قسمتهای پیشین ۱- ۲ -۳-۴-۵-۶-۷-۸-۹-۱۰-۱۱-۱۲-۱۳-۱۴-۱۵-۱۶-۱۷-۱۸- ۱۹-۲۰-۲۱-۲۲-۲۳- ۲۴- ۲۵-۲۶-۲۷-۲۸-۲۹
۳۰-۳۱-۳۲-۳۳-۳۴-۳۵در چند روز گذشته اتفاقات عجیبی افتاده، از جمله بازداشت علی افشاری و عزتالله سحابی. سحابی را دورادور میشناختم، برادرش فریدون استادمان بود ولی شباهتی بین دو برادر دیده نمیشد. سالها پیش قرار بود از نزدیک ببینمش، زمانی که برادر یکی از سال بالاییهای دانشکده در مجله ایران فردا کار میکرد و نزدیک بود من هم الکی الکی همکار یا کار آموز او بشوم. خدا را شکر که این اتفاق نیافتاد، وگرنه اتهام ملی مذهبی بودن هم به اتهامات قبلی من اضافه می شد!
کمیسیون اصل نود مجلس هم اعلام کرده که ادعای اکبر گنجی در نمورد برخورد مامورانی که به زور لباس زندان را تنش کرده اند، صحت دارد. ماموران ظاهرا دستور داشته اند حالش را بگیرند. کم کم دارم به این فکر می افتم که اگر مرا به این وضعیت دچار کردند، چه باید بکنم؟ با وضعیتی که پیش آمده، باید متقاعدشان کنم که نه عضو گروهی سیاسی هستم، و نه قصد دارم جز روزنامهنگاری کاری کنم. البته در مملکت ما اوّل میکشند، بعدا میشمارند...
یکی از بعد از ظهرها وقتی به دفتر روزنامه دوران امروز میروم، می بینم که تشّکری معاون دادگستری تهران از ساختمان همسایه خارج و سوار یک پژو می شود. در حین سوار شدن هم چپ چپ به من نگاه می کند. کمی نگران می شوم، به سردبیر ماجرا را میگویم، اشرفی هم در جواب می گوید که ساختمان کناری ما متعلق به دادگستری است و در آنجا ساختمانها و املاک مصادره شده را تقسیم میکنند. گاهی محسنی اژهای هم آنجا می آید. یعنی ما درست کنار دست تعطیل کنندههایمان دفتر گرفته ایم! خدا وند به احمد ستاری، پدر خوانده روزنامههای صبح امروز و غیره عقل دهاد!
خبری از زندان میآید، ظاهرا احمد باطبی زیر فشار است. این بدبخت بیچاره قربانی عکسی شد که جمشید بایرامی از او گرفت و بر صفحه اول مجله اکانامیست چاپ شد. وقتی در زندان بودم، یکی از زندانیها حرف جالبی زد، گفت در این سیستم اگر انگشت نما شوی، کارت ساخته است. چون میخواهند این اشتباه دیگر تکرار نشود، حال تو را به بدترین وضعی می گیرند تا مایه عبرت بقیه شوی.
یکی از خبرنگاران فرانسوی که بعد از آزادی ام به سراغم آمده بود برایم نوشته که می خواهد گزارش کامل تری در باره کار من و نبوی تهیه کند، چون ما دو نفر کار مشترکی کرده ایم و هر دو در یک دادگاه صاحب پرونده شده ایم! سوالهایش اندکی ترسناک است!
یکی از روزها که برای گرفتن طلبی به ساختمان سابق صبح امروز میروم، تاجزاده را می بینم. انگار دارد برای زمان بعد از محاکمهاش، البته اگر زندانی اش نکنند، برنامه میریزد. همان روز یکی از بچههای سابق صبح امروز را میبینم. برایم تعریف می کند که سعید امامی را قبل از افتتاح روزنامه در آنجا دیده است. دارم از تعجب شاخ در می آورم. مگر سعید امامی و سعید حجاریان با هم دشمن نبوده اند؟ قفل و بندهای روزنامه صبح امروز البته اندکی آدم را به شک و تردید می اندازد. ماجرا را به یکی از جماعت بریده از چپها می گویم، اصلا تعجب نمی کند. توجیهاش جالب تر است: گاهی وقتها پدر خواندههای خانوادههای مافیا در دفاتر همدیگر جلسه میگذارند و دید و بازدید میان ایشان امری رایج است!بسیاری از مدیران اطلاعات دوران هاشمی سالهای سال با آنهایی که بیرون آمده بودند و در دفتر مطالعات استراتژیک کار میکردند ارتباط و حتی رابطه اقتصادی داشتهاند. از جمله مهندس هاشمی که همسر معصومه ابتکار است.
دارم یواش یواش شاک در می آورم. این جماعت دوم خردادی را نمیتوان درست شناخت. جالب اینکه بسیاری از ایشان در دهه شصت کارهایی کرده اند که روی راستیها را سفید میکند. آدم نمیداند به چه کسی میتوان اعتماد کرد. می خواهم بیشتر سر در بیاورم. من باید بفهمم دارم در کجا و با چه کسانی کار می کنم....
یکی از ماجراهای جالب در روزنامه دوران امروز، پکر بودن کسری نوری است! کسری انتظار داشت معاون مرکز پژوهشهای مجلس شود، ولی کسی آن بالاها زیرابش را زد و نهایتا بین اینجا و دفتر رمضانپور در حرکت است. وقتی در تحریریه در مورد کارهای اخیر رمضان پور برای صاحب شدن صندلی معاونت شوخی میکنیم، قیافه او دیدنی تر می شود. اصلا نمی شود جلوی کسری در باره "مسجد جامعی" حرف زد.طوری هم رفتار میکند که انگار از همه چیز و همه جا خبردارا ست...او از دست مشارکتیهایی که برایشان یقه می درید ناراحت است. آنها مراد ویسی را به جای او در مرکز پژوهشها مشغول کردهاند...خداوند برای کسری کاری درست و حسابی درست کناد تا از خم شدن جلوی کس و ناکس خلاص شود.
نبوی تا حدی افرده شده. بعد از دادگاهش خیلیها تحقیرش کردهاند. او هم روشی احساسی را برای مقابله برگزیده، که جواب نمی دهد. همکاری در مهر برایم تعریف می کند که یکی از روزها دردفتر هفته نامه با جماعت فردیدی دعوایش میشود، آنها هم به نحوی غیر منصفانه ماجرای اعترافات او را در زندان او به رخش میکشند...ظاهرا داور دارد دو سه تا کتاب مختلف در مورد زندان می نویسد، مطمئنا جواب خیلی از منتقدینش را آنجا خواهد داد. با این همه باید پدیرفت که اگر کسی می خواهد وارد بازی مطبوعت سیاسی در ایران بشود، باید پیه خیلی چیزها را به تن خود بمالد. و اگر می خواهد پیشرو باشد، با این شرایط، ترجیحا معصوم بماند. اگر میدانی چه برخوردی ممکن است با تو بکنند، کمتر بنوش، کمتر دود کن و کمتر[...]!
برای شماره روز قدس ویژه نامه هفتهنامه مهر، از من کاریکاتور یک صفحهای می خواهند. یا خدا! ظاهرا حاجی زم و علی میرفتاح به این نتیجه رسیده اند که با این کار تعهد من به اسلام و مسلمین اثبات میشود و دست از سر پرونده ام بر خواهند داشت. عمرا!من هم کاریکاتور کاراکتر معروف ناجیالعلی کاریکاتوریست مشهورو مقتول فلسطینی را می کشم که زنده است وهنوز مبارزه میکند. روز جمعه کاریکاتور طراح اثر ضد اسلامی "استاد تمساح" در دستان نمازگزاران است و دارند از اسلام با آن دفاع می کنند...عکس راهپیمایی را با آن کاریکاتور که می بینم، کلی می خندم! عجب مملکت شیر تو شیری داریم. چند روز بعد خبر می رسد که قرار است باز به دیدار ریاست محترم شعبه ۱۴۱۰ نایل شوم، به عبارت دیگر، احضار...می خواهم به ریش حاجی زم بخندم که یادم می آید اصلا ریش ندارد!
ادامه دارد