در چهار روز گذشته، فشار کار اندکی دیوانه کننده بوده، اشکال کار هم این است که باید خبرها را سر موقع مخابره کنی و سرعتی کار کردن هم میتواند خطرناک باشد.
شبها که بر میگردم، مقدمات کار رادیویی فردا را تهیه میکنم، صبح هم زود بیدار میشوم برای نهایی کردن کار. بعد هم سوار قطار سریعالسیر میشوم تا برسم تورنتو. معمولا جایی برای نشستن پیدا نمیشود.
سر کار، بین کار کردن میان خبرها، باید از ثانیهها سود استفاده کنم و کاغذ را خط خطی و موقع ناهار، طرحم را می کشم و به جای اسکن کردن، با یک دوربین کوچک از آن عکس می اندازم و فایل را میفرستم به لپتاپ عزیز برای بازیهای فتوشاپی نهایی.
بعد هم ادامه شیفت و در پایان سوار شدن بر قطار سریعالسیر برای رسیدن به خانه. خیلی از خبرها را وقتی سوار قطار هستم مرور میکنم.
مکافاتی که این چند روزه کشیدهام، سرماخوردگی بوده است. موقع تغییر صدا برای کاراکترها، نفسم کاملا بند میآید و انگار برای هر جمله باید نفس بگیرم. بالاخره در این فصل باید سرما بخوری دیگر!
Labels: این روزها