قسمتهای پیشین ۱- ۲ -۳-۴-۵-۶-۷-۸-۹-۱۰-۱۱-۱۲-۱۳-۱۴-۱۵-۱۶-۱۷-۱۸-۱۹-۲۰-۲۱-۲۲-۲۳- ۲۴- ۲۵-۲۶-۲۷-۲۸-۲۹-۳۰-۳۱
۳۲-۳۳
در این چند وقت عذاب وجدان دارد مرا می خورد. شاید سندروم خاص ماه مبارک رمضان باشد! وقتی احساس می کنم که ما مطبوعاتیها یا از فضای بعد از دوم خرداد سود برده ایم و سود مالی به بقیه رساندهایم، یا ضرر کردهایم و همراه این ضرر امید مردم را به زندگی کمتر کردهایم. نمیتوانم قبول کنم که بیتقصیر بودهایم. ما خودمان خواستیم مهرههای این بازی شطرنج باشیم. خواستیم کاری کرده باشیم، ولی ناخواسته تبدیل به ابزار کسانی شدیم که به جای جامعه مدنی، دارند با افکار مردم جماعه مدنی میکنند. نمیدانم به چه کسی میشود اعتماد کرد؟ دلم میخواهد حرفهایم را با کسی بزنم و خودم را خالی کنم. اگر در خانه حرفی بزنم، شماتت میشوم، اگر با داور حرف بزنم، که خودش درب و داغانتر از من است، بقیه هم زود خواهند گفت که : با یک تهدید و یک احضار و چند روز آب خنک خوردن بریدهای؟ درد دارد وجودم را می خورد. چند مدتی است ضربانم بشدت بالا رفته و نصف شب از خواب میپرم، سرم بشدت عرق می کند و بالشم خیس خیس میشود، انگاری شبها باید برای سرم پوشک بچه بگذارم!
در این فضا گم شدهام، تنها راهی که برایم باقی مانده ادامه دادن این راه است، منتهی با عذاب وجدان. میدانم دارم خطا میروم. ولی لااقل راهی کم خطا تر است. شاید دارم خودم را توجیه میکنم. نمیدانم.
شبی برای پیاده روی به تجریش می روم. هوا سرد شده و بوی گند ماهی مغازههای سر پل حالم را دارد به هم میزند. سری به روزنامهفروشی کنار پارکینگ سر پل می زنم، بیخودی چند تا مجله می خرم...به بازار قائم میروم، یکی از بوتیکداران آنجا آدم جالبی است که بشدت طرفدار اصلاحات است و اگر دستش برسد کارش را رها میکند و به یکی از گروههای دوم خردادی می پیوندد. در دکانش مینشینم، به شاگردش دستور میدهد تا دو تا چای بیاورد... کمی روحیه میگیرم. ولی کافی نیست. باید کاری کنم کارستان...به مانی میرصادقی سر می زنم، او هم که از من یبس تر است! من باید به او روحیه بدهم. تا آخر شب دو سه ساعتی میپلکم، همسرم نگرانم شده، حق هم دارد، در سه چهار روز گذشته شبیه بسیجیهای قبل از عملیات فتحالمبین شده ام...
آخرین جایی که سر می زنم، شهر کتاب نیاوران است، به کتابهای خودم و داور که به چاپ چندم هم رسیده نگاهی می کنم. حالم باز به هم میخورد. این کارهای ضعیف را به خورد مردم دادهایم که چه بشود؟ دلمان هم خوش است که شاهکار کردهایم٫ وای! اگر سیگاری بودم، حتما در همین چند ساعت یک پاکت را تمام میکردم! سر کامرانیه میایستم، همان موقع یکی از دختران دانشکده را میبینم که دست شوهر و دختر کوچکش را گرفته و دارند با هم راه مىٰ روند...آن سالها از او خوشم میآمد، ولی اصلا روی حرف زدن با دخترها را نداشتم. دلم میخواست مرا نبیند که دید! سلام و علیکی میکند، و مرا به شوهرش معرفی...شروع میکند به حرف زدن در باره روزهایی که خبر دستگیری مرا شنیده بود، با دوستانش برای دعا به امازاده صالح رفته بودند، نمی دانستم چه بگویم، حس غریبی بود. سالهای سال بود که اصلا وجودش را فراموش کرده بودم. در آن هوای نسبتا سرد اندکی گرم میشوم.
به نحو عجیبی نیرو میگیرم. با آنکه فاصله چندانی با خانه ندارم، یک تاکسی دربست می گیرم تا خانه. ازمحمد آقا نائینی، بقال روزنامهخوان روبروی امامزاده علی اکبر چیذر کمی خوراکی برای سحری میخرم و به نحوی که بقال روبروی خانه متوجه آمدنم بشود و ببیند که از خرید نمیکنم، چون فهمیدهام خبرچین است، از جلویش رد میشوم و لبخندی به او می زنم. شاید هم نباشد، و من بیخودی نگرانم!
مینشینم پشت میزم و شروع می کنم به کشیدن، یادم می آید که من روزنامهنگارم، نه فعال سیاسی، من ثبت کننده و تحلیلگرم، نه نظریه پرداز! فضای احمقانه بعد از دوم خرداد باعث شده که خودم را گم کنم. نه! من روزنامهنگارم! باید راهی پیدا کنم که حرفم را بزنم، همین حرفی که نبوی به بازجویش گفته بود. ما از سر تصادف یا کله خرابی وارد بازار سیاست شدهایم، روزنامهنگار حوزه سیاست که لزوما نباید مرد بازی سیاست باشد؟
تا صبح بیدار مینشینم، شاید چهل پنجاه صفحه مطلب نوشته باشم ، مطالبی که هیچوقت پیدایشان نخواهم کرد. دخترم نصف شب بلند شده و با تعجب به پدر دیوانهاش نگاه میکند، میخندم، او هم خندهاش می گیرد. یکی از معدود دفعاتی که نصف شبها جیغ نمی زند!
میخوابم و حدود ده صبح بیدار می شوم، همسرم روزنامههای صبح را خریده، می خوانم که دادگاه مسعود بهنود برگزار میشود. مهاجرانی هم استعفا داده، ولی بدش نمیآید بماند. من زیر بار حرفهای این مرد نمی روم! حتی وقتی در زمان دستگیری ام به نحوی مثبت در باره من صحبت کرده بود، نمیتوانستم باور کنم برای دفاع از من صحبت کرده...عجب آدم بدی هستم!
دادگاه بهنود روز ۲۳ آذر برگذار میشود. دکتر حسین آبادی که وکالت من را بر عهده دارد، وکیل او هم هست. راستش آنقدر انسان شریفی است که شک دارم بتواند مثل ریاحی با پرونده بازی کند! دکتر حسینآبادی به همهچیز از دریچه قانون نگاه میکند، و راستش دلم برایش می سوزد! آیا نمی بیند که بر اساس قانون ما را به چهار میخ نکشیده اند، بلکه ائین نامهای نا دیدنی دارد ما را از بین میبرد؟ خدا خیرش بدهد که سعی میکند نفس قانون را زنده نگاه دارد. بهنود اتهاماتی دارد که اکثرا مربوط به قبل از تصویب جزئیات اصلاحیه قانون مطبوعات است، یعنی در زمانی که نوشته مسوولیتی متوجهاش نبوده، ولی باید بابت آنها جوابگو باشد!
ادامه دارد