یادداشت‌های نیک آهنگ
انتشار مطالب اين وبلاگ در کيهان و رسانه​های مشابه، حرام است
روزنامه‌نگاران؟
لابد شما هم در باره جلسه روزنامه‌نگاران با عبدالله نوری چیزی شنیده اید یا خوانده‌اید.

سوال من این است که نقش روزنامه‌نگار در بازی‌های سیاسی چیست؟

- آیا عبدالله نوری نقشی صنفی در عالم روزنامه‌نگاری دارد؟

- آیا روزنامه‌نگاران برای جلسه مطبوعاتی و گفتگو با عبدلله نوری نزدش رفته بودند؟

- آیا عبدالله نوری می‌خواهد روزنامه جدیدی راه بیاندازد و دارد با روزنامه‌نگاران همفکری می‌کند یا همفکری می‌طلبد؟

---

اگر بلایی که امروز سر روزنامه‌نگاری ایران آمده، به خاطر هم-ناف بودنش با سیاست است، چنین کارهایی چه به قصد همدلی سیاسی و یا دعوت به کاندیداتوری و ... خرابترش می‌کند.

دقت کنید! روزنامه‌نگاری که می‌خواهد عملکرد سیاستمداران را گزارش کند، چگونه می‌تواند استقلالش را از کسانی که تا به این حد حمایتشان کند حفظ نماید؟

آیا حمایت از عبدالله نوری صنفی است؟ یعنی او را در قالب روزنامه‌نگار می‌بینیم؟ حقش خورده شده و می‌خواهیم کمکش کنیم؟

باز هم می‌گویم. حضور سیاسیون در مطبوعات فضا را سال‌هاست که مغشوش کرده و روزنامه نگاران ناخواسته یا خواسته ابزار سیاسیون می‌شوند. باید از یک نقطه خودمان را از این بازی دور کنیم.

پس کی؟

Labels:

پل نیومن
سال ۱۳۵۳ بود.خیلی وقتی نبود که به آمریکا رفته بودیم. سینمای دانشگاه بوچ‌کسیدی و ساندنس کید را نمایش می داد. برنامه سینما رفتن خانواده ما اینطوری بود که در لحظات حساس، باید چشمانم را می‌بستم و یا دستان سانسورگر پدر یا مادر چنین کاری می‌کردند.

آهنگ این فیلم را همان شب یاد گرفتم و همیشه زمزمه‌اش می کردم. آنجایی که پل نیومن دوست دخترش را سوار دوچرخه‌اش می‌کند، آنهم روی دسته دوچرخه...



شاید ده‌ها فیلم با بازی او را دیده باشم، اما این یکی همیشه توی ذهنم می‌ماند.

Labels:

یکی دو روز تاخیر مثنوی
با عرض سلام مجدد.

این یکی دو روزه، مشغول امور زمانه‌ای هستیم در ولایت تورنتو. حضرت مهدی صاحب‌الزمانه (جامی) در این ولایت است و با ایشان طی‌الشهر می‌کنیم.

فعلا چند روز دندان روی جگر خود یا هر کسی که بدتان نمی‌آید بگذارید. برای من هم تعریف کنید نتیجه‌اش چه بوده!

عزت زیاد

Labels:

نه این خوبه نه اوشون
واقعا از دو طرف سیاست ایران نا امیدم. قبول! هیچ گناهی بدتر از نا‌امیدی نیست، ولی آخر به کدام دلیل می‌توان به احمدی‌نژاد و زبان درازش امیدوار بود؟

به خاتمی امیدوار باشم؟ امیدی صد بار بدتر از نا‌امیدی است. امید به بى‌عمل‌ترین سیاستمدار سخندان رده اول مملکت در تاریخ معاصر؟

یکی از خوانندگان می‌گفت اگر فلانی بد است، کدام خوب است پس؟ آخر تو را به خدا نگاه کنید چه گیری کرده‌ایم که باید از میان مزخرف و مستاصل یکی را برگزینیم.

آقاجان! من، یک رای دارم. از میان ۵۰ میلیون رای دهنده ایرانی، رای من اصلا به حساب نمی‌آید، اما به رای و شعورم احترام می‌گذارم و نخواهم گذاشت تحت تاثیر تبلیغات و فشار این و آن قرار گیرد.

من با دیدن احمدی‌نژاد و دروغگویی‌های پشت سرهمش فقط می‌توانستم کاریکاتور بکشم! در روزگاری که این همه می‌شود راحت آمار و ارقام گرفت، طرف از عدم دخالت در حوزه خصوصی حرف می‌زند. من مانده‌ام وقتی می‌گوید همجنس‌بازی کار زشتی است، ولی ما داخل زندگی مردم نمی‌شویم، همجنس‌بازان را در حین مقاربت دستگیر کرده‌اند؟

بشدت معتقدم توجیه کنندگان سیاست‌ها و دروغ‌های احمدی‌نژاد یا ذاتا دروغگو هستند، یا منافعی دارند.

اینکه با پررویی کامل دروغ بگویی، خب باید وزیر کشورت هم مدرک جعلی‌اش غالب کند، و باید مقام‌های بالاترت تاییدت کنند و مقام‌های قم هم تایید کنند بالای سرت هاله است.

آقاجان! پایه مملکتی که بر دروغ استوارباشد، وضع خراب اندر خراب است. بودجه‌اش دروغی است، سیاستش دروغی است، برنامه ۵ ساله و بیست ساله‌اش دروغی است. برنامه فرهنگی‌اش دروغی است.

در مملکت ما، دروغگوها عزیزند. به یاد می‌آورم وقتی همه مقام‌های ما عزیز بودند و وقتی از عزت افتادند. لحظه بیداری معمولا دیر اتفاق می‌افتد.

ای کاش هر کسی در ایران می‌خواهد به مقامی برسد، از همان اول بیدار باشد...

Labels:

جلسه بحث و گفتگو در باره رسانه‌های خودمانی
این هفته در روز شنبه، مهدی جامی، آرش آبادپور و شهرام رفیع‌زاده در باره رسانه‌های خودمانی بحث خواهند کرد.

ّاین میز گرد در دانشگاه تورنتو، و از ساعت ۵ بعد از ظهر تا هفت برگزار خواهد شد.

جامی در باره تجربه‌اش با رادیو زمانه در طول دو سال اخیر صحبت خواهد کرد. آرش آبادپور(کمانگیر) در باره رسانه‌های آنلاین و بررسی‌های آماری  بحث می‌کند و شهرام رفیع زاده، روزنامه‌نگاری که به خاطر وبلاگ‌نویسی دستگیر شده بود، در باره تاثیرات وبلاگ نویسی در جامعه امروزی ایران و نفوذ آن در میان گروه‌های مختلف فرهنگی سخن خواهد گفت.

Room 1130, Bahen Centre for Information Technology, University of Toronto
40 St George St
Toronto, M5S,
Canada (Map)



Labels:

بازی خنده‌دار کامنت
همانطوری که می‌دانید، من کامنت‌ها را بعد از مرور منتشر می‌کنم. این مساله البته به مذاق خیلی از دوستان خوش نمی‌آید.

دلایل بررسی:

- ممکن است بعضی از دوستان بخواهند به کسانی فحش بدهند. دستشان هم درد نکند. جای دیگر فحش بدهند.

- شاید بخواهند به کسانی بد و بیراه بگویند که من هم حال می‌کنم، دست‌شان باز درد نکند، اما اینجا نه، یا لا‌اقل بدانند که اسم طرف را درخواهم آورد.

- می‌خواهند وبلاگی را تبلیغ کنند که یا محتوای آن وبلاگ مورد تاییدم نیست نه لزومی به تبلیغش می‌بینم

- می‌خواهند کمپینی را تبلیغ کنند که خوشم نمی‌آید

- مطلب‌شان اصلا ربطی به پست، یا پست‌های آن دوره زمانی ندارد

- هزار و یک مورد دیگر

ولی گاهی کامنت‌هایی را تایید می‌کنم که کاملا هم بی‌ربط هستند! یک دوست قدیمی یا یک نفر برای اولین بار کامنت گذاشته ...

اما مجموع کامنت‌های منتشر نشده یا اصلاح‌شده بیشتر از ۵ درصد کل کامنت‌های رسیده نیستند.

این را نوشتم چون دوستی هنوز برایش سوال بود که چرا نگذاشته بودم وبلاگش را در کامنت‌دانی تبلیغ کنم.

مخلص همه هستیم

Labels:

ایده‌آلیست باش، واقعی زندگی کن
ما عادت بدی داریم. دوست داریم سرمان را در برف کنیم، بیرون را نبینیم و نهایتا به همان وضع موجود راضی بمانیم.

شاید خیلی از خوانندگان این وبلاگ نگاه مرا نپسندند. اما خیلی راحت انتقاد می‌کنند و با هم گفتگو می‌کنیم.

به اعتقاد من، شاید یکی از زیباترین و تاثیرگذارترین آیه‌های "قرآن"، در باب تغییر است. تا زمانی که نخواهیم خودمان را تغییر دهیم، هیچ چیزی هم تغییر نخواهد کرد.

حالا می‌خواهد شما ضد دین باشید، دیندار باشید، یا کاملا مستقل از هر دو. بحث تغییر است که برای من اهمیت پیدا می‌کند. 

تا وقتی قاعده بازی را تغییر ندهی، در همان وضعی خواهی ماند که بوده‌ای و هیچ چیز عوض نخواهد شد.

همه ما نیاز به تغییر داریم. 

اما...

سیاست بازی واقعیت‌ها و حداقل‌هاست. از ایده‌ال خبری نیست. اما وقتی خواست خود را آنقدر کوچک و محدود می‌کنیم که به حداقل راضی باشیم، ضررش می‌شود سفله‌پروری افراطی و قهرمان دیدن ضدقهرمان‌ها. طوری می‌شود که در شهر کورها، یک چشم که هیچ، آنکه کور است ولی عینک زده پادشاه خواهد شد.

حرف من این است که خواسته‌های‌مان را از سیاسیون بالا ببریم. از ایشان انتظار داشته باشیم. اگر کوتاهی کردند، پاسخ بطلبیم. این دیگر عصبیت ندارد.

وقتی می‌گویند "ایران برای همه ایرانیان" و یا "دانستن حق مردم است"، به گفته‌های‌شان پایبند باشند. واقعیت، وقت‌شناس نیست. موقعیت‌شناس نیست. 

با پیرتر شدن آدم، مصلحت‌اندیشی جانشین ایده‌‌آل‌گرایی می‌شود. اما تا ایده‌آلی نباشد، تغییر معنایی نخواهد داشت. ترس من از پیر شدن جوانانی است که حد مطلوب‌شان، مصلحت‌گرایانی است که مطرح شدن حقیقت را تحمل نمی‌کنند. به همین دلیل ترجیح می‌دهم سوال‌های فراوانی که مدفون شده را بیرون بکشم.

مصلحت‌اندیشی افراطی نهایتش افتادن به وضع موجود است. 

به این بهانه که دیگران سو استفاده می‌کنند، نباید بر حقیقت سرپوش گذاشت. به جای اعتراض به من، به سو استفاده کننده باید تاخت که چرا خارج از محتوا مطلبی را نقل می‌کند بی‌آنکه کلیت مطلب را منعکس سازد.

از محتوای نظرات خوانندگان دریافته‌ام که کسی با رو شدن واقعیت‌ها مشکلی ندارد. دوستان می‌اندیشند که خاتمی ناجی است. خب از ناجی بودنش دفاع کنند. بگویند چه طرحی برای نجات دارد. در همان چارچوب می‌توان سوالاتی مطرح کرد و به انتظار پاسخ نشست. الان روزگار قهرمانان نیست. دو سال پیش فکر می‌کردم قهرمانان هستند که تاریخ را می‌سازند، اما دیگر چنین "ایده‌آلی" ندارم، اما امروز فکر می‌کنم بزرگترین تحول، تبدیل شدن همه ما به "سی‌مرغ" است. تا قله قاف باید برویم، سخت است، ولی خاتمی و امثال او سیمرغ نیستند. این ماییم که می‌توانیم سی‌مرغ باشیم.

ایده‌آل من تغییر خواست و سلیقه یک جامعه در مانده است. فکر نکنید سختی‌های مردم را نمی‌بینم. صدها دوست و آشنا دارم که دردشان، درد من هم هست. فکر نکنید در این سر دنیا در رفاه و خوشی دارم می‌نویسم. نه، دغدغه من و خیلی‌های در داخل شبیه هم است. اما، شانس بزرگ من، دیدن دوباره مسائل از زاویه‌ای دیگر است، چیزی که در داخل امکانش برایم وجود نداشت. 

اگر گستره دید من همانی بود که سال‌ها قبل داشتم، وای به حالم. 

پیشنهاد من به دوستان غمگین از این سوالات، این است که معادل مسوولیتی که می‌خواهند به کسی بدهند، از او انتظار داشته باشند. احتمالا اگر توان پاسخگویی ندارد، نمی‌تواند گزینه مناسبی باشد. و اگر یارانش مایلند سوالی پرسیده نشود، به آنان نیز نمی‌توان اعتماد کرد. در تجربه من، بسیاری از زیر پاسخگویی در رفته‌اند. از ساده‌ترین سوال‌ها.

از کرباسچی در باره حوزه مسوولیتش بپرسید. از موسوی لاری، از بیطرف، از مهرعلیزاده از ...

از مدیران کوچک‌تر سوال کنید. مثلا ازحجت و لیلاز، شیرکوند و الباقی مدیران اقتصادی و صنعتی. هیچکس از پاسخگویی استقبال نمی‌کند.

علتش شاید عادت مطبوعاتی‌های ماست. سوال نکردن و سازش.

...

حال بگویید ایده‌آل‌گرایی چیز بدی است.

ادامه دارد

Labels:

در دفاع از ترس
چند سال پیش که در ایران بودم، خیال می‌کردم کار خبرنگار، مبارزه سیاسی است. خیال می‌کردم خبرنگار باید نارنجک به خودش ببندد و برود زیر تانک دشمن. باورش برایتان سخت است، اما انتظاری که مدیران سیاسی مطبوعات از ما داشتند این بود.

ما عرصه خبر و کار خبری را با میدان جنگ اشتباه گرفته بودیم. 

خدایش بیامرزاد، کیومرث صابری اندکی ارشادم کرد. به من ثابت کرد روزنامه‌نگار فعال سیاسی و مبارز نیست. آن روز قبول کردنش برایم سخت‌تر بود. 

کله خرابی، خاص فعالان سیاسی است. چه نوع خوبش، چه نوع بدش.

روزنامه‌نگار اگر بتواند از اصول نه‌گانه روزنامه‌نگاری پیروی کند، جای شکرش باقی است.

در کلاس‌های روزنامه‌نگاری به شما می آموزند کمترین هزینه را بدهید. چرا؟ چون وظیفه شما انعکاس واقعیت‌هایی است که به راحتی دیده نمی‌شود، و آینه شکسته و مخدوش به در هیچ کسی نمی‌خورد.
 
شک نکنید که خبرنگار در هر حوزه‌ای که وارد می‌شود، با هزار و یک فشار روبرو خواهد شد، اما سخت‌ترین محدوده، وجدان محاکمه‌گر خود اوست.

کار من در این وبلاگ، نوشتن یادداشت است، یادداشت‌های که بعضا شخصی است. اما در حوزه‌هایی نمی‌توانم جدی نشوم.

وظیفه من و امثال من، مجبور کردن شخصیت‌ها و مسوولین به پاسخگویی است. باید دید "شجاعت" کسانی که موظف به پاسخگویی هستند چقدر است. چرا آنان پاسخی نمی‌توانند بدهند؟ از شجاعت است؟

یک خبرنگار و روزنامه‌نگار باید پاسخ بدهد که چرا در زمانی که می‌توانسته سوال کند، سوال نکرده. چرا به سکوت جماعت کمک کرده؟ امروز که من و خیلی‌های دیگر می‌توانیم بپرسیم، چرا باید سکوت کرد؟ به خاطر مصالح سیاسی گروهی که تشخیص‌شان این است که فلانی بهتر است یا بهمانی بدتر است؟

 از نگاه من کسانی که می‌ترسند جوابگو باشند، و اطرافیانشان که می‌ترسند قهرمان‌شان دیگر "بت" نباشد، باید در باره "شجاعت" کاندیدای خود فکر کنند. باید در باره مفهوم "شجاعت" و "ترس" و حوزه تاثیرگذاری بیشتر بیاندیشند.

من اصلا شجاع نیستم که بخواهم از چیزی که ندارم دفاع کنم. من ترجیح می‌دهم "ترسو" بمانم، اما به خاطر ماندن، بازیچه سیاسیون شوم. شاید بیشتر از ترس "ترسیدن" است که بعضی‌ها خیال کرده‌اند شجاعانه نوشته‌ام. نه! به هیچ وجه! من از "ترس" می‌ترسم. 

من از ترس خودسانسوری است که خودم را سانسور نمی کنم. 

دیده‌اید وقتی به جای تاریکی می‌روید چقدر هراسناک می‌شوید؟ سعی کنید بازی را برعکس کنید. 

به خاطر این و آن، خودم را سانسور نمی‌کنم. سانسور کاری است که مدعیان فعلی نهادینه‌اش کرده‌اند.

---

به قول نبوی، شیرازی‌ها ترسو هستند، اما نگذاشتند مغول‌ها و تیموریان شهرشان را خراب کنند. در تاریخ باقی ماندند. خبرنگار ترسویی که کارش را می‌کند، به نظر من موثرتر از سیاستمدار شجاعی است که دوصد گفته‌اش خسته‌مان کرده، اما از نیم کردارش خبری نیست.
---

تمام ماجراها برای این است که می‌دانیم "قهرمان" قادر به پاسخگویی نیست. آسمان ریسمان بافی و حمله شخصی و اتهام زنی که کار کیهان است. راه بهتری بلد نیستید؟ 

Labels:

۲۸سال پیش بود
یادش را نمی‌توان به خیر کرد. اما آن روزی که رفتیم بالا پشت بام که دود فرودگاه مهرآباد را ببینیم، از یادم نخواهد رفت. پشت شهیاد دود بلند شده بود. صداهای انفجار باعث شد با دختر عموهایم سراسیمه برویم روی پشت بام. دوربین شکاری پدرم را برداشتم تا بهتر ببینم. 

شب گمانم بی‌بی‌سی گفت هواپیماهای عراقی باند فرودگاه را بمباران کرده‌اند.

دو سه ماه قبلش خاله‌ام از ایتالیا به مادرم اصرار کرده بود که پدرم را راضی کند برای گرفتن پستی در فائو. دو سال قبلش پدرم به آنها جواب منفی داده بود. خاله‌ام می گفت همه‌اش در خبرها صحبت از آغاز جنگ علیه ایران است. مادرم هم می‌خندید و می‌گفت هیچ اتفاقی نخواهد افتاد...

پدرم تصمیمش را قبلا گرفته بود که برای همیشه از تهران برویم. نمی‌خواست پستی در وزارت کشاورزی قبول کند و ترجیح می‌داد در روستا و دور از عاشقان میز کارش را ادامه دهد. 

امروز البته می‌فهمم تنفر از پست و مقام چقدر ارزش دارد.

۱۴ مهر از تهران رفتیم. از کوچه ۱۴ به هفت‌تنان شیراز.

چند مدتی را در شیراز با خدابیامرز پدربزرگم و مادربزرگم زندگی کردیم. بعدش رفتیم جونگان ممسنی. اول ده پودونک و بعدش ده شور. توی کاروان زندگی می‌کردیم.

وقتی از آذر ۶۰ خانواده‌ام کاملا شیراز نشین شدند، تصمیمم را گرفتم که روزی روزگاری از شیراز بروم. چرا؟ شیراز بهترین شهر دنیا برای بازنشسته بودن است. انگار از روز اول تولدت بازنشسته‌ای. 

اما خاطرات دوران جنگ در شیراز چندان شیرین نبود. در مدرسه شرقی سابق که بعدا اسمش شد "شهید مطهری" می‌شد بچه‌های جنگ‌زده را ببینی که اصالتا شیرازی هم بودند، اما شیرازی‌ها چندان با آنها راه نمی آمدند. دختر مدیر مدرسه را اعدام کردند، ولی خم به ابرو نیاورد و نگذاشت کسی بفهمد. چند تا از بچه‌های بهایی همیشه از سوی معلم دینی که ظاهرا پاسدار بود متلک‌ می‌شنیدند و دم بر نمی‌آوردند. مادر یکی از آنها چند بار آمد مدرسه و سرش را خم نکرد ...

دوران دبیرستان در "شهید شرافتیان" یا همان "رازی" البته بامزه‌تر بود. اما آنقدر درس‌نخوان بودم و عاشق که مایه نگرانی مادرم شدم. اما وقتی یادم آمد که می‌خواهم از شیراز بروم، تصمیمم را گرفتم که زور خودم را بزنم.

اما هر وقت بمباران بود، یادم می‌رفت که اصلا می‌توان امیدی به آینده داشت یا نه.

همان ترم دوم دانشجو شدنم بود که به خاطر موشک‌باران تهران، دانشگاه موقتا تعطیل شد ویک هفته پیش عید که برگشتم شیراز، بیمارستان مرسلین در دو قدمی خانه‌مان در بمباران از بین رفت. ما آن روز رفته بودیم کوه واز آنجا با همان دوربین کذایی پدر دیدیم که نزدیک خانه‌مان را زده‌اند. شب که با بدبختی از میان کمپرسی‌های خاک برداری و لودر و بولدوزر رفتیم خانه، دیدیم هیچ شیشه‌ای سالم نمانده و صدها گنجشک تکه تکه شده و نارنج‌های پراز شیشه خرده همه جا پرت شده‌اند. شیشه‌های شکسته و شیروانی سوراخ سوراخ شده درست قبل از عید. 
...

Labels:

و اما چند پرسش
من و بسیاری از شما به سکوت اصلا‌ح‌طلبان پیرو خط "امام" در باره ماجراهای قتل‌ها و اعدام‌های سال‌های ۶۰ تقریبا عادت کرده‌ایم. 

بی‌آنکه بخواهید مصلحت‌اندیشی کنید، نظرتان در باره پرسیدن از این گروه و کسانی که در فضای سیاسی ایران از رای مردم بهره برده‌اند چیست؟

۱- آیا اعدام‌های بدون محاکمه قانونی و ناقض قانون اساسی درسال‌های بعد از انقلاب را تایید می‌کنید؟

۲- آیا این افراد، شهروندان ایران بوده‌اند، و اگر بوده‌اند، ایران برای همه ایرانیان در مورد ایشان چگونه مصداق پیدا می‌کند؟

۳- اگر حق‌الناس برای مدعیان دینداری مقدس است،  تکلیف حقوق از دست رفتگان و اعدام شدگان آن زمان و خانواده‌های ایشان چیست؟

۴- دانستن حق مردم است یا نه؟ دانستن چه چیزهایی و ندانستن چه چیزهایی؟

۵- اگر آیت‌الله خمینی عامل موثر در ماجرای تابستان ۱۳۶۷ باشد، پذیرش بی چون و چرای گفته‌های او و اقتدا به آن راه در حال حاضر، چه معنایی خواهد داشت؟ آیا می‌توان چنین برداشت کرد که تایید کنندگان اعدام‌های آن زمان، شریک جرم محسوب می‌شوند؟

۶- نقش افراد شاغل در رسانه‌های حکومتی آن دوره در زمان حال چیست؟ آیا نباید به هر طریق ممکن واقعیت‌ها را منتشر کنند؟ ارتباط وبلاگی و اینترنتی آقایان که ضعیف نیست. چرا مدارک و اسناد را روی وبلاگ‌هایی بدون اسم منتشر نمی‌کنند؟ 

۷- وظیفه افرادی که مسوول کنترل و سانسور اخبار بودند در شرایط امروزی چگونه تعریف می کنید؟

۸-  اگر افرادی در زمان وقایع سال‌های ۵۷ تا کنون بوده و برای به قدرت رسیدن دوستان و شرکای خود، واقعیت‌ها را پنهان کرده باشند تا ما نامزدها را جور دیگری دیده باشیم، مسوولیت آن افراد چیست؟

۹- آیا انتشار همه واقعیت‌ها مهم است یا بخشی از واقعیت‌ها؟ تزریق قطره‌چکانی حقیقت می‌تواند در شناخت بهتر نامزدها و گروه‌های سیاسی موثر باشد؟

۱۰- آیا دموکراسی خواهی با انتشار حقیقت منافات دارد؟ و آیا کسی که مدعی دموکراسی‌خواهی است، باید حقایق را از مردم پنهان سازد؟ 

Labels:

سیاست‌مداران شجاع، روزنامه‌نگاران ترسو
در راستای اینکه سیاستمداران اصلاح‌طلب شجاع هستند و با شجاعت، مانع انتشار حقایقی در باره وقایع دهه شصت می شوند و از دوستان شجاعشان در نقاط مختلف دنیا می‌خواهند که به روش‌های معمول روزنامه‌نگاران ترسو که رفاقت سرشان نمی‌شود را ارشاد کنند، پیشنهاد می‌کنم تعاریف‌مان را اندکی به روز کنیم.

سیاستمدار شجاع: کسی که می‌داند در سال‌های ۶۰ چه اتفاق‌هایی افتاده، اما چون "امام" گفته، نباید سخنی گفت تا اعتبار "امام" مخدوش شود.

سیاستمدار شجاع کسی است که از حکم  حکومتی بدش می آید و علیه آن سخن می‌گوید، بعد به آن گردن می‌نهد. 

سیاستمدار شجاع کسی است که می‌گوید شورای نگهبان قانون را نقض می‌کند و کارهایش غیر قانونی است، بعد خیلی قشنگ، شجاعانه به ساز شورا می‌رقصد. 

سیاستمدار شجاع کسی است که می فهمد یارانش در قراردادهای بزرگ اقتصادی اندکی لفت و لیس کرده‌اند، با بزرگواری نشنیده و نادیده می‌گیرد. چقدر آقاست!

سیاستمدار شجاع کسی است که ادعای پاسخگویی می‌کند، تنها نشان پاسخگویی‌اش، تلفن پیغام‌گیرش است که پاسخ می‌دهد فلانی در دسترس نیست.

سیاستمدار شجاع کسی است که شجاعت اعتراف به اشتباه‌هایش را ندارد، و به ترسناک شدن فضا کمک هم کرده است.

سیاستمدار شجاع کسی است که شجاعانه طرفدارانش را می‌فروشد. ۲۲ تیر ۱۳۷۸، اردیبهشت ۱۳۷۹ و ...

سیاستمدار شجاع کسی است خود را شجاع نشان می‌دهد و روابط عمومی‌های داخل و خارج از کشورش او را تنها ناجی رفع مشکلاتی معرفی می‌کنند که خودش عامل اصلی بوجود آمدنشان بوده.

سیاستمدار شجاع کسی است که با یک اعتراض ساده روزنامه‌نگار ترسو، اطرافیانش تب می‌کنند. نباید از سیاستمدار شجاع سوال کرد که! 

سیاستمدار شجاع کسی است که شجاعانه از پاسخ به پرسش‌ها می‌ترسد!

---

روزنامه‌نگار ترسو: کسی است که می‌داند در داخل کشور نمی‌تواند جیک بزند و دائم خود سانسوری کرده، در می‌رود تا بتواند مثل بچه آدم خودش را سانسور نکند. این آدم‌ ترسو باید تا زمانی که سیاستمدار شجاع دوست دارد، خودش را کماکان سانسور کند.
 
روزنامه‌نگار ترسو حقیقت را دوست دارد، روزنامه‌نگار شجاع، تصویر مخدوش و تبلیغاتی به نام حقیقت را برای خوش‌آمد سیاستمدار شجاع به شما آب می‌کند.

روزنامه‌نگار ترسو کسی است که حداقل شاید اندکی احساس کرده کارش مورد سو استفاده سیاستمدار شجاع قرار گرفته. منتهی می‌فهمد کارش اشتباه بوده، بر خلاف روزنامه‌نگاران شجاعی که که تنها دلیل فرارشان از کشور، تهدید سیاسی نبوده است...

روزنامه‌نگار ترسو کسی است که فهمیده رفاقت با سیاسیون به ضرر مردم است، انگار بخواهی با هیولا رفاقت کنی. روزنامه‌نگار ترسو کسی است که می‌ترسد کارش باعث معتبر شدن شرکای جرم قتل‌های دهه شصت شود. 

روزنامه‌نگار ترسو می‌ترسد مطالبش باعث فریب خواننده‌ها شود. آنقدر دست و پا چلفتی است که حد ندارد. خاک بر سر حتی نتوانسته کسی را فریب بدهد. اما روزنامه‌نگار شجاع ماشالله ...

روزنامه‌نگار شجاع "بارکد" دارد. روزنامه‌نگار ترسو از داشتن همان بارکد هم می‌ترسد.

...

Labels:

Friday, September 19, 2008
خب، که چی؟
دوستی گفته بود:

" ...من یک سوالی از شما دارم! گیریم که خاتمی بیاد بگه من توی اون قتل ها دست داشتم یا مثلا ازشون اطلاع داشتم و بعدش بگه من ۱۰۰۰بار اونها رو تقبیح میکنم ... خوب؟..."

اتفاقا مساله همین است. تکلیف ما با کسانی روشن خواهد شد که صداقت دارند، نه اینکه فقط نمایی از صداقت را که خودشان مایلند به خوردمان داده‌اند.

یک مساله ساده. خاتمی سال‌های سال در راس بزرگ‌ترین روزنامه ایران بوده است. می‌توان پذیرفت که در دوران جنگ، شرایط متفاوت بوده و نباید خبری منتشر شود که امنیت ملی را به خطر بیاندازد. اما قایم کردن واقعیت‌ها و سکوت در دوره‌های بعدی، می‌تواند جور دیگری برداشت شود.

ساختار سانسور مطبوعاتی جمهوری اسلامی به صورتی که الان می‌بینیم در همان دهه شصت نهادینه شده است. افشاگری‌های اواخر دهه هفتاد هم در روزنامه‌های نزدیک به خاتمی، جهت خاصی داشته که بیشتر تضعیف رقیب بوده است. به عبارت بهتر، "دانستن حق مردم است" تبدیل "دانستنی که به نفع ماست، حق مردم است" شد.

به مساله گزارش‌های صبح امروز و بعضی روزنامه‌های اصلاح‌طلب در باره قتل‌های زنجیره‌ای توجه کنیم. برای دوران خودش تحولی بود. این جور مسائل را نمی‌شد در روزنامه‌های دوران هاشمی نوشت. اما آیا می‌شد در همان دوران، عملکرد جماعت را از روزهای آغازین وزارت اطلاعات بررسی کرد؟ مثلا از نخستین روزهایی که سعید حجاریان رسما وارد قدرت شد؟ از نخستین قتل‌های سیاسی در اروپا، از حذف‌های گسترده سال‌های ۶۱ تا ۶۸ که تصفیه چپ‌های وزارت با آمدن فلاحیان آغاز شد؟

تازه همه که حذف نشدند. مگر نفر دوم قتل‌ها زنجیره‌ای کسی نبود که به جناح چپ گرایش داشت؟ مگر او نبود که چند وقت قبلش به خاتمی هشداری داده بود که اتفاقاتی در شرف وقوع است؟

اینها سوالاتی است که باید از اکبر گنجی، روزنامه‌نگاری که به خاطر تحقیقاتش و جسارتش مورد تقدیر همه ما و انجمن‌های بین‌المللی است سوال کرد.

اکبر گنجی امروز حاضر نیست در باره قتل‌ها سخنی بگوید. دلایل خودش را حتما دارد. این روزها آنقدر درگیر مباحث دیگری است که نیمه کاره ماندن مسائل آن دوران ظاهرا اهمیتی برایش ندارد. اکبر احتمالا در دوران زندان با جزئیات بیشتری از ماجراهای قتل‌ها آشنا شده و شاید با بعضی از دست‌اندرکاران زندانی وزارت اطلاعات هم بند بوده باشد.

به نظر من مقاومت اولیه خاتمی و افشای نقش "اعضای خودسر وزارت" بسیار شجاعانه بود. شجاعتی که که نمی‌توان به این راحتی‌ها از آن گذشت. اما اگر چنین نمی‌شد، دولتش به احتمال بسیار زیاد سقوط می‌کرد. به قول علیرضا حقیقی باید این مساله را در چارچوب قدرت سنجید.

---

خاتمی کمیته‌ای را مامور بررسی نقض قانون اساسی کرد. دوست دارم بدانم تعریف آن کمیته از وقایع دهه شصت چیست؟ آیا اصلا از نظر حقوقدانان آن ارزش بررسی داشت؟

---

حالا همه اینها معلوم شد، خب که چی؟

یک مساله خیلی ساده وجود دارد. تا وقتی ما به خودمان دروغ می‌گوییم، به دیگران هم نمی‌توان چیزی جز آن بگوییم. دروغ آنقدر در ساختار نظامی که ظاهرا باید دینی و به دور از دروغ باشد نهادینه شده که خروج از تار و پود دروغ‌ها تقریبا ناشدنی است.

مایی که در این ساختار رشد کرده‌ایم، اینقدر راحت حقیقت را پنهان می کنیم که تقریبا عادتمان شده. همه ما. فرهنگ‌سازان این رویه ناپسند چه کسانی بوده‌اند؟

حرف من این است که به کسی که توی روی من دروغ می‌گوید و می‌خواهد باز هم با همان روش، خود را ناجی من معرفی کند، نمی‌توانم اعتماد کنم. ناجی‌های دروغین هم البته ابزار رسانه‌ای و دوستان وفادار خود را دارند. اما گمان کنم ما ترسوهای دنبال حقیقت باید از شجاعان طرفدار دروغ‌گوها بپرسیم که چرا باید هنوز در تار و پود غیر واقعی آن دوران اسیر بمانیم؟

خاتمی ادعاهایی در باره دولت پاسخگو داشت. یادتان می‌آید؟ به واسطه ضعف آن دولت پاسخگو که نتوانست اعتماد مردم را جلب کند، چه دولتی بر سر کار آمد؟

انتظارات من نوعی از خاتمی و یارانش شاید با انتظارهای طرفداران عاشقش یکسان نباشد. طرفدارانی که فقط نمایی را می‌بینند که دوست دارند. ما البته بت پرستیم و پرسش از بت همیشه ناگوار است. مسوولیت کسانی که از خاتمی بت ساختند خیلی خیلی زیاد است، چرا که حقیقت را جور دیگری جلوه دادند.

اینجاست که بررسی بیشتر به تو نشان می‌دهد که قهرمان، ضد قهرمان بوده است. از ضد قهرمان نمی‌توان انتظار پهلوانی داشت.

دوستانی که خیال می‌کنند من در این موضوع گیر کرده‌ام می‌توانند نگاهی به خودشان بکنند، چرا آنها در قهرمان‌شان متوقف مانده‌اند؟ چرا درآن دیدگاه یک جانبه و آن دور تسلسل گرفتار و اسیر مانده‌اند؟ لابد مصالحی هست که ما بی‌خبریم!

---

دوستانی که به آرشیو روزنامه کیهان آن سال‌ها دسترسی دارند، لطفا ببینند روزنامه تحت مدیریت خاتمی و تیمش (آقای شمس‌الواعظین و غیره) چه در باره وقایع آن سال‌ها ثبت کرده‌اند. اگر چیزی دست‌شان رسید، لطفا به ما هم خبر بدهند.

Labels:

Thursday, September 18, 2008
مطلب لوموند در باره محدودیت‌های کارتون و کاریکاتور در ایران

Des Iraniens à la limite de la caricature

اگر خواستید می‌توانید ترجمه‌اش به انگلیسی را از طریق ترجمه‌گر گوگل بخوانید.

این گزارش کاری است از سعید کمالی دهقان

Labels:

چرا زنده کرن واقعیت‌های پنهان مانده اهمیت دارد؟
کار روزنامه‌نگار محاکمه و مجازات نیست. کار روزنامه‌نگار، بیرون کشیدن مسائلی است که معمولا از دید عموم پنهان مانده، و احتمالا ارزش خبری هم دارد.

بخشی از مسوولیت روزنامه‌نگار و مجموعه‌های رسانه‌ای، دادن فضا و تریبون به کسانی است که صدای‌شان شنیده نمی‌شود.

حالا فرض کنید چند هزار نفر در دهه شصت، بدون محاکمه و رعایت کمترین اصولی اعدام شده باشند. کسی نباید صدای آنها را بشنود؟

سوالی که بر جای می‌ماند این است که آیا سکوت کسانی که قدرت بیان این مساله را داشته‌اند، همراهی و پذیرش آن قلمداد نمی‌شود؟

در دهه هفتاد، هزاران نفر در آمریکای جنوبی کشته شدند. در شیلی و آرژانتین گروهی از حقوق‌دانان و فعالان به هر طریقی که ممکن بود مدارک وقایع آن روزگار را جمع‌آوری کردند. هنوز که هنوز است همراهان حکومت‌های آن زمان از شنیدن وقایع دهه هفتاد خجل می‌شوند. بسیاری محاکمه شده‌اند...

همیشه این سوال برای من وجود داشته که با وجود حضور کسانی چون موسوی خوئینی‌ها و موسوی تبریزی و موسوی اردبیلی و صانعی در ساختار قضایی دهه شصت، چرا کسی نباید بفهمد چه اتفاقی افتاده است؟

یعنی آقای لاجوردی همینطور سرخود هر کاری دلش خواسته کرده و آقایان هیچ خبری نداشته‌اند؟ 

خب رابطه مجمع روحانیون که با سید احمد خمینی خیلی خوب بوده. آنها از صحت و سقم ماجرای نامه آیت‌الله خمینی که منتهی به تصفیه تابستان ۶۷ شد اینقدر بی خبرند؟ از آن بدتر! مجلس سوم تا بهار ۷۱ فرصت پرسش داشت.

میر حسین موسوی نخست‌وزیر وقت آیا از این مساله بی‌اطلاع بود؟ نیروهای تصفیه نشده وزارت اطلاعات که بعدها اصلاح‌طلب شدند چه؟

سوال من این است. کسانی که آن زمان سکوت کردند و شاید سکوت‌شان به دلیل رضایت از حذف "منافقین کوردل" بوده، چرا نباید امروز سخنی بگویند؟ این سوال را باید از آقای عبدالله نوری هم پرسید. احتمالا آن زمان نماینده "امام" در سپاه بوده است. خب سپاه هم نقشی محوری در بسیاری امور آن زمان داشته. ایشان که حتما از مسائل آن زمان مطلع بوده است.

بدون آنکه بخواهیم خیلی اسیر داوری شویم، فقط سوال کنیم تا به جواب برسیم. 

اما چرا از اصلاح‌طلبان می‌پرسم؟ لابد می‌دانید که شعار "دانستن حق مردم است" مال جناح راست نبوده است. تلاش برای انتشار روزنامه‌های حزبی و برقراری ارتباط بیشتر از طریق رسانه هم مختص این گروه است. گمان کنم تاریخ از ایشان انتظار عملکرد بهتری داشته باشد. آیا آیندگان نخواهند پرسید شما که مدعی ایجاد فضای آزاد برای رسانه‌های بوده‌اید، چرا اصلا به سراغ یکی از مهم‌ترین وقایع تاریخ معاصر نرفته‌اید؟

انتظار من از آقای خاتمی، وزیر ارشاد روشنفکر دهه شصت و اوائل دهه هفتاد بسیار بیشتر از لاریجانی و میرسلیم است. انتظار من از معاونین ایشان در ارشاد که خیلی‌ها آنان را آزادمرد و آزاداندیش می‌دانند خیلی بیشتر از معاونین لاریجانی و صفار هرندی و میرسلیم است.

برای بدست آوردن مدارک و وقایع آن زمان، چه کسی بهتر از آقای ابطحی؟ چه کسی بهتر از آقای تاج‌زاده؟ اگر دسترسی ندارند، با وجود رابط‌هایی در دستگاه‌های مختلف خیلی راحت به همه چیز دست خواهند یافت. باور نمی‌کنید؟ با وجود پاکسازی درصد زیادی از جماعت وابسته به جناح چپ، آدم‌هایی در رده‌های پایینی سرجای خودشان مانده‌اند. هر موقع نیازی بوده، ارادت خود را به اصلاح‌طلبان ثابت کرده‌اند.

