یادداشت‌های نیک آهنگ
انتشار مطالب اين وبلاگ در کيهان و رسانه​های مشابه، حرام است
Sunday, February 20, 2005
خاطرات بعد از زندان-۱۷
تا صبح خوابم نمی‌برد. این عادت نماز شب خواندن در موقع اضطراب کمک خوبی است. گمانم دو سه جزِ قرآن را می خوانم...به بها‌الدین خرمشاهی هم بابت ترجمه روانش دعا می‌کنم. حافظ هم با ما سر یاری ندارد. هر چه می‌آید، مشوش است. مبلغی را نذر کودکان سرطانی می‌کنم. به امید سلامت خانواده ام. هنوز زود است بچه‌ام یتیم شود! به این فکر که می افتم خند‌ه ام می‌گیرد و شروع می کنم به کاریکاتور کشیدن. یکی دو ساعتی دراز می‌کشم ونهایتا خوابم می برد... نهار را طبق معمول جمعه‌ها "کباب "مهمان پدر زن هستیم . داماد فراری هم ساعت دو راهی روزنامه آزاد می شود. یزدانپناه آنجاست. می‌گوید قرار است مهاجرانی با مدیران مسوول روزنامه‌ها دیدار و به نحوی
فضا را کنترل کند. اینکه بسیاری از مطبوعات پایگاه دشمن خوانده شوند چیز جالبی نیست.

گیر کرده‌ام که چه چیزی بکشم که جوش ملتهب را خراب‌تر نکند. چند تا از همکاران هم به من التماس می‌کنند! یکی از بچه‌های تازه مزدوج از من می‌خواهد که اگر تعطیل شدیم، و وقت داشتم کاریکاتور او و همسرش را بکشم.

در اخبار اقتصادی و تحریریه عصر آزادگان جو عجیبی حکم فرماست. نبوی موهایش در هم ریخته...نبوی قرار است برای دو سه هفته به کانادا برود، کمی در هم ریخته به نظر می رسد. جرات نمی‌کنم به او بگویم که یکی دو مطلبش برای کتاب "در سال هفتاد و هشت اتفاق افتاد" گم شده...

هفته آینده هفته اتفاقات است...شک ندارم. با یکی از بچه‌های مشارکتی بحث می کنم. می‌گوید بعد از ترور حجاریان، جماعت بریده اند. نه عباس عبدی توان او را دارد و نه میردامادی. رضا خاتمی هم که هیچ، از بعد از اینکه نماینده اول تهران شده، خردی اش فراموش کرده و درشتی می‌کند!

سری به بچه‌های روزنامه فتح می زنم. انگار دارم قبل از مرگ روزنامه‌ها آنها را به حافظه ام می‌سپارم. یاد آن روزی می افتم که اینجا روزنامه خرداد بود و عبدالله نوری را از نزدیک می‌دیدم. می گفت کاریکاتور برادران لاریجانی را که بعد از برنامه چراغ کشیده بودم - ما دو تا داداشیم، مثل مداد تراشیم، هر جا می‌ریم [...] -را خیلی دوست داشته ولی اندکی تند بوده است! حالا عبدالله در زندان است و من هم منتظر بازگشت...

آخر شب به روزنامه همشهری می روم. اینجا را نمی بندند، ولی من حاضر نیستم دیگر با اینجا کار کنم. البته احتمالا عطریان‌فر هم چنین قصدی نخواهد داشت!!!
احمد زیدآبادی را می‌بینم...با بدجنسی به او پیش‌بینی‌ام را یاد آوری می‌کنم؛ دیدی احمد، هم ترور داشتیم، هم فضا داره تیره میشه...ابولحسن مختاباد که همکارم در آفتاب امروز هم هست و صبح‌ها دنبالم می‌آید، به بحث ما اضافه می شود. او هم به شدت نگران است. اگر دیدار مهاجرانی با مدیران مسوول جواب ندهد چه خواهد شد؟
ادامه دارد
3 Comments:
Anonymous Anonymous said...
SalAm,
Just wanted to suggest u, it's nice to write these memories with this style as a book. That was an important period was in our history. Furthermore, I believe(like some other people whom I saw their comments) you have high ability in writing.
Hope to read this book someday,
Farhad,(the friend!)

Blogger Peyman said...
سلام

نمی دونم شاید از بچه های انجمن اسلامی شریف ، گربه آوازه خان شبهای خوابگاه زنجان رو بشناسید! (حجت شریفی) اون هم یک موقعی بعد از 18 تیر از این خاطرات برامون می گفت و از تیم فرماندهی روزنامه های اصلاحات! یعنی می شه یک بار دیگه همچون روزهایی رو ببینیم! شاید این بار دیگه تو روزنامه ها نباید سراغ اون جور چزوندن قلدر معاب ها بود. به نظرم این دفعه حمله داره از پنچره مونیتور ها و روی صفحه اول وبلاگها اتفاق می افته، نسبت به اون دفعه که تبلیغات انتخابات دست روزنامه ها بود و افشاگری غلطهای زیادی راستی ها. این دفعه که برای معین وبلاگها دارند غوغا می کنند. چیزی که کم داریم یک تیم فرماندهی هست! دست به کار شو رییس

Anonymous Anonymous said...
سلام
قلم شيوايي داريد. سرزمين ما زيباست ،اما فقط زيبا در ظاهر.
مراقب خودتان باشيد.