سال ها پیش با اسم او آشنا شده بودم، آن زمانی که وزیر شد. سال ها نامش را فراموش کرده بودم، تا زمانیکه خود را مقابل هاشمی رفسنجانی نامزد ریاست جمهوری کرد. بعد از شکست را هی انگلیس شد و در اواخر دوران ریاست جمهوری هاشمی به ایران بازگشت، با مدرک دکترا. می خواست روزنامه ای جدید راه بیاندازد. روزی با گروهی به روزنامه همشهری آمد، و عطریانفر جاهای مختلف روزنامه را نشانش می داد. پسرش هم همراهش بود. جایی که بیشتر از همه در آن توقف کردند، سرویس گرافیک بود، و من هم طبق معمول نمی توانستم کرم نریزم! بعد از سلام و احوال پرسی، گفت که کاریکاتورهای انتخابتی مرا دیده و کارهایی جدّی بود اند. نفهمیدم خوشش امده بود یا نه ولی فهمیدم که روزی برای روزنامه اش به سراغ طراحی خواهد رفت که حال ماها را جا بیاورد. نوبت من که شد پرسیدم این انگلیس چه خاصیتی دارد که تا کسی از دایده قدرت کنار می رود راهی آنجا می شود تا انرژی از دست رفته را باز یابد؟ و چرا اغلب راستی ها بوی رودخانه تایمز لندن را می دهند؟ خنده ای کرد و جوابی نداد. آرشیو کارهای چهار ساله مارا بررسی کرد و رفت. روزنامه را راه انداخت ولی بلد نبودند که حال ما را جا بیاورند! روزنامه فردا بعد از مدتی مشکل مالی پیدا کرد و باخت.
دو سال بعد او و پسرش را در نمایشگاه مطبوعات دیدم، روزنامه ای در آورده بود ولی نتوانست نگاهش دارد. به شوخی گفتمش که کسی که نمی تواند روزنامه ای را نگاه دارد، چطوری می تواند رئیس جمهور کشور شود و آنرا حفظ کند! با پسرش هم چند دقیقه ای بحث کردم، شاکی بود که چرا روزنامه نگاران اصلاح طلب با امثال پدرش همکاری نمی کنند. گفتم چون حاضر نیستند خودشان را عوض کنند، شاید اگر پدرش خودش را عوض کند، ماجرا فرق کند.
در سال ۸۰ باز هم کاندیدا شد ولی تلاشش بی فایده ماند.
دو سال پیش با او تماس گرفتم که وقت مصاحبه برای صفحه کلوزآپ حیات نو از او بگیرم، ولی عمر حیات نو کفاف نداد.
حالا احمد توکلی در مجلس است و بر خالف انتظارش عضو هیات رئیسه هم نشده است. معلوم نیست دنبال چیست، فقط می دانم که سرگردانی کلافه اش کرده است، و آبادگران هم روزی به کنارش خواهند زد.