یادداشت‌های نیک آهنگ
انتشار مطالب اين وبلاگ در کيهان و رسانه​های مشابه، حرام است
Saturday, July 17, 2004
فوق لیسانس

این سوال را همیشه از من پرسیده اند، که مگر زمین شناسی با کاریکاتور چه نسبتی دارد که من به سراغ جفتشان رفته ام؟ به عبارت دیگر مگر آدم مرض دارد هم زمین شناسی بخواند و هم به صورت حرفه ای در مطبوعات کاریکاتور بکشد؟ اعتراف به این سوال کمی سخت است، البته در مرض داشتن خودم شکی ندارم، ولی علت را باید در خانواده ام جستجو کنم. مادرم نقاش است، و البته می توانست نقاش موفقی از آب درآید، چون بسیار جاه طلب است و روابط عمومی اش عالی است(خیلی بیش از استعداد هنری اش)،پدرم هم خاک شناس است و در عین حال به خاطر تخصص اش در زمینه های آب های زیر زمینی، با زمین شناسی بسیار آشنا است. من در دوران نوجوانی ام مجبور بوده ام زیر سایه هر دو باشم، ولی تدریجا هم نقاش نشدم و نه آن زمین شناسی که پدرم انتظار داشت بشوم، از آب در آمدم.علت شرکتم در کنکور فوق لیسانس، نه عشقم به زمین شناسی بود و نه مدرک گرایی. می خواستم به سربازی نروم!همین! چون اعتقاد داشتم و دارم که سربازی رفتن کسی که به درد سرباز شدن نمی خورد، اتلاف عمر او و سرمایه کشور است. با آنکه دانشجوی متوسطی بودم و حال درس خواندن هم نداشتم، یک ماه آخر قبل از کنکور فوق لیسانس سال ۷۱ را آنقدر خواندم که رتبه اول گرایش مورد نظرم را بدست آوردم، آنهم با اختلاف درصد زیادی نسبت به نفرات بعدی، و این امر تبدیل به یک جوک شده بود.آنقدر در صد هایم بالا بود که بدون داشتن امتیاز درس های تخصصی گرایش های دیگر، در یکی دو تا از آنها هم نمره قبولی را آورده بودم. دو سه ماه قبل از اعلام نتایج، اسامی پذیرفت شدگان مرحله اول بورسیه وزارت معادن را اعلام کردند. اسم من هم بود.باید امتحان عقیدتی می دادیم!جای شما خالی،حفظ کردن رساله شروع شد. من هم از این کار بدم می آمد، آخر معنی نداشت صلاحیت آدم بر اساس شناخت آداب و رسوم مندرج در رساله تعیین شود! وقتی نوبت به من رسید، لج کردم!طرف گفت: ۵ آیه اول سوره بقره را بخوان،گفتم نمی خوانم!گفت بلد نیستی؟ گفتم بلد هستم، ولی برای شما نمی خوانم!گمانم برایش بخشی از آیه الکرسی را خواندم و گفتم به اینجای سوره بقره اکتفا کنید...لا اکراه فی الدین...گفت نماز آیات را بخوان، گفتم مگر زلزله آمده یا خورشید گرفته؟دیگر داشت داغ می کرد، پرسید چه کاره ای؟ تازه فهمید من همان کاریکاتوریستی هستم که کاریکاتور صفحه سه همشهری آنروز را که جلویش باز بود را کشیده است.خنده مان گرفت، شروع کرد به بد گفتن از سیستم گزینش، و اینکه مجبور است این جور سوالات را از من و امثال من بکند، من هم زدم به بی خیالی و چند تا جوک برایش تعریف کردم.بقیه کسانی که برای گزینش آمده بودند با تعجب به ما نگاه می کردند. آخر سر به من گفت که نمره کامل را آورده ام و نیازی به بورسیه شدن ندارم.جالب بود.دو ماه بعد یعنی در بهمن ۷۲ اسامی قبولی ها را چاپ کردند و کارنامه ها هم چند روزی بعد دستمان رسید.وقتی مدارک را برای ثبت نام بردم، گفتند مشمولی! وای!اشکم در آمد، رفتم پیش مرحوم صابری، که از بزرگترین مشوقین من درامر ادامه تحصیل بود.خطاب به دکتر افروز رئیس دانشگاه نامه کوتاهی با این مضمون نوشت:
جناب آقای دکتر غلام علی افروز
از جوانان مستعد در هنر کاریکاتور، مقداری نصیب گل آقا شده است که چهره مقامات را دو جور می توانند بکشند:
۱-صاف و صوف
۲-کج و کوله
بسته به نظر حضرتعالی است، یا کار قانونی نیک آهنگ کوثر را انجام می دهی یا منتظر عواقب آن می مانی.
 برادرت
کیومرث صابری
دکتر افروز ظرف مدت ۳۰ ثانیه نامه را خواند و نوشت:
با نظر مثبت اقدام شود.
جالب این بود که نامه مرحوم گل آقا در دبیرخانه دانشگاه گم شد و کار من مدتی عقب افتاد.
ولی بالاخره رسما دانشجوی فوق لیسانس چینه شناسی و فسیل شناسی شدم.