یادداشت‌های نیک آهنگ
انتشار مطالب اين وبلاگ در کيهان و رسانه​های مشابه، حرام است
Thursday, December 13, 2007
چقدر بدبختيم
ديروز داشتم شعارهای بچه​های دانشجوی جو-​زده دانشگاه تهران را مرور می​کردم. انگار هر از چندسال يک بار گروهی تاريخ را فراموش می​کند و يادش می​رود که چه بوديم و چه شديم. برای من هيچگاه کوتاهی دولت دوم خرداد در ۵ روز بعد ۱۸ تير قابل فراموشی نيست. سقوط عملی دولت خاتمی از آن قدرت​نمايی روز ۲۳ تير آغاز شد. تقاصش را همه پس دادند، بخصوص دانشجويان.

داشتم سال​های دولت خاتمی را مروز می​کردم. ۴ سال نسبتا خوب و ۴ سال نسبتا بد. اگر دور دوم نامزد نشده بود، مطمئنا دولت دست جناح راست نمی​افتاد، و او مسوول همه نابسامانی​ها و کوتاهی​ها نمی​بود...که الان هست. آیا او نمی​توانست دوباره پس از گذشت ۴ سال در ۱۳۸۴ نامزد شود؟ با یک بازبینی انتقادی از عملکردش در دوره ۷۶-۸۰؟ اما باز هم اگر می​خواست باز هم همان خاتمی تعارفی در برابر قدرت باشد و از موقعیتش استفاده نکند، چه فرقی می​کرد؟ به این فکر کردم که در دوران خاتمی، فاصله​ها اندکی زیادتر شد. همه مردم که روزنامه خوان​ها و وبلاگ​خوان​ها و اس​ام​اس بازها نیستند که! ما روزنامه​نگارهای پایتخت نشین چه درکی از زندگی کسانی داشتیم که غم​شان با غم ما فرق می​کرد؟

امشب داشتم با اکبر گپ می زدم. یادم افتاد به روزهایی که در بیمارستان میلاد بود. به روزهای کوتاه آزادی که حاضر نشد از دکتر معین حمایت کند و جماعت اصلاح​طلب کلی شاکی بودند. یاد عکس​هایی که از او در اینترنت پخش شد و می​دیدی چقدر نحیف و لاغر شده. اما مگر چند نفر حاضر شدند بیایند کنار بیمارستان میلاد از او حمایت کنند؟ ۳۰۰ نفر؟ ۴۰۰ نفر؟ تیراژ چند صد هزارتایی کتاب​های گنجی کجا، آن حامیان کجا؟ انگار باز هم ماجرای "۳۰مرغ" است.


رئيس دولت ايران، خودش را دعوت کرده به اجلاسی که به خيال خودش در آنجا هاله نوری نمايان خواهد شد و معجزه​اش را به سران عرب نشان خواهد داد. بعد از بازگشت کلی در بوق و کرنا کردند که چه کرده​ايم و چقدر موفق بوده​ايم و الخ. بيانيه پايانی اجلاس مانند پتکی بر فرق سر مردم ايران خورد، نه رئيس فاقد مسووليت جمهوری. الان خودی​ها دارند به او گير می​دهند که رفتنت و نتيجه​گيری​ات غلط بوده. رفتن به اجلاسی که "فارس" بودن خليج را هم قبول ندارند. اگر داشتند، "فارس" را در جايی از لوگوی آنها می​شد ديد. نه؟

امشب داشتم بخش​هايی از اعترافات متهمان قتل​های زنجيره​ای را می​خواندم. باورم نمی​شود هاشمی رفسنجانی در دوران رياست جمهوری​اش از فعاليت​های برون مرزی و داخلی اين جماعت بی​اطلاع بوده باشد. مملکت ما، مملکت بده-بستان است. وقتی تيم فلاحيان بارها به هاشمی حال داده اند و منتقدانش را گوشمالی کرده​اند، چرا بايد به آنها گير داد؟ همه چيز مملکت ما سياسی است.

اما ناپاک بودن يک جناح دليل بر پاکی جناح ديگر نيست. فقط شايد بتوان گفت يکی کثيف است، ديگری کثيف​تر.

ياد نخستين دوسالانه کاريکاتور تهران افتادم. آن روزها ماهنامه همشهری به خاطر طنزی که داريوش کاردان نوشته بود و از بد حادثه، تصويرسازی کارتونی​اش هم با من بود، توقيف شده بود و کيهانی جماعت می​خواستند آنرا عاملی برای تعطيلی روزنامه همشهری بکنند. در برنامه پاياني، داريوش کاردان که معلوم بود حسابی گوشمالی شده، مجری بود. من خوش​شانس، همان روزها اول دچار آنفولانزا شده بودم و بعدش با برو بچه​ها راهی شمال. گمانم خدا بيامرز صابری عامل خير شده بود که کاری به کارم نداشته باشند. يادش گرامی.

Labels: