الان از کمردرد خوابیدهام در خانه. بعد از ظهر زدم بیرون که برای خانه جدید خرید کنم، روی یخ اندکی لیز خوردم و عضله کمرم گرفت. حال وضع بد زمانی با مزهتر میشود که به خاطر ابتلا به آنچه مرا یاد مهاجرانی میاندازد، در راه داروخانه هم بودم. درد شد دوتا.
خرید کردن من هم عالمی دارد. از این چرخ-گاریها گرفتهام و کلی میوه و غذا تویش ریختهام، بعد راهی فروشگاه کناری برای گرفتن بشقاب و لیوان و غیره، ناگهان این تساهل لعنتی دارد اعلام جنگ میدهد. حالا با چه بدبختی برگشتهام خانه بماند، کشیدن کاریکاتور بدون صندلی و میز روی زمین آن هم با کمردرد وحشتناک. هفته دیگر قرار است وسایلم را بیاورم، پس چند روزی مکافات خواهم داشت.
از این کمربندهای حرارتی! برای کمر بستهام و بعد دراز میکشم، تلفن زنگ میزند، بلند می شوم و اخ! خاله میخواست دعوت کند که شام بروم آنجا، با هم اسکار را تماشا کنیم...
این درد لامصب بدتر و بدتر میشود!
با کمال شرمندگی به محل کارم تماس میگیرم و میگویم نمیتوانم از جایم تکان بخورم.
حالا هم از اسکار ماندهام، هم از کار! در ضمن چه برفی دارد میآید!
Labels: پراکنده