یادداشت‌های نیک آهنگ
انتشار مطالب اين وبلاگ در کيهان و رسانه​های مشابه، حرام است
Friday, September 19, 2008
خب، که چی؟
دوستی گفته بود:

" ...من یک سوالی از شما دارم! گیریم که خاتمی بیاد بگه من توی اون قتل ها دست داشتم یا مثلا ازشون اطلاع داشتم و بعدش بگه من ۱۰۰۰بار اونها رو تقبیح میکنم ... خوب؟..."

اتفاقا مساله همین است. تکلیف ما با کسانی روشن خواهد شد که صداقت دارند، نه اینکه فقط نمایی از صداقت را که خودشان مایلند به خوردمان داده‌اند.

یک مساله ساده. خاتمی سال‌های سال در راس بزرگ‌ترین روزنامه ایران بوده است. می‌توان پذیرفت که در دوران جنگ، شرایط متفاوت بوده و نباید خبری منتشر شود که امنیت ملی را به خطر بیاندازد. اما قایم کردن واقعیت‌ها و سکوت در دوره‌های بعدی، می‌تواند جور دیگری برداشت شود.

ساختار سانسور مطبوعاتی جمهوری اسلامی به صورتی که الان می‌بینیم در همان دهه شصت نهادینه شده است. افشاگری‌های اواخر دهه هفتاد هم در روزنامه‌های نزدیک به خاتمی، جهت خاصی داشته که بیشتر تضعیف رقیب بوده است. به عبارت بهتر، "دانستن حق مردم است" تبدیل "دانستنی که به نفع ماست، حق مردم است" شد.

به مساله گزارش‌های صبح امروز و بعضی روزنامه‌های اصلاح‌طلب در باره قتل‌های زنجیره‌ای توجه کنیم. برای دوران خودش تحولی بود. این جور مسائل را نمی‌شد در روزنامه‌های دوران هاشمی نوشت. اما آیا می‌شد در همان دوران، عملکرد جماعت را از روزهای آغازین وزارت اطلاعات بررسی کرد؟ مثلا از نخستین روزهایی که سعید حجاریان رسما وارد قدرت شد؟ از نخستین قتل‌های سیاسی در اروپا، از حذف‌های گسترده سال‌های ۶۱ تا ۶۸ که تصفیه چپ‌های وزارت با آمدن فلاحیان آغاز شد؟

تازه همه که حذف نشدند. مگر نفر دوم قتل‌ها زنجیره‌ای کسی نبود که به جناح چپ گرایش داشت؟ مگر او نبود که چند وقت قبلش به خاتمی هشداری داده بود که اتفاقاتی در شرف وقوع است؟

اینها سوالاتی است که باید از اکبر گنجی، روزنامه‌نگاری که به خاطر تحقیقاتش و جسارتش مورد تقدیر همه ما و انجمن‌های بین‌المللی است سوال کرد.

اکبر گنجی امروز حاضر نیست در باره قتل‌ها سخنی بگوید. دلایل خودش را حتما دارد. این روزها آنقدر درگیر مباحث دیگری است که نیمه کاره ماندن مسائل آن دوران ظاهرا اهمیتی برایش ندارد. اکبر احتمالا در دوران زندان با جزئیات بیشتری از ماجراهای قتل‌ها آشنا شده و شاید با بعضی از دست‌اندرکاران زندانی وزارت اطلاعات هم بند بوده باشد.

به نظر من مقاومت اولیه خاتمی و افشای نقش "اعضای خودسر وزارت" بسیار شجاعانه بود. شجاعتی که که نمی‌توان به این راحتی‌ها از آن گذشت. اما اگر چنین نمی‌شد، دولتش به احتمال بسیار زیاد سقوط می‌کرد. به قول علیرضا حقیقی باید این مساله را در چارچوب قدرت سنجید.

---

خاتمی کمیته‌ای را مامور بررسی نقض قانون اساسی کرد. دوست دارم بدانم تعریف آن کمیته از وقایع دهه شصت چیست؟ آیا اصلا از نظر حقوقدانان آن ارزش بررسی داشت؟

---

حالا همه اینها معلوم شد، خب که چی؟

یک مساله خیلی ساده وجود دارد. تا وقتی ما به خودمان دروغ می‌گوییم، به دیگران هم نمی‌توان چیزی جز آن بگوییم. دروغ آنقدر در ساختار نظامی که ظاهرا باید دینی و به دور از دروغ باشد نهادینه شده که خروج از تار و پود دروغ‌ها تقریبا ناشدنی است.

مایی که در این ساختار رشد کرده‌ایم، اینقدر راحت حقیقت را پنهان می کنیم که تقریبا عادتمان شده. همه ما. فرهنگ‌سازان این رویه ناپسند چه کسانی بوده‌اند؟

حرف من این است که به کسی که توی روی من دروغ می‌گوید و می‌خواهد باز هم با همان روش، خود را ناجی من معرفی کند، نمی‌توانم اعتماد کنم. ناجی‌های دروغین هم البته ابزار رسانه‌ای و دوستان وفادار خود را دارند. اما گمان کنم ما ترسوهای دنبال حقیقت باید از شجاعان طرفدار دروغ‌گوها بپرسیم که چرا باید هنوز در تار و پود غیر واقعی آن دوران اسیر بمانیم؟

خاتمی ادعاهایی در باره دولت پاسخگو داشت. یادتان می‌آید؟ به واسطه ضعف آن دولت پاسخگو که نتوانست اعتماد مردم را جلب کند، چه دولتی بر سر کار آمد؟

انتظارات من نوعی از خاتمی و یارانش شاید با انتظارهای طرفداران عاشقش یکسان نباشد. طرفدارانی که فقط نمایی را می‌بینند که دوست دارند. ما البته بت پرستیم و پرسش از بت همیشه ناگوار است. مسوولیت کسانی که از خاتمی بت ساختند خیلی خیلی زیاد است، چرا که حقیقت را جور دیگری جلوه دادند.

اینجاست که بررسی بیشتر به تو نشان می‌دهد که قهرمان، ضد قهرمان بوده است. از ضد قهرمان نمی‌توان انتظار پهلوانی داشت.

دوستانی که خیال می‌کنند من در این موضوع گیر کرده‌ام می‌توانند نگاهی به خودشان بکنند، چرا آنها در قهرمان‌شان متوقف مانده‌اند؟ چرا درآن دیدگاه یک جانبه و آن دور تسلسل گرفتار و اسیر مانده‌اند؟ لابد مصالحی هست که ما بی‌خبریم!

---

دوستانی که به آرشیو روزنامه کیهان آن سال‌ها دسترسی دارند، لطفا ببینند روزنامه تحت مدیریت خاتمی و تیمش (آقای شمس‌الواعظین و غیره) چه در باره وقایع آن سال‌ها ثبت کرده‌اند. اگر چیزی دست‌شان رسید، لطفا به ما هم خبر بدهند.

Labels: