روز جمعه بعد از آزادی، هوس میکنم چرخی در محله بزنم. دیدن ممّد آقای نائینی، بقّال عاشق سیاست میدان امامزاده علی اکبر چیذر بعد از یک هفته خیلی حال میدهد. ربع ساعتی بحث میکنیم و سری به سوپر محله میزنم تا کمی خرید کنم. یکی از همسایهها مرا می بیند و به دوستانش معرفی میکند...یواش یواش حس میکنم که اسمم از نیک آهنگ دارد تبدیل به استاد تمساح میشود! روزنامه عصر آزادگان ویژه انتخابات مجلس را که روز جمعه چاپ شده را میگیرم، عکس من را کنار مامور ۲۰۰ کیلویی چاپ کرده. به خانه بر میگردم و تلفن پشت تلفن... به همکارانم میگویم که عصر به روزنامه خواهم رفت تا ببینمشان.
اول به اخبار اقتصادی که همخانه عصر آزادگان است میروم. شمس الواعظین کلّی فضا را گرم میکند و بچههای همکار شلوغ میکنند...با زبان بی زبانی از همهشان تشکر میکنم. نبوی میرسد، و مدتها گپ میزنیم. مطالبی را که در دفاع از من نوشته دوباره می خوانم. اکبر گنجی را می بینم. از من در باره هم بندیها می پرسد، که آیا از جماعت قتلهای زنجیرهای کسی در میانشان بوده یا نه؟ سحرخیز از فرایند چاپ کتاب "آزادی و آزادی مطبوعات" که انتشارات جامعه ایرانیان چاپش باید بکند برایم میگوید، و قرار میشود کاریکاتورهایی را هم که در دفاع از من کشیده شده به آن اضافه کنند.حس عجیبی است. چون از کار کردن به مدت ده روز محرومم ، فرصت میکنم تا سری به روزنامه آزاد هم بزنم. عکاس روزنامه عکسهایی را که از من در شب قبل از دستگیری با بچههای تحریریه انداخته چاپ کرده و به من می دهد. انگار همه میدانستند فردایش چه خواهد شد. قرار است روزنامه دوباره چاپ شود. منشی تحریریه پیغامهای تلفنی یک هفته گذشته را برایم میآورد. هم وحشت میکنم، و هم میخندم. دو سه تا تهدید جانانه ...
به خانه که بر می گردم، تازه میفهمم زندانی واقعی من نبودهام. خانواده من حرفها، شماتتها و پیشنهادهای عجیب و غریب فراوانی را تحمل کرده...شبی که اهالی روزنامهنگار آمدهاند، یکی از این جماعت دل همسرم را خالی کرده...و گفته: " من قول می دهم که نیکان هم اعتراف کرده و هم خیلی از چیزها را که نباید میگفته، گفته" چند نفر از بر و بچهها از جمله ژیلا بنی یعقوب و شوهرش بهمن احمدی حالش را حسابی میگیرند، ولی طرف به اندازه ای که باید ناراحتی ایجاد می کرده، "زر" زده.
مسعود شجاعی طباطبایی زنگ میزند و از او در باره مطلب حسین نیرومند می پرسم. می گوید روز بعد از دستگیری من نوشته و قرار بوده روز دوشنبه-دو روز بعد از دستگیری- چاپ شود، ولی به خاطر حجم خبرهای انتخاباتی چاپش عقب میافتد. اصرار ویزه مدیر مسوول کیهان کاریکاتور به چاپ آن در زمان حبس من کمی عجیب می نماید. او به هر صورت می تواند از سوی دادگاه کارشناس قلمداد شود و نظرش حجت باشد. مسعود و چند نفری از بچههای کیهان کاریکاتور سعی کردهاند منصرفش کنند، ولی وقتی میبیند بیست تا از کاریکاتوریستها از من حمایت کردهاند و بیانیه مطبوعاتی داده اند، تمام سعی اش را میکند تا برای انتقام از آنها هم که شده حال مرا بگیرد. جالب آنکه کاریکاتوریست خود کیهان که کاریکاتور آیتالله منتظری را کشیده و مرجع تقلید هم هست و ظاهرا حکمش از من سنگینتر، در مطلب نیرومند تبرئه شده است.
شب خواب پدر بزرگ تازه در گذشتهام را میبینم، لبخند میزند. از خواب میپرم، سر یخچال می روم و کلی شیرینی میخورم...شیرینی آزادی خیلی لذت بخش است...ولی چاق هم میکند.
ادامه دارد
Man fekr mikonam shoma chon az kheili ha "tipaye siasi" khordi alan gooshe gir shodi injoor harf mizani. oon zamani ke bayad harf mizadid too sakhto pakht ba hezb ha boodid o male moft azashoon migereftid, baad ke dastetoon kootah shod az male mellat to rafti Canada, Nabavi rafte Belgium, Behnoud rafte Englad. To ro nemidoonam vali Ebi-Dalghak o Masi-Oskool kheili hes mikonan pishrowe jonbeshe Democracy to Iran hastand. Faghat deghat kon Nabavi che keifi mikone ke folan neveshtash 5000 khanande dare. Shomaha oon moghe ke bayad khoob o amigh kar mikardid rip zadid, alan in "chos-naleha" hatta age vase dele khodet ham bashe bi fayedast. age fekr mikoni eshtebah mikonam emailam ine: gambasmambali@yahoo.com
Be Green