یادداشت‌های نیک آهنگ
انتشار مطالب اين وبلاگ در کيهان و رسانه​های مشابه، حرام است
Thursday, December 20, 2007
دیشب که بارون اومد
دیشب یک نم باران زده بود...داشتم می‌رفتم طرف ایستگاه قطار که راهی محل کارم شوم که یاد شعر "دیشب که بارون اومد ..." افتادم.

یادم افتاد به روزهای خوب دانشکده و کتاب‌خانه مرکزی بازی. هر وقت باران می‌آمد، مرض داشتم که بروم کتابخانه مرکزی. مرده‌شوی کتب درسی را هم بردند. اینقدر کتاب‌های پرت و پلای خوبی می‌شد آنجا گیر آورد و دید چه کسانی آنها را پیش از ما گرفته‌اند و خوانده‌اند.

آن روزهای بارانی در دانشگاه، جایی بهتر از تالار مرجع پیدا می‌شد؟ یا بوفه دانشکده؟

قدیمی‌ترها شاید یادشان باشد، باغ کوچک پشت دانشکده داروسازی. بهشتی بود که اصلا معلوم نبود جزو ایران هست یا نه؟ بهشت روزه‌خواران هم بود البته.

بهترین جا برای کتاب خواندن و در رفتن از کلاس مزخرف معارف و ریشه‌های انقلاب بود. آنجا، انقلاب ریشه‌ای نداشت.

رفتن سر کلاس‌های دانشکده هنرها خیلی حال می‌داد. بخصوص سر کلاس انیمیشن اسد بینا خواهی. یک پیانویی قدیمی هم گوشه کلاس بود و هر از گاهی دلت لک می‌زد همان دوتا نت که بلدی بزنی و قیافه بگیری.

یادم افتاد به ترم دوم که رفتیم برای درس نقشه برداری، دانشکده حقوق را برداشتیم که بی‌صفا‌ترین دانشکده‌ها از نظر زیبا‌رویان بود و بیشترین متعهد و ریشی از توی آن بیرون می‌آمدند. گمانم اولین بار "الهام" را آنجا دیدم، منتهی موهایش سیاه بود. هر وقت از کار خسته می‌شدیم می رفتیم طبقه دوم، بوفه آنجا که سالاد الویه خوبی داشت. گوشه جنوب غربی دانشکده هم یک سلمانی کوچک بود که گمانم ۱۵ تومان یا ۱۰ تومان مزد می‌گرفت.

همیشه صحنه باران آمدن و خیس بودن زمین دانشگاه را به یاد دارم. وقتی رگبار می زد و می‌دویدیم توی صحن دانشکده تا خیس نشویم، و البته بابت "تبرج" علیا مخدره‌ها هم کلی می‌خندیدیم.

گروهی از بچه‌های شر بودیم که خیال می‌کردیم باید همان دوران دانشجویی مزدوج شد و دختربازی هم کار بدی است و فقط باید رفت خواستگاری همین دختران دانشکده. چند نفری هم فریب این اعتقاد را خوردند که خبر ندارم چند نفرشان عاقبت بخیر شدند؟ همه چیز هم تصادفا از روزهای بارانی شروع می‌شد و زیر یک چتر رفتن، ما هم می‌خندیدیم و کلی روزهای بعد رفقای چتر دارمان را اذیت می‌کردیم.

همیشه مانده بودم این رفیقم امیر محمود چرا همیشه خدا چتر دستش است؟

یادش بخیر.

Labels: