قسمتهای پیشین ۱- ۲ -۳-۴-۵-۶-۷-۸-۹-۱۰-۱۱-۱۲-۱۳-۱۴-۱۵-۱۶-۱۷-۱۸-۱۹-۲۰-۲۱-۲۲-۲۳- ۲۴- ۲۵-۲۶-۲۷-۲۸-۲۹
۳۰-۳۱-۳۲-۳۳-۳۴-
دادگاه مسعود بهنود برگزار شد، کمی کوتاه آمد، و در جاهایی هم بعضی چیزها را پذیرفت. بخشی از دادگاهش هم غیر علنی بود. با وثیقه آزاد خواهد شد. باید دید چقدر برایش حکم می دهند. داور هر روز با دادگاه در تماس است، گمانم دارد با ریاست محترم شعبه ۱۴۱۰ دوست می شود. از این داور هر جه بگویی بر میآید، اگر حکم دادگاهش طوری نبود که دلش می خواهد، اسمم را عوض می کنم!
استعفای مهاجرانی هم بالاخره پذیرفته می شود! هم ناراحتم و هم هیجان زده. نمی توانم بگویم که چون از او خوشم نمی آید کارهای مثبت اورا باید نادیده گرفت. حالا همسرش می خواهد چطوری تحملاش کند؟ البته خاتمی او را مشاور خود کرده. یاد جوک مشاور می افتم، لطیفه ای که داور چند سال پیش در مهر در تذکره مهاجرانی آورده بود.
مسجد جامعی بالاخره سرپرست وزارت میشود، و احتمالا وزیر ارشاد بعدی. به او میگویند مردی برای تمام فصول، پشت سر چند تا وزیر ایستاده تا زمان وزارتش سر برسد. به نظر من از جمله بیخاصیتترین آدم های این مملکت است! خاصیتش را اصغر رمضانپور و جماعت کاغذ دوست امور نمایشگاههای فرهنگی و علاقه مند به قراردادهای کلان میشناسند. یکی از بچهها که مدتی با رمضانپور کار کرده می گوید اصغر از الآن برای معاونت فرهنگی کفش و کلاه کرده. به رمضان پور زنگ می زنم، و می گویم یادش نرود که برای کتاب ماه و از کاریکاتوریستها کار گرفته اند و پولشان را نداده اند، ولی بی فایده است...اصلا فکر و ذکرش صندلی معاونت است.
جمعه ۲۵ آذر سومین سالگرد ازدوجمان است. راستش با وجود تمام پستی و بلندیهای سه سال گدشته، از زندگی ام راضی ام، ولی شک دارم همسرم همین احساس را داشته باشد. او برای یک زندگی آرام و بی دردسر درست شده، همینکه دارد مرا با این همه مکافات و بدبختی تحمل و نگاه داری میکند، باید در مقابلش تمام قد تعظیم کنم. پدر زنم هم به خاطر من شدیدا روزنامه خوان شده. اگر چیز بامزهای به ذهنش برسد، سریع خبرم می کند...یاد کارت عروسی مان می افتم. کارت را خودم طراحی کردم. مادر زنم هم می ترسید که آبرویش با آن کارت برود...متن کارت را داور به سبک نگارشی راپرتهای یومیهای که مینوشت تنظیم کرد و نگاشت. پدر زنم هم اندکی تلطیفش کرد. تا کارت عروسی چاپ شد، فهمیدم که مادر زن هم کارتی جداگانه چاپ کرده تا به فامیلهای محترم از این کارتهای بی آبرویی کاریکاتوری ندهد. من هم رگ سیّدیام گل کرد و چنان زهر ماری شدم که گمانم کارتها را برای چهارشنبه سوری آن سال قایم کردند! اتفاق جالب این بود که وقتی چند نفر از فامیلهایشان کارت را دیدند، چند تا اضافه هم خواستند. من هم مجبور شدم برای ۳۵۰ مهمان، چیزی در حدود ۱۰۰۰تا کارت چاپ کنم! خدا به بچههای مهر خیر دهد که کار چاپ را بر عهده داشتند و هزینه اضافی بر جیب من وارد نشد.
در این ماه رمضان امسال برای ویژهنامه رمضان هفته نامه مهر کاریکاتور کشیدهام، جالب اینجاست که هر وقت به مساله قسم دروغ و دروغگویی بعضی روزهدارها اشاره میکنم، کارم رد می شود.در کودکی آموخته بودیم که روزه دار باید خوشاخلاق باشد و راستگو، چشمانش را درویش کند و... راستش نمیدانم چرا در اوقات دیگر سال نباید پاک بود؟
در ایام ضربت و احیا خیلیها دعوتم میکنند تا به برنامههایشان بروم، و من فراری از همه جا باید توضیح بدهم که اهل کوفه نیستم، ولی اهل این جور مراسم هم نبودهام! احساس میکنم بیشتر کسانی که در این شبها برای علی گریه میکنند، اگر امروز زنده بود، طرف معاویه را گرفته بودند. این احساس من است، و امیدوارم غلط باشد!!!
ادامه دارد