انتظار من از دوستان این است که از دوستانشان مدارک و اسناد را طلب کنند تا در جایی ثبت شود و این همه اسیر شایعات و بزرگ‌نمایی‌های اپوزیسیون نباشیم. 

اگر اصل اولیه روزنامه‌نگاری نوین، وفاداری به شهروندان باشد، باید به حقوق همان شهروندان خاک شده در خاوران هم احترام گذاشت. کسانی که پیگیری واقعیت را به هر دلیلی بچه‌گانه می‌خوانند هم حتما می‌توانند از دوستان اَصلاح‌طلب، واقعیت‌های فراموش شده را طلب کنند. نمی‌توانند؟

Labels:

اعتراض به رفتار تحقیر آمیز و غیر منطقی سفارت کانادا در تهران با متقاضیان ویزا
این مطلب را دوستی برایم فرستاد و چند نفر دیگر از وبلاگ‌نویسان دیگر هم برایم مطالب مشابهی فرستاده‌اند.

متاسفانه برخورد با ایرانیان در سفارت‌خانه‌های بسیاری از کشورها چندان انسانی نیست. انگار باید انتقام روابط بد با ایران را از شهروندان بگیرند. این منصفانه نیست.

این لینک‌ها را ببینید و اگر دوست داشتید، در نامه‌نگاری گروهی و امضای پتیشن با بسیاری از ایرانیان دیگر همراه شوید:


Labels:

Tuesday, September 16, 2008
پنهان‌کاری و پنهان سازی
فکر نکنید که من مشکلی با طرفداران و دوست‌داران و رفقای اصلاح‌طلبان دارم. خیلی از بروبچه‌های اصلاح‌طلب، دوستان نزدیکم هستند. اما نه کسانی که بخواهند خاک روی گندکاری گذشته آقایان بپاشند. فقط نمی‌توانند حرفی بزنند، چون امنیت ندارند.

خیلی راحت مسائل را ورق بزنیم، به وقایع سال ۵۷ تا ۵۹ که برسیم، چند لکه ناجور خواهیم دید. فقط چند تایی را مرور کنید:

محاکمه‌های یک‌طرفه در بهمن و اسفند ۵۷. نمی‌دانم ملی مذهبی‌هایی چون دکتر یزدی چگونه رفتار دادگاه‌های انقلاب آن زمان را توجیه می‌کنند؟ 

قتل عام بخشی از مطبوعات دوره وزارت میناچی. آنهم در تابستان ۵۸.

اشغال سفارت آمریکا، و بدتر از آن، ادامه‌اش به تحریک گروهی که منافع‌شان اقتضا می‌کرد.

ماجرای دستگیری امیرانتظام و پرونده‌سازی برای او.

انقلاب فرهنگی.

اعدام‌های وسیع تابستان ۵۹.

و ...

درک ماجرا اصلا سخت نیست. جماعتی که آن روزها داغ بودند، الان پا به سن گذاشته‌اند و می‌توانند قضاوت کنند. من با چند تا از دانشجویان آن زمان دیدار کرده‌ام. دو نفرشان بازی خوردن در ماجرای اشغال سفارت آمریکا را احمقانه توصیف کردند. 

بهار امسال، یکی از همان گروگان‌های آمریکایی را دیدم. با هم ساعتی گپ زدیم. می‌شد فهمید چه احساسی داشته وقتی اسیر مشتی جوان خام تحت تاثیر بوده. تازه او شانس آورده بود که فارسی می‌دانست و پیش از آن مدرس دانشگاه شیراز بوده.

انقلاب فرهنگی را هرچه بالا و پایین کنی، منجلابی است که روزگار همه ما را سیاه کرده. کسانی که دستی در ماجرا داشته‌اند ساکتند و اصلا نمی خواهند بپذیرند چه کرده‌اند. من به دکتر سروش احترام می‌گدارم، ولی به هزار و یک دلیل اگر تصادفا او را ببینم، سین جیمش خواهم کرد. بهار از دست من در رفت. در واشینگتن بود و نشد ببینمش چون می دانست می‌خواهم یک بازی کاریکاتوری سرش بیاورم. اما دوست دارم ببینم چه می‌گوید. زیباکلام حرف خودش را زد. برایم قابل قبول‌تر می‌نماید تا سروش و الباقی که دوست دارند من و شما صورت مساله را نبینیم.

نقطه مشترک میان ماجرای لانه جاسوسی و جماعت انقلاب فرهنگی کننده را خودتان پیدا کنید. 

حالا مجموعه بلاهایی که سر مملکت آمد را هم ردیف کنید. ببینید به چه نام‌های مشترکی می‌خورید؟ 

آیا این جماعت حداقل یک توضیح بدهکار نیستند؟

اگر خیال می‌کنید من از پرسیدن خسته می شوم، خیالتان راحت باشد که چنین نیست. اما می‌خواهم بپرسم این جماعت از پاسخ ندادن به وجدان خود، که حدس می زنم هنوز آثاری از آن باقی باشد، خسته نشده‌اند؟

هر وقت اینان سخن از دموکراسی و رای آزاد و احترام به آرا عمومی و قانون و ... می‌زنند، خنده‌ام می‌گیرد. از این منظر از ایشان ممنونم، اما از توجیه‌کنندگان و تلاشی که برای خاک ریختن روی گندهای دوستان می‌کنند، اصلا خنده‌ام نمی‌گیرد. بیشتر سعی می‌کنم در چارچوب منافع شخصی‌شان کارشان را بسنجم، نه بیشتر. لابد نفعی در کار است. به نفعی که می‌برند معترض نیستم، اما وظیفه روزنامه‌نگار در قبال شهروندان، خاک مالی واقعیات نیست.




Labels:

آیا واقعیت‌ها را می شود پنهان کرد؟
ببینید، من باورم نمی‌شود کسانی که در دوران بعد از انقلاب سمتی داشته‌اند  و مدیریت کرده‌اند، از وقایع بی‌خبر بوده‌اند. کسانی که دائما بولتن وزارتی دست‌شان می‌رسیده یا خبرنامه‌های جورواجور. 

پیگیری قتل‌ها و اعدام‌های سیاسی از سوی خبرنگاران مستقل و غیر وابسته به قدرت هم کاملا نشدنی بوده است. اگر کسانی هم مثل اکبر گنجی و عماد باقی در مورد قتل‌های زنجیره‌ای چیزی می‌نوشتند، خیلی از دایره قدرت دور نبوده‌اند.

گیرم در زمان ماندن در ایران از ماجرا بی خبر بوده‌ایم، اما آیا سرمان هنوز در برف است؟ 

بی تردید آنها که به قدرت نزدیک بوده‌اند، اطلاع بیشتری از من و شما دارند. اگر دقت کرده باشید، کسانی که از اول انقلاب در جایی مشغول کار بوده‌اند یا دوستان‌شان سمتی داشته اند، از وقایع دهه شصت اظهار بی اطلاعی می‌کنند. همین چند وقت پیش در جایی خواندم که از رجبعلی مزروعی در باره اعدام‌های سال ۶۰ پرسیده بودند و دفاع جانانه ایشان و همفکران‌شان از "راه امام". جواب فقط نوعی توجیه بود. نتوانستم امروز پیدایش کنم. اما کامنت‌های جالبی در وبلاگ ایشان هست که البته سانسور نشدنش جای تقدیر دارد.

چند سوال وجود دارد. گیر من این است. خاتمی و یارانش یا در دهه شصت بوده‌اند، یا نبوده‌اند. مسوولیت داشته‌اند، یا نداشته اند. اگر داشته‌اند، مشخص کنند که نظرشان در باره اعدام چند هزار فعال سیاسی چیست؟ برخورد با تروریست، آن هم بعد از محاکمه عادلانه در هر جامعه‌ای پذیرفته است، امآ آیا آنها که هنوز نمی‌دانستند فرق فشنگ با گلنگدن چیست، تروریست بودند؟

 اگر اصلاح‌طلبان کماکان پشت سر "امام" می‌ایستند، و خود را "پیرو خط امام" می‌دانند، پس طبیعتا همه نظرات و تصمیمات رهبر وقت انقلاب را پذیرفته‌اند و به حتم آن وقایع را مشروع می‌دانند و مشروعیت خود را نیز از همان سوابق پیشین جستجو می‌کنند.

به هیچ عنوان از روزنامه‌نگاران داخل کشور با آن همه فشار و تهدید انتظاری نیست. بسیاری از روزنامه‌نگاران داخلی حتی به نزدیک‌ترین رفقای خود اطمینان نمی‌کنند. وقتی ممکن است نزدیک‌ترین دوست‌تان تصادفا به بازجو چیزهایی بگوید که به ضرر شما تمام شود، دیگر چه جای اعتمادی می‌ماند؟

 اما آنانی که دستی بر آتش داشته‌اند و به قدرت نزدیک بوده‌اند و الان  در داخل کشورنیستند چرا نباید به دنبال کشف واقعیت و برقراری ارتباط میان مسائل آن دوران با مسوولان گذشته و حال باشند؟ مگر ربط دادن نقاط سخت است؟ 

مگر خیلی‌ها برای اینکه دچار مرگ تدریجی نشوند از ایران نزدند بیرون؟ مگر بعضی از همان‌ دوستان رابطه خود با دوستان حکومتی را حفظ نکرده‌اند؟ نمی‌توانند بی زحمت  چند تا سوال کوچک از برادران محترم بپرسند تا از بی‌اطلاعی خارج‌ شوند؟ البته خروج داوطلبانه از بی اطلاعی مهم است نه اجباری.

 می‌توانیم در یافتن حقیقت فعال شویم. اگر دیروز نمی‌شد، امروز و فردا را که از ما نگرفته‌اند. گمان کنم باید مدارک و مستندات را با منطقی صحیح و به دور از پیشداوری جمع‌آوری کرد.

Labels:

Monday, September 15, 2008
خاتمی: جبهه اصلاحات باید حالت تهاجمی به خود بگیرد

Labels:

واقعیت‌ها را پنهان نکنیم
هر کدام از ما مطمئنا خاطراتی از سال‌های ۵۷ به بعد داریم. اگر خودمان نقشی در از بین رفتن حقی نداشته‌ایم، شاید دیده‌ام کسی یا کسانی قربانی شده‌اند. البته اگر خواسته باشیم ببینیم.

از بین رفتن تدریجی آزادی‌هایی که در سال۵۷ دنبالش بودیم، تقصیر کسانی است که خواه ناخواه موجب آغاز دوران خفقان در دهه ۶۰ بوده‌اند.

نمی‌توانم بپذیرم سکوت خاتمی و عدم اعتراض جناح چپ به مثلا اعدام‌های دهه شصت ناشی از مصلحت اندیشی ایشان است. سکوت هاشمی رفسنجانی در برابر مثلا کشته شدن پسر آیت‌الله لاهوتی در سال ۶۰ با مصلحت اندیشی فرق دارد.

اگر کسانی که معتقدند آن اعدام‌ها، با تایید رهبر وقت انقلاب بوده، حتما باید انجام می‌شده، تکلیف خیلی از ماها مشخص خواهد شد. و اگر می‌گویند که نه، کار خوبی نبوده، باید توضیح دهند که چرا نتوانستند کنار بکشند؟

من اصلا با کسانی که در هیچ جای دولت و حاکمیت نبوده‌اند کاری ندارم. اشاره من به افرادی است که سمتی داشته اند.

به نظر من درک این مساله سخت نیست.

من اصلا نظر مثبتی به آیت الله منتظری ندارم، ولی محترمش می‌دارم چون حداقل زیر بار اعدام‌ها نرفت و به رهبر وقت معترض بود. ماندن در قدرت به هر قیمتی را نپذیرفت.

اگر من نوعی در ایران نتوانم در این باب حرفی بزنم، یعنی تا ابد باید در جهالت بمانم؟ و با سکوت خودم و حمایت از کسانی تایید کننده قتل‌های سیاسی بوده‌اند، باید دیگران را از پیجویی واقعیت دور نگاه دارم؟

فکر می‌کنم تشابه دیدگاه سیاسی و رفاقت حزبی آنقدر ارزش نداشته باشد که اذهان را از واقعیت‌ها دور منحرف کنیم.

مساله این است که نمی‌خواهیم با گذشته خودمان کنار بیایم. دائم به خودمان دروغ می‌گوییم و بر اساس همان دروغ‌ها، تحلیل سیاسی می‌دهیم. به خودمان می‌باورانیم که طالب دموکراسی هستیم. مثل این می‌ماند که سگ هاری که هنوز آثار هاری‌اش باقی است، به دیگران معترض شود که چرا مثل گذشته تحویلش نمی‌گیرند. مثل این می‌ماند که عقرب از دست شما ناراحت شود که چرا اهل نیش می‌خوانیدش نه اهل نوش.

عدم مسوولیت‌پذیری اینان است که به آن اعتراض دارم. 

هر وقت تکلیف‌شان را با خودشان مشخص کردند، آنوقت بیایند و بر اساس واقعیت، نه مسیر پر از ناراستی پیشین، راه حل بدهند. به گمان من با عقل جور در نمی‌آید که کورکورانه راه کسانی را ادامه بدهیم که چشم بر واقعیت‌ها بسته‌اند.

یادمان نرود کسانی مانع سخن گفتن از قتل‌ها شدند که امور سانسور و رسانه دست‌شان بود. آنان امروز دوست دارند اصلاح‌طلب دیده شوند. چیزی که ارائه می‌کنند، تصویر فتوشاپی اصلاحات است.

Labels:

یاد دوران دبیرستان
جای شما خالی، امشب مهمان‌های عزیزی پیشمان بودند. قضا و قدر ابر و باد و ماه و خورشید در کار بودند که معلوم شود با "علی" هم مدرسه‌ای بوده‌ام!

خاطره دبیرستان "رازی" آنقدر زنده شد که دلم نمی‌خواست چیزی را از یاد ببرم.

اسم‌ها را گاهی یادم می‌آمد، اما پدر این آلزایمر بسوزد.

خلاصه جالب است، این طرف دنیا هم بچه‌های مدرسه رازی شیراز حاضر و سر و مر و گنده‌اند...

یاد دبیرستان دخترانه آسیه که در کوچه آن طرف خیابان زند بود و به اسم خریدن جزوات کنکور می‌رفتیم کتابفروشی کیوان، که روبروی دبیرستان آسیه بود هم بخیر...! خداوند در این ماه مبارک ما بندگان طرفدار "آسیه" را ببخشاید!


Labels:

Sunday, September 14, 2008
factcheck.org
شاید اسم سایت "فکت چک"را شنیده باشید. گروهی هستند در آمریکا که به بررسی مواضع و سخنان کاندیداها می‌پردازند و دروغ‌ها را برملا می‌کنند.

اگر سری به این سایت بزنید، خواهید دید موارد را بررسی می‌کنند و واقعیت‌ها را می‌نویسند. البته هنوز خود این سایت گاف بزرگی نداده که بخواهند آنرا هم چک کنند، اما بد نیست چنین کاری هم صورت بگیرد.

مساله من چیز دیگری است.

همه ما خطا می‌کنیم. باید خطاها را به هم تذکر بدهیم، اما وقتی حقوق مردم در میان است، ارزش خطاها فرق می‌کند.

ای کاش گروهی از روزنامه‌نگاران  و بلاگ‌نویسان خبری ایرانی، فارغ از علایق سیاسی، گفته‌ها و برنامه‌های سیاتمداران ایرانی را در جایی ثبت می کردند و واقعیت را در می‌آوردند.

این کار باید به نحوی صورت بگیرد که  فاقد جبهه گیری باشد.

از سخنان آیت‌الله خمینی در روز ۱۲ بهمن ۵۷ شروع کنید تا آمار اخیر احمدی‌نژاد در دیدار سران نظام.

اگر این سایت پا بگیرد، بخش مهمی از انرژی باطل شدنی وبلاگ‌نویسان صرف درآوردن واقعیت‌ها خواهد شد.

چون بر و بچه های وبلاگ‌نویس راست، آمار بهتری از خطاها و گفته‌های نادرست اصلاح‌طلبان دارند، و بچه‌های اصلاح‌طلب، فهرست کامل‌تری از خطاهای جناح راست، همکاری این دو گروه می‌تواند حجم زیادی از واقعیت‌ها را پیش چشم مخاطبان بگذارد.

نظر شما چیست؟

Labels:

Saturday, September 13, 2008
اندر توجیهات بودن
به سلامتی وبلاگستان فارسی هفت ساله شد.

هر کدام از ما دلیلی برای بودن یا ماندن و حتی نماندن داشته ایم. خیلی از وبلاگ‌نویسان اولیه زود رفتند و حتی نخواستند پشت سرشان را نگاه کنند. خیلی‌ها هم چراغ خاموش آمدند و هر ازگاهی می شد اثری از ایشان دید...

من دیرتر از خیلی‌ها آمدم. آمدنم هم برای این بود که دوست داشتم خاطراتم را بنویسم، هرچند بی‌ارزش باشد. از ۳۰ بازدید کننده هفتگی شروع شد تا چند هزار بازدید کننده روزانه و دارنده فید...

احساسم این است که باید بنویسم، چون بدهکارم. نمی‌دانم چرا چنین احساسی دارم، ولی گاهی مثل خوره به جانم می‌افتد تا بنویسم.

وبلاگ برای من وسیله ارتباط بوده. با دوستان و خانواده‌ام در ایران که ممکن است حتی دیدگاه‌های‌مان ۱۸۰ درجه اختلاف داشته باشد. 

وبلاگ برای من وسیله‌ای بوده برای دوباره نگاه کردن به مسائل قدیمی. من هنوز دستم را می‌گزم بابت جبهه‌گیری به نفع اصلاح‌طلبان. نه اینکه آنها بد باشند. نه! روزنامه‌نگار نباید طرفدار کسی شود! اگر هم شد، نباید تبدیل به ابزار پروپاگاندای جماعت شود. 

وبلاگ برای من وسیله‌ای بوده برای گزیدن. البته دوست ندارم دیگر گزنده بنویسم، اما گاهی وقتی دوستان شروع می‌کنند به ماله‌کشی فرصت‌سوزی‌ها و طلبکارانه ادعای دموکراسی‌خواهی می‌کنند، نمی‌توانم "غر" نزنم.

وبلاگ جای هدایت و راه حل دادن نیست! وبلاگ جای مکالمه است. جای همفکری است. جای هم‌اندیشی است. اگر انتظار داری از این وبلاگ راه حلی بیرون بیاید، وقتت را تلف کرده‌ای جوان!

شاید ما کارتونیست‌ها بیشتر عیب‌ها ر می‌بینیم تا خوبی‌ها را، و خیلی از دوستان از این نگاه ما خوششان نیاید. طبیعی است. شما عاشق چهره و بیان فلان سیاستمدار می‌شوید، و نمی‌توانید کوتاهی‌ها و بی‌مسوولیتی‌ها و خطاهایش را ببینید و بشنوید. تا وقتی مثل عشاق چشم و گوش بسته‌اید، خب من هم غر می‌زنم تا صدایتا در بیاید...آن وقت است که با هم بحث می‌کنیم!

وبلاگ برای من جایی است که هویتم را بسنجم. من مطمئنا آن آدم نسبتا مسلمان کور ۵ سال پیش نیستم. مطمئنا ۵ سال دیگر هم تغییر خواهم کرد. نمی‌دانم این کانادا چه خاصیتی دارد، ولی بعضی‌ها نابینیایی‌شان تشدید می‌شود، بعضی تازه روشن‌تر می‌بینند. بعضی از هسته‌های ترور القاعده ریشه کانادایی داشته‌اند. 

 بعضی توانایی‌هایم  حرفه ای‌ام کم  و برخی بیشتر شده. زندگی در غربت آسان نبوده. زحمت بسیاری کشیده‌ام و کسانی حق زیادی گردنم داشته‌اند. دوست دارم از تجربیات و خفت‌های مهاجرت بنویسم.

دوست دارم از چیزهایی بنویسم که دوست داشتم شما هم نصیب‌تان می‌شد. یک فیلم خوب، یک آهنگ دلپذیر، یک غدای دلچسب، یک فیلم.

دوست دارم تکلف را از خودم دور کنم. گاه موفقم و گاه نا موفق.

انتظار ما از وبلاگ و وبلاگستان یکسان نبوده است. به تعداد وبلاگ‌نویسان، برداشت وجود دارد. هر چه هست، خوشحالم که هست.

Labels:

خاتمی، کروبی، نوری و غیره
دیروز یکی از بر و بچه‌ها در باره انتخابات برایم با شور و هیجان می‌گفت اصلاح‌طلبان زنده شده‌اند. در روزگار مدرن شما تا حال شنیده‌اید مرده زنده شود؟

حالا شاید مثل ماجرای "السید" سعی می‌کنند مرده را زنده نشان دهند که آن بحث دیگری است.

در هر حال، تا خون جدید وارد شریان‌های اصلاح‌طلبان نشود، باید لابد به این تاریخ‌مصرف گذشته‌ها امیدوار بود. نه؟

Labels:

Friday, September 12, 2008
کار و کارآموزی
این چند وقت کاری را در یک مرکز مطبوعاتی کانادایی آغاز کرده‌ام، البته بیشتر جنبه کارآموزی دارد.

خبرهایی را که باید منتشر کنم بیشتر در باره وضعیت روزنامه‌نگارانی است که یا دستگیر شده‌اند و یا کشته.

البته شدیدا کار دردناکی است! بیشتر از اینکه بخواهم مجموعه خبرهای ارسالی را "فرمت" کنم، خواندن آنچه بر سر روزنامه‌نگاران آمده درد آدم را زیادتر می‌کند.

وقتی می‌خوانی فلان روزنامه‌نگار در چچن دستگیر شده و در زندان "تصادفا" تیر خورده، می‌فهمی خبرنگاری چقدر کار خطرناکی هم هست.

یک زمان می‌گفتم بچه‌های سرویس حوادث نان‌شان در مرگ و میر است، نان ما الان لابد در تعداد روزنامه‌نگاران کتک خورده و بازداشت شده و کشته شده.

Labels:

طرحی نو
راستش دو سال پیاپی کار با زمانه برای من خیلی آموزنده بوده. بیشتر توانستم ضعف‌هایم را بشناسم تا قوتم را. 

من طنزنویس نیستم، و طبیعتا هیچوقت در این حوزه ادعایی نخواهم داشت. کاریکاتوریست و خارتونیستی هستم با توانایی‌های محدود خودم، که از نوشتن لذت می‌برم، و تولید برنامه رادیویی را هم دوست دارم. وقتی کاری را هم دوست داشته باشم، اندکی جدی دنبالش می‌کنم.

دو سال و خرده‌ای پیش بود که مهدی جامی از ولایت لندن زنگ زد که رادیویی قرار است راه بیافتد با ذات وبلاگی. هستی؟ شوکه شدم. چرا که از آخرین تجربه کوتاه رادیویی‌ام در صدا و سیما سال‌ها گذشته بود. آن زمان با همایون خیری و بر و بکس در برنامه کاوش کار می کردیم. من هم مثلا کارشناس زمین‌شناسی این برنامه مستقیم بودم.

از آن بچه‌ها، چند هفته پیش مریم افشنگ عزیز را در رم دیدم. پیمان مویدی در بی‌بی‌سی است و مانی میرصادقی و سعیده اخکان مستند می‌سازند...همایون خیری، تهیه کننده هم در استرالیاست.

بگذریم، در اواخر ماه جون سال ۲۰۰۶ جمع شدیم دور هم در تورنتو، با گروهی از دوستان که الان آقای تاج‌دولتی از آن گروه مسوول برنامه‌های مربوط به ایرانیان کانادا است و الحق خیلی زحمت هم می‌کشد تا گروه را به فارسی زبانان داخل و خارج معرفی کند. 

دو سال گذشت، عین برق. 

من اخبار جعلی می‌سازم. یک جور کار تیمی یک‌نفره است! باید خبرهای واقعی را از دریچه چشم کاراکترهایم نگاه کنم. گاهی قاطی می‌کنم. گاهی یادم می‌رود این خبر را آقای کلاغ باید بخواند یا کلاغ لر شیرازی؟

در این دو سال، اگر کامنت‌های شما نبود، نمی‌فهمیدم دارم کجا می‌روم. 

ف.م. سخن عزیز با لطف خود، کمکم کرد. شاید خودش نداند چگونه. دوستان بزرگواری مثل علیرضا رضایی(او هم نمی‌داند چگونه!) و کسانی که اسمشان را عمدا نمی‌برم چون داخل کشورند، راهنمایانم بودند.

کار مرا نباید با کار نبوی مقایسه کرد. او استاد طنز است. من اصلا طنز بلد نیستم بنویسم. جعل و هجو خبر که طنز نیست. قالبی است که متناسب با کلاغ‌ها...که باید بهترش کنم. 

صبر برو بچه‌های زمانه هم قابل تقدیر است! پیگیری آنها مثال زدنی است.

---

دو سال گذشت و امیدوارم این تجربه جدید که آرام آرام جا می‌افتد، موفق‌تر و پایاتر و پویا تر باشد. 

شاید ندانید که با چه تلاشی همه گروه سعی می‌کنند با کمبود‌ها کنار بیایند. 

شاید مخاطبان زمانه بتوانند راهی برای جذب سرمایه که بتواند رادیو را غنی‌تر کند بیابند. زمانه اگر سرمایه‌ای بشیتر داشته باشد، می‌تواند تولید یک ساعت و نیمه‌اش را ۲۴ ساعته کند، با پادکست‌های بچه‌های وبلاگ‌نویس.

آنوقت زمانه می‌تواند رسانه‌ای خودمانی‌تر باشد.


Labels:

کردان. کردان و دیگر کردان
هر وقت در نظام مقدس اسم کسی زیاد برده می‌شود و توجه‌ها را بیش از حد جلب می‌کند، باید دید آن پشت‌ها چه خبر است. 

خوشبختانه پذیرش کردان از سوی مجلس و دولت، اعتبار این دو را بیشتر از پیش ثابت کرد. عدم تایید مدرک هم "شاید وقتی دیگر" به کار آید.

تاریخ مصرف کردان روزی به پایان خواهد رسید، اما باید نشست و وقایع اتفاقیه این چند هفته را با دقت بررسی کرد.

کمتر کسی است که نداند کردان به خاطر پرونده‌های صدا و سیما که در مجلس ششم مطرح شد چهره چندان مثبتی از نظر مالی نبوده است. رفتنش به وزارت نفت البته بخشی از راست‌ها را شاد کرد و صدالبته باید دید آنجا چه حساب‌‌سازی‌هایی شده است؟

اینکه او بنا به گزارش کیهان با وجود پایان سمت اجرایی‌اش در وزارت نفت با یک شرکت نفتی وارد مذاکره شده، یک اتفاق قابل توجه است. اولا باید دید با توجه به منافع مشترک کیهان با آبادگران، چه شده که این پرونده یکهو رو می‌شود؟ ثانیا اگر صحت دارد، آیا کردان نمی‌دانسته که این روزها شدیدا زیر ذره‌بین است؟ ثالثا، چرا باید باید محمدرضا رحیمی که او نیز مثل کردان متهم به داشتن مدرک جعلی است وارد گفتگوهای نفتی شده‌اند؟ البته رحیمی پیش از این قرارداد با کرسنت را مضر تشخیص داده بود.

باید دید آیا کردان در روزهای آینده وجه‌امصالحه قرار می‌گیرد یا برنامه‌ای دیگر در راه است؟

حضور او در وزارت کشور که باید امین مردم باشد، بزرگ‌ترین تف سربالای دولت در سال‌های اخیر است. شاید جماعت راضی باشند...

Labels:

کلاغستون
مبطلات روزه؛ تبدیل نرم افزار به سخت‌افزار

امام جمعه شیراز گفت: شنیدن صدای گویندگان تلویزیون ممکن است روزه را باطل کند. وی مشخص نکرد گویندگان زن یا مرد؟ اصولا بعضی فارغ‌التحصیلان حوزه‌های علمیه با شنیدن کوچک‌ترین صدایی، نرم افزارشان تبدیل به سخت‌افزار می‌شود...

Labels:

گفتگوی اختصاصی با احمد سخاورز: پرشین کارتون
برای خواندن مصاحبه روی تصویر کلیک کنید
Sunday, September 07, 2008
تقدیم به یک فتحی و الباقی
طرح وبلاگ یک‌فتحی را خوانده‌اید؟


باورتان نمی‌شود؟ این طرح را داده تا در هفتمین سالگرد آغاز به کار وبلاگستان لو بدهیم چشم بسته خط‌مان چطور است!


Labels:

کرباسچی و کروبی و خاتمی
جالب بود. من دیروز سخنان کرباسچی از وبلاگ اکبر منتجبی را نقل کردم، ملت داغ کردند!

اولا، به نظر من همه این جماعت، سر و پا یک "کرباسچی" هستند. نه کرباسچی از نظر من آدم مناسبی است، نه کروبی.  خاتمی هم که جز از بین بردن فرصت‌ها تجربه دیگری نداشته است.

بنده، هنوز بر همان موضع قدیم و ندیم خودم هستم و خواهم بود. با این علما هنوز مردم، از رونق ملک نا امیدند!

کروبی که متخصص پذیرش و تحمیل حکم حکومتی به مجلس بوده، اما نکته‌ای که کرباسچی در باره او گفته، به نظر من قابل قبول است. پای حرفش ایستاد و از نیروهایش حمایت کرد. کاری که خاتمی نکرد.

لطفا به روزنامه‌های آن زمان مراجعه کنید!

Labels:

تبریک به سلمان
هفت سال پیش در چنین روزی، آره و اینا شد و سلمان وبلاگ فارسی را آره و اینا کرد!

الان نمی‌دانم ماجرای خارش هفت‌ساله گریبان وبلاگستان فارسی را بگیرد یا نه، اما همینکه باعث شد همه ما تفریح جدیدی داشته باشیم و بابتش توی سر و کله هم بزنیم و پاپوش درست کنیم و توی دهن دولت بزنیم و از این حرف‌ها، خدا خیرش دهاد به مسببینش!

خلاصه آغاز هشتمین سال فعالیت وبلاگ سلمان و وبلاگستان فارسی بر همه مبارک!

Labels:

Saturday, September 06, 2008
از وبلاگ اکبر منتجبی
كرباسچي : بين خاتمي و كروبي ، از كروبي حمايت مي كنم

کرباسچی گفت اگر خاتمي و كروبي با هم در انتخابات شركت كنند ، قطعا از كروبي حمايت مي كنم. و استدلال كرد كه اولا آزموده را آزمودن خطاست و بعد ضمن يادآوري دوران رياست جمهوري خاتمي و دوران رياست مجلس كروبي ، يادآور شد كه مديريت كروبي از خاتمي بهتر است و او بيشتر براي اصلاح طلبان مايه گذاشت تا خاتمي .

دلايل ديگري هم ذكر كرد مثل اين كه كروبي در داستان زنداني شده لقمانيان ، صندلي رياست مجلس را ترك و گفت تا زماني كه او آزاد نمي شود من ديگر در مجلس حاضر نمي شودم. و مثال هاي ديگري كه خاتمي كنارگيري مي كرد و خودي نشان نمي داد كه بهتر است بگذريم.

لینک

Labels:

تفکر دینی آقای جنتی
آقای جنتی احتمالا در این ایام، خواب‌نما شده و احتمال داده همین روزها جان به جان‌آفرین تسلیم کند.

حالا یادش افتاده که باید حلالیت بطلبد. این طلب کردنش هم آنقدر طلبکارانه است که انگار نه انگار با هدایت او، همین مصوبات بعضا بی‌خاصیت مجلس، آنچنان به گند کشیده شده که نتایجش را داریم می‌بینیم.

اما از آن بدتر، از بین بردن حق کسانی بود که عملا می‌توانستند نماینده مردم باشند، نه نماینده حاکمیت. این آقا فکر می‌کند حلالیت طلبیدن برای دوزار و پنج تومان مانده در جیبش اسست! حاج آقا! قربان دستت حق‌الناس رو پس بده اگه می‌تونی!

شکر خدا مقامات محترم و یا نسبتا محترم مملکت ما آنقدر روی‌شان زیاد است، که اگر دم رفتن، حق خودشان را از مردم طلب نکنند، باید متعجب بود.

به هر حال، آقای جنتی هرچه بوده، ضرر بوده. حتی کاریکاتوری که از او کشیده بودم! چون دردسر شد برای بچه‌های نشریات دانشگاه امیر کبیر...

Labels:

علی سنتوری را دیدم
راستش از بخش‌های کشدار فیلم‌ حالم به هم خورد، ولی از اینکه لج جماعت را در آورده بیشتر لذت بردم.

این عبای علی سنتوری هم جذاب بود! وقتی آدم شد، عبایش را درآورد.

بگو چرا وزارت فخیمه کیهان به آن مجوز نداده!

Labels:

Friday, September 05, 2008
آخ که روزه نگرفتن چه حالی داد
اين بنده گنه​کار پريشان روزگار، اين دو روز گذشته مسافر بود و کالمجنون. پس به دو علت محروم ماند از لطف رب. هم مسافر بود، هم مجنون!

در ضمن، علیرضا رضایی عزیز یک مطلب در باب روزه​گیری من نوشته که خیلی باحال است!

Labels:

چرا؟
چند نفر از خوانندگان گفته‌اند که نباید در مورد روزه گرفتن بنویسم. شاید حق با آنها باشد. 

چرا می‌نویسم، و چرا نوشته‌ام؟

خیلی ساده، از این تجربه در این طرف دنیا خوشم می‌آید. گمانم اشکالی نداشته باشد از تجربه‌های اینچنینی بنویسم.

یک اعتراف. من اصلا شاید با استانداردهای خیلی‌ها مسلمان هم محسوب نمی‌شوم. اینقدر در هم در عمرم خطا کرده‌ام که بهتر است اصلا ادعایی نکنم. این را که گفتم، از سر افتادگی یا ریا کاری نیست، واقعیت است. هم انتخاب‌های غلطی داشته‌ام، هم روش‌های اشتباهی را به کار گرفته‌ام، هم ...

اما از بعضی کارها لذت می‌برم. دوست دارم بی‌آنکه جوابگوی کسی باشم جز خودم، تجربیات قابل ذکر را بنویسم.

از این مساله هم لذت می‌برم که بدون آنکه بخواهم یخچال بگیرم یا وام، هر وقت دلم خواست ریش می‌گذارم، خیلی راحت روزه‌ام را در خانه دوستان ایرانی مسیحی‌شده‌ام افطار می‌کنم، هر وقت هم عشقم کشید، می‌روم سینما فیلم تایید نشده ارشاد می بینم و الخ. 

جالب اینکه کسی اصلا برایش مهم نیست، و گیری هم نمی‌دهند. چرا؟ چون می‌شود به انتخاب‌ها احترام گذاشت.

من چند سال پیش نمی‌توانستم فارغ از فضایی که در آن رشد کرده بودم، به مردم نگاه کنم. همیشه در مورد مردم قضاوت می‌کردم. هنوز هم گاه گاه این اشتباه را مرتکب می‌شوم، اما مگر من و شما چه کاره‌ایم؟ طرف می خواهد "گی" باشد، خب باشد، آن یکی دوست دارد هر شب خانه یکی باشد، چرا نباشد؟ به من و شما چه؟ 

شاید چیزی که برای من هنوز مهم است، مساله نقض حقوق دیگران، و یا شکستن مرزها باشد. نه اینکه قهرمان اخلاق و الباقی زرشکیات باشم. نه، اما مثل خیلی‌ها وقتی می‌بینم که نادیده گرفتم خیلی از این مرزها، خانواده‌ها را در این طرف دنیا نابود کرده، می‌ترسم. شاید بزرگ‌ترها درک کاملی از وضع بچه‌هایشان نداشته باشند، اما شکست روابط خانوادگی ناشی از حذف برخی مرزها، اولین قربانیانش، فرزندانی هستند که هیچ دخلی به ماجرا ندارند. من، شما و خیلی‌های دیگر مصون از خطا نیستیم. 

دیروز رو شد که معاون انتخابی مک‌کین، دختر ازدواج نکرده‌اش حامله است. این برای جمهوری‌خواهان خیلی سنگین است. مساله تلخ‌تر این است که او معتقد به جلوگیری پیش از ازدواج و از مخالفین آموزش عمومی مسائل جنسی در مدارس بوده. خب اگر دخترش درست آموزش دیده بود، شاید از کاندوم استفاده می‌کرد! جمهوری‌خواهان دست کمی از محافظه‌کاران ما و پایگاه اجتماعی‌شان در ایران ندارند. حالا همین محافظه‌کاران چقدر از نظر خودشان پاک مانده‌اند؟ تاثیرشان بر جامعه چقدر بوده است؟

 مگر در مملکت اسلامی ما چند صد هزار "کارگر جنسی" وجود ندارد؟ یعنی کسانی که از راه روابط جنسی روزگار می‌گذرانند. اینها در کجا پرورش یافته‌اند؟ در آمریکا، در اروپای آزاد، در محله چراغ قرمز آمستردام؟ باور کنید خیلی از همین‌ها پرورش یافته محیط‌های مذهبی هستند که خود را خطاناپذیر و دست نیافتنی می‌پنداشته‌اند.  اصلا در مقام این نیستم که بخواهم در مورد ایشان قضاوت کنم. فقط می‌اندیشم چون کارشان با تعالیم مورد نظر حاکمیت اختلافی ۱۸۰ درجه دارد، نظام ایران کاملا شکست خورده است.

حس می‌کنم فضای کاذب مذهبی و تحت فشار ایران عامل موثری در شکستن قبح خیلی مسائل بوده است. به همیندلیل، دوست دارم نشان بدهم که می‌شود در اینجا انتخابت را داشته باشی، بی آنکه بترسی در موردش حرف بزنی و نهایتا از داغ و درفش هم نهراسی. همین.


Labels:

مدرک جعلی، جعل مدرک و غیره
من برای ادامه تحصیل در کانادا یکی دو بار اقدام کردم و چون مدرک تحصیلی دم دست نبود، کلی مشکل داشتم.

ظاهرا دانشگاه‌هایی هستند در این دنیا که بدون آنکه مدرکی داشته باشی، می‌گذارند برای فوق لیسانس درس بخوانی. یکی از خوانندگان وبلاگ هم از من خواسته بود این ماجرا را پیگیری کنم. من در مورد خودم می توانم بگویم که با مشکلاتی نمرات فوق‌لیسانس را برایم گرفتند. من فقط نمره‌ پایان نامه را نداشتم چون برای خرید سربازی عملا ترک تحصیل کردم.

اما اینکه چگونه بدون مدرک لیسانس  یا معادل آن می توانی بروی فوق لیسانس بگیری و یا دکترا، من کاملا بی‌اطلاعم.

در مورد کردان، که ظاهرا نه لیسانس داشته و نه فوق لیسانس، و بعد مدرکی جعلی از جور کرد که از انگلیس دکترا گرفته، ماجرا جذاب‌تر می‌شود.

خوشبختانه با متاسفانه، دولت و حاکمیت با تایید خطای کردان، اعتبار و حقانیت خود را زیر سوال برده. اگر امروز کسی در مورد تقلب انتخاباتی سال بعد حرفی بزند، میزان خریدارانش بیشتر از سال‌های پیشین است. 

آن زمان‌ها که تعلیمات دینی می‌خواندیم، البته نه فقط برای امتحان آخر ثلث، معلم بحث از اهمیت امانت‌داری می‌کرد. آیا شما تا کنون چیزی جز خیانت در امانت دیده‌اید؟

مساله مهم تبدیل ارزش‌ها به ضد ارزش است، و ضد ارزش به ارزش. این اتفاق افتاده. 

ظاهرا یک زمانی یک پادشاه نامسلمان موسوم به داریوش از اهورا مزدا خواسته بود ایران را از شر دروغ و دو تا چیز دیگر مصون بدارد. کاش دعایش می‌گرفت!

Labels: