نوامبر سال پیش که
کمالالدین فراهانی عامل خیر شد و فتوبلاگ مرا راه انداخت.
پیش از آن، بابت تندخو بازیهایم در وبلاگستان، هم جماعتی را آزرده بودم، و هم خودم را سرزنش.
علاقهام به عکاسی باعث شد آرام آرام از سگ بودن فاصله بگیرم. در دوره نسبتا کوتاه فعالیت مطبوعاتیام، با عکاسان خوبی رفیق بودهام و از آنها آرامش آموختهام. انتظار برای شکار سریع لحظهها، اعصاب فولادین میخواهد.
یاد مصاحبههای حیات نو بخیر که حسن سربخشیان همراهم میآمد و دمار از مصاحبه شونده در میآورد با آن عکسهای شاهکارش. دو سه جلسه هم عکاسهای دیگر همراهم شدند.
میتوانم بگویم که دوربینم در این یک سال عملا اسباب بازیام بوده و درب و داغان شده، ولی کلی به من عکاسی آموخت! البته هنوز شاگرد تازه کاری هستم که فقط دوست دارد بیاموزد.
چند تا کشف باحال داشتم. از جمله استفاده از نور آبی پروژکتور کامپیوتر که بافت پوست چهره را بهتر نمایش میدهد، وقتی بخواهی عکست را سیاه و سفید بکنی. یا استفاده از لنز نرمال ۵۰، که خیلی بهتر از دیگر لنزها برای پرتره به من کمک کرده.
خلاصه، از کسانی که اندکی خصائل سگ گونه دارد، درخواست میشود عکاسی را تجربه کنند...بد نیست.
Labels: فتوبلاگ