یادداشت‌های نیک آهنگ
انتشار مطالب اين وبلاگ در کيهان و رسانه​های مشابه، حرام است
Friday, January 29, 2010
WIN TV - Jan 26, 2010


برای دیدن برنامه، روی عکس کلیک کنید. از دقیقه ۵۳ تا ۶۱

Labels:

VOA, Jan. 27, 2010


برای دیدن برنامه، روی عکس کلیک کنید

Labels:

Tuesday, January 26, 2010
سوال
امروز از یکی از همکاران که ارتباط بسیار زیادی با جنبش در داخل و خارج دارد، پرسیدم که آیا نامه خاتمی واقعیت دارد، گفت دارد، نامه محتشمی‌پور ومجید انصاری هم همینطور...

گفتم آقای کروبی آیا می‌داند دارد چه می‌کند؟ گفت می‌داند، اما در موضع خوبی نیست.

....

سوال من این است. آیا کوتاه آمدن مقابل طرف مقابل، یعنی مجموعه سپاه و رهبری و دولت، که به هیچ قول و تعهدی پایبند نیست، می‌تواند جنبش را به جایی برساند؟

آیا این رفتار، محدود کردن انرژی بخش عمده‌ای از جامعه نیست؟

آیا این سیاست‌ورزی، منتهی به یک دوره دیگر نا امیدی و سرخوردگی نیست؟

این سوال‌ها را دارم. اگر جواب مناسبی دارید، دریغ نکنید!

Labels:

Wednesday, January 20, 2010
در باب کارتون "۵ تن آل عطا" و "بن‌بست ولایت"
راستش بنا نداشتم توضیح بیشتری بدهم که چرا این دو کارتون را کشیده‌ام. اما چون عده زیادی از کسانی که این کارها را دیده‌اند که یا عشق کرده‌اند، و یا از حد تحمل‌شان فراتر بوده، مرا نامه‌باران کرده‌اند که از لطف‌شان متشکرم.

دوست ندارم توضیح زیادی بدهم، چون نیازی نیست. اما به احترام کسانی که سوال‌های حاشیه‌ای فراوانی پرسیده‌اند، چند خطی می‌نویسم:

بعضی از دوستان سعی کرده‌اند در فضای شبکه‌های اجتماعی مثل فیس‌بوک، به جای توجه به خود کارتون‌ها، "نیت‌سنجی" کنند. برخی گفتند چون من در دوران وزارت ارشاد آقای مهاجرانی کارتونیست شده‌ام و یا در دوران ریاست جمهوری خاتمی، حق کشیدن چنین کارهایی را نداشته‌ام.

برخی گفته‌اند که کشیدن این کارها، جنبش سبز را از هم می‌پاشاند.

برخی مدعی بودند که نتیجه ضربه این کارها از حاصل زحمات حسین شریعتمداری، بیشتر بوده است.

دوستانی گفته‌اند چون من زمین شناس هستم و طرح می‌کشم، حق ندارم نظرات روشن‌فکران دینی را زیر سوال ببرم. یا اینکه در سطحی نیستم که چیزی بگویم و ...

عده‌ای گفته‌اند که آیا نمی‌ترسم کارهایم شانه به شانه کارهای کیهان و رسالت و رجانیوز بزند؟

---

دوستی در فیس‌بوک برایم نوشته بود که چرا انتقادها از کارتون انتقادی‌ام را «نقد» می‌کنند، همه را متهم می‌کنم به «بت
سازی» و «متعصب بودن» و «نقدناپذیر بودن»...

---

این ایراد یکی از طرفداران مهاجرانی نسبت به کارتون من از خاتمی جذاب بود:

دوری از وطن روی آقای نیک آهنگ کوثر فشار آورده دیگه نمی فهمه باید به کی بپره به کی انتقاد کنه
واقعا متاسفم واسش
دروووووود بر خاتمی

---------------------------


توضیح‌های من:

۱- انتقاد می‌کنم، حتی از نوع مسخره‌اش، پس هستم

۲- من نگاه خودم را طرح می‌کنم. نه مثل دوستانم برای رسانه‌ای حزبی مثل جرس قلم می‌زنم، نه در اردوهای سیاسی خیمه زده‌ام. من دقیقا تابع دیدگاه خودم هستم، درصد خیلی زیادی از کارهای انتقادی‌ام، متوجه قدرت است، و تعدادی هم متوجه کسانی که خواهان قدرت هستند و مسوولیت‌های اجتماعی دارند و در حوزه عمومی فعالند.

۳- اگر دقت کرده باشید، در روزهای گذشته مهاجرانی و کدیور مجبور شده‌اند در باره سو تفاهم‌های ایجاد شده در مورد بیانیه "۵ تن" توضیح بدهند. همینطور مهاجرانی مجبور است از کنار هم قرار گرفتن امضای خودش و امضای اکبر گنجی دفاع کند. شایعات زیادی هم مطرح شده، که نوع تکذیب‌های منتشر شده نشان می‌دهد که همه چیز آنقدرها شفاف نیست. هر قدر هم این دوستان شرح دهند که ماجرا چه بوده، انتشار نامه‌شان با فاصله کمی از بیانیه شماره ۱۷ موسوی، سو تفاهم‌های متفاوتی ایجاد کرده. یک نگاه انتقادی، این گروه را فرصت‌طلب می‌خواند. این نیز البته نیت‌سنجی است، اما ربطی به کارتون من ندارد.

۳- از نگاه من، این ترکیب، بسیار ناهمگون است. یک سیاستمدار کهنه‌کار که از بطن نظام اسلامی آمده. قدرت را دوست دارد. مورد اعتماد خیلی‌ها نیست. بسیاری با احتیاط به او نزدیک می‌شوند. هیچ بدی به من نکرده، و خصومتی فردی هم به او ندارم، گرچه کاریکاتوری که ۵ سال پیش در هنگام طرح ماجرای ازدواج مجدد او کشیدم، کار بدی بود، و بابتش هم از او عذرخواهی کرده‌ام که با ادب و متانت فوق‌العاده‌ای پاسخم داد. اما در حوزه کار حرفه‌ای‌ام، با او تعارف ندارم. آنچه دیده‌ام را کشیده‌ام. مهاجرانی، به عنوان مقامی مسوول که هم نماینده مجلس بوده، هم معاون نخست‌وزیر، هم معاون رئیس جمهوری، هم وزیر، می‌تواند به مردم در باره آنچه در ۳۱ سال گذشته بر مملکت رفته توضیح بدهد. اما حد نگه می‌دارد. برای روزی که در این حاکمیت بتواند با ملایم شدن شرایط به ایران باز گردد و کار سیاسی بکند. این حق او است، اما انتظار من و بسیاری را برآورده نمی‌کند. این شفافیت نیست. میزان شفافیت یک مقام مسوول حاکم بر مردم با مسوولیت خیلی از ما تفاوت دارد، و طبیعتا درجه پاسخ‌گویی او نیز با من و شما متفاوت است. آیا من می‌توانم قرارگیری این سیاستمدار غیر پاسخگو در راس یک گروه که خواسته یا ناخواسته خود را مغز متفکر جنبش خوانده را همینطوری نادیده بگیرم؟ شاید شما بتوانید. من نمی‌توانم.

۴- تاکید بر آموزه‌های دینی در برنامه‌های سیاسی این گروه، اندکی برای کسانی که به دنبال دموکراسی هستند، سوال برانگیز است. شک ندارم که مهاجرانی و کدیور، سخنورانی هستند که می‌توانند که می‌توانند ساعت‌ها برای شما در باب نکات دموکراتیک تشیع و ارزش‌های آن حرف بزنند. اما آیا از دل برداشت‌های متفاوت از اسلام، می‌توان به دموکراسی رسید؟

۵- برداشت من از سخنان کدیور این است که مشکلش با مجریان در سی سال گذشته بوده. حکومت بعدی که او برای فهم بهتر ما از ایده‌آلش شرح می‌دهد، حکومت ایده‌آل من نیست. برای من، احترام به دین و مذهب و اعتقادات مردم شرط است، اما این به معنای دینی شدن حاکمیت نیست.

۶- بارها توضیح داده‌ام که اکبر گنجی را دوست دارم و برای من عزیز است. اما قرارگیری‌اش در چارچوب 'اتاق فکر' مورد نظر، جز لطیفه‌ای نمی‌ماند.

...

----------

چرا خاتمی را آن طور کشیدم؟

دوستان سخنان هفته قبل خاتمی و تاکید او بر پیروی از ولایت فقیه و اعتراضش به ساختار شکنان را اگر نشنیده‌اند، خوانده‌اند. خاتمی، با آنکه فردی محترم است، اما هیچگاه سیاست‌مرد محبوب من نبوده است. به او رای داده‌ام، و احساس می‌کنم اشتباه کرده‌ام. انتقاد من از خاتمی مربوط به الان نیست. از سال ۷۹ منتقدش بوده‌ام. حتی بار دومی هم که به او رای دادم، منتقدش بودم. دوستان خوش حافظه، یادداشت تند و تیز مرا در بهار ۸۰ در "نوروز" خطاب به هادی حیدری به یاد دارند که صدای بسیاری از طرفداران دو آتشه خاتمی را در آورد.

من شاید به خاطر شل آمدن خاتمی در ماجرای کوی دانشگاه، قتل‌های زنجیره‌ای، دفاع از رای علیرضا رجایی، تعطیلی فله‌ای مطبوعات، دستگیری اهالی رسانه، و...و...و...و...از او نا امید شده باشم، اما هنوز دوستش دارم. ولی مگر دوست داشتن چشم مرا کور می‌کند؟

شرایط فعلی جامعه، نیازهای جنبش اعتراضی و بازی حاکمیت با محافظه‌کاری‌های خاتمی هماهنگ است؟ چرا؟

آیا هزاران نفری که بر ضد ولایت فقیه شعار دادند، آن هم در شهر قم، ساختارشکنی کردند؟ آیا ساختار بر اساس تعاریف و علایق ایشان تعریف می‌شود؟

من نسبت به هر سیاست‌مداری که از به دنبال آمیختن اسلام و قدرت باشد، بدگمانم. جالب آنکه خیلی از دوستانم مرا یک مذهبی قلمداد می‌کنند و ناراحتند چرا مثل ایشان به مسائل نگاه نمی‌کنم!

----

دوستی من را ضد اصلاحات خوانده بود. جالب است! این دوست و رفقایش چه برداشتی از اصلاحات دارند؟ آیا محصول "ابتر" ، محافظه‌کارانه و بی سر و ته دولت خاتمی اصلاحات بود؟ احتمالا برداشت ما از مفاهیم متفاوت است. من کم‌کاری، بی‌تدبیری، کوتاه آمدن، عدم پایبندی به قول و ... خاتمی و یارانش را اصلاحات نمی‌نامم.

----

دوستان کم حافظه و جوان‌تر نمی‌دانند که من ۶ سال پیش از "اصلاحات" کارم را به عنوان یک حرفه‌ای در مطبوعات آغاز کرده بودم. درست در شبی که مهاجرانی داستان معروف «شیر خر خوردن و وزیر شدن» را تعریف کرد، از دست خودش در سال ۱۳۷۵ جایزه گرفتم. تابستان بود...در فرهنگسرای نیاوران...

اتفاقا اگر فضای نسبتا آزاد سال‌های ۷۶ تا ۷۹ برای من پیامی داشته باشد، حفظ نگاه انتقادی است. ما مدیون سیاسیون نباید باشیم! این دین، مانع انجام وظیفه حرفه‌ای ماست!

به نظرم طرفداران خاتمی و مهاجرانی باید از من و امثال من بخواهند که اینان را برای افتادن در مسیری خارج از خواست آیت‌الله خامنه‌ای و سازش، همچنان با کارتون‌های‌مان بنوازیم...

---

سوال‌های دیگر را حتما جواب می‌دهم...

Labels:

Monday, January 18, 2010
حکومت بعدی-۵
در این چند روز گذشته، گفتگوهای آنلاین زیادی با دوستان نزدیک به جنبش سبز داشته‌ام. طرح '۵ تن آل عطا' هم واکنش‌هایی متفاوت نزد بچه‌ها ایجاد کرده که برایم جذابیت‌هایی داشت.

نظر یکی از رفقا این بود که موسوی با بیانیه شماره ۱۷، سعی کرده سطح مطالبات را پایین‌تر بیاورد و خواسته‌ها را واقعی‌تر و دست‌یافتنی‌تر کند. می‌گفت اگر خامنه‌ای بپذیرد، یک پیروزی به دست آورده‌ایم.

من با این ایده مشکل دارم. نه اینکه بخواهم تاثیری روی کسی بگذارم، که به عنوان یک مخاطب، می‌خواهم در باره‌اش حرف بزنم...

دوستان "سبز" گاهی خیال می‌کنند که حاکمیت یک‌دست است، و حرفی یا پیامی که موسوی یا دیگری منتشر می‌کند، مخاطبش یک نفر است، آن‌هم خامنه‌ای است.

از طرفی گاهی امیدوارند پیام مربوطه را مجلس خبرگان بشنود تا حال خامنه‌ای را بگیرد. گاهی هم بدشان نمی‌آید نظر حامیان خامنه‌ای را نسبت به او بد کنند تا از مشروعیتش کم کنند...

سوال من اینجاست؛ آیا بخش‌های قدرتمند سپاه که در طول سال‌های اخیر، قوی‌تر هم شده‌اند، از خاکریزهای فتح شده عقب خواهند رفت؟ یعنی مانده‌اند ببینند نتیجه بحث خامنه‌ای با موسوی به کجا خواهد انجامید؟

آیا فرماندهان سپاهی و حلقه‌های جدید قدرت، معطل نظر رهبری می‌مانند؟ آیا رهبری می‌تواند یا می‌خواهد سخنی بگوید که مانع پیشروی ایشان شود؟

---

یکی از دوستان می‌گفت باید در محیط آنلاین، فعال شویم و نامه‌‌ای بنویسیم به مجلس خبرگان... بگوییم که با ولایت فقیه مشکلی نداریم، اما ولی فویه باید عوض شود...

آیا مجلس خبرگان منتظر نامه ماست تا خامنه‌ای را بردارد؟

---

رفیقی معتقد بود که حق با خاتمی است که شعارهای 'ضد ولایت فقیه' را منتسب به غیر کند و باید همه تحت لوای ولایت فقیه باشند تا سو تفاهم حاکمیت رفع‌ شود و امتیازاتی به جنبش داده شود.

---

می‌ترسم که جنبش، تمام تخم‌مرغ‌هایش را در سبد کسانی بریزد که از اتحاد مردمی به عنوان "فشار از پایین" برای "چانه‌زنی از بالا"ی خودشان و گروه‌شان بهره گیرند، بی آنکه خواست‌های مردم را به درستی پی بگیرند.

به نظرم، تا زمانی که کسانی چون خاتمی و مهاجرانی، به نحوی به ولایت فقیه، و بهره‌برداری از دین در حکومت ارزش بدهند و مبلغین هم سعی کنند اینان را راهبران جنبش معرفی نمایند، بهترین فرصت این نسل و نسل‌های نزدیک به آن، باز برای دست‌یابی به حکومتی زمینی و نه ظاهرا آسمانی بسوزد.

دوستانی از من انتقاد می‌کردند که چرا ۴ متفکر دینی را پشت سر عطا مهاجرانی مثل نابیناها کشیده‌ام. خب من حتما راه مهاجرانی و شرکا را پاسخگوی نیاز نسل‌های جوان‌تر نمی‌بینم. من قرارگیری یک سیاستمدار قدرت‌طلب مثل مهاجرانی را در "اتاق فکر سبز" بر نمی‌تابم. قدرت‌‌طلبی بد نیست! اشتباه نکنید! اما عدم شفافیت را نمی‌پسندم، و مهاجرانی برای من نماد چنین چیزی است.

ادامه دارد

Labels:

Tuesday, January 12, 2010
حکومت بعدی-۴
ما چند بار باید از یک نقطه گزیده شویم؟ این سوالی است که همیشه از خودم می‌پرسم.

من البته می‌پذیرم که باید به آدم‌ها فرصت داد، اما یادم نمی‌رود که که آزموده را ۴-۵ بار آزمودن خطاست!

جمهوری اسلامی، به نظر من بزرگ‌ترین خطای نسل‌های پیشین ما بود. من در این نوشته‌ها نمی‌گویم چه باید کرد، تنها می‌گویم بر اساس آنچه دیده‌ام و لمس کرده‌ام، نمی‌خواهم بر اساس نگاه فردی خودم زیر بار چیزی بروم که به من و نسل من و نسل‌های بعدی تحمیل شده.

حکومتی که من و هم‌نسلان من تحملش کرده‌ایم، سرشار از «شل کن-سفت کن» بوده است. ما دائما ابزار آزمایش‌های گروهی بودیم که اگر نتیجه کار‌شان بد از آب در می‌آمد، کنار نمی‌رفتند، بلکه از وزارت خانه‌ای به وزارت‌خانه‌ای دیگر، سازمانی به سازمان دیگر و قوه‌ای به قوه دیگر...

شایسته‌سالاری، بزرگ‌ترین ادعای خیلی از جماعت حاکم در دهه هفتاد بود، اما می‌شود بگویید نسبت آدم‌هایی که در ۲۰ سال گذشته وارد محدوده قدرت شده‌اند، چقدر بوده؟ تجدید نیرو در احزاب سیاسی ما بر اساس نسبت فامیلی و ازدواج و ... بوده یا بر پایه شایستگی افراد؟ کدام حزب سیاسی ما توانسته الگوی مناسبی باشد؟ کارگزاران؟ همبستگی؟ مشارکت؟ موتلفه؟

انگاری سرمایه‌ای بوده در یک شرکت سهامی، که نباید دست غریبه می‌افتاده. سرمایه‌داری مدرن ایلیاتی!

همه‌اش یاد دهه ۶۰ می‌افتم. سال ۶۸ همه ما از خدای‌مان بود که دولت «قیمت‌گذار» کنار برود و آزادی‌های فردی جانشین محدودیت‌های آن دوران شود. وقتی پست نخست‌وزیری حذف شد، خیلی‌ها شاد شدند. همه می‌دانستند هاشمی بعد از کنار رفتن خامنه‌ای، کاندیدا می‌شود و نمی‌خواهد شرایط پیشین برایش تکرار شود....

ادامه دارد

Labels:

Monday, January 11, 2010
از حکومت بعدی-۳
امروز وقتی داشتم کارتونی در ارتباط با سخنان اخیر خاتمی می‌کشیدم، به این نکته فکر کردم که آیا واقعا مردم ما، حتی آنها که تعلقات مذهبی دارند، واقعا جلوتر از رهبران خود می‌اندیشند یا نه؟ وقتی نهایتا خاتمی شعارهای 'ساختار شکنانه' را محکوم می‌کند و می‌گوید که اصل ولايت فقيه که در قانون اساسي است مورد قبول و احترام ماست، تکلیف بقیه چیست که بعد از ۳۰ سال، نتیجه 'ولایت فقیه' را دیده‌اند و احتمالا از آن خوش‌شان نمی‌آید؟ باید به خاطر همراهی با جریان مورد نظر ایشان زیر بارش بروند؟

اما نکته دیگر! وقتی سخنان اخیر فردی مثل عطالله مهاجرانی را می‌خوانم، اینطور حس می‌کنم که می‌داند در هیچ حکومت دیگری جایی برایش نیست، مگر ادامه حکومت فعلی، از نوع نرم‌ترش.

مطمئنا من یکی به حکومتی که دنباله حکومت فعلی باشد رای نخواهم داد. می‌گویند مجریان فاسد هستند. آیا همین مجریان فاسد فعلی، جوانان عاشق دهه ۶۰ نبودند؟ جوانان از جان گذشته؟ همان‌ها که پاچه بسیاری چون من را می‌گرفتند چون به اعتقادات آنها اعتقادی نداشتم؟

الان هم حس می‌کنم '۵ تن' دارند به زبان بی‌زبانی، حد انتظار جامعه را میرحسین و خاتمی و کروبی پایین می آورند. البته تجدید نظر در روش مقابله با حاکمیتی که مطمئنا به خواسته‌های میرحسین و کروبی تن نخواهد داد، می‌تواند کار جالبی باشد، اما آیا بر اساس نیازهای نسل‌هایی است که قربانی نسل این '۵ تن' شده‌اند؟

من گمان نمی‌کنم بتوانم بگویم که جنبش فعلی عملا به عقد رهبران سه گانه در آمده باشد. فکر می‌کنم این جنبش آزاد‌تر از آن است که در گذشته و "ولایت فقیه" ترمز کرده باشد.

نسل‌های جوان‌تر لزومی به این نمی‌بینند که خودشان را به خاطر اعمال گذشته‌شان و انتخاب های غلط پیشین سرزنش کنند. لازم نیست به خود دروغ بگویند. در وقایع دهه ۶۰ شریک نبوده‌اند، حاکم بر پاک‌سازی‌ها نبوده‌اند، توجیه‌کننده سخنان بی سر و ته آیت‌الله خمینی نبوده‌اند، برای خودشیرینی ماجرای سلمان رشدی را راه نیانداختند تا بعد از پایان جنگ، خمینی را از افسردگی خارج کنند...

واقعا امیدوارم شبکه‌های اجتماعی فعلی، کسانی را از دل خود معرفی کنند که از رهبران سه‌گانه شایسته‌تر باشند، عاقل‌تر و به روزتر...رهبرانی که برای پیشبرد امور، در 'ولایت فقیه' گیر نکنند!

Labels:

Friday, January 08, 2010

حمایت از روزنامه‌نگاران تبعیدی

Labels:

آمپولانزای علیرضا رضایی
الان با علیرضا چت می‌کردم. اینقدر بی حال بود که حد ندارد. گفتم بابا چرا ملت رو می‌ترسونی!

خلاصه گفت ترجیح می‌دهد فعلا با این حال «مزخرفش» چیزی ننویسد!

هر چه به علیرضا گفتم که مطالب دیگرش هم وقتی نوشته که «تب» داشته باورش نمی‌شد! و نتوانستم راضی‌اش کنم...

خدا کنه زودتر این آنفولانزا رفع شود.

علیرضا دوستت داریم!

Labels:

Thursday, January 07, 2010
از حکومت بعدی-۲
در مطلب پیشین، نظرم را گفتم. الان هم نظرم را بیشتر باز می‌کنم. 'تایاز' در کامنت خود سوال‌هایی را طرح کرده بود که دیدم بد نیست اینجا تا حدی موضع خودم را واضح‌تر بیان کنم.

من در کار حرفه‌ای خودم، سعی کرده‌ام بر اساس اخبار روز کار کنم، اما بی‌طرف هم بمانم. اکثر کارتون‌های من هم خواه ناخواه متوجه قدرت، یا کسانی است که طالب قدرت هستند.

صدها گفتگو و گزارش تهیه کرده‌ام، که باز هم با هدف پاسخ‌گو کردن قدرت و زیر سوال بردن سیاست‌های حاکمیت بوده است.

اما موضع من در برابر آنچه در ایران می‌گذرد، همانی است که در وبلاگ فردی خودم می‌نویسم.

اگر به حاکمیت فعلی، حتی در زمان اصلاح‌طلبان اعتماد داشتم، مجبور نمی‌شدم خانه به دوش شوم و ساکن جایی بسیار دور. ممکن است دوستان، حد انتظارشان، بازگشت خاتمی باشد. به راستی انتظار بی‌جایی نیست. بسیاری در آن سال‌ها آرامش بیشتری داشتند. اما اگر شخصا بخواهم بگویم که جان من در دوران خاتمی به خطر افتاد و هیچ حمایتی از سوی جماعت بعد از تهدیدهای اردیبهشت ۸۲ ندیدم، لابد می‌گویید که باید صبور می‌بودم تا به تریج قبای کسی برنخورد.

نه! من چنین نیستم.

الان هم متاسفانه خوشحالم که تصمیم گرفتم از ایران خارج شوم. چرا؟

این روزها که از دوستان همکار خودم ده‌ها ایمیل نگران کننده می‌گیرم که در باره وضعیت کاری و امنیتی داخل می‌نویسند، مطمئن می‌شوم که نقطه‌ها را درست به هم وصل کرده بودم. خوشحالی من فقط از آن جهت است که پیش‌بینی‌ام درست از آب درآمد، اما از سوی دیگر، ناراحتم که چنین شده. نزدیک‌ترین دوستانم الان در بند هستند، و کاری هم از دست من ساخته نیست جز انتشار خبر در باره آنها. این هم بسیار دردناک است.

----
چرا نسبت به جماعت «دینی» اعتماد ندارم؟ اصلا نمی‌خواهم کسی را نقد کنم. نظرم را می‌گویم. دوستان ممکن است خیال کنند روشن‌فکران دینی، حداقل این ۵ نفری که بیانیه‌ای مشترک منتشر کردند، آدم‌هایی پاسخ‌گو هستند. شفافیت را می‌پسندند. در باره مهندس بازرگان نمی‌توانم چیزی بگویم. نمی‌شناسمش.

- اکبر گنجی را خیلی دوست دارم. همیشه تحسین‌اش کرده‌ام. کسی است که به خاطر دفاع اعتقاد‌اش، تا سر حد مرگ پیش رفت. اما اکبر چندان دوست ندارد در مورد بسیاری از مسائل از او سوال شود. به عنوان یک خبرنگار، اگر از او در باره آنچه بعد از نوشتن یادداشت‌ها و نوشته‌های طوفانی‌اش در باره قتل‌های زنجیره‌ای فهمید بپرسید، چیزی جز سکوت نخواهید شنید. وقتی از او درباره سال‌های اول انقلاب بپرسید، بیشتر لبخند خواهد زد. این البته انتخاب اکبر است و به آن احترام می‌گذارم. اکبر تازه جزو معدود کسانی است که نقض حقوق بشر را بعد از انقلاب زیر سوال می‌برد. اما مرزهایی دارد.

- دکتر سروش، مورد احترام بسیاری از ما است. اما یک بار نخوانده‌ام و نشنیده‌ام که در باره انقلاب فرهنگی بدون عصبیت حرف بزند و با دیدگاه الان خود، کارهای آن دوران را نقد کند، و توضیح دهد که چه شد دانشگاه‌ها به سرنوشت امروزی‌شان دچار شدند؟ این تازه یکی از آن سوال‌هاست.


- محسن کدیور، انسانی آزاده و دوست داشتنی است. روزی که به خانه‌اش رفته بودم و خاطرات روز پذیرش قطع‌نامه حرف می‌زد که چقدر ناراحت بوده، احساس کردم چه شانسی آوردیم که خمینی دم آخری جنگ را بیشتر ادامه نداده بود! سخنان کدیور را که می‌خوانم، به این حس می‌رسم که هنوز خیال می‌کند باید جمهوری اسلامی سر جای خود باشد، اما بدون گردانندگان فعلی‌اش. یعنی مشکل مملکت ما فقط انگاری مجریان قانون اساسی‌اش است. آیا من چنین نظامی می‌خواهم؟ نه! من برانداز نیستم. تلاشی برای تغییر رژیم نمی‌کنم، چون کار من این نیست، اما آرزوی‌ام را که می‌توانم بگویم. حد آرزوی من اندکی بالاتر است.

- عطا الله مهاجرانی، یکی از سیاسی‌ترین متفکرین ایران است، و شاید بتوان گفت که یکی از متفکرترین سیاست‌مداران ایران محسوب می‌شود. اما با آدم‌های مختلفی که با مهاجرانی از دانشگاه شیراز تا زمان وزارت ارشاد با او کار کرده‌اند گفتگو کرده‌ام.از کسانی که در شیراز تلاش کردند این غیر شیرازی را نماینده شیراز در مجلس کنند، تا رئیس دفترش. نکته مشترک، عدم اعتماد بود. نشستن کنار مهاجرانی و گپ زدن با او لذت‌بخش است. می‌آموزی، اما بعدش باید جیب‌های معنوی‌ات را بگردی که همه چیز سرجای‌اش باشد. مهاجرانی کسی نیست که بتوانم به او اعتماد کنم. به همین سادگی.

---

من چه نظامی می‌خواهم؟ نظامی که دین‌دار و بی‌دین به یک اندازه احترام داشته باشند! من نظامی می‌خواهم که روشن‌فکراش، فقط روشن‌فکر باشد، بدون پسوند دینی! نه که این دوستان مشکلی داشته باشند یا غیر انسانی باشند، نه! اما من به چیزهایی با پسوند یک جوری مشکل دارم!

---

من پیرو هیچ سیاست‌مداری نیستم. با آدم‌های سیاسی زیادی هم گپ می‌زنم و نظرشان را می‌پرسم. اما قرار نیست که پیرو کسی باشم. من ممکن است کروبی و موسوی را به خاطر مقاومت‌شان تحسین کنم، اما اینان رهبران من نیستند. من اعتقادی به سکوت در باره آنچه در سال‌های ۶۰ اتفاق افتاد ندارم. با این حساب نمی‌توانم پیرو طرز تفکر و نگاه این دو باشم. این‌ها طبیعتا اصلاح در قالبی "اسلامی" از نوع "خمینی-وار" جستجو می‌کنند. امروز همه‌اش به یاد «حزب‌اللهی»‌های دهه ۶۰ بودم. چقدر شانس دارید که بسیاری از این جانورها را ندیده‌اید! فکر می‌کنید آن جانورها در دهه ۶۰ دنبال چه بودند؟

---

چرا در این باره بیشتر حرف نزنیم؟

Labels:

Wednesday, January 06, 2010
از حکومت بعدی...
دوستی می‌پرسید دوست داری چه حکومتی بر ایران حاکم شود؟ این سوال را بعد از خواندن بیانیه ۵ نفر از روشنفکران دینی از من پرسید.

راستش، بعد از خواندن گفتگوی لوموند با محسن کدیور، به این حس رسیدم که یا من نیازهای جامعه ایران را نمی‌فهمم، یا روشنفکران دینی خیال می‌کنند بیش از ۵۰٪ مردم ایران حکومتی مذهبی اما بدون ولایت فقیه می‌خواهند. وقتی از کدیور پرسیده می‌شود که چه راه حلی دارد، اینگونه می‌گوید:

پیشنهاد من برگزاری یک همه پرسی است که سه راه را در مقابل مردم قرار دهد: 1ــ جمهوری اسلامی بدون رهبر در رأس آن؟ 2 ــ جمهوری بدون پسوند اسلامی؟3ــ جمهوری اسلامی با رهبر در رأس آن؟ فکر می کنم که فرماندهان سپاه انقلاب و تعدادی از بنیاد گرایان راه سوم را انتخاب کنند، بسیاری از جوانان به راه دوم رأی دهند و پنجاه درصد مردم راه اول را ترجیح دهند. تصور من اینست که مردم خواستار سرنگونی نظام نیستند امّا دیکتاتوری به نام مذهب را هم نمی خواهند.


امیدوارم اشتباه کرده باشم، اما آیا خدایی‌اش اکثریت یا نیمی از ایرانیان حکومتی مذهبی می‌خواهند؟ بعضی از جماعت روشنفکر خیال می‌کنند جمهوری اسلامی مشکل همه ما را حل می‌کند، فقط بدون ولایت فقیه‌اش را باید تجربه کنیم.

راستش من نمی‌توانم به روشنفکران دینی اعتماد کنم که راه و چاه را به آدم نشان دهند. مملکت ما ۳۰ سال آزمایشگاه‌شان بوده...بس نیست؟

اگر مملکت ما باز بخواهد «اسلامی» باشد، لابد به کارشناسان و مفسران «اسلامی» احتیاج خواهیم داشت. لابد اسلام‌شناسان «صالح» باید راه و چاه را نشان‌مان دهند. و لابد چون اسلام‌شناسان این ۳۰ سال، صلاحیت لازم را نداشته‌اند، باید منتظر درفشانی این جماعت دور مانده از قدر باشیم.

من چه مملکتی می‌خواهم؟

آزادی عقیده، آزادی اندیشه، شفافیت اقتصادی، شفافیت سیاسی...یک جمهوری بدون پیشوند و پسوند. یک جمهوری بدون نیاز به حکما و روشنفکران! یک حکومت بدون رهبر غیر پاسخگو. یک حکومت که همه آدم‌های غیر پاسخگوی ۳۱۰ سال گذشته را به حرف وا دارد...

یک حکومت که از این ۵ تن بپرسد علت سکوت ۳۱ ساله در برابر آنچه بر ملت رفته چه بوده؟ سوال که البته دردناک نیست...هست؟

ادامه دارد

Labels:

Saturday, January 02, 2010
مطلب من در تهران بیورو

Looking Backward: 2009

by NIKAHANG KOWSAR

temsaah.jpgAs a political cartoonist forced to leave the country in 2003 after receiving a death threat, I should probably hate the rulers in Iran. Though I am not a big fan, I love them for all of their rich contributions to material for me and my colleagues. Truly, how can I hate the people who have kept my cartooning spirit alive?

Labels: