ديدن يک فيلم
کمدی-سياسي، نمیتواند آدم را با همه واقعيتهای سياسی آشنا سازد. با اين همه، شناخت موقعيت قدرت در پاکستان برای يک ناظر نه چند دور و نه چندان نزديک اندکی متفاوت از آن چيزی است که بعضی از دوستان مشاهده کردهاند.
با يکی از رفقای پاکستانیام که روزنامهنگار است در باره قدرتگيری طالبان حرف میزدم. در مورد قدرت نظاميان و
نیروهای اطلاعاتی پاکستان و تاثيرگذاری سياسيونی مثل نواز شريف و بوتو.
معتقد بود که نظاميان پاکستان در عمل پرورش دهنده طالبان بودند و اين برنامهای بود که بوتو يا شريف نمیتوانستند تغيير چندانی در آن ايجاد کنند. در سالهای ۱۹۸۰، تعداد زیادی از نظامیان پاکستانی با قبایلی که در مرز افغانستان می زیستند همراه شدند و این همراهی البته با هماهنگی ایالات متحده و عربستان صورت گرفت. عربستان هم البته سرمایهگزاری وسیعی در پاکستان و "مدرسه" ها کرد.
از ۱۹۷۷ تا کنون، قدرت اصلی در دست چه گروهی بوده است؟ آیا سیاستمداران پاکستانی میتوانستهاند به این راحتی از زیر سایه ارتش تمامیت خواه بیرون بیایند؟
از سوی دیگر، سواستفادههای مالی و پروندههای پولشویی سیاستمداران همیشه بلای جان آنان و طرفدارانشان شده که نمیتوانستهاند به راحتی سر بالا کنند. خاندان زرداری و بوتو از این بابت ضرر زیادی به پاکستان و خودشان زدند، هر چند بعضی از اتهامات ناشی از پروندهسازیهای سیاسیای بوده که بخشی از قدرت برای بیرون راندن این خاندان از سیاست بر آنها وارد کرده است.
ما به کجا میرویم؟يادم آمد به رفيقی از رفقای حوزه هنری که اهل سپاه بود و میگفت خيلی از اهالی تندروی سپاه دوست دارند قدرت اين نهاد و تاثيرگذاریاش در سياست مثل ارتش پاکستان باشد. در سال ۱۳۸۵ گزارشی منتشر نشده خواندم از يکی از بچههای روزنامهنگار که به عراق رفته بود. در ظاهر برای زيارت. میگفت بعضی از زائرين، بچههای سپاه بودند و بعد از رسیدن به مقصد از کاروان جدا شدند. گزارشهای شفاهی در این باب کم نبوده است.
من نه به عراق رفته ام و نه علاقهای دارم آنجا بروم، ولی همکارانی داشتهام که به عراق رفتهاند و گفتههایی مشابه تحویلم دادهاند. بدون شک ما نمیتوانیم به این راحتی از خیر عراق بگذریم، اما حضور نظامیان ما در عراق هرچند با شعارهای دولتمردان ما نمیخواند، اما برای من یادآور حضور نیروهای پاکستانی در جنوب افغانستان است. حضوری متفاوت اما انگار به دنبال نتیجهای که فقط بخش توسعهطلب ایران به دنبال آن است.
تا زمانی که اين جماعت نظامی در ايران حضور دارند و میتوانند در سياست دخالت داشته باشند، حضور خاتمی و الباقی تاثير چندانی روی وضع موجود نخواهد داشت. ممکن است نتيجه مثبتش توقف توليد بمب باشد، که البته بسيار هم جای تقدير دارد، ولی تفکر پشت این بمب و مدافعانش که سرجای خودشان هستند. امروز نشد، فردا. فردا نشد، شاید وقتی دیگر.
اينکه میگويند سپاهيان از ورود به سياست نهی شدهاند، هميشه جای سوال داشته. مگر پديد آمدن سپاه برای کنترل ارتش نبود؟ مگر اينها هماره با بسيج جانبرکفان حاکميت نبودهاند؟ مگر سياستی را که حاکميت اعمال میکند، سياست نيست؟ مگر قلع و قمع نيروهای سياسی بر عهده اين جماعت نبود؟ همانهايی که حاضر نشدند در دهه ۶۰ سلاح به دست بگيرند و در عمل نبايد با آنها برخورد میشد، زندانی که بودند؟ از بچههای تودهای و اکثریت بپرسيد. برادر حسین و برادر حسین مگر از کجا آوار شدند بر سر زندانیان سال۱۳۶۲؟
وظیفه سازمانی سپاه آیا حفاظت از انقلاب نیست؟ خود همین موضوع ربطی به سیاست پیدا نمیکند؟ آیا انقلاب همیشه بر یک پاشنه میچرخد؟ آیا همیشه باید در شرایط انقلاب باشیم؟ آیا حفظ این شرایط توجیهی برای در قدرت ماندن اقلیتی خاص نیست؟ و ...
---
نمیتوان گفت هر اتفاقی در پاکستان افتاده در ایران هم خواهد افتاد. به هیچ وجه. اما اینکه خیال کنیم برادران عزیز از قدرتطلبی ارتشیان پاکستان مبرا هستند و فقط اهل خدمتند هم نمیتواند قابل اعتماد باشد. میتواند؟
Labels: پاکستان