یادداشت‌های نیک آهنگ
انتشار مطالب اين وبلاگ در کيهان و رسانه​های مشابه، حرام است
تلخ‌ترین خبر برای جامعه کاریکاتوریست‌ها
برترین کاریکاتوریست چهره قرن بیستم در گذشت

دیوید لوین، کاریکاتوریست ۸۳ ساله آمریکایی روز گذشته در بیمارستانی در منهتن درگذشت. لوین را بزرگ‌ترین طراح کاریکاتور چهره قرن بیستم نامیده‌اند. یکی از بازماندگان دوران کلاسیک که هاشورهای قرن هجدهم را زنده کرد و با روان‌شناسی دوران مدرن در آمیخت. لوین از ۱۹۶۳ تا همین چند سال پیش که بینایی‌اش به حداقل رسید، طراح ثابت نشریه «بررسی کتاب نیویورک» بود و عملا سرقفلی این مجله به حساب می‌آمد.

Labels:

Monday, December 28, 2009
یک بحث تکمیلی
فرق من با وبلاگ‌نویس محترمی که طبیعتا اسم مستعار دارد و مسوولیت رسانه‌ای ندارد و با یک تیم روزنامه‌نگار کار نمی‌کند و ... این است که من باید خیلی از ملاحظات را رعایت کنم، و او می‌تواند رعایت نکند.

درک کار گروهی رسانه‌ای برای کسانی که چنین تجربه‌ای ندارند، سخت است و طبیعتا انتظار بیجایی است اگر از کسی بخواهم مثل من به ماجرا نگاه کند.

با این همه، به عنوان یک روزنامه‌نگار، مسوولیتی دارم. گاهی ممکن است خودرای بودن من، مانع پیمایش درست راه شود. اما در موردی حساس مثل این، ترجیح دادم خودسر و رادیکال نباشم.

برای من، نقد همه دوستان، محترم است، اما هر کسی می‌تواند بر اساس نگاه خودش رفتار کند. خداوند آیت‌الله منتظری را بیامرزاد که در یک هم‌فکری، کمک کرد توجیه لازم برای کشیدن جماعت فراهم آید. نامه مرحوم منتظری، مطمئنا کار همکارانم را در آینده راحت‌تر خواهد کرد.

تاکید مجدد: من فعال سیاسی یا اجتماعی نیستم. روزنامه‌نگارم با تمامی زنجیرهایی که به دست و پایم بسته شده. بر اساس همین محدودیت‌ها می‌توانم کار انجام دهم. کسانی که آزاد هستند، طبیعتا راحت‌تر می‌توانند هر کاری بخواهند انجام دهند.

Labels:

Sunday, December 27, 2009
می‌کشم (Mikesham) آنکه برادرم کشُت
نمی‌توان فکر کرد که یک در یک حکومت شیعی، بتوان عزاداران را کشت. نمی‌توان فرض کرد حکومتی که خود را اسلامی می‌داند، شهروندان خود را در این روز بکشد. هرگز نمی‌توان...

چرا نمی‌توان؟

کجای این مملکت، کجای این حکومت، کجای این مجموعه اسلامی بوده؟ تازه اگر اسلام را بدون عیب و ایراد بگیریم! آن بحث دیگری است!

مملکتی که سرتاپایش دروغ است، مملکتی که فرزندان آدم‌ها را به سان امانت نمی‌نگرد و اجازه می‌دهد به زندانیان تجاوز شود...

سال‌ها قبل وقتی می‌شنیدی که در دهه ۶۰ به زندانیان، پیش از اعدام تجاوز می‌شده و حکمش را هم آقایان علما داده‌اند، باورت نمی‌شد...چگونه می شد سندی یافت؟ سند می‌خواهید؟ همین اتفاقاتی که در کهریزک، در شیراز، در بازداشتگاه‌های مخفیانه سپاه افتاد...سند می‌خواهید؟

کدام یک از علما بعد از دیدن عکس‌ها و اسناد جلوی حاکم ایستادند؟ نوری همدانی؟ چرا مکارم در این سال‌های آخر عمرش ساکت است؟ آبروی میرزای شیرازی و شیراز رفت!

من ممکن است هزار و یک عیب داشته باشم، اما مذهب و اعتقادات مردم برایم همیشه مهم بوده. خودم را سال‌هاست محدود کرده‌ام. نخواسته‌ام از کارم برداشتی منفی کنند. پیش از انتخابات مجلس هفتم، از ابطحی کمک خواستم تا منع کشیدن آخوندها را رفع کند. کاریکاتور خاتمی را کشیدم و برایش فرستادم. ابطحی تقلب را به دست دوست دیگرم داد تا برداشتن تابو به نام یک غیر خودی تمام نشود. ماجرا این نبود که به اسم من تمام شود، داستان این بود که باید فضا را تغییر می‌دادیم. همین مساله هم البته با تاخیر کمک کرد.

اما کشیدن خامنه‌ای...فکر می‌کنید در طول این مدت که دست «آقا» را کشیده‌ام، کم به من لطف شده؟ نگرانی جماعتی این بود که طرف یک مرجع روحانی است، اما مرجع من نبود، با این همه تاخیر کردم، از مرجعی بزرگ‌ سوال کردم که کسی روی حرفش نمی‌توانست حرفی بزند.

با این همه از خیلی‌ها پرسیدم که مرز انتقاد و اهانت نزد مقلدین چگونه دیده می‌شود؟ همین هم برایم مهم بود.

کشیدن کسی که از نظر تو نه مرجع است، نه شایسته است، نه در جای خودش نشسته، اما گروهی با تو هم فکر نیستند...

---

من به ناشر کارهایم احترام می‌گذارم و محدودیت‌هایم را می‌دانم. برای روزآنلاین طرحی از خامنه‌ای نخواهم کشید، اما از امروز محدودیت‌های خودم را بردشته‌ام.

خامنه‌ای در این دو روز گذشته، اجازه قتل داده. بر اساس مذهب ادعایی خودش، محرم را حرمتی است.

من حرمت نگه داشتم، اما رهبر دینی مملکت به محرم، بی‌حرمتی کرد...

من خامنه‌ای را اما از دید یک کارتونیست مطبوعاتی می‌کشم، نه کسی که منتظر محاکمه اوست، نه کسی که منتظر پایین کشیده شدنش از قدرت است، نه کسی که از او بدش می‌آید.

من از احمدی‌نژاد خوشم نمی‌آید، اما موقع کشیدنش بیشتر به او می‌خندم. به یاد ندارم با تنفر او را کشیده باشم. او یک کاراکتر است...
خامنه‌ای را بدون تنفر می‌کشم. می‌خواهم حرفه‌ای رفتار کنم...

----

از اینکه دوستانم را اذیت کردم و معطل‌ شدند، عذر می‌خواهم، اما زمانش امروز فرا رسید.

Labels:

ایمیل فعال‌سازی خودنویس را نگرفته‌اید؟
الان کامنتی رسید از دوستی که ایمیل فعال‌سازی را نگرفته. توی خودنویس نوشته بودم که حتما 'اسپم'ها را چک کنید. اما اگر باز هم نشد، به من ایمیل بزنید، و در ضمن بگویید با چه "یوزرنیم"ی. دوستان بعدا می‌توانند حساب‌تان را فعال کنند و خبرتان بدهند. الان حساب بیشتر از ۷۰۰ نفر فعال شده.

Labels:

Wednesday, December 23, 2009
چرا؟ ... برای اینکه
پریروز دیگر کاری را کردم که مدت‌ها منتظرش بودم.

اعضای شورای سردبیری روز بالاخره قبول کردند که یک مرجع کشیده شود.

اما طرح «آزاد شد»، تا حدی جنبه بزرگداشت آیت‌الله منتظری هم بود.

من معمولا احساسی شخصی نسبت به کسانی که می‌کشم ندارم. شاید نسبت به عملکردشان خشمگین باشم، اما دلم نمی‌خواهد از کسی بیخودی خوشم بیاید، یا از کسی متنفر باشم.

وقتی آیت‌الله منتظری را می‌کشیدم، احساس می‌کردم رها شده. سعی کردم فردی آزاد شده از دست ظالم را بکشم. اغراق هم در چهره‌اش به کار نبردم.

من در مرداد امسال از او در باره کشیدن کاریکاتور مراجع سوال کرده بودم. نه به عنوان مقلد، که به عنوان یک کارتونیست. برای من، احترام ویژه بخش بزرگی از مردم به مراجع تقلید اهمیت داشت، حتی مراجع خود خوانده و تقلبی از نظر خیلی از ما.

مدت‌ها در مورد پاسخ مرحوم منتظری با دوستانم بحث کرده‌ام. تفسیر احترام و بی احترامی به این سادگی‌ها نیست. شاگردی از شاگردان آن مرحوم نگاه جالبی داشت که بعدا در باره‌اش خواهم نوشت...در باره حرمت نگاه داشتن و حرمت‌شکنی و برداشت‌های مردم... اگر من قصد بی‌حرمتی نداشته باشم و فردی چنین برداشت کند، تقصیر من است یا مخاطب؟

من تصمیم گرفته بودم اولین مرجعی که می‌کشم، خود ایشان باشد، و کارم را برای‌ دفترش پست کنم. به عبارتی تقدیم کنم به خاطر نظر پیشروی آیت‌الله در قبال «کاریکاتور» و طنز.

اما مطمئن باشید که بعد از کشیدن این کار، مراجع را خواهم کشید، اگر لازم باشد، منتهی زمانی که خشمگین نباشم!

اما هدف من از کشیدن کاریکاتور، تابو شکنی نیست. اگر تابویی در کارتونی از من شکسته شده، هدف چنین کاری نبوده است.

کار من در محدوده اطلاع‌رسانی و «نظر» قابل بررسی است، نه چیز دیگری. حتی نمی‌توانم ادعا کنم کارهایم ارزش هنری دارند، چون ندارند!

سوال اینجاست. آیا خامنه‌ای را خواهم کشید؟ چرا که نه؟ اما به وقت‌اش. آیا او را به این قصد خواهم کشید که دل افراد خشمگین را خنک کنم؟ به هیچ وجه! من کار حرفه‌ای خودم را می‌کنم. الان تشخیص من این است که نباید کامل کشیده شود. تشخیص جایی هم که برایش کار می‌کنم چنین است. من تابع قرارهای حرفه‌ای خودم هستم نه احساسات.

...

از قبل هم گفتم که برای انجام این کار، باید فضای لازم را ایجاد کرد، یا منتظر ایجادش بود. من که نمی‌توانم از همه بخواهم مثل من فکر کنند! من فکر می‌کنم که هنوز زمان لازم است. خیلی از شما عصبانی می‌شوید که وقتش هم گذشته. من عصبانیت را در وادی طنز، نمی‌پسندم. اینقدر کار عصبی کشیده‌ام که برای صد پشتم کافی است.

...

کارتون مطبوعاتی یک جاهایی با کارتون سیاسی فرق می‌کند. جایی که کارتون سیاسی تبدیل به بیانیه‌ای تند می‌شود. اشتباهی که ممکن است بارها و بارها تکرار کرده باشم، اما نادانسته.

Labels:

۱۲ سال، عین توی فیلم‌ها

نیک آهنگ و ریاست مربوطه، ۱۲ سال پیش

امسال می‌خواستم کار جدیدی بکنم. سالگرد عروسی‌مان است...هر سال کارت عروسی را می‌گذارم، و فقط به هیکل گنده شده خودم نگاه می‌کنم و تاسف می‌خورم!

ولی خدایی‌اش اگر می‌خواستم الان در ۴۰ سالگی کاریکاتور خودم را بکشم چه می‌کردم؟ آخ از آن شکم...

الان یادم می‌آید به آن گل کلم گنده که گذاشته بودم جلوی ماشین...بله! رفیقم مهان لطف کرد و با دوست دیگرم ایرج رفتند دنبال کارهای گل و میوه و البته درست کردن گل ماشین! حیف پیازچه و سبزی خوردن به اندازه کافی نبود، وگرنه همه‌ُ گل‌های ماشین عروس را می‌توانستی با نان و پنیر بخوری!

آن شب باران ملایمی می‌آمد...

آخ از تراشیدن ریش روز عروسی بگویم! این رفیق دیگرمان که سلمانی داشت، گمانم کند‌ترین تیغش را نگه داشته بود برای صورت من...کلی خون آمد...آنقدر پودر زد به سر و صورتم که جای خرابکاری‌هایش را بپوشاند! رفتیم بعدش دنبال عروس خانم...خانه دوست دیگری بود که در خانه آرایشگاه داشت...

یک هیجانی داشتم که نگو...عروس را که دیدم... هه هه ...به موهای خودم و پودری که روی صورت داشتم خندیدم!

نکته جالب اینکه راننده داشتیم! من رانندگی نمی‌کنم، در نتیجه حتی در روز عروسی‌ام هم اصراری نداشتم چنین کنم! به این می‌گویند اوج تنبلی!

رفیق عزیزمان حسین هم فیلم‌برداری می‌کرد، گمانم آنقدر از ماشین خارج شده بود که آرنجش به کف بزرگراه مدرس ساییده می‌شد...

وقتی رسیدیم خانه مادرزن‌جان، دیدن فامیل و پدر و مادر و الباقی اندکی از اضطراب‌مان را کم کرد...عقد نمایشی آغاز شد...آخر ما که یک سال و خرده‌ای بود که عقد بودیم...خدایش بیامرزاد، یکی از فامیل‌های پدری به این عقد دوربینی می‌گفت عقد پلاستیکی...

دردناک ترین جا، وقتی بود که کنار سفره نشسته باشی و یکی یکی بیایند و برای شما هدیه بیاورند...یکی هم اعلام کند...چرا زحمی کشیدی؟ چرا بیشتر ندادی...یه بنز خاور ندادی...

عمه داماد...خاله عروس...پسر عمه مادربزرگ دایی کوچیکه داماد،،،دخترخاله پسر عموی دایی عروس...

...

باشگاه سرجایش...اما نمی‌دانید چقدر آن مهمانی بعد از عروسی و رقص با فک و فامیل حال داد!

...

الان ۱۲ سال گذشته، یاد پدربزرگ و مادربزرگم به‌خیر که آمده بودند. خدای‌شان بیامرزاد...

...

الان عیال اینجا نشسته، دارد سر ۱۲ سالگی چپ چپ نگاه می‌کند ببیند من این بار چه زرگنده بازی‌ای در می‌آورم...ای به قربانش بروم!(با لهجه لریِ بویراحمدی بخوانید!(.
من همه‌اش در دلم مانده، عقده شده! می‌خواستم عروسی را در پلنگ‌چال اوین درکه بگیرم! نمی‌دانم چرا مخالفت کردند!

Labels:

Saturday, December 12, 2009
مطلبی از خودنویس
نیک آهنگ کوثر

استقلال، غیر ممکن؟

راستش ماجرای برنامه تلویویزیونی بعد از ۱۶ آذر که به آتش زدم عکس آیت الله خمینی را نشان می‌داد، باعث ایجاد سوتفاهم‌های زیادی شده است. انگار جماعتی خواسته‌اند با این روش، با یک تیر چند هدف را بزنند. می‌توان حدس زد که تلاش جماعت، ایجاد اختلاف میان معترضین هم هست.
ادامه

Labels:

آذر 1388 نیک آهنگ کوثر
نیک آهنگ کوثر

جنبش روسری مردانه

چه عیبی دارد؟ چه از ما مردها کم می‌شود؟ آیا با روسری سر کردن خوستگار برایمان می‌آید؟ بنیان خانواده از هم می‌پاشد؟ نه جان من چه اتفاقی می‌افتد؟ اینکه گروهی از مردان از فیس‌بوک برای اعتراض علیه آنچه بر مجید توکلی رفته استفاده کرده‌اند، شاید تحولی باشد که نباید به این راحتی‌ها از کنارش گذشت! مطمئنا برای ما مردان برآمده از جامعه مردسالار، چنین کاری بسیار سخت و حتی ناشدنی است! اما چه ایرادی دارد؟
ادامه

Labels:

از خودنویس

روزنامه‌نگارانی که نمی‌مانند

روزنامه‌نگارانی که نمی‌مانند
چندی پیش یکی از مسوولان انجمن صنفی روزنامه‌نگاران ایران گفته بود که نزدیک به ۴۰۰ نفر از اعضا، معرفی نامه دریافت کرده‌ بودند. معرفی نامه در این روزها تنها معنایی که می‌دهد، جمع‌آوری مدرک برای ارائه به کمیساریای پناهندگان سازمان ملل یا اداره‌های مهاجرت کشورهای دیگر است.
20 آذر 1388

Labels:

Tuesday, December 08, 2009
تغییر شکل احتمالی، چند سال بعد

Labels:

بازی مسخره بسیج
شاید ده‌ها میلیون نفر، صحنه مرگ ندا آقا سلطان را دیده باشند. دیده‌اند یک نفر می‌رود بالای سر ندا که نجاتش دهد. تصادفا طرف دکتر هم هست...

حالا خواهران و برادران بسیج و دانشجویان عزیز نمایش می‌آیند جلوی سفارت انگلیس تا آن دکتر را به عنوان قاتل ندا تحویل دهد.

من فکر می کنم باید در غذایی که پدران و مادران این بسیجی‌ها شب عملیات فتح خیبر خورده‌اند شک کرد. چطور ممکن است به جای مغز، روده در جمجمه این عزیزان جای گرفته باشد؟

این مغزهای عفن، چطوری می‌توانند این قدر شعور نداشته باشند؟

جماعت حالی‌شان نیست که همه دنیا تصاویر آخر ندا را از زوایای مختلف دیده، آرش حجازی را قاتل معرفی می‌کنند. اینها که اینقدر در کشف جنایت و یافتن قاتل استادند، معلوم نیست چرا نمایش‌شان را به کهریزک نمی‌برند و قاتل پزشک جوان آنجا را معرفی نمی‌کنند؟

معلوم است...پدران و مادرانشان شب قبل از عملیات، شکر زیادی خورده‌اند.

Labels: