یادداشت‌های نیک آهنگ
انتشار مطالب اين وبلاگ در کيهان و رسانه​های مشابه، حرام است
Thursday, January 07, 2010
از حکومت بعدی-۲
در مطلب پیشین، نظرم را گفتم. الان هم نظرم را بیشتر باز می‌کنم. 'تایاز' در کامنت خود سوال‌هایی را طرح کرده بود که دیدم بد نیست اینجا تا حدی موضع خودم را واضح‌تر بیان کنم.

من در کار حرفه‌ای خودم، سعی کرده‌ام بر اساس اخبار روز کار کنم، اما بی‌طرف هم بمانم. اکثر کارتون‌های من هم خواه ناخواه متوجه قدرت، یا کسانی است که طالب قدرت هستند.

صدها گفتگو و گزارش تهیه کرده‌ام، که باز هم با هدف پاسخ‌گو کردن قدرت و زیر سوال بردن سیاست‌های حاکمیت بوده است.

اما موضع من در برابر آنچه در ایران می‌گذرد، همانی است که در وبلاگ فردی خودم می‌نویسم.

اگر به حاکمیت فعلی، حتی در زمان اصلاح‌طلبان اعتماد داشتم، مجبور نمی‌شدم خانه به دوش شوم و ساکن جایی بسیار دور. ممکن است دوستان، حد انتظارشان، بازگشت خاتمی باشد. به راستی انتظار بی‌جایی نیست. بسیاری در آن سال‌ها آرامش بیشتری داشتند. اما اگر شخصا بخواهم بگویم که جان من در دوران خاتمی به خطر افتاد و هیچ حمایتی از سوی جماعت بعد از تهدیدهای اردیبهشت ۸۲ ندیدم، لابد می‌گویید که باید صبور می‌بودم تا به تریج قبای کسی برنخورد.

نه! من چنین نیستم.

الان هم متاسفانه خوشحالم که تصمیم گرفتم از ایران خارج شوم. چرا؟

این روزها که از دوستان همکار خودم ده‌ها ایمیل نگران کننده می‌گیرم که در باره وضعیت کاری و امنیتی داخل می‌نویسند، مطمئن می‌شوم که نقطه‌ها را درست به هم وصل کرده بودم. خوشحالی من فقط از آن جهت است که پیش‌بینی‌ام درست از آب درآمد، اما از سوی دیگر، ناراحتم که چنین شده. نزدیک‌ترین دوستانم الان در بند هستند، و کاری هم از دست من ساخته نیست جز انتشار خبر در باره آنها. این هم بسیار دردناک است.

----
چرا نسبت به جماعت «دینی» اعتماد ندارم؟ اصلا نمی‌خواهم کسی را نقد کنم. نظرم را می‌گویم. دوستان ممکن است خیال کنند روشن‌فکران دینی، حداقل این ۵ نفری که بیانیه‌ای مشترک منتشر کردند، آدم‌هایی پاسخ‌گو هستند. شفافیت را می‌پسندند. در باره مهندس بازرگان نمی‌توانم چیزی بگویم. نمی‌شناسمش.

- اکبر گنجی را خیلی دوست دارم. همیشه تحسین‌اش کرده‌ام. کسی است که به خاطر دفاع اعتقاد‌اش، تا سر حد مرگ پیش رفت. اما اکبر چندان دوست ندارد در مورد بسیاری از مسائل از او سوال شود. به عنوان یک خبرنگار، اگر از او در باره آنچه بعد از نوشتن یادداشت‌ها و نوشته‌های طوفانی‌اش در باره قتل‌های زنجیره‌ای فهمید بپرسید، چیزی جز سکوت نخواهید شنید. وقتی از او درباره سال‌های اول انقلاب بپرسید، بیشتر لبخند خواهد زد. این البته انتخاب اکبر است و به آن احترام می‌گذارم. اکبر تازه جزو معدود کسانی است که نقض حقوق بشر را بعد از انقلاب زیر سوال می‌برد. اما مرزهایی دارد.

- دکتر سروش، مورد احترام بسیاری از ما است. اما یک بار نخوانده‌ام و نشنیده‌ام که در باره انقلاب فرهنگی بدون عصبیت حرف بزند و با دیدگاه الان خود، کارهای آن دوران را نقد کند، و توضیح دهد که چه شد دانشگاه‌ها به سرنوشت امروزی‌شان دچار شدند؟ این تازه یکی از آن سوال‌هاست.


- محسن کدیور، انسانی آزاده و دوست داشتنی است. روزی که به خانه‌اش رفته بودم و خاطرات روز پذیرش قطع‌نامه حرف می‌زد که چقدر ناراحت بوده، احساس کردم چه شانسی آوردیم که خمینی دم آخری جنگ را بیشتر ادامه نداده بود! سخنان کدیور را که می‌خوانم، به این حس می‌رسم که هنوز خیال می‌کند باید جمهوری اسلامی سر جای خود باشد، اما بدون گردانندگان فعلی‌اش. یعنی مشکل مملکت ما فقط انگاری مجریان قانون اساسی‌اش است. آیا من چنین نظامی می‌خواهم؟ نه! من برانداز نیستم. تلاشی برای تغییر رژیم نمی‌کنم، چون کار من این نیست، اما آرزوی‌ام را که می‌توانم بگویم. حد آرزوی من اندکی بالاتر است.

- عطا الله مهاجرانی، یکی از سیاسی‌ترین متفکرین ایران است، و شاید بتوان گفت که یکی از متفکرترین سیاست‌مداران ایران محسوب می‌شود. اما با آدم‌های مختلفی که با مهاجرانی از دانشگاه شیراز تا زمان وزارت ارشاد با او کار کرده‌اند گفتگو کرده‌ام.از کسانی که در شیراز تلاش کردند این غیر شیرازی را نماینده شیراز در مجلس کنند، تا رئیس دفترش. نکته مشترک، عدم اعتماد بود. نشستن کنار مهاجرانی و گپ زدن با او لذت‌بخش است. می‌آموزی، اما بعدش باید جیب‌های معنوی‌ات را بگردی که همه چیز سرجای‌اش باشد. مهاجرانی کسی نیست که بتوانم به او اعتماد کنم. به همین سادگی.

---

من چه نظامی می‌خواهم؟ نظامی که دین‌دار و بی‌دین به یک اندازه احترام داشته باشند! من نظامی می‌خواهم که روشن‌فکراش، فقط روشن‌فکر باشد، بدون پسوند دینی! نه که این دوستان مشکلی داشته باشند یا غیر انسانی باشند، نه! اما من به چیزهایی با پسوند یک جوری مشکل دارم!

---

من پیرو هیچ سیاست‌مداری نیستم. با آدم‌های سیاسی زیادی هم گپ می‌زنم و نظرشان را می‌پرسم. اما قرار نیست که پیرو کسی باشم. من ممکن است کروبی و موسوی را به خاطر مقاومت‌شان تحسین کنم، اما اینان رهبران من نیستند. من اعتقادی به سکوت در باره آنچه در سال‌های ۶۰ اتفاق افتاد ندارم. با این حساب نمی‌توانم پیرو طرز تفکر و نگاه این دو باشم. این‌ها طبیعتا اصلاح در قالبی "اسلامی" از نوع "خمینی-وار" جستجو می‌کنند. امروز همه‌اش به یاد «حزب‌اللهی»‌های دهه ۶۰ بودم. چقدر شانس دارید که بسیاری از این جانورها را ندیده‌اید! فکر می‌کنید آن جانورها در دهه ۶۰ دنبال چه بودند؟

---

چرا در این باره بیشتر حرف نزنیم؟

Labels: