یادداشت‌های نیک آهنگ
انتشار مطالب اين وبلاگ در کيهان و رسانه​های مشابه، حرام است
Sunday, March 30, 2008
سرماخوردگی و داروهای گیاهی مادرم
من سال‌های سال است از شیراز فرار کرده‌ام. دلیلش هم خنده‌دار است! علاقه شدید مادرم!

مادرم آنقدر فرزندانش را دوست دارد که می‌خواهد در همه کارهای‌شان دخالت کند تا مبادا پای بچه‌هایش به سنگ بخورد...

هروقت مریض می‌شدم، مادرم سریع می‌رفت سراغ دواهای گیاهی و مخلوطی از همه چیز به خوردم می‌داد. واقعا حس می‌کردم که با حکیم‌باشی قبیله گابولا در کنگو طرفم!

بدترش این بود که خودش همیشه مریض بود و می‌خواست فقط با داروهای گیاهی معالجه شود. خدا حفظش کند که از دست من هنوز که هنوز است شکار است چون به حرفش روی پسرش اثربخش نیست که نیست.

ماجرای علاقه‌اش هم به داروهای گیاهی برمی‌گردد به تحصیل طب پدربزرگش در لبنان. آن خدابیامرز از خاندان کلباسی اصفحان بود و گویا به دانشکده پزشکی می‌رود و داروسازی هم می‌خواند. در بازگشت از لبنان، ترجیح می‌دهد از فامیل عزیزش دوری کند و راهی شیراز می‌شود و داروخانه‌ای در بازار وکیل راه می‌اندازد. از خاندان نمازی شیراز، دختری خواستگاری می‌کند و عملا شیرازی می‌شود. زمانی که همه مجبور می‌شوند نام خانوادگی رسمی برای خود دست و پا کنند، برای فرار از جماعت اصفهانی، نام 'دوایی' را بر‌می‌گزیند که نشانه کارش هم بوده، اما زمانه کاری می‌کند که از دست خاندان جدیدش هم فراری می‌شود و برای تحقیق روی داروهای گیاهی به نورآباد ممسنی می‌رود و همانجا جان می‌سپارد.

مادرم دفترچه تحقیقات پدربزرگش را سال‌ها بعد می‌یابد و شروع می‌کند آزمایش کردن روی هرکه دور و برش پیدا می‌کند...از جمله فرزندان عزیزش! البته خدا وکیلی بعضی از آن داروها تاثیراتی هم داشتند، اما یاده روی مادرم دیگر دیوانه کننده شده بود.

سال ۱۳۶۵ قسم خوردم که نه تنها برای فرار از سربازی، که برای فرار از خانه آنقدر درس بخوانم که دانشگاهی خارج از شیراز قبول شوم...

سال ۶۶ خدا به من رحم کرد و رتبه خوبی آوردم و راهی تهران شدم، اما خانواده‌ام مایل بودند که از دانشگاه تهران انتقالی بگیرم و به شیراز بروم.

الان که به گذشته نگاه می‌کنم، واقعا خوشحالم که آن اتفاق نیافتاد! وگرنه الان یک زمین شناس کارمند بودمو در روزهای سرماخوردگی باید مثل معتادها منتظر داروهای گیاهی مادرجان می‌ماندم!

این قدرنشناسی من هم البته اعصاب خیلی‌ها را خرد می‌کند، ولی از اینکه آن داروهای گیاهی عجیب و غریب را زورکی نمی‌خورم خوشحالم!!!

Labels: