یادداشت‌های نیک آهنگ
انتشار مطالب اين وبلاگ در کيهان و رسانه​های مشابه، حرام است
عذرخواهی از نازنین‌های مبتلا به آلزایمر
من در برنامه پارازیت، فراموش‌کاری سبزاللهی‌ها را با مبتلایان به آلزایمر مقایسه کردم. این کار اشتباهی بود.
بسیاری را دیده‌ام که با این بیماری آرام آرام از دست می‌روند. قصدی نداشتم، اما نباید این کلمه را به کار می‌بردم. منظور من آلزایمر سیاسی به عنوان یک مفهوم بود.

آرزوی بازیابی سلامتی همه مبتلایان به آلزایمر را دارم.

Labels:

Saturday, May 29, 2010
شعار جدید
سبزالله می‌میرد، منطق نمی‌پذیرد

Labels:

پارازیت‌های نیک آهنگی
جای شما خالی، روز پنجشنبه رفتیم مقابل دوربین پارازیت. البته چون من آنتن ماهواره‌ای ندارم، برنامه‌های پارازیت را تک و توک از طریق دوستانی که لینک‌هایش را برایم فرستاده‌اند دیده‌ام.

کار سامان و کامبیز را دوست دارم.

معمولا جلوی دوربین محافظه‌کار می‌شوم، اما با خودم قرار گذاشتم همان موجودی باشم که موقع کار هستم. کمی تندخو.

البته می‌دانم بد جوری می زنم توی ذوق کسانی که نمی‌شناسند، اما مگر من می‌خواهم حزب راه بیاندازم و یا برای کسی تبلیغ کنم که بخواهم خودم را چیز دیگری نشان بدهم!


سوال‌های زیادی پرسیده شد که به خاطر کمبود وقت جا ماندند...از جمله علت نامگذاری... علاقه به فتوشاپ و ...یکی از سوال‌های بامزه این بود که خاتمی را بیشتر دوست دارم یا فتوشاپ را؟ گمانم گفتم پاک کردن دست خاتمی وقتی با خانم‌ها در ایتالیا دست داده با فتوشاپ را! حال حذف این سوال به خاطر وقت بود یا غیره، ما که نمی‌دانیم.

اما یک سوال بسیار جالب که هم این بود که «نیک آهنگ نان به نرخ روز می‌خورد»؟ راستش برایم جالب بود، وقتی آدم خلاف مسیر مالی سایت‌های «سبز» شنا می‌کند، یعنی بقیه نان به نرخ روز می‌خورند نه تو! ما که هم نزد سبزاللهی‌ها، هم محفل لندن، و هم جماعت ولایت‌مدار منفوریم...



Labels:

Sunday, May 23, 2010
آیا با کسی مشکلی شخصی دارم؟
این یک سوال است که در چند روز گذشته با آن از سوی دوستانم بمباران شده‌ام.

۱- آیا با حجت‌الاسلام کدیور مشکلی دارم؟

نه. ایشان را خیلی هم دوست دارم. اما وقتی سخنان «زراندود» می‌زند، باید به یادش آورد که اینجا جمهوری اسلامی نیست و سکوت در برابر آخوند جماعت گناهی است کبیره! حرف‌های طرفداران ولایت فقیه را هم زیادی دوست دارم! وگرنه خودشان خیلی آقا هستند.

۲- آیا با عطا مهاجرانی مشکلی دارم؟

به هیچ وجه! سال‌ها پیش که او وزیر بود و ما هم روزنامه‌نگار، هر از وقتی زیارتش می‌کردم و سلام علیکی داشتیم، کتاب‌هایش را داشتم که متاسفانه با خودم نیاوردم. اما به عنوان روزنامه‌نگار، فکر می‌کنم وظیفه من و حتی همه همکارانی که حتی ماهانه از او مبلغی بابت کار قلمی شان، مزد دریافت می‌کنند، این است که سخت‌گیرانه با او برخورد کنیم و او را به پاسخ‌گویی واداریم، بابت بسیاری مسائل. اینها شخصی نیست. هفته پیش، فاطمه حقیقت‌جو از من می‌پرسید آیا با مهاجرانی و کدیور مشکل داشته‌ام، گفتم نه... البته تنها مشکلی که شاید باشد این است که مهاجرانی با خواهر کدیور ارتباط دارد. همین! خب زن و شوهرند دیگر!

البته دارم کارتونی از مهاجرانی می‌کشم که حتما خودش هم خوشش خواهد آمد.

۳- با ابراهیم نبوی؟

نه! او حتی به صدای آمریکا گفت که من مشکل شخصی دارد، اما با آنکه هزار دلیل دارم که از او دلخور باشم، ولی نیستم. قرارگیری او در مجموعه‌ها و یا گروه‌هایی که منتقدشان هستم، به ایجاد این سو تفاهم کمک می‌کند. البته طرح اسب تروا اگر کار هر فرد دیگری هم بود، همانی می‌کردم که تا الان کرده‌ام، اما اگر ناراحت شده، من شرمنده‌ام.

۴- با سید محمد خاتمی، کروبی، خمینی؟

نه! خاتمی جزو مهربان‌ترین انسان‌هایی بوده که دیده‌ام. اما در جایگاه حقوقی حرف‌هایی می‌زند، و کارهایی نمی‌کند!!! که نوازشش لازم است. کروبی را به خاطر مواضعش می‌ستایم، اما این آلزایمر سیاسی‌اش را اگر دوا نکند، اندکی تنبیه لازم دارد! خمینی؟ مگر کسی هم می‌تواند مشکل شخصی با یک دیکتاتور دگم مذهبی داشته باشد؟

...

نه. با خیلی‌ها درگیری آنلاین داشته‌ام، که یکی الان در زندان رژیم است، برخی دیگر همراه محبوس کنندگان شده‌اند گویا...اما با کسی مشکل شخصی ندارم. حتی اگر جایی کسی خواست حال مرا بگیرد، یا در می‌گذرم، یا حالی به او می‌دهم و ماجرا را تمام می‌کنم.

Labels:

Sunday, May 09, 2010
چرا کاریکاتور مهاجرانی و نبوی را همراه هم کشیدم و برداشتم
ما در روزآنلاین، قراری داریم. اعضای سایت اگر هم از هم انتقادی دارند، با ذکر نام در هیچ جا به هم نمی‌پرند. این قرار هفته پیش در نوشته دوست عزیزم ابراهیم نبوی، در سایت جرس نقض شد. اما بار دیگر وقتی نقض شد که، شوخی هدفداری در سایت روزآنلاین در مطلب داور متوجه من بود. شوخی همزمان ایشان در فیس‌بوک هم جالب توجه بود.

انتقاد دوستانه من به ایشان جز این نبوده که همکاری با سایت‌ها یا رسانه‌های سیاسی-حزبی، همراهی با آنان محسوب می‌شود، و مخل کار حرفه‌ای رسانه‌ای است. به عبارتی این همکاری در عرصه‌های دیگر، بر اساس منافع سنجیده می‌شود نه چیز دیگری.

اما در کارتون دیروز، مهاجرانی را کشیدم که سوار بر نبوی، از او می‌خواهد به سوی ولایت فقیه برود. نبوی هم دستش پول نقد "سبز" بود. این کار را فقط در فیس‌بوک گذاشتم.

طبیعتا این کار باعث سو تفاهم‌هایی هم شد. نبوی برایم نوشت که پول سبز باعث ایجاد برداشت‌هایی نابجا می‌شود، اما از جرس، یا جنبش راه سبز، بابت کارهایش حق‌التحریر می‌گیرد. پس شاید باید می‌نوشتم پول "جنبش راه سبز" تا معلوم شود چه می‌گویم. از این بابت از نبوی عذر می‌خواهم.

من اتفاقا با آنکه به جرس انتقادهای زیادی دارم، اما از این بابت که به تعدادی از پناهجویان نانی می‌رساند، خوشحالم و نباید بر سر این کار خیر موانعی ایجاد کرد.

اما نکته‌ای دیگر این بود که نبوی در مطلبی که من نخوانده بودم، عدم همراهی‌اش با نگاه "ولایت طلبانه" مهاجرانی را اعلام کرده بود، و من نخوانده بودم. با این حساب، ابراهیم نبوی پای در مسیر ولایت نگذاشته. از این بابت هم به خاطر برداشتم معذرت می‌خواهم.


اما نکته‌ای!

وقتی در رسانه‌ای حزبی کار می‌کنید، خواسته یا ناخواسته با آن همراه و همگام دیده خواهید شد. وقتی در انتقادهایتان طوری رقیب را بزنید که از جا بلند نشود اما خطاهای آشکار حامی مالی را نادیده بگیرید (در همان سایت)، کارتان "پروپاگاندا" ارزیابی می‌شود.

-------

این کارتون را به نشانه حسن نیت از فیس بوک برداشتم. اینجا هم به نمایش نخواهم گذاشت

Labels: ,

Friday, May 07, 2010
در دفاع از گیر سه‌پیچ - ۱
من دوستان «سبز» زیادی دارم. دوستان خوبی که بعضی‌هایشان از من دلخورند که چرا به رهبرانشان گیر می‌دهم. دوستانی دارم که می‌دانند انتقاد از کوتاهی‌ها و دوگانه‌بازی‌ها به نفع جنبش است، و دوستانی دارم که جز پرستش راهبران چیزی را نمی‌پذیرند.

من نگاهی به گذشته می‌اندازم. پاک‌باخته‌گانی می‌بینم که دوست داشتند روزنامه‌نگار و فعال سیاسی باشند. خودم را می‌بینم که تا سال‌های سال فرق روزنامه‌نگاری و فعالیت اجتماعی را نمی‌دانستم و نمی‌فهمیدم، و کسانی را که می‌بینم که می‌دانند اما نمی‌خواهند درک کنند.

اما بحثی انحرافی که بعضی نادوستان طرح می‌کنند، رد صلاحیت کسی است که می‌خواهد بیشتر از بقیه بپرسد. تحملش برای خیلی‌ها سخت شده.

گفتم بد نیست یک بار برای همیشه توضیح دهم و بعد به همین لینک ارجاع‌شان دهم تا این همه وقت من و خودشان را ضایع نکنند. اینها دلایل من است. باز هم بپرسید به همینجا ارجاع‌تان می‌دهم! لا اقل بیشتر از راهبران‌تان که مسوول بوده‌اند و جواب نمی‌دهند و اهل دیالوگ هم نیستند که بیشتر پاسخ‌گو بوده‌ام!

- می‌پرسند چرا تا قبل از خروج از ایران گیر ندادی؟ می‌گویم که از سال ۷۶ که در مهر گیر داده‌ام به مهاجرانی و یارانش، نوشته‌های انتقادی مرا در همان روزنامه‌های نوروز و حیات نو را که باید از سال ۸۰ خوانده باشند.

- می‌گویند چرا درباره قتل‌ها آن زمان در روزنامه‌ها چیزی نمی‌گفتی و نمی‌نوشتی؟ لابد می‌خواستید دست نشانده‌های رضا خاتمی و میردامادی و هادی خامنه‌ای و موسوی خوئینی‌ها این مطالب را تایید و چاپ کنند؟ دل‌تان خوش است؟ وقتی آمدم این طرف، با وبلاگ آشناتر شدم. در سال ۱۳۸۳، یک سال بعد از خروجم وبلاگ‌نویسی را شروع کردم. اتفاقا پیش از انتخابات ریاست جمهوری سال ۸۴، سوال کردن‌های جدی‌ام شروع شد که در جلسه وبلاگ‌نویس‌ها با دکتر معین هم سوال‌های مرا طرح کردند. دکتر معین قول داد جواب دهد، نداد. تاج‌زاده قول داد جواب دهد، نداد. سوالات کارتونی بودند.

- می‌گویند چرا آن موقع خیال کردی که می‌توانی موثر باشی و نظام را می‌پذیرفتی؟ می‌گویم که منطق من آن روز این بود، و تا پیش از تهدید جدی سال ‍۱۳۸۲ و افزایش فشارها، باورم این بود که ساختار اصلاح شدنی است. همه دوستان و اطرافیانم چنین می‌پنداشتند. من از اطمینان به نفس بازجو در پیشبینی وقایع آینده، که با بلوف فرق می‌کرد، باور کردم که با سهم‌خواهی‌های کثیف جناح چپ، کل ماجرا به شکست این جناح و سرکار آمدن جماعت سپاهی خواهد انجامید. روز خروج از ایران به مشاعیت کنندگانم گفتم که سپاه و جماعت مرتبط، انتخابات مجلس و ریاست جمهوری را هم به نفع خودشان هدایت می‌کنند. سال ۱۳۸۳ در جلسه‌ای در دانشگاه تورنتو پیشبینی کردم کردم که تیم ذوالقدر موفق می‌شود ریاست جمهوری را به نفع کاندیدای نهایی راست‌ها بدزدد.

- می‌گویند چرا نامزد شورای شهر شدی و قانون اساسی را پذیرفتی؟ آن زمان من هیچ کار غیر قانونی انجام نداده بودم که قانون را نقض کنم. یک شهروند بودم مثل بقیه که به قانون احترام می‌گذاشت. پیرو ولی فقیه نبودم، اما دشمنش هم نبودم. بر اساس منطق نهضت‌آزادی، به قانون اساسی ملتزم بودم. اما نامزد شورای شهر شدنم به دعوت ثانی‌نژاد، معاون شهردار تهران بود، که می‌گفت شورای شهر چهره‌های چند تخصصی و نزدیک به شهروندان می خواهد، نه حزبی. اتفاقا نظرش را پسندیدم. شریکی داشتم که مرا هل داد. نارفیقی داشتم که مشاورم شد. با امید معماریان ائتلاف سبز را بنا نهادیم، فارغ از حزب بازی که توجهش به محیط زیست بود و جدی گرفتن ماجرای زلزله تهران. عضو هیچ حزبی هم نشدم، چون معتقد بودم احزاب ایرانی قابل اطمینان نیستند، و شک داشتم به عنوان روزنامه‌نگار آیا باید به حزبی بپیوندم یا نه؟
اما امروز معتقدم که اشتباه بزرگی مرتکب شدم با آن نامزدی. چرا؟ اولا، جایگاه من به عنوان روزنامه‌نگار به نظر خودم بالاتر از عضو شورای شهر بود. قدرش را ندانستم. دوم، به عنوان یک روزنامه‌نگار، باید از کارم استعفا می‌دادم و بعد نامزد می‌شدم، اما نمی‌دانستم، و نهایتا، من روزنامه‌نگار باید حدس می زدم که فضای آن زمان برای نامزدی مناسب نیست. در ضمن، افراد بسیار لایق‌تری از من بودند که باید به شورا می‌رفتند. من با چه اندیشه‌ای چنین خیالی کردم که نامزد شدم؟

- بعدها (۱۳۸۳-۸۴)به این نتیجه رسیدم که بهبود و تغییر در چارچوب نظام بسته‌ای مثل ایران، با پذیرفتن قاعده بازی نظام، ناشدنی است. به همین دلیل با پیشبینی شکست جناح چپ در سال ۸۴، شرکت در انتخابات را بدون دلیل دانستم. تن دادن به یک بازی که نهایتا امتیازش به نفع ولی فقیه ثبت می‌شود، با وجود پیروزی هر طرف، چندان به نظرم عاقلانه نیامد. بدتر، بازی نابرابری که ضمانتی به شما نمی‌دهند برای مراقبت از رای‌تان، توجیه خیلی زیادی برای من نداشت.

- اینجا این فرصت را یافتم که سه سال در یک خبرگزاری کار کنم، و با دوستان روزنامه‌نگار کانادایی مرتبط شوم و نهایتا درس روزنامه‌نگاری بخوانم. به این نتیجه رسیدم که آنچه در ایران انجام داده‌ام، روزنامه‌نگاری حرفه‌ای نبوده است. نمی‌گویم کار در روزنامه‌های آن زمان نکات مثبتی نداشت، داشت، اما دقت بیشتر باعث می‌شد حالت به هم بخورد. کار برای روزنامه‌های جناحی فاقد استانداردهای حرفه‌ای که فقط ادعا داشتند حرفه‌ای هستند، که خود می‌گفتند و خود هم می‌خندیدند، روزنامه‌هایی که بعدها از روابط نابسامان اخلاقی‌شان شنیدم، که سردبیر دیر می‌ماند تا بدون اطلاع همسر، وقتش را صرف زیردستش کند، یا مدیر تحریریه از تعدادی از دختران بابت رابطه قبلی حق‌السکوت گرفته بود و پول‌شان را پس نمی‌داد مگر با بی‌آبرویی، یا دبیران سرویسی که صفحات روزنامه‌های‌شان را عملا می‌فروختند، یا سردبیر حزبی که منافع مشترک با این وزارت‌خانه یا آن حامی مالی مانع انتشار واقعیت‌ها در باره حوزه‌های متعددی می‌شد، و مجموعه روابط و زیراب زنی‌های رایج...سو استفاده از حروف‌چینان بی‌پناه یا بعضی کارکنان بخش‌های فنی...مثال‌ها آنقدر فراوانند که دردت می‌آید حرفی بزنی. یادم می‌آمد رفیقی می‌گفت این مدیران سابق دولتی که در اتاق‌هایشان را می‌بستند وقتی خانمی به اتاق وارد می‌شود، سرنوشت وزیر ارشاد پیش از خاتمی را فراموش کرده‌اند...کار در روزنامه همشهری از همه جالب‌تر بود...می‌دانید چند مدیر و چند کارمند آنجا به خاطر شیطنت جابجا شدند؟

شاید درصد کوچکی از اهالی رسانه در ایران از نظر حرفه‌ای مرتکب خطاهایی در محیط کار می‌شدند، اما آیا مدیران برخورد می‌کردند؟

تازه مگر رفتار بسیاری از ما در تحریریه‌ها مناسب بود؟ مگر ادبیات تحقیر آمیزی یا از موضع بالاتری که بعضا نسبت به برخی همکاران زن روا می‌کردیم درست بود؟ به هیچ وجه! حالا می‌گوییم شوخی بوده...کدام شوخی؟

عدم تبیین روابط کاری در رسانه‌ها باعث رشد ارتباطات غیر حرفه‌ای شد. چه کسانی گناهکار بودند؟

ادامه دارد

Labels:

Wednesday, May 05, 2010
سوال‌های خاتمی در باره خط امام از روح خمینی
سوال‌های خاتمی در باره خط امام...

Labels:

Tuesday, May 04, 2010
انتقاد خاتمی از تخریب کنندگان آیت الله خمینی

Labels:

Monday, May 03, 2010
تاثیر سیاست بر رسانه‌ها در ایران- بی‌بی‌سی فارسی
Sunday, May 02, 2010
تمرین‌های کشیدن خمینی
بررسی‌های امشبم هنگامی که اتودهایی از چهره خمینی می‌کشیدم برایم جالب بود. به خاطر فشار کاری، مدت‌ها بعد در باره سوژه مطالعه زیادی نکرده بودم.

من خمینی را به شکل یک پروژه می‌بینم. وقتی شروع می کنم به طراحی‌اش، باید بتوانم با شخصیتش هم ارتباط بگیرم. ۱۹ سال پیش طرحی از او کشیدم. الان می‌خواهم کاریکاتورش را بکشم. شاید آن زمان نگاهم به اندازه امروز انتقادی نبود. گمانم آن روزها خیال می‌کردم وقتی یک رهبر دینی نظری می‌دهد، نمی‌شود به راحتی زیر سوالش برد. امروز ناراحتم که چرا یک مملکت به این نتیجه رسیده بود.

خمینی را که طراحی می‌کنم، موجودی می‌بینم که برای رسیدن به هدف، ترسی از قربانی کردن وسیله ندارد.

Labels: