راستش امروز می خواستم کاریکاتوری برای اکبر بکشم. هر چه کردم نتوانستم. دستم به کا نمیرفت. اکبر همین پنج سال پیش بود که اول به دفتر صبح امروز آمد، همراه وکیل روزنامه. سرفههای بدی میکرد. در برلین مریض شده بود و هر سه چهار ثانیه یک بار سرفهاش می گرفت. چشمانش خسته بود. حس کردم تا سالها بیرون نخواهد آمد. قرار بود کتابش را برایم بیاورد، یادش رفته بود، من هم کتابش را که برای دوستی خریده بودم آوردم و بیتی نوشت و امضا کرد. درست قبل از رفتنش به دادگاه. آنقدر بدخط بود که وقتی سال بعد برای مرخصی بیرون آمد برایش بردم تا بتواند بخواند چه نوشته.
اکبر یکی از بدخط ترین های تاریخ مطبوعات بود، ولی کاری کرد که خوشخط و خال ترین نویسندگان نکرده بودند. خودش می گفت، بازی مرگ است، و با کسی شوخی ندارد.
وقتی بعد از مدتی در زندان ماندن به این نتیجه رسید که حکومت فعلی کارکردی منطقی نخواهد داشت و
مانیفست جمهوری خواهی را از همان زندان بیرون فرستاد، بسیاری از دوستانش شاکی شدند. درست مثل طرح خروج از حاکمیت عباس عبدی.
یادم می آید کسی از مرحوم صابری نقل کرده بود که اکبر با آن سوابق دهه شصت، چقدر عوض شده. فکر می کنم اکبر هم وقتی از زندان بیرون بیاید راحتتر می تواند دهه شصت را برای ما بازگشایی کند و بگوید چه باید می کرد و چه نباید می کرد. با این همه، اکبر در روزنامهنگاری ما راهی را گشود که در تاریخ ثبت خواهد شد.
اکبر خیلی زودتر از همه ما فهمید که از راه خطا باید دور شد، ولی خطاکاران که تا گردن در منافع اقتصادی حاصل از پیروزی در دوم خرداد ۷۶ به بعد فرو رفته بودند، نمی توانستند و نخواستند ییام او را درک کنند.
جای اکبر خالی است.