این شاید مشکل من باشد که گاهی نمی توانم بازیهای سیاسی را درست تشخیص دهم و میزنم زیر همه چیز.
اما همیشه این سوال برایم وجود داشته که آیا برای تثبیت یک چیز خوب، باید رفتاری بد داشت؟ خوب یا بد بودن نسبی است. در محتوا همه چیز ممکن است معنای جدیدی پیدا کند، اما اگر مفاهیمی چون زندگی بدون تبعیض، فاسد نبودن، پایبندی به اصول، جستجو برای حقیقت، حفاظت از منابع ملی و ... را خوب ارزیابی کنیم، و نقض حقوق بشر، سو استفاده از امکانات ملی در جهت رفع نیازهای گروهی، از بین بردن منابع، فساد و ... را بد، شاید به نقطه مشترکی رسیده باشیم.
همه امور سیاه و سفید نیستند و مرز خاکستری هم وجود دارد، اما باید دید این خاکستری به کدام سمت میل میکند؟
برای من این سوال وجود داشته که اگر میدانیم روندی که در ایران طی میشود، باطل است، پس چرا در همین مسیر باطل داریم گام بر میداریم؟ مثل این میماند که داریم در گل فرو میرویم، و به جای تمرکز برای پیدا کردن راه حل، بیشتر دست و پا میزنیم و بیشتر و بیشتر در گل فرو میرویم.
به نظر من ساز و کار انتخابات در ایران، روندی باطل است و افتادن در این بازی، کاری لغو. اگر باور داریم که فشار از پایین جواب میدهد و چانه زنی از بالا، شاید بشود با تمرکز روی زیر ساختها و نهادسازی تکانی به این وضعیت داد.
سالها پیش حرف این بود که نهادهای غیر دولتی میتوانند در ایجاد جامعه مدنی تاثیر زیادی داشته باشند، اما اشکال کار این بود که بخش زیادی از همین نهادها، وابسته به دولت از آب در آمدند. به عبارت دیگر، خود دولت تولید کننده نهادهای غیردولتیِ"دولتی" شد.
در طرف مقابل، نهادها و گروههای اجتماعی و صنفی غیر وابسته نشان دادند که با کوچکترین فعالیتی، بخش امنیتی حاکمیت سریعا فعال میشود و در جهت سرکوب ایشان اقدام میکند، اما هر چه ارتباط این گروهها با نهادهای خارجی کمتر بوده، اتهامات وارد شده از نظر خود حاکمان هم بیارزشتر از آب در آمده و خودشان به ریش اتهامها خندیدهاند.
حرکتهای صنفی اتوبوسرانان شرکت واحد و معلمان بشدت باعث ترس جماعت شد. آیا به معلم میتوان به همین راحتی برچسب جاسوس و مرتد و مفسد زد؟ راننده اتوبوسی که صبح تا شب در مسیر دارد با مسافران سر و کله میزند معمولا برانداز خوبی از کار در نمیآید.
با مشاهده زیرساختها در این سر دنیا، میتوان دید که احزاب تا چه حدی در فعالیتهای اجتماعی شرکت میکنند و چگونه میتوانند به رای دهندگان نشان دهند که خدماتشان صرفا برای گرفتن قدرت نیست. به هر حال مالیات دهندگان باید راضی باشند!
اما آیا گروههای سیاسی در ایران به دنبال خدمترسانی به مردم بودهاند؟ جواب دادن به این پرسش خیلی راحت نیست.
گروههای سیاسی اصلاحطلب نگاهشان بیشتر معطوف به قدرت است تا ایجاد تحول اجتماعی. منطق این جماعت بر این استوار است که اگر به ما رای ندهید، طرف مقابل صاحب قدرت خواهد شد.
اصلاحطلبان عملا دو سال و نیم است که کاملا بیکار شدهاند. در طول این مدت چه تلاشی برای نزدیکتر شدن به مردم انجام دادهاند؟ برای تقویت زیرساختهای اجتماعی چه کارهایی از سوی اینان انجام شده؟ چه فعالیتهای داوطلبانهای برای رفع مشکلات مردم انجام دادهاند؟ چه دورههای آموزشی برای جوانان مناطق محروم طراحی کردهاند؟
آیا از نفوذ خود در میان بسیاری از سرمایهداران برای ایجاد نهادهای اجتماعی و مراکز آموزشی استفاده کردهاند؟ و اگر چنین نفوذی وجود ندارد، خب به چه دردی میخورند؟
الان بسیاری از راهبران سیاسی اصلاحطلبان هم خیال میکنند که تنها راه ایجاد تغییر و تحول در ساختار کشور، حتی کسب قدرت از مسیر انتخاباتی است که عملا نه امکان نظارت بر آن وجود دارد، و بدتر از آن، خیلی از مردم به ایشان رای هم نخواهند داد!
وقتی بسیاری از این گروهها تنها راه ارتباطی خود را با مردم از طریق مطبوعات دنبال میکنند، رسانهها را تنها به عنوان ابزار تبلیغاتی و پروپاگاندا میبینند. نقش رسانه، پروپاگاندا نیست. اطلاعرسانی است.
باور نمیکنم که جماعت معترض به رد صلاحیتها، هیچ تاثیری در جا افتادن وضعیت فعلی و قدرت گرفتن نهادهای نظارت حاکمیت نداشتهاند. گردن نهادن به خواست و نظر شورای نگهبان عملا مشروعیت بخشیدن به آن است. پذیرفتن ساختاری که در عمل باطل است، چه نام دارد؟
گردن نهادن به باطل برای رسیدن به حق، به گمانم خودش باطل است و حقی هم از آن در نخواهد آمد.
تا وقتی میخواهیم قاعده بازی جماعت را بپذیریم، بازندهایم.
Labels: انتخابات