گمان من بر اين است که فقط با تصميم بالاترين مقام کشور و احتمالا لابي قدرتمندی که عملا موثر است، ترکيب کانديداها مشخص خواهد شد. آن هم بر پايه برنامهای برای چند سال آينده. اصلاحطلبان عملا نمیتوانند در صورت کسب تاييديه ميدان گسترهای برای تاثير گذاری داشته باسند. کدام رسانه؟ کدام شبکه ارتباطی قدرتمند و کدام داوطلبان واقعا معتقد می توانند پيام اين گروه را منتقل کنند؟
به نظر من وبلاگستان ميدان موثری نيست. سايتهای اينترنتی هم عملا با تعداد بازديد کنندههای محدود خود رقمی نيستند. دو سال پيش و در جريان انتخابات رياست جمهوري، بعضی از بر و بکس خيال کردند با وبلاگ می توان معين را رئيس جمهوری کرد. آنهم با اين تعداد بازديد کننده وبلاگ خودش که فاتحهاش خواند شد.
وبلاگ خالی نمیتواند چيزی را تکان بدهد، ترس بازجويان و کيهانیها هم بيخودی است. وبلاگ عين ماده خامی است که نمیدانی چطوری به خورد مشتری بدهی. گوشت خام فقط نزد ديو و دد طرفدار دارد!
از خالیبندیهای رايج در مورد تعداد بازديدکنندههای وبلاگهای پرطرفدار که بگذريم، آيا میتوان تخمين زد کل بازديد کنندههای وبلاگهای فارسی چقدر است؟ و کل بازديد کنندههای وبلاگهای سياسی-اجتماعی قابل تعيين است؟
بالاترين البته توانسته موازنه قديم را اندکی به هم بزند و توجه خوانندگان را متوجه وبلاگهای کشف نشده هم بکند. اما باز چه نسبتی را از کل استفاده کنندگان از اينترنت در بر میگيرد؟
مساله بعدي، بحران مشروعيت نزد اصلاحطلبان است. هاشمی آيا اصلاحطلب است؟ کروبی چه؟ خاتمی چه وزنی دارد؟ آمدن اسم خاتمی به عنوان حامی گروهی از کانديداهای شورای شهر چقدر در فرستادن جماعت به شورا تاثير داشت؟ نتيجه حضور اين گروه در شورا چه بوده است؟ آيا مردم از نقش اين عده اطلاع دارند؟ و اگر مطلع هستند، ميزان رضايت تا چه حدی بوده است؟
آیا باز اصل اصیل رحمت به کفندزد اولی میتواند ناجی اصلاحطلبان باشد؟
فکر میکنم برای موثر بودن بر لايههای مختلف جامعه بايد ابزارهای مناسبتری را يافت، و يا ترکيب جديدی از ابزارهای موجود را امتحان کرد.
با اينهمه، نمیتوانم بپذيرم که انتخابات "مهندسی" شده بتواند تغيير مثبتی در خلاف جهت تعيين شده قدرت ايجاد کند. الان درگيری جديد در ميان راستها فضا را جذابتر کرده. برائت جستن الهام و مشاوران رئيس جمهوری از طرح امنيت اجتماعی گاف محشری است. انگار کسی ارتباط ارگانيک ميان احمدینژاد و احمدی مقدم را نمیداند.
---
يادم افتاد به گفتگويی که در سال ۱۳۸۱ با حسين شريعتمداری کردم. از او پرسيدم شباهت روزنامه کيهان با روزنامههای شوروی دوران استالين چيست؟ زود بحث را برد به سمت اسلامی بودن اين طرف. از سوالم هم خوشش نيامد. معلوم بود که خوشش نخواهد آمد از اين مقايسه. همان روزها داشتم کتاب روشنفکران و عاليجنابان خاکستری را میخواندم و با کيهان دهه هفتاد و مقايسه میکردم. میشد ديد با وجود تفاوتهای کلی شوروی دوران استالين و ايران بعد از جنگ، چه از نظر اجتماعی و چه از منظر تعداد اعدام شدهها، باز روشهای جماعت اطلاعات و رسانهای تبليغ کننده دولت و نافی منتقدان چقدر به هم شبيه است. انگار با "مهندسی فرهنگی" میخواهند جلوی روند رو به تغيير جامعه بايستند. شايد هم به وضعيت آلمان شرقی دهه هشتاد نزديک شدهايم...
Labels: سياست