یادداشت‌های نیک آهنگ
انتشار مطالب اين وبلاگ در کيهان و رسانه​های مشابه، حرام است
Thursday, February 01, 2007
يادداشت روزانه
انشا: زندگی شما چطور می​گذارد؟

از وقتی که درس و مشق را شروع کرده​ام، دهان مبارکم سرويس شده. يک ماه است که مجبورم هر روز بعد از ظهر ساعت ۵ و ۲۰ دقیقه از خانه خارج شوم و به شهری ۴۰-۵۰ کيلومتر آن​طرف​تر بروم و سه ساعت سرکلاس باشم، بعدش برگردم تورنتو مستقيما سر کار، تا ساعت ۷ و نيم صبح يک کله کار می کنم، بين خبرها هم وقت دست دهد کتاب​هايم و خبرها را مرور می​کنم. يک ساعت هم به قول خودشان "لانچ" يا وقت ناهار داريم! در آن يک ساعت يا می​روم در آشپزخانه لپ​تاپ​بازي و مقدمه مطلب زمانه را می​نویسم، و البته هر از چند دقيقه سری می​زنم ببينم خبری رسيده يا نه! اگر هم حالش نبود دراز می​کشم، ولی اگر تلفن زنگ زد يا خبری رسيد، استراحت کشک!

بعدش می​رسم خانه، تا حدود ساعت ۱۰ کار رادیو را تکمیل می​کنم و می​فرستم آمستردام، و بعدش خواب. اگر سرو صدا نباشد، تا ساعت ۴ می​خوابم و بعدش کاریکاتور روزآنلاین و کارهای بعدی، بعدش هم راهی ایستگاه قطار می​شوم. در قطار هم درسم را مرور می​کنم. بعدش هم روز از نو، روزی از نو.

۵ روز هفته کلاس دارم، شنبه​ها ۶ ساعت!

چرا این برنامه سنگین را برداشته​ام؟

مرض دارم خب!

اولا، مجبورم چیزی یاد بگیرم، و از کلیه عوامل انحرافی فکری فاصله، ثانیا، در طول عمر آدم مگر چند بار فرصت استثنایی برای درس خواندن آنهم چیزی که به هر صورت به درد می​خورد برای آدم فراهم می​شود؟ دو سال است منتظر این برنامه بوده​ایم و خدای را شکر حالا فراهم شده.

آیا وقت اضافی برای کرسی شعر و یا درگیری وبلاگی و یا ... دارم؟ به هیچ وجه! وقتی اکبر هفته پیش تیکه انداخت که شما وبلاگرهای با سبک تورنتویی، به او گفتم که من شدیدا در ترکم! اولا چون فکر می​کنم گاهی تند رفته​ام، و از سوی دیگر باعث ناراحتی عزیزانم در ایران شده​ام. از همان لحظه​ای که تصمیم گرفتم قلعه حیوانات را متوقف کنم، کاری به رده​بندی جانوری نداشته​ام، فقط هروقت عشقم کشیده، بر اساس آرشیو عکسم کاریکاتور ملت را کشیده​ام برای روزی روزگاری دیگر. در ضمن بشدت دلایل فرار خیلی از جماعت را از دوربین یا عکس فهمیده​ام که نمی​گویم! با این همه عکس​های خصوصی را نمی​گذارم.

روزهای استراحتم عملا جمعه​ها و یک شنبه​ها هستند که جمعه هم فعلا پریده.

بشدت نامرتب هستم فقط لباس​هایم را وقتی می​شویم تلمبار می​کنم روی هم به نحوی که چروک بر ندارد. منتهی جورابم و غیره را در همان محدوده خودم رها می​کنم! درضمن جوراب​هايم هم بوی بد نمی دهند چون معمولا کفش​های درست و حسابی می​پوشم آنهم به طور متناوب. آدم خسيسی هم نيستم، لا اقل در مورد خودم!

عاشق مارک​های خوب هم هستم! همينطور ادو​کلن و ادو​توالت​های حسابی! هر روز صبح هم موقع آغاز کار به خودم تک حال معطر می​دهم.

هر از گاهی هم روانکاو عزیزم را می​بینم که آدم خوبی است و خوشبختانه تحمل خیلی چیزها را برایم راحت کرده. بشدت معتقدم ما ایرانی​ها، حتی خارج رفته​های مدعی روشنفکری از اینکه کسی بفهمد نزد روانکاو می​رویم می​ترسیم. از جماعت پزشک "روان" که فقط با قرص مشکل شما را حل می​کنند هم هر چه بیشتر فاصله بگیرید بهتر است. مدت​ها طول کشید از زیر سایه این قرص​های قوی ضدافسردگی و غیره در بیایم. چون وقتی دوز ماجرا بالا می​رود، و عادت می کنید، و موش آزمایشگاهی طبیب شده​اید، هی باید بیشتر بخورید و بخورید! "مدیتیشن" و یا روش​های تنفسی برگرفته از یوگا گاهی خیلی به طبیعت انسانی ما نزدیک​تر است.
آیا این زندگی فشرده اثر منفی روی خلق و خویم گذاشته؟ شدید! حوصله خزعبلات را ندارم.

فقط هر دو هفته یک​بار می​رسم سینما بروم، تلویزیون نمی​بینم، فقط رادیو گوش می​کنم و مشتری یوتیوب هستم.
خوشبختانه فامیل​های خوبی هم دارم و دوستان بدون انتظار خوبی، به حرف باباطاهر هم شدیدا اعتقاد دارم! از "تن​ها" بلاخیزد!

اصلاح: این آخری مال باباطاهر نیست. ممنون گوشزدجان!