اضافه کاریامروز صبح چند نفر از همکاران يا سرما خورده بودند و يا به مرخصی رفته بودند و من و دو تا همکار ديگر شيفت شب مجبور شديم دو ساعتی اضافه بمانيم. جان مبارکم به طور کامل در رفت. شانس آورده بودم برنامه راديو را نوشته بودم، وگرنه اگر میخواستم بعد از رسدين به خانه بنويسمش، سرويس میشدم.
بعد از ضبط و اديت، گرفتم کاريکاتور روز را کشيدم و حدود ساعت يک بعد از ظهر بيهوش شدم، ولی از آن بيهوشیهايی که هنوز خستگیاش در تنم باقی مانده.
زمستان امسال اندکی زودتر از سالهای ديگر آغاز شده و بروبچهها هم خيلی زود سرما می خورند.
خريدهای شانسکی
يک
بازارچه(مال) در غرب تورنتو هست که معمولا شرکتها، اضافه توليدشان را آنجا آب میکنند. شنبه صبح با دوست خوبمان مرتضی رفته بوديم آنجا، از شانسم دو جفت کفش اندازه پايم پيدا شد که ديدم قيمتشان بدک نيست. يکی آديداس ساقدار چرمي، که پارسال می کواستم بخرم ولی زورم آمده بود، و يک جفت نايکی. ديدم در حراج گذاشتهاند به قيمت هر جفت ۳۹ دلار. وقتی رفتم کنار صندوق، تازه فهميدم يک تخفيف ديگر هم خوردهاند و آديداس مربوطه پايم در آمد ۱۴ دلار و خردهای.چيزی در حدود يک دهم قيمت پارسال!نايکی هم شد ۲۴ دلار و خردهای! يعنی يک چهارم قيمت پارسال. خدا شانس بدهد!
مرحوم لپتاپ
به خاطر برنامه کاریام، نمیتوانم روزها به سراغ نمايندگی ملعون سونی بروم! فونت فارسی را هم روی همان لپتاپ کذايی ريختهام و دلم برای فينگليش نوشتن روی آن تنگ شده! بعضی از برو بچهها معترض بودند که چرا نمینويسم و يا کاريکاتور نمیگذرم در وبلاگ. بابا به خدا به خاطر افسردگی ناشی از سکته ناقص لپتاپ عزيزم است!
روزنامهنگاران مهاجرديشب با يکی از همکاران قديمم که از ايران خارج شده حرف میزدم. دلم گرفت. چرا باید وضع طوری باشد که یک روزنامهنگار برجسته رفتن را به هر قیمتی به جان بخرد؟
Labels: پراکندهنويسی