یادداشت‌های نیک آهنگ
انتشار مطالب اين وبلاگ در کيهان و رسانه​های مشابه، حرام است
Monday, February 12, 2007
Iranian Rivalry
چند مدت پیش با یکی از رفقای کانادایی که تخصصی در امور ایران دارد بحث می‌کردم. می‌گفت شما ایرانی‌ها تا وقتی اتحاد ندارید و این رقابت منفی در وجودتان زبانه می‌کشد، وضع‌تان بهتر از این نخواهد شد.

دیشب داشتم مشقم را برای درس ادبیات کانادایی که مرتبط بود با تجربه اقوام مختلف مهاجر در سرزمین جدید می‌نوشتم، رسیدم به همین موضوع که چرا ما ایرانی‌های ساکن کانادا هیچوقت نتوانسته‌ایم یک جامعه باشیم به جای جمعیت پراکنده؟

چند نکته به ذهنم رسید که دیدم اشکال از خود ماست، به عبارتی کرم از خود درخت است.

ما معمولا چشم دیدن موفقیت و پیشرفت همدیگر را نداریم. اگر کسی امکانی بدست آورد و موقعیتیی یافت، سریعا تمام تلاش‌مان را می کنیم تا زیرپایش خالی شود و بعد هزار ویک بهانه و دلیل پیدا می‌کنیم تا از هرگونه فعالیت برای زیرآب زدنش تبرئه شویم.

اصل را بر اختلاف می‌گذاریم، حتی اگر مجموع نقاط مشترکمان خیلی زیاد باشد. ائتلاف‌هایمان زود گذر است و فقط برای رفع مشکلی در کوتاه مدت که آنهم احتمالا زیراب زنی رقیبی مشترک است شکلش می‌دهیم.

تلاش‌مان برای نفی یکدیگر بیشتر از اثبات است.

سرهم با خیال راحت کلاه می‌گذاریم.

نمی‌توانیم به هم اعتماد کنیم.

خیلی راحت دروغ می‌گوییم و اصلا وجدان درد هم نمی‌گیریم.

فقط می‌خواهیم گلیم خودمان را از آب بیرون بکشیم، فلان لق بقیه.

بیشتر از تلاش و کار، توجیه می‌کنیم و دلیل می‌تراشیم تا ضعف‌هایمان پوشیده بماند.

نمی‌توانیم روزی چند ساعت تلفنی غیبت نکنیم!

اختلافات قومی قدیمی‌مان را اینجا هم می‌آوریم.

جعل واقعیت و حقیقت را در جهت اثبات نظریه یا توجیه هدف بشدت دوست داریم.

دوستی‌هایمان واقعی نیست.

و ...

اگر آمار درست باشد که بیش از ۲۰۰،۰۰۰ ایرانی در کانادا ساکن باشد و سالانه حدود ۱۰،۰۰۰ نفر به این تعداد افزوده می‌شود، جای تعجب است که چرا در محله‌هایی که تجمع ایرانی بالاتر است، هنوز یک نماینده محلی یا استانی نداشته‌ایم. بدتر اینکه هر گاه گروهی ایرانی برای ایجاد پیوند میان بقیه هموطنان تلاش کرده، گروهی دیگر تشکیل شده که باعث تضعیف اولی بشود یا تلاش عده‌ای بر این استوار شده که نگذارند گروه اول به بهترین نتیجه ممکن برسد؟

اگر دقت کنیم، این عیوب خاص"بقیه" نیست. در من هست، در بقیه هم یافت می‌شود.

مساله اینست که برای کوبیدن همدیگر هزار و یک دلیل داریم، برای کمک کردن به هم چقدر دلیل لازم است؟

دیگر اینکه تا وقتی ما ایرانی‌های تحصیل‌کرده متخصص نمی‌توانیم کاری مشترک و مفید انجام دهیم، چه انتظاری داریم که دوستان و خویشان ما در داخل که احتمالا چشم به ما هم دارند بتوانند حرکتی موثر در جهت پیشرفت و توسعه کشور بکنند؟

وقتی با ایرانی‌های تحصیل‌کرده قدیمی ساکن کانادا گپ می‌زنم که توانسته‌اند وارد بازار کار کانادایی بشوند، می‌بینم که ترجیح‌شان این است که تا حد ممکن با هموطنان خود"بیزنس" و داد و ستاد نکنند. چرا؟

به هر حال اگر راضی باشیم که عملکردمان باعث اضرار به غیر شود، نمی‌توانیم مدعی دموکراسی و مردم‌سالاری و .... باشیم.

Labels: