امشب جایتان خالی، بعد از رفتن به موزه برای مشاهده بقایا دایناسورها، به جلسه دانشجویان و جماعت اهل فکر تورنتو با اکبر گنجی رفتم. خداوند اکبر را نگهداراد!
وسط جلسه به یک نکته فکر کردم. اینکه چرا این همه استعداد آموزش یافته در غرب، که فضای داخل ایران را هم نسبتا درک میکند، نمی توانند کنار هم یک کار گروهی موثر انجام دهند؟
البته منکر نمیتوان شد که تشکیل جلسات و ترغیب جماعت به حضور بسیار کاربر است، اما وقتی میبینی که تورنتو یکی از بزرگترین تجمعهایایرانیان تحصیلکرده در جهان را داراست، و میتواند مرکز بزرگی برای رسانهای فراگیر باشد، که تاثیر بزرگی روی مخاطبان داخل ایران بگذارد، اتفاقی نمی افتد که نمیافتد.
یکی از نکاتی که بعد از چند سال به آن پی میبری، قوی بودن ژن تخریب است. یعنی من نوعی از ایران این ژن ملعون را با خود آوردهام و به جای همراه شدن با بقیه و یا همراه کردن بقیه با خودم برای انجام یک کار گروهی، هزار و یک دلیل ایدئولوژیک و فرهنگی و خانوادگی و غیره پیدا میکنم تا هم کار انجام نشود و هم قدرت کاری دیگران را کم کنم. وقتی دقت میکنی، من ایرانی تبدیل به یک موجود زیرابزن میشوم برای اثبات وجود خودم.
همه اینها برای چه؟ برای سهمخواهی بیشتر؟ برای نشان دادن قدرت یا نفوذ؟
دارم به این مساله میاندیشم که توسعه پایدار زمانی معنی پیدا میکند که خودمان در روند توسعه پایدار باشیم و در جهت رفع معایب دیگران بکوشیم و از آنها هم انتضاری جز این نداشته باشیم.
شاید روزی دیگر...
Labels: توسعه