دیروز با يکی از دوستان بلاگر گپ میزدم و بحث به تعداد وبلاگهای فارسی زبان رسيد. نمیدانم چرا اصرار داريم آمار وبلاگستان را بيش از حد بزرگ جلوه دهيم و سر خودمان را شيره بماليم که چنين است و چنان.
باور کنیم که وبلاگهای زنده آنچنان فراوان نیستند، ولی بد نیست مشوقان نیمزندهها باشیم، شاید فعالتر شوند...
وبلاگهای ما به نحوی آيينه رفتاری و فکری ما هستند، تندخو يا نرمخو، رنگارنگ يا سياه و سفيد...هر چه باشد، نتوانستهايم از حدی جلوتر برويم و اگر ادعا کنيم که بيش از هفت ميليون کاربر اينترنتی فارسی زبان وجود دارد، پس نتوانستهايم متاع خود را به آنان بفروشيم. عيب از آنها نيست، خود ما هستيم که معيوبيم.
وقتی پريروز خبر مجله اينترنتی هفتسنگ را خواندم اولش خوشحال شدم، ولی بعدش حالم گرفته شد. مگر ما چه کردهايم؟ حد اقل خود من چه کردهام؟ نان به هم قرض ندهيم! همديگر را ياری کنيم. آن هم با نقد! به قول ناصر خالدیان من نوعی باید از فردا مواظب کارهایم باشم، راست میگوید!
اولش هم گفته باشم که هيچ کس از نقد خوشش نمیآيد، ولی مگر بینقد هم میشود بهتر شد؟ وبلاگستان بینقد، مردابی است عفن، که رشد نخواهد کرد و طرفداران رشد را مسموم. بايد بتوانيم خودمان را نقد کنيم و بعد هم ديگران را، حتی نقد غير منصفانه وجودش از بینقدی بهتر است! کمی آدم را به هوش میآورد! اگر طرف بیربط هم گفته باشد جوابش را میدهی و احیانا حالش را میگیری!
تعداد اندکی از بلاگرها روزنامهنگارند. ولی در فضای وبلاگستان همه ما يکسانيم، و اگر روزی روزگاری دماغمان را بالا میگرفتيم و به کسی محل نمیگذاشتيم، امروز چنين نيست. از هم میآموزيم و از نوشتههای يکديگر لذت می بريم...
اين برابری آنقدر لذتبخش است که حد ندارد! حد اقل برای خيلی از ما باعث شده متوازنتر حرکت کنيم...