یک صاحبخانه دارید، و انگار تا آخر عمر با او عقد اخوت بستهاید وقتی پای بچهتان را می شکند، گربهتان را دار زده، چهار بار مزاحم همسرتان شده، یک توپ پینگ پنگ داخل لوله فاضلابتان انداخته...
کرایه خانهتان را زیاد میکند، یک دوربین مدار بسته کارگذاشته و تمامی کارهایتان را زیر نظر گرفته، هر وقت دلش بخواهد کرایه را افزایش میدهد، برای آنکه حساب هم همیشه دستتان باشد، چند تا از نوچههایش را میفرستد تا حسابی کتکتان بزند.
بعد هم وقتی به شما احتیاج دارد تا جلوی دیگر اهالی دیگر محله تشویقش کنید، باید کلی روبان بزنید به بیرون خانه و پلاکارد بگیرید و بگویید چه موجود نازنینی است و اعلام کنید همیشه با او بیعت میکنید.
داریم در مورد آلبانی سابق حرف می زنیم، یا کوبا یا شوروی سابق یا رومانی دوران کمونیستیاش یا ...
شاید بارها داستان '۱۹۸۴'جرج اورول را خوانده باشید. فکر میکنید مشابهتهایی میان سرزمین افسانهای آن کتاب و کشور ما وجود دارد؟ خدا نکند! کشور مذکور هر لحظه مدعی پیروزی در جبهههای جنگ است و برادر بزرگ همیشه ناظر است و هر از گاهی هم به شهروندان یک احساس آزادی میدهند تا بعد خدمتشان برسند. بله، شباهتهایی هست، اختلافهایی هم هست.
مردم در چنین نظامهایی کاملا حق دارند با سیستم بیعت کنند و به افزایش فشار بر خود بیافزایند. این انتخاب آنهاست که کاملا محترم است. مردم حق دارند دور رهبرانی جمع شوند که برخاسته از ساختارند. مردم کاملا می توانند هرچه به ایشان گفته میشود انجام دهند و حتما همه کارها خوب خوب جلو خواهد رفت.
مساله این است که اگر از زاویه دیدی دیگری به چاه نگاه کنید، ممکن است جور دیگری ببینید.
انتخاب شخصی من این است که هزینه مشروعیت بخشی را بالا ببرم، وقتی بازیگردان نمیخواهد به خواست من احترام بگذارد. میگویم این انتخاب شخصی من است، و برای انتخاب خودم هم ارزش زیادی قائلم، ضمن آنکه به رای دیگران هم احترام میگذارم.
ادامه دارد
Labels: راهبرد؟