۵-۶ ماه پیش بود که همکار قدیمیام فرناز از من انتقادی میکرد که برایم اندکی جالب بود. میگفت من این نیکآهنگ وبلاگنویس را نمیشناسم.
او تنها کسی نبود که چنین میگفت. انگار آدم در این فضا به هیولایی تبدیل میشود که کسی جلودارش نیست.
اکبر گنجی میگفت "شما تورنتوییها" جور دیگری هستید.
بر و بچههای جاهای دیگر هم ایرادهای زیادی میگرفتند که شاید یا جدی نمیگرفتم و یا نمیخواستم بگیرم.
دیشب که داشتم برای مشق امروزم دنبال عکسی در وبلاگم میگشتم، تصادفا مطالب قدیمیام را مروز کردم.
دیدم اولا نه تنها فرناز، که گاهی خودم هم این نیکآهنگ را نمیشناسم!
مساله شاید از چند نظرگاه قابل بررسی باشد. همه ما "سگی"هایی داریم. انگار محل بروز این روح سیاه سرگردان کثیف، وبلاگ بوده است.
گاهی "آزادی بیان" را با ولنگاری مستانه اشتباه گرفتهایم. عقدهگشایی با "زارت و پورت" فرق میکند.
وبلاگ را وسیلهای میکنیم برای تسویه حساب و حالگیری نه برای گفتگو و درک بهتر.
ترمز پاره میکنیم.
و اما عیب وبلاگ جمله بگفتم، هنرش نیز...
احساس آزادی چیز خوب و نابی است.
اینکه هیچ سردبیر و غلطگیر مطلبت را پیش از چاپ و انتشار نمیبیند.
دایره وسیع مزخرفاتی که میتوانی بنویسی.
ارزش خوانده شدن.
ارتباط با کسانی که هیچگاه ندیدهای.
انتقال آزادانه اخبار و یادگیری از روی لینکهای دیگران.
و نهایتا میتوانی بفهمی چه کسانی بدون آنکه نامی از کسانی نبرند خوابشان نمیبرد!
Labels: پراکنده