نکتهای که از گفتگو با دوستان وبلاگنویس در فضایی خارج از وبلاگستان حاصل شده این است که تندروی بیش از حد برای اثبات یک ایده گاه تبدیل به گسترش تنفر میشود. اشکال کار اینجاست که میاندیشیم آنقدر موجواتی کامل و بینقص هستیم که میتوانیم در مورد هر چیزی قضاوت کنیم و بدون شک و تردید، رقیب را متهم به چیزی کنیم که نیست.
اگر هدف ما گسترش اندیشه باشد، اگر بخواهیم گفتگو کنیم، با رفتار خودمان داریم در گفتگو را میبندیم.
یک سال پیش داشتم به دامان همین طریق منفی می افتادم. تماشای چندباره "جنگستارگان" به یادم آورد که "نیرو" میتواند خوب و بد هم داشته باشد!
نه اینکه ما خوب باشیم و رقیب بد، بلکه وقتی خود را به در فضای منفی غرق می کنیم، نمیتوانیم درک کنیم که مسوولیت ما به عنوان نویسنده یا صاحب فکر و قلم و کیبرد چیست. منفی بودن خیلی راحت است. منفی ماندن راحتتر. ولی خروج از منجلاب به این راحتیها میسر نیست.
فرض کنیم بنا به هزار و یک دلیل از فردی بدمان بیاید. بخواهیم از او انتقام بگیریم. عقدهای باشیم و ...هر چقدر به او ضربه بزنیم، از وجود خودمان کاسته ایم.
بدتر از همه افتادن به دام تشویقکنندههایی است که فقط دعوای گلادیاتوری سیرشان می کند. یعنی باید چند آدم عاقل و بالغ به جان هم بیافتند تا این جماعت راضی شوند. متاسفانه موجودی میشویم در حد واندازه همان طالبان دعوا. موجودی که شاید زمانی از آن میهراسیدیم.
میتوانیم از هم انتقاد کنیم، و باید ایدههای همدیگر را بیازماییم، ولی آیا ایجاد تنفر به ما سودی میرساند؟
باز هم می گویم که از زمانی که تندروی می کردم، راضی نیستم و خطاهای زیادی مرتکب شدم. همان دیدگاه را اگر با زبانی مناسبتر بیان میکردم، اینقدر احساس پشیمانی نمی کردم.
برای دفاع از یک محتوای معقول، بدترین کار، انتخاب فرمی نامعقول و منفی است.
Labels: وبلاگنویسی