيجه انتخابات درون حزبي در نيوهمشاير پيروزي براي اوباما شكست سنگين براي كلينتون

خلاصه اينکه اعتبار سخنان اين روزنامه که از 'بيت​المال' تغذيه می​کند و احتمالا بسياری از معتادان محقق را سيراب از مواد افيونی(عين خود کيهان نوشتم​ها!)، جزو نهادهايی است که به هيچ​کس و هيچ​جا پاسخ​گو نيست.

به هر حال اين مدينه فاضله خيلی​ها فعلا به فاضلاب خبر می​ماند.

حالا فردا می​نويسد کلمات اهانت آميز کاريکاتوريست روزنامه​های خودسر به کيهان عزيز...

Labels:

Tuesday, January 08, 2008
پايان يک آغاز
نمی​دانم آيا هيچگاه مهران قاسمی را ديده بودم يا نه؟

گاهی دوری از ايران تو را به شک می​اندزاد که چهره​ها آشنايند يا می​توانستند آشنا باشند.

به خودت می​گویی که حتما او را دیده​ای...شاید.

ولی دردناک است. جوانی ۳۰ ساله، اول عمر، اول آینده​ای که البته نمی​دانی پاینده است...

دلم بدجوری گرفت.

Labels:

کلاغستون
حاج‌آقا حسنی: غسل شب جمعه عامل کمبود گاز است!

حسنی امام جمعه ارومیه غسل جنابت شب جمعه را عامل کمبود شدید گاز اعلام کرد. مومنین فعلا به جای غسل، تیمم کنند!

Labels:

رادیو تاکسی: کاریکاتوریست‌ها به بهشت نمی‌روند

بابا کاریکاتور کشیدن هم شد شغل؟ جک و جونوَر نمی‌تونی بکشی چون به بعضی‌ها بر می‌خوره...آخوندا رو نمی‌تونی بکشی، چون مقدسن! یعنی هم آخوندا مقدسن هم جونورا...جل‌الخالق!

Labels:

Monday, January 07, 2008
و اما دردسر جديد
نمی​توان به اين زودی​ها در باره شاخ و شانه کشيدن قايق​های تندرو ايرانی با ناوچه​های آمريکايی اظهار نظر کرد، ولی می​توان اميدوار بود که هنوز اتفاق بدی نيافتاده است.

خطر مساله آنجاست که اين قايق​ها در اختيار نيروهای سپاه است و به گمان من، اين جماعت اگر بخواهند مایه​های شهادت​طلبی​ را به رخ آمریکایی​ها بکشند، همانی خواهد شد که نباید بشود.

صبح وقتی از سر کار رسيدم خانه و سی​ان​ان را تماشا می​کردم، خبرنگار پنتاگون اين شبکه خبر تقابل تهديد آميز قايق​های ايرانی را با کشتی​های جنگی آمريکايی اعلام کرد.

بی​اختيار ياد فيلم موج مرده حاتمی​کيا افتادم. بدترين چيزی که می​توانستی انتظارش را در صبح اول هفته داشته باشي، همين يک خبر بود.

هنوز محل دقيق اين اتفاق را نمی دانم، و اينکه اين نقطه از خليج فارس در آب​های بين​المللی بوده(ادعای آمريکايی​ها) يا نه محل ترديد است.

فعلا بايد خدا را شکر کرد که خون از دماغ کسی جاری نشده، وگرنه چنين اتفاقی در اول هفته​ای که بوش برای توجيه سياست​های ضد ايرانی​اش به منطقه می​آيد چندان جذاب نيست.

---

از تذکر دوستان هم ممنونم. یادم رفته بود "فارس" را بنویسم.

Labels:

مملکت امام​ زمانی
ده-یازده سال پیش، درگیر انتشار خبرنامه​ای برای یک کنفرانس بین​المللی بودم. با اعصابی خرد و قلبی نا مطمئنه! يکي از بچه​ها می​گفت نگرانی ما بابت درست شدن سروقت مسائل بيخود است. گفت که در مملکت امام زمان، اصلا نبايد نگران چيزی بود! در اوج عصبانيت از او پرسيدم منظورش چيست؟

گفت: وقتی هيچ چيزی سر جای خود نيست، نادان​ترين آدم​ها در راس امور هستند، علنا می​بينی چه دزدی​های می​شود و مورد تاييد بالاترين مقام​های کشور قرار می​گيرد و کسي جيکش در نمی​آيد، آخر سر هم چرخ مملکت هم دارد می​گردد و مردم هم نان​شان را می​خورند، خب، بايد همه امور دست نيرويی ماورا باشد ديگر. در نتيجه به اين مملکت می​گويند مملکت امام زمانی.

راستش را بخواهيد، مشکل اصلی مملکت ما نديدن است. می​خواهيم پروژه​ای را به انجام برسانيم، نمی​دانيم که بايد به طور همزمان چند کار صورت گيرد تا نتيجه دلخواه حاصل شود. جاده​ای را می​​کشيم، بعد يادمان می​آيد که بايد از زير آن لوله گاز و کابل برق را هم عبور دهيم. سد می​سازيم، بعدش يادمان می​آيد که بايد حوزه آبخيز سد را مديريت کنيم و نگذاريم مواد آواری بعد از هر سيل به مخزن سد سرازير شود و عمر را سد را کاهش دهد. در يک محله کوچک ده تا برج می​سازيم بی​آنکه بدانيم وضعيت فاضلاب، ترافيک، فضای سبز و ... مورد نيازمان چيست؟

نياز به منبع حرارتی در زمستان که نياز جديدی نيست. بزنيم به تخته، گاز هم داريم. برای مصرف چند مملکت به جمعیت ایران خودمان.

می​خواهیم گازمان را صادر کنیم، ولی هنوز برآوردی از میزان مصرف داخلی​مان نداریم. شبکه داخلی کشش لازم را برای رساندن گاز به بسیاری نقاط دوردست را فاقد است.


فرهنگ مصرف، نداريم! خانه​سازان نسبتا بی​شرف ما بی​آنکه به شاخصه​های انرژی توجه داشته باشند، هر آشغالی را به بيشترين قيمت تحويل​مان می​دهند. خودمان انگار فقط می​خواهيم گليم خودمان را از آب بکشيم بيرون، در نتيجه فلان لق بقيه هم ميهنان نسبتا عزيز.

مشکل خود ما هستيم. از شهروند عادی گرفته، تا خانواده و نهايتا دولت. بعد از جنگ، فرهنگ مصرفی آرام آرام حاکم شد و بر اساس همان فرهنگ، خودمان ترتيب خودمان را داديم. این همه مرکز فرهنگی درست شد، ولی کدام فرهنگ صحیح مصرف منابع را تولید کردیم؟

یک شوخی بزرگ این بود که سازمان بهینه سازی مصرف سوخت که دو سالی مشاورش بودم، از نظر مصرف بهینه انرژی بدترین ساختمان ممکن را در اختیار داشت و چهار برابر و نیم حد استاندارد انرژی مصرف می​کرد. وزیر نفت، از خودرویی استفاده می​کرد که دو برابر حد لازم بنزین می​سوزاند و در عین حال مبلغ بهینه سازی مصرف سوخت هم بود. رئیس سازمان حفاظت محیط زیست سوار یک خودرو آلاینده محیط زیست می​شد و کافی بود این مساله را به به دکتر حجت بگویی تا گردنت را از جا بکند.

ارزش سوخت را نمی​دانيم. ارزش آب تهران را ندانسته​ايم. نمی​دانيم که داريم ماتحت مبارک​مان را بهترين آب دنيا می​شوييم. خودروهای کثافت​مان را با آن آب چند روزی مثل عروس می​کنيم.

مساله دردناک اين است که همبستگی ملی وجود ندارد. سياست گند زده به همگرايی ملی. اگر من شيرازی که سردم شده درک می​کردم با نگه داشتن حرارت خانه ام روی ۲۰ درجه سانتيگراد به جای ۲۵، می​توانم به هموطنی ديگر در نقطه​ای دوردست که دارد از سرما می​ميرد و گاز ندارد کمک کنم، حتما اين کار را می​کردم، ولی کو درک؟ پول گازش را دارم، فلان لق بقيه. اصلا تقصير دولت است. به جای آنکه گاز را صادر کند، بايد گاز را به همه نقاط بکشاند و خودمان هرقدر خواستيم مصرفش کنيم. پولش را می​دهيم خب!


ما واقعا سختی نکشیده​ایم! بلد نیستیم صرفه​جویی کنیم. مصرف بهینه خسیس​بازی نیست. یاد نمی​گیریم و به بچه​های خودمان هم نمی​آموزیم.

از ماست که برماست.

Labels:

کسی به فکر کارتن خواب‌ها هست؟
هوای تورنتو اندکی گرم شده، بر عکس هوای تهران و بقیه نقاط ایران.

یکهو یادم افتاد به بی‌خانمان‌هایی که امشب در تهران از سرما می‌لرزند.

جماعت وبلاگ‌نویس معمولا برای کارهایی گروهی مثبت آمادگی دارند، اما نمی‌دانم می‌توانند توجه مخاطبین خود را اندکی به وضع کسانی یک پتوی اضافی هم می‌تواند جان‌شان را نجات دهد جلب کنند؟

کاش همه سرمازدگان امشب گرم می‌خوابیدند.

Labels:

Friday, January 04, 2008
یک مطلب نسبتا خوب
این مطلب شماره اخیر "فارین افرز" را حتما بخوانید. کار مشترکی است از ولی نصر و ری تکیه. تحلیلش با خودتان، ولی به گمان من زبان مناسبی را برای تشریح وضعیت فعلی آمریکا و ایران انتخاب کرده‌اند.


بحث اصلی این است که آمریکا نمی‌تواند همان رفتاری را با ایران داشته باشد که در دوران جنگ سرد با شوروی داشت.

حمایت از رژیم‌های عرب سنی مذهب برای کنترل و مهار ایران به این راحتی‌ها جواب نخواهد داد.

چرا من حرف زیادی می‌زنم؟ خودتان بخوانیدش دیگر!

Labels:

I have a dream


لبيک، يا اوباما!

باراک اوباما که نام ميانی​اش حسين است(باراک حسین اوباما)، نامزد سياه​پوست حزب دموکرات در مرحله مقدماتی انتخابات از رقبای هم حزبی خودش جلو زد. گرچه هنوز در ايالت​های ديگر آمريکا هيلاری شانس زيادی دارد، ولی پيام اوباما، تغيير است و از جماعت بالای ۶۰ سال هم که نمی​توان انتظار تغيير داشت! در صورتی که اوباما در مرحله مقدماتی، نامزدی حزب دموکرات را نصیب خودش کند، روح مارتین لوتر کینگ حسابی جشن می​گیرد. مارتین لوتر کینگ در گرد همایی بزرگ سیاه​پوستان گفت که "رویایی در سر دارد"...آیا انتخاب یک رهبر سیاه​پوست در مملکتی مثل ایالات متحده خودش یک رویا نیست؟

شبکه​هایی مثل فاکس نیوز و بعضی رسانه​های محافظه​کار و حتی نزدیک به کلینتون بارها خواستند با نام میانی باراک اوبما بازی و او را به مسلمانان تندرومتصل کنند. هنوز بسیاری از آمریکایی​ها از مسلمان​ها و اسامی اسلامی می​ترسند. من این نکته را به خوبی در میان کارتونیست​های آمریکایی دیدم. یک جور ترس همراه با تنفر که به کمک رسانه​ها تشدید شده.

اوباما رای جوان​ترهای آمریکایی را در جیب دارد. در آیوا، نزدیک به ۵۷ در صد رای دهنده​های زیر ۳۰ سال به اوباما رای دادند.

جان ادواردز هم خودش را بالا کشيد و چند دهم درصد از هيلاری کلينتون پيش افتاد. هيلاری البته در بسياری از ايالت​های ديگر شانس موفقيت دارد، اما چهار سال پيش وقتی هاوارد دين در آيوا شکست خورد، ديگر نتوانست سرش را بالا بگيرد و آدم نسبتا پپه​ای مثل "جان کری" نامزد حزب شد. جان کری گرچه آدم باسابقه​ای بود ولی آنقدر در شرایط سخت "دست-دست" کرد که اعتماد عمومی را نتوانست از آن خود کند.

خلاصه​اش اینکه تا یک سال آینده کلی هیجان انتخاباتی فارغ از شورای نگهبان در این سر دنیا داریم!

Labels:

Thursday, January 03, 2008
کلاغستون
دروغگو دشمن خدا و دوست آبادگران

دولت احمدینژاد رکورد دروغ گفتن در واحدزمان را شکست. واحد آمار کلاغستون در حال تحقیق در مورد مواردی است که دولت احمدی‌نژاد دروغ نگفته است!





ویدئو را اینجا هم می‌توانید ببینید

Labels:

آگهی​بگیران اقتصادی​نویس
الان به طور تصادفی يادداشت غم​انگيز علی دهقان را می​خواندم.

يادم آمد به تحقيق نا​تمامم برای انجمن صنفي، در سمت بازرس. روی يک روزنامه اقتصادی که خبرنگارانش رسما آگهی​بگير شده بودند متمرکز بودم و با چند نفر از افرادی که از روزنامه رفته بودند، و نيز چند نفر از کسانی که آن زمان برای روزنامه می​نوشتند گفتگو کردم*.

يکی از خارج شده​ها نامه​ای چند صفحه​ای نوشته بود و به جزئياتی اشاره کرده بود که نمی​شد به راحتی از کنارش گذشت. از طرف ديگر اگر کار بيخودی به دادگاه کشيده می​شد، تعداد زيادی از روزنامه​نگاران بدون دليل کارشان را از دست می​دادند.

ماجرا ساده است. بعضی از روزنامه​های اقتصادی عملا صفحه​های خود را به اسم خبر می​فروشند، بی​آنکه نشانی از "رپرتاژ" پای صفحه باشد.

بعضي از دبيران اقتصادی روزنامه​ها نيز عملا صفحه اقتصادی روزنامه را حراج می​کنند. و بدتر از آن، بعضی از روزنامه​نگاران بدون گرفتن هديه تن به انتشار خيلی از خبرها نمی​دهند.


آن سال البته در مورد سو استفاده​های غیر اخلاقی بعضی از سردبیران اقتصادی از نیروهای تازه​کار برای جلب آگهی هم یک تحقیق کوچک کردم که سرم سوت کشید.

روزنامه​نگاری اقتصادی در این طرف دنیا

من برای یک خبرگزاری اقتصادی کار می​کنم. اخبار ما روی بلومبرگ، یاهو نیوز و دیگر رسانه​های اقتصادی مهم منتشر می​شود. بسیاری از روزنامه​نگاران این حوزه، از اخبار بازار پیش از همگانی شدن مطلع هستند ولی حق ندارند از اطلاعات موجود برای خود یا کسی استفاده کنند. در همین باره با یکی از خبرنگاران سی​بی​سی بحث کردم و گفت یک خطای ساده به معنای پایان حرفه روزنامه​نگاری همراه با بدنامی است. فرد لنگن که برای گلوب اند میل هم می​نویسد معتقد بود که قیمت نامش در رسانه​ها صدها بار بیشتر از سهام تقلبی بورس می​ارزد و هیچگاه ریسکی نمی​کند که به خودکشی حرفه ای​اش بیانجامد.

خبرنگار حق ندارد از موسسه یا حوزه مربوطه هدیه دریافت کند.

خبرنگار و اعضای تحریریه حق ندارند نقشی در گرفتن آگهی داشته باشند و مدیر بخش آگهی​ها حق ندارد برای حذف یا انتشار خبری، تحریریه را تحت فشار قرار دهد.

در این میان، بارها اتفاق افتاده که مدیر شبکه​ای از ترس قطع آگهی​های یک آگهی دهنده از انتشار گزارشی جلوگیری کرده است. اما بی​آبرویی ناشی از سانسور خبری بعدها گریبان طرف را گرفته.

من دوستان زیادی در حوزه اقتصادی دارم که می​دانم ممکن است از این نوشته ناراحت هم بشوند، اما دوست دارم نظر آنها را هم بدانم.

-------
* متاسفانه پیش از سفر به کانادا این گزارش نا تمام، همراه با متن یک کتاب تخصصی که ۴ سال وقتم را گرفته بود را پنهان کردم که هیچگاه پیدا نشد و عملا گم شده است.

Labels:

پرسپوليس و دردهای موروثی
کسی يادش می​آيد آن سال​ها را که پرسپوليس يکهو خورد به تور "وحدت" و تيم "ابطحی" پيش از بازی بزرگ با استقلال. قرمزها را شکست داد؟

آن سال​ها تيم قرمز وقتی می​باخت، به اين راحتی​ها حالش سرجايش نمی​آمد. انگار بعد از باخت به پاس، همان وضعيت تکرار شده، اما با چند اختلاف. آنموقع، اين علی پروين بود که تيم را می​چرخاند. مزاحم نداشت. شايد مشکل بزرگش تقسيم بازی ميان وحيد قليچ و بهروز سلطانی بود و ...

امروز، اگر تيم دارد بهتر می​شود و آدمی احساسی مثل نيکبخت موفقيت تيم را به حميد استيلی نسبت می​دهد، نشان می​دهد که کار از جايی ديگر می​لنگد. من نمی​دانم روان​شناسان ورزشی اين جور مواقع به کار تيم می​خورند يا نه، ولی کرم ريختن​های گروه استيلی دارد بدجوری اعصاب بقيه پرسپوليس می​رود، و اگر استقلال حرف از جذب نيکبخت زده، معنی​اش جز اين نيست که فضا بدجوری خراب شده.

شد يک مربی با خيالی آسوده کارش را با تيم قرمز به نقطه​ای که می​خواهد برساند بدون اينکه ترتيبش داده شود؟

Labels:

ساده انديشی يا واقع​بينی؟
ديدن يک فيلم کمدی-سياسي، نمی​تواند آدم را با همه واقعيت​های سياسی آشنا سازد. با اين همه، شناخت موقعيت قدرت در پاکستان برای يک ناظر نه چند دور و نه چندان نزديک اندکی متفاوت از آن چيزی است که بعضی از دوستان مشاهده کرده​اند.

با يکی از رفقای پاکستانی​ام که روزنامه​نگار است در باره قدرت​گيری طالبان حرف می​زدم. در مورد قدرت نظاميان و نیروهای اطلاعاتی پاکستان و تاثيرگذاری سياسيونی مثل نواز شريف و بوتو.

معتقد بود که نظاميان پاکستان در عمل پرورش دهنده طالبان بودند و اين برنامه​ای بود که بوتو يا شريف نمی​توانستند تغيير چندانی در آن ايجاد کنند. در سال​های ۱۹۸۰، تعداد زیادی از نظامیان پاکستانی با قبایلی که در مرز افغانستان می زیستند همراه شدند و این همراهی البته با هماهنگی ایالات متحده و عربستان صورت گرفت. عربستان هم البته سرمایه​گزاری وسیعی در پاکستان و "مدرسه" ها کرد.

از ۱۹۷۷ تا کنون، قدرت اصلی در دست چه گروهی بوده است؟ آیا سیاستمداران پاکستانی می​توانسته​اند به این راحتی از زیر سایه ارتش تمامیت خواه بیرون بیایند؟

از سوی دیگر، سو​استفاده​های مالی و پرونده​های پول​شویی سیاستمداران همیشه بلای جان آنان و طرفداران​شان شده که نمی​توانسته​اند به راحتی سر بالا کنند. خاندان زرداری و بوتو از این بابت ضرر زیادی به پاکستان و خودشان زدند، هر چند بعضی از اتهامات ناشی از پرونده​سازی​های سیاسی​ای بوده که بخشی از قدرت برای بیرون راندن این خاندان از سیاست بر آنها وارد کرده است.

ما به کجا می​رویم؟

يادم آمد به رفيقی از رفقای حوزه هنری که اهل سپاه بود و می​گفت خيلی از اهالی تندروی سپاه دوست دارند قدرت اين نهاد و تاثيرگذاری​اش در سياست مثل ارتش پاکستان باشد. در سال ۱۳۸۵ گزارشی منتشر نشده خواندم از يکی از بچه​های روزنامه​نگار که به عراق رفته بود. در ظاهر برای زيارت. می​گفت بعضی از زائرين، بچه​های سپاه بودند و بعد از رسیدن به مقصد از کاروان جدا شدند. گزارش​های شفاهی در این باب کم نبوده است.

من نه به عراق رفته ام و نه علاقه​ای دارم آنجا بروم، ولی همکارانی داشته​ام که به عراق رفته​اند و گفته​هایی مشابه تحویلم داده​اند. بدون شک ما نمی​توانیم به این راحتی از خیر عراق بگذریم، اما حضور نظامیان ما در عراق هرچند با شعارهای دولت​مردان ما نمی​خواند، اما برای من یادآور حضور نیروهای پاکستانی در جنوب افغانستان است. حضوری متفاوت اما انگار به دنبال نتیجه​ای که فقط بخش توسعه​طلب ایران به دنبال آن است.

تا زمانی که اين جماعت نظامی در ايران حضور دارند و می​توانند در سياست دخالت داشته باشند، حضور خاتمی و الباقی تاثير چندانی روی وضع موجود نخواهد داشت. ممکن است نتيجه مثبتش توقف توليد بمب باشد، که البته بسيار هم جای تقدير دارد، ولی تفکر پشت این بمب و مدافعانش که سرجای خودشان هستند. امروز نشد، فردا. فردا نشد، شاید وقتی دیگر.

اينکه می​گويند سپاهيان از ورود به سياست نهی شده​اند، هميشه جای سوال داشته. مگر پديد آمدن سپاه برای کنترل ارتش نبود؟ مگر اينها هماره با بسيج جان​برکفان حاکميت نبوده​اند؟ مگر سياستی را که حاکميت اعمال می​کند، سياست نيست؟ مگر قلع و قمع نيروهای سياسی بر عهده اين جماعت نبود؟ همان​هايی که حاضر نشدند در دهه ۶۰ سلاح به دست بگيرند و در عمل نبايد با آنها برخورد می​شد، زندانی که بودند؟ از بچه​های توده​ای و اکثریت بپرسيد. برادر حسین و برادر حسین مگر از کجا آوار شدند بر سر زندانیان سال۱۳۶۲؟

وظیفه سازمانی سپاه آیا حفاظت از انقلاب نیست؟ خود همین موضوع ربطی به سیاست پیدا نمی​کند؟ آیا انقلاب همیشه بر یک پاشنه می​چرخد؟ آیا همیشه باید در شرایط انقلاب باشیم؟ آیا حفظ این شرایط توجیهی برای در قدرت ماندن اقلیتی خاص نیست؟ و ...

---

نمی​توان گفت هر اتفاقی در پاکستان افتاده در ایران هم خواهد افتاد. به هیچ وجه. اما اینکه خیال کنیم برادران عزیز از قدرت​طلبی ارتشیان پاکستان مبرا هستند و فقط اهل خدمتند هم نمی​تواند قابل اعتماد باشد. می​تواند؟

Labels:

سال نو تورنتو به روایت رادیو زمانه
گزارش‌ آغاز سال ۲۰۰۸ در تورنتو
آغاز سال نو در تورنتو همراه با ایرانیان مهاجر

ده‌ها هزار نفر از ساکنان تورنتو از جمله ایرانیان به میدان اصلی شهر آمده بودند تا فرا رسیدن سال ۲۰۰۸ را جشن بگیرند. صدای بوق خودروهای ایرانیان مرکز شهر تورنتو را مثل شهرک غرب تهران کرده بود.

Labels:

کلاغستون
از تشکیل وزارت وطن‌فروشی تا وقایع سال ۲۰۰۷

وزارت وطن‌فروشی که مسوول فروش خلیج فارس، دریای خزر، جزایر سه‌گانه و اروند‌رود است تاسیس می‌شود.

Labels